eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
4.9هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
17.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😭 من هم دلم شهادت می‌خواهد... 💔 مردن را که هـمــه بلدند... 😭 من هم دلم از این تابوت‌ها می‌خواهد... 🇮🇷 از این‌ها که بوے ؏ـشـــق می‌دهد... 😭 دلم گرفته شهیدان ... شما مــرا ببرید مرا ز غربتـــ این خاکـ ... تـا خــــدا ببرید مرا که خستـه‌تــریـنـم ... کسی نمی‌خواهد کــــرم نمـوده دلــم را ... مگر شمــا ببرید 😭💔
اول نیفتد بی گمان آخر می افتد دیوار کج همواره راحت تر می افتد هرکس که زهرا را کند آزرده خاطر روز جزا از چشم پیغمبر می افتد جبریل میفهمد بخوبی حرف من را وقت تماشایش کلاه از سر می افتد معلوم بود از اولش در کفو زهرا قرعه به نام ساقی کوثر می افتد پشتش به این إنسیه ی حوریه گرم است شیرخدا وقتی به دردسر می افتد از برکت سربند یازهراست قطعا با یک اشاره گر در خیبر می افتد رمز گشایش در قنوت سبز زهراست هرجا گره در کار هر نوکر می افتد بالا و بالا میرود تا آن سوی عرش هرکس به پای فضه و قنبر می افتد بی شک هر آن که شیعه باشد کاروبارش فردا به دست بانوی محشر می افتد من مطمئنم نطفه اش اشکال دارد هرکس که با این خانواده در می افتد جان علی با فاطمه پیوند خورده زهرا بیفتد بی گمان حیدر می افتد حداقل ای کاش نامحرم نباشد جایی که زن در محضر شوهر می افتد از شانه ی دیوار میگیرد نیفتد با سیلی بعدی ولی دیگر می افتد تنها نه یک دفعه که نزدیک سه ماه است در پیش چشم بچه ها مادر می افتد خیلی تقلا میکند برخیزد از جا پا میشود اما روی بستر می افتد مانند خانم سینه اش میسوزد آقا هربار که چشمش به میخ در می افتد در زیر لب میخواند از داغ شبیرش با اینکه هر لحظه تب شبّر می افتد ای کاش سمت کربلا دیگر نیاید آنجا که بر حنجر رد خنجر می افتد مادر می افتد در میان کوچه امروز فردا میان کوچه ها دختر می افتد نسل همانکه آمد و غصب فدک کرد فردا به فکر غارت معجر می افتد
📚 روزی ملانصرالدین از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!😁
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 نماهنگ لبنانی با تصاویر دیده نشده از سپهبد حاج #قاسم_سلیمانی
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت پهلوی بشکسته از ضرب در و دیوار داشت آتشی بود و نهال و گلشن جانانه ای سینه ی زخمی و خون آلود از مسمار داشت من چگویم در جوانی پاره ی قلب رسول وقت رفتن ناتوان و دست بر دیوار داشت محرم از محرم نگیرد رو ولی واحسرتا صورتی پنهان چرا از حیدر کرار داشت چون پرستوی مهاجر پر کشید از لانه اش خاطری آزرده از بد عهدی و آزار داشت کوچه بودوفتنه بود وغربت و مظلومه ای بر دفاعِ از ولای مرتضی اصرار داشت باغبان بود و دلی صدچاک از جور خزان در فراقِ یاس پرپر دیده ای خونبار داشت ماه خورشید رسالت در خسوف آمد چرا درک عابد کی توانِ این همه اسرار داشت
🍀 ✨سخن چین بدبخت هیزم کش است✨ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): سخن جینی گناه خیلی عجیب و بدی است. حالا کسی عصبانی شده و پشت سر کسی حرف بدی زده است، شما نباید این حرف را انتقال بدهی. باید ساکت باشی و چیزی نگویی. میان دو کس جنگ، چون آتش است سخن چین بدبخت، هیزم کش است یک نفر با شیطان شرط بندی کرد و گفت "ببینم که تا یک هفته کدامیک از ما بیشتر کار می کنیم" آن شخص رفت بین دو قبیله سخن چینی کرد و شصت هزار نفر را به کشتن داد. بعد از یک هفته آمد و به شیطان گفت: "تو چه کار کردی؟" شیطان گفت: "من یک مرد و زن را منحرف کردم تا از راه نامشروع با هم ارتباط برقرارکردند و زنا کردند" آن شخص به شیطان گفت: "شرط را من بردم" شیطان گفت:"چطور؟" گفت:"من شصت هزار نفر را به کشتن دادم، تو کاری نکردی، فقط باعث یک زنا شدی." شیطان به او گفت: "نه، تو نمی فهمی، من بردم" آن شخص گفت: "چطور؟" شیطان گفت:"من ریشه را باید درست کنم، باعث زنایی شوم تا مثل تویی به وجود بیاید که شصت هزار نفر را به کشتن بدهد. ریشه دست من است و من بردم" ‌‌
📕✍ هیچ مگسی در اندیشه فتح ابرها نیست و هیچ گرگی، گرگ دیگر را به خاطر اندیشه اش نمی کشد! هیچ کلاغی به طاووس، رشک نمیبرد، و قناری میداند قار قار هم شنیدن دارد. هیچ موشي ، به فیل بخاطر بزرگی اش حسادت نمیکند. و زنبور میداند که گل، مال پروانه هم هست... و رودخانه به قورباغه هم اجازه خواندن میدهد! کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به سفر فکر نمیکند. زمین میچرخد تا آفتاب به سمت دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!! هیچ موجودی در زمین، بیشتر از انسان همنوعانش را قضاوت نمیکند و همنوعانش را به خاک و خون نمی کشد! ای انسان دنیا، فقط برای تو نیست..... آدم ها در هرحال شما را قضاوت خواهند کرد زندگیتان را صرف تحت تاثیر قراردادن دیگران نکنید برای خودتان زندگی کنید نه قضاوت دیگران
رهبر انقلاب (۲۳ دی) در ابتدای درس خارج خود، روایت «انتظار الفرج عبادة» را تفسیر کردند. ایشان فرمودند: ‎ فرج فقط انتظار فرج به معنای ظهور حضرت ولیعصر عجل الله فرجه نیست، (منظور) مطلقِ فرج است. نفسِ اینکه انسان انتظار فرج داشته باشد، یعنی اگر در یک قرار دارد، انتظار داشته باشد که آن شدت برطرف بشود. ‏این یعنی چه؟ یعنی اینکه شما هرگز در هیچ شرایطی نباید نااُمید بشوید، در هیچ شرایط شما ‎ را از دست ندهید. فرض کنید انسان در یک تونلی گیر افتاده که مدخل تونل را مثلاً یک سنگی بسته، انتهای تونل هم بسته است، در یک چنین وضعی هم انتظار فرج داشته باشید. یعنی خدای متعال ممکن است یک بکند، فرض کنید گوشه ای از سقف بریزد راهی باز بشود انسان بیرون برود. در شرایطی انسان نباید احساس بُن بست بکند بلکه بایستی همیشه انتظار فرج داشته باشید. در مورد این انتظار فرج می‌فرمایند: است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروزهم به پایان رسید الهی اگربدبودیم یاریمان کن، تافردایی بهترداشته باشیم خدایابه حق مهربانیت نگذارکسی باناامیدی وناراحتی، شب خودرابه صبح برساند. 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم. زیاد وقتت رو نمی گیره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارها این چندثانبه فیلم را با صدای زمینه مداحی دیده بودم اما اصل فیلم و گریه های #حاج_قاسم در فراق شهید کاظمی سوزناک‌تر از هر مداحی و روضه‌ای است. هنوز باورمان نمی‌شود که رفته‌ای... *محمدصالح مفتاح* #سپاه #هواپيماي_اوكرايني #انتقام_سخت #شجاعت_پذيرش_اشتباه #سردار_حاجي_زاده
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.» دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.» نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم. خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم 💞با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.» با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد. 💞از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.» چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.» خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.» اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان ✍ادامه دارد....
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «همدان.» کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند. گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.» نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.» همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...» معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.» در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!» همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بده 💞شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟» او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.» دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!» گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟» توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.» بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!» جوابی نداد. گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.» دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.» 💞چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ✍ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آبروت رو کجا خرج کردی؟؟ بعضیا سردار بودن و با پدر فتنه همراه در جام زهر نوشاندن به امام دلها بعضیا سردارند ولی سربازند و آبرو و جانشان را فدای آقا سید علی و انقلاب کردند و می کنند😭😭🤐 برای ماندنی شدن مرد باید بود و نه... #سپاه #هواپيماي_اوكرايني #انتقام_سخت #شجاعت_پذيرش_اشتباه #سردار_حاجي_زاده
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی خواهشا!چیزی طلب کن تا علی کاری کند هیچ میدانی نشد پر کار باشم یک شبی بستری بیمار من!تا کی سکوت و اختفا؟ صحبتی..تا محرم اسرار باشم یک شبی پشت در که می رسم حالم دگرگون می شود کاش من‌ هم کشته ی مسمار باشم یک شبی درد بسیاری کشیدی در میان خلوتت پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
🏵 💐نمازامام موسی کاظم (علیه السلام) 💐 این نماز دو رکعت است، و در هر رکعت بعد از حمد دوازده مرتبه سوره توحید قرائت می‌شود. 💚🌼 💐نمازامام رضا (علیه السلام)💐 این نماز شامل سه نماز دو رکعتی است که در هر رکعت بعد از حمد 10 مرتبه سوره انسان خوانده می شود. 💚🌼 💐نمازامام جواد(علیه السلام)💐 دو رکعت است که در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید هفتاد مرتبه خوانده میشود... 💚🌼 💐نماز امام هادی علیه السلام💐 دورکعت است ،دررکعت اول ،بعداز حمد سوره یس ،،،ودررکعت دوم بعدازحمد سوره الرحمن
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ چهارشنبه 👈25 دی 1398 👈19 جمادی الاول 1441👈15 ژانویه 2020 🕋مناسبت های دینی اسلامی. 🎆امور اسلامی و دینی. 📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند ان شاءالله. ✅علم اموزی و شروع به تحصیل. ✅خرید حیوانات. ✅و خریدن وسیله سواری. خوب است. 👶برای زایمان مناسب و نوزاد صالح و خیر از او انتظار می رود. ان شاءالله. 🚘مسافرت اگر ضروری باشد حتما با صدقه همراه باشد. 🔭احکام و اختیارات نجومی. ✳️صید و شکار و دام گذاری. ✳️تجارت و داد و ستد. ✳️خرید و فروش املاک. ✳️و دیدارهای سیاسی نیک است. 💉💉حجامت خون دادن فصد خوب و موجب رفع درد بدن است. 💇‍♂💇اصلاح سر و صورت خوب و باعث توانگری و ثروت است. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 20 سوره مبارکه طه است فالقاها فاذا هی حیه تسعی..... و مفهوم ان این است که دلیل و برهانی قاطع در تحت تصرف خواب بیننده قرار گیرد . و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید. ✂️ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است... ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
خشک کردن آب وضو خیلی از مردم بعد از گرفتن وضو، دست و صورت خود را خشک می نمایند در حالی که به فرموده امام صادق علیه السلام: برای کسی که وضو بگیرد و آب وضوی خود را با دستمال خشک کند یک حسنه، و برای کسی که صبر کند تا آب وضویش خشک شود، سی حسنه نوشته خواهد شد.  کتاب پاداش نیکی ها و کیفر گناهان ص68
پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی مرهمی بهرت بیارم..یارباشم یک شبی حق بیماراست ناله سرکند بی اضطراب ناله کن..تا که منم غمخوار باشم یک شبی خواهشا!چیزی طلب کن تا علی کاری کند هیچ میدانی نشد پر کار باشم یک شبی بستری بیمار من!تا کی سکوت و اختفا؟ صحبتی..تا محرم اسرار باشم یک شبی پشت در که می رسم حالم دگرگون می شود کاش من‌ هم کشته ی مسمار باشم یک شبی درد بسیاری کشیدی در میان خلوتت پای این بستر نشد بیدارباشم یک شبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تیترجالب روزنامه صبح نو ⏪ گفته می شود نماز جمعه این هفته تهران بعد از ۸سال به امامت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای برگزار می‌شود. 🇮🇷حماسه ای دیگردر راه است🇮🇷
🔴بسمه تعالی جناب آقای روحانی ریاست محترم جمهور سلام علیکم ♦️کارشناسان معتبری از جمله سخنگوی سامانه Flightradar24 در گفت وگو با روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز، با تحلیل اطلاعات مسیر پرواز ۷۵۲ و ویدئوهای مرتبط، اعلام کرده‌اند که دستگاه Transponder این هواپیما از کار افتاده و "۲۰ تا ۳۰ ثانیه پیش از اینکه مورد اصابت موشک قرار گیرد، ارسال سیگنال شناسایی به عنوان هواپیمای مسافربری متوقف شده است". این دست اطلاعات فنی و تخصصی به این معنی است که رئیس جمهور ایران اسلامی حداقل کاری که باید بکند، طرح احتمال خرابکاری در سیستم transponder بوئینگ ساقط شده و نشان رفتن انگشت اتهام به‌سوی کسانی است که بلافاصله ادعای ساقط شدن بوئینگ اوکراینی توسط پدافند ایران را مطرح کردند و سابقه جنایات مشابه علیه بشریت را نیز دارند. ♦️اولا پاسخ این سوال بسیار مهم است که چرا آقای روحانی به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی، نه تنها این اطلاعات مهم را در موضع‌گیری سیاسی خود نادیده می‌گیرد و هیچ مسئولیتی در رابطه با پیگیری این موضوع متوجه خود نمی‌داند، بلکه بدون اینکه تحقیقاتی انجام گرفته باشد، انگشت اتهام را به سوی نیروهای مسلح خودی نشانه می‌رود و با تبرئه رسمی خرابکاران احتمالی خارجی، حکم "اشتباه نابخشودنی" برای نیروهای مسلح ایرانی صادر می‌کند؟ ثانیا از جنابعالی که در دوره فرماندهی‌تان بر سیستم پدافند هوایی کشور، هواپیمای شهید عباس بابایی توسط نیروهای خودی ساقط شد و شما آن را به خطای یک اپراتور "بسیجی" نسبت دادید، چگونه این سخن امروز را بپذیریم که می‌گویید "به دلیل آشنایی کمی که با پدافند دارم در این داستان فقط یک فرد نمی‌تواند مقصر باشد فقط کسی که شاسی را فشار داده مقصر نیست"؟ ♦️آیا این تجاهل از واقعیات، این ادبیات و این تناقضات، نباید ما را درباره نیت خیر گوینده دچار تردید نماید؟ علی‌القاعده جنابعالی امروز بیش از هر روز دیگری باید دریافته باشید که دنیای آینده دنیای موشک‌هاست و ملتی اگر موشک نداشته باشد، زیر آتش موشک‌های وحوش عالم، قتل عام خواهد شد. این است که انتظار داریم در اسرع وقت "اشتباه نابخشودنی" خود را جبران کرده و من‌بعد درباره مسائل مرتبط با امنیت ملی، مدبرانه سخن بگویید. سید یاسر جبرائیلی ۲۴ دیماه ۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام مهربانم✋🌸 بازار دنیا.... عجیب شلوغ است.... و... ما، راه نور را گم کرده ايم! و تو.... تنها راه بلدِ جاده‌ی نوری... بر تاریکی های دلمان، خط بکش... به دادمان برس یگانه امیدِ اهل زمین
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ| تحلیل استاد #مهدی_طائب از حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی #هواپیمای_اوکراینی #شیطان_بزرگ #نفوذ