eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
410 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
93 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
خانواده آسمانی ۱۹.mp3
10.92M
۱۹ 🔅روابط ما با اهل بیت علیهم‌السلام در قالب دو چارچوب تعریف می شود؛ ۱. رابطه حقیقی ۲. رابطه حقوقی خداوند بر اساس هر یک از این روابط، سلسله وظایفی را برای ما مشخص کرده است، 💥 که اگر با هدف خداوند و حقیقت این روابط آشنا نباشیم نه دینداری‌مان پذیرفته می‌شود و نه انسانیت‌مان! 🎤 @mahale114
امام علی علیه السلام: هنگامی که از چیزی می ترسی، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است. حکمت 175 نهج البلاغه @mahale114
فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم ......................... از عالمی سوال شد: چه اشکالی دارد که انسان به جنس مخالف نگاه کند و لذت ببرد؟ پاسخ داد: نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود: ...................... 1_ می بینی، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی . . ! 2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی ! 3_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری ! 4_ می بینی، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی ! 5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی، در نظر دیگران خوار می گردی ! 6_ می بینی، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود ! 7_ می بینی، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، دچار گناه میشوی ! لذا در یک کلمه می گوید: "نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار" @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کار گل زار شود✨ ❣️گر تو به گلزار آیی✨ 🎧 حاج_مهدی_رسولی 💐🌟 آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخر زمان، آقا حجه ابن الحسن عسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف بر ساحت آن امام همام و تمام شیعیان و مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد🌟💐 @mahale114
🌸مهدی جان! 🌸سؤالی ساده دارم از حضورت ... 🌸من آيا زنده ام وقت ظهورت ... 🌸اگر که آمدی من رفته بودم ... 🌸اسير سال و ماه و هفته بودم ... 🌸دعايم کن دوباره جان بگيرم ... 🌸بيايم در رکاب تو بميرم... 🌷بر چهره پر ز نور مهدی صلوات ... بر جان و دل صبور مهدی صلوات ... 🌷تا امر فرج شود مهيا بفرست ... بهر فرج و ظهور مهدی صلوات... 🌹نهم ربیع الاول آغاز امامت حضرت مهدی (عج) بر منتظرانش مبارک باد. اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💕 @mahale114
شبنامه 987.mp3
12.92M
هشتگ مهسا چگونه ۲۰۰ میلیون شد؟ / پایگاه انگلیسی: آنچه رخ داد جنگ تمام عیار غرب علیه بود شبنامه / بررسی آنچه این روزها رخ داد و رصد فضای مجازی نشان می‌دهد که برای ناآرامی اخیر، لشکری از فیک‌ها به جهت تقابل با ایران تدارک دیده شده‌اند / در همین خصوص ردِ پایِ این فیک بازها در برخی عملیات های مجازی به خوبی به چشم می‌خورد / حالا یک پایگاه انگلیسی هم گفته: آنچه در ایران دیدیم جنگ تمام عیار غرب علیه ایران بود / و متحدانش جنگی نامرئی را علیه ایران شروع کرده‌اند / ناتو در این نبرد، علاوه بر حضور میدانی ارتش‌هایش در خاورمیانه، از ناتویِ نانوشته ی اطلاعاتی- امنیتی و سایبری بهره برده است.../ @mahale114
فصل سوم: صفحه هفتم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... بعد از میدان مین، خودمان را بین دو مقر دشمن دیدیم. هر دو مقر روی بلندی قرار داشت وبر ما اشراف داشتند. عده‌ای از نیروها به مقر سمت چپ و عده‌ای به مقر سمت راست حمله کردند. گروهان ما در سمت راست عمل می‌کرد. دقایقی که عقب‌افتاده بودم را جبران کردم و خودم را به آن‌ها رساندم. آنجا چند تیربار دوشکا، بی‌وقفه کار می‌کرد و امان همه را گرفته بود. در همان دقایق ابتدایی، بسیجی‌ها توانستند تیربارها را از کار بیندازند. بعد از انهدام تیربارها ورق برگشت و بدون هیچ مانع جدی تا سنگرهای آنان پیشروی کردیم. در پاک‌سازی متوجه شدیم اکثر قریب‌به‌اتفاق بعثی‌ها قبل از ما با فرارشان زحمت پاک‌سازی را کشیده‌اند و عملاً منطقه در دست ماست. علی‌آقا نگاهی به دشت انداخت و دید تانک‌های زیادی به‌سرعت در حال فرار هستند. آرپی‌جی‌زن‌ها را صدا کرد و گفت: «برید دنبال تانک‌ها.» به‌ همراه حسن و دیگر آرپی‌جی‌زن‌ها، دوان‌دوان خودمان را به تانک‌ها رساندیم. تعداد تانک‌ها خیلی بود. حسن گلوله می‌داد و من نشانه می‌رفتم. هرچه می‌زدیم می‌خورد. تانک‌ها از ترس، با حداکثر سرعت به جلو می‌تاختند و ما از روی رد صدایشان دنبالشان می‌کردیم. هرازگاهی دشت با منورهای خوشه‌ای روشن می‌شد و زیر نور آن تانک دیگری را هدف قرار می‌دادیم. در این تعقیب‌وگریز، هرچه جلوتر می‌رفتیم فضا مخوف‌تر می‌شد. یک جا دیدم بقیۀ آرپی‌جی‌زن‌ها را پشت‌سر گذاشته‌ایم و من و حسن تنها هستیم. به حسن گفتم: «دیگه کافیه.» ادامه دارد @mahale114
فصل سوم: صفحه هشتم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... از خیر تانک‌ها گذشتیم و راهمان را به‌سمت دیگر کج کردیم. به کجا؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانم سرخوش از فتوحات آن شب بودیم و خیالِ راحتمان این بود که نیروها از پشت‌سر دارند می‌آیند. در همین حال، به یک جادۀ بسیار زیبا رسیدیم. جاده‌ای که تازه آسفالت شده بود و زیر نور زرد و مهتابی منورها، نمایی دوچندان داشت. به حسن گفتم: «نگاه کن مثل خیابون‌های خودمونه. انگار داریم توی نهاوند رژه می‌ریم.» حسن با لبخند گفت: «پس بیا رژه رو کامل کنیم.» دستمان را دور گردن هم انداختیم و با دست دیگر سینه زدیم و هم‌نوا شدیم: مهدی یا مهدی به مادرت زهرا امشب امضا کن پیروزی ما را انگارنه‌انگار در شب عملیات بودیم یا در خاک دشمن قدم می‌زنیم. حال‌وهوای زیبای ما به جنگ تمام این شرایط رفته بود و آن را مغلوب کرده بود. گذر ثانیه‌ها در آن جاده به‌هیچ‌وجه حس نمی‌شد. همان‌طور که می‌خواندیم و می‌گفتیم و خوش بودیم، یک آن تابلوی بزرگ کنار جاده را دیدم که روی آن نوشته بود: «بغداد 150 کم». ناباورانه در جادۀ بغداد-مندلی قرار داشتیم. به حسن گفتم: «مثل اینکه جدی‌جدی داریم می‌ریم بغداد.» به‌خیال خودمان، بعثی‌ها را شکست داده بودیم و نیروهای خودی از پشت‌سرمان می‌آیند. حال آنکه هنوز نمی‌دانستیم چه بر سرمان آمده. در کنار جاده، یک زمین فوتبال توجهمان را جلب کرد. خاکی بود و دروازه‌هایش تور نداشت، اما از توپی که وسط آن بود، می‌شد فهمید محل بازی نیروهای بعثی بوده است. فارغ از هیاهوی شب عملیات وارد زمین شدیم و به بازی، چند باری توپ را ردّوبدل کردیم. آن‌طرف‌تر یک خاکریز بود. به حسن گفتم: «همین‌جا باش، برم ببینم چه خبره. وقتی پای خاکریز رسیدم قبل از دیدن چیزی، صدای بعثی‌ها مرا خشکاند. داشتند با شدت و حدت عربی حرف می‌زدند. با دست به حسن اشاره کردم بیاید. وقتی آمد، آرام‌آرام به بالای خاکریز سرک کشیدیم و مقر پشتیبانی دشمن جلوی چشممان قرار گرفت. کلی ماشین و نفربر آنجا بود و آن‌سوتر، خدمۀ توپ و کاتیوشا و مینی‌کاتیوشا در تکاپوی شلیک به مواضع ما بودند. هر دو سرمان را پایین آوردیم و مثلِ راه‌گم‌کرده‌ها، به هم خیره شدیم. گفتم: «حسن، اینجا که توپخونۀ دشمنه. چه کنیم؟» حسن نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «پشت‌سر رو ببین. چراغ‌های مندلی روشنه. باید به‌سمت چراغ‌ها برگردیم تا بلکه نیروهای خودی رو اونجا پیدا کنیم.» در واقع ما شهر مندلی را کیلومترها پشت‌سر گذاشته بودیم و حالا بدون اینکه نیرویی به ما ملحق شود، در تاریکی شب حکم نیروهای گم‌شده را داشتیم. اگر تپه‌های تصرف‌شدۀ دشمن در ابتدای عملیات را مرکز ساعت بدانیم. شهر مندلی در موقعیت ساعت 9 قرار داشت. در تعقیب‌وگریز تانک‌ها به‌سمت موقعیت ساعت 11 رفته بودیم و بعد از آن با رفتن به‌سمت جاده در موقعیت ساعت 12 قرار گرفتیم. بدون التفات به این مسائل، حالا تنها نشانی ما چراغ‌های شهر مندلی بود و باید به‌سمت چراغ‌ها برمی‌گشتیم. در دلم خیلی دوست داشتم حالا که به‌راحتی تا اینجا رسیده‌ایم، دست‌خالی برنگردیم و مقداری از این تجهیزات کارآمد را غنیمت بگیریم. حسن وقتی مکثم را دید، انگار فکرم را خوانده باشد گفت: «ببین، دونفری هیچ کاری نمی‌تونیم انجام بدیم. تا هوا روشن نشده باید برگردیم.» بالاخره دل را به شب تاریک و مخاطرات آن سپردیم. موقع برگشت، تازه فهمیدیم چقدر راه آمده‌ایم. حدود ده کیلومتر تا مندلی راه بود. نزدیکی‌های شهر در سکوت و سیاهی، صدای مبهمی به گوش رسید. به صدای گفتگو می‌مانست. آرام به حسن گفتم: «خوب گوش کن ببین خودی نیستن؟» حسن گوش تیز کرد و گفت: «آره؛ فارسی حرف می‌زنن.» نزدیک‌تر که شدیم صدای احمد کولیوند را شناختم. جوری که بشنوند گفتم: «ما اینجا هستیم. احمد خودتی؟» احمد هم صدای من را شناخت و گفت: «ضرغام، تویی؟ اینجا چه می‌کنید؟» گفتم: «شما اینجا چه می‌کنید؟» «ما گم شدیم.» با خنده گفتم: «خب ما هم گم شده‌ایم.» اصغر بابایی از طلبه‌های خودمان هم با آن‌ها بود. بقیه از نیروهای همدان و ملایر بودند و اکثریت را نمی‌شناختم. هنگام اذان صبح، در آستانۀ شهر مندلی، گروه پانزده‌نفرۀ ما شکل گرفت. دو راه پیشِ‌روی ما بود: یا باید وارد شهر می‌شدیم یا باید شهر را از سمت چپ دور می‌زدیم و به‌سمتی که خودمان در آن عمل کرده بودیم برمی‌گشتیم. ازآنجاکه سرگذشت شهر معلوم نبود و نمی‌دانستیم نیروها در آن موفق شده‌اند یا نه، مطمئن‌ترین راه دور زدن شهر بود؛ لذا به‌سمت چپ تغییر مسیر دادیم. ادامه دارد @mahale114
+ میدونی بدترین صحنه چیه؟ - امام زمان(عج) با اشک به پروندت نگاه کنه و بگه : این که قول داده بود . . @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده شایعات ⁉️ایرانی‌ها ۱۸۰ برابر متوسط جهان، شایعات اخبار دروغ و اخبار ناامید کننده دریافت می‌کنند. دیدن این کلیپ برای این روزها مناسبه @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیکتاتوری سکس چه بر سر زنان آورده؟! ------------------------ دشمنی آقای ابولحسن بنی صدر با جمهوری اسلامی ایران بر هیچ کسی پوشیده نیست! اما صحبتهایی میکند که قابل تحمل است و ارزش چندبار شنیدن را دارد. ان شاءالله خانواده های محترم و عفیف به این صحبت‌ها خوب توجه کنند. -------------------------- 🎥 روایت از حقوق زن در غرب: درباره در غرب آنچه که در نظر وجود دارد با آنچه که در واقعیت هست تفاوت زیادی دارد. چرا در به زنان بالای 50 سال وام نمی‌دهند؟! احترامی که زن در ایران دارد در وجود ندارد؛ اگر زنان ایرانی بخواهند از زنان غربی کنند، ! باید کرامت و منزلت خودشان را بعنوان حفظ کنند. زن امروز ایرانی اگر بخواهد پیدا کند بهتر است از غرب پیروی نکند. @mahale114
هدایت شده از محله شهیدمحلاتی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 🌿🌼🌿🌺🌿🌼🌿🌺 چه خوشحال می شوند عزیزان و شهیدان آسمانی مان وقتی... با فاتحه و صلوات و خیراتی هر چند کوچک یادآورشان باشیم🌺🙏 @mahale114
71.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستور بازداشت علی کریمی صادر شد/مداح معروف گلوله حمله به کومله را شلیک کرد/هشدار قاطع ایران به اروپا ایران رسما به اروپا هشدار داده که اظهار نظر های رهبرانش را تلاش برای زنده کردن آشوب ها در ایران میداند و در صورت احیا آشوب ها به شیوه ی خودش پاسخ متقابل خواهد داد. / خبر صدور دستور بازداشت علی کریمی روز گذشته منتشر شده / در این ویدئو به رخدادها و تحولات ساعات گذشته ی ایران خواهیم پرداخت.... @mahale114
4_6026323489814741227.mp3
14.78M
17 یه کم فکر کن؛ چقدر از اون مشکلاتی که یه روز تموم آرامشت رو گرفته بودن؛ باقی موندن؟ هر مشکلی تاریخ مصرفی داره! زیاد جدی اش نگیـر؛ فقط از نردبونش بالا برو. 🎤 @mahale114
خانواده آسمانی ۲۰.mp3
3.22M
۲٠ ★ دنیا در نگاه خداوندی که طراح آن است؛ بازیچه ای بیش نیست و در مقابل، آخرت ملکی ست کبیر! 🔅 با این تفسیر، آمادگی برای چنین جهان عظیمی، راهنمایی می‌طلبد، - با ظرفیت وجودی به همان بزرگی - و عصمتی که انسان را به سلامت به مقصد برساند. 🎤 @mahale114
امام سجاد علیه السلام میفرماید: 💠 عجِبتُ لِمَن يَحتَمي عنِ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ و لا يَحتَمِي مِنَ الذنبِ لِمَعَرَّتِهِ! ❇️ در شگفتم از كسى كه از خوردن غذايى كه برايش ضرر دارد پرهيز مى كند، اما از گناه، كه مايه ننگ و رسوايى است پرهيز نمى كند! 📚 ميزان الحكمه جلد۴، صفحه ۲۶۴   @mahale114
✍ هم‌نشینی اثر دارد زغال‌های خاموش را کنار زغال‌های روشن می‌گذارند تا روشن شود. چون هم‌نشینی اثر دارد. ما هم مثل همان زغال‌های خاموشیم. اگر کنار افرادی روشن بنشینیم که گرما و حرارت دارند، مثل آن‌ها نور و حرارت و گرما پیدا می‌کنیم. پس همیشه آدمی را انتخاب کنید که به شما انرژی مثبت ببخشد. «غرور» هديه شيطان است و «دوست داشتن» هديه خداست. چه زشت و قبیح است وقتی هديه شيطان را به رخ هم می‌كشيم و هديه خداوند را از يكديگر پنهان می‌كنيم. @mahale114
شبنامه 988.mp3
11.34M
مهم / رمزگشایی از مرگ نیکا_شاکرمی / باید یک شوک به ایرانیان برای احیای موج داده شود شبنامه / همه چیز درباره درگذشت عجیب و غریب نیکا شاکرمی / از اعلام خبر سعودی اینترنشنال‌ها در خصوص شکنجه‌ی وی تا تصاویری که نشان می‌دهد او بعد از این ادعاها در حال قدم زدن است / جامعه‌ی ایران به یک شوک نیاز دارد تا موج احیا شود / آنچه می‌بینید رگه‌هایی از همین ماجراست.. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥  فیلم نیکا شاکرمی منتشر شد فیلمی پلیس و مقام قضایی منتشر کرده است نشان می‌دهد نیکا شاکرمی ساعت ۱۲ و ۰۲ دقیقه شب یعنی ۷ ساعت قبل از پیدا شدن جسدش در حیاط یک خانه در حال گفت‌وگو با موبایل به خانه نیمه کاره‌ای در مجاورت کوچه خاله‌اش رفته است، تا اینکه صبح روز بعد جنازه‌اش در حیاط خانه مشرف به بالکن خانه نیمه کاره پیدا شده است. @mahale114
«بنام خدا» فقط جهت یاد آوری... ‼️معنای تبری و لعن 🔷س ۶۲۵۱: تبری به چه معناست؟ و نسبت بین تبرّی و لعن چیست؟ ✅ج: از حیث اعتقادی تولّی یعنی ما به ولایت اولیای الهی، پیامبران خدا و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام معتقد باشیم و همچنین علاقه نسبت به آنها و پیروانشان داشته باشیم. تولّی یک جنبه‌ی عملی نیز دارد که اطاعت از این اولیای الهی است. ✅ تبرّی نقطه‌ی مقابل تولّی است؛ یعنی دشمنی نسبت به دشمنان خدا و دشمنان اولیای خدا. ✅ لزوماً این‌گونه نیست که کسی که می‌خواهد تبرّی بجوید با لعن و ناسزا و بدگویی همراه باشد. بسیاری از مسلمانان از صدر اسلام تاکنون و حتی در عصر حاضر -نمونه‌اش حضرت امام رحمه‌الله و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای- اینها واقعاً اهل تولّی و تبرّی هستند، ولی اهل سب و لعن نیستند. ✅ بنابراین انسان می‌تواند تبرّی داشته باشد، اما توهین و فحاشی و لعن به مقدسات دیگران نکند. حضرت آقا توهین به مقدسات دیگر را جایز ندانسته، بلکه حرام می‌دانند. ✍به نقل از حجت‌الاسلام‌والمسلمین فلاح زاده 📕منبع: کانال رسمی امام خامنه‌ای @resale_ahkam @mahale114
فصل سوم: صفحه نهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... پس از دقایقی پیاده‌روی، سیاهه‌های یک نخلستان از دور هویدا شد. مندلی هم مانند دیگر شهرهای جنوبی، میان انبوه نخلستان‌ها قرار داشت. اما این نخلستان حس غریبی داشت. به چشم مانند صندوقچه‌ای مرموز بود که با تاریکی و سکوت شب قفل شده است. جلوتر به‌ردیف، جیپ و آیفای پارک‌شدۀ دشمن را دیدیم که شکمان را به یقین بدل کرد. خودمان را به نخلستان نزدیک کردیم و سرک کشیدیم. در همین حین ناگهان از پشت نخل‌ها صدای الله‌اکبر و لااله‌الاالله بلند شد. حدسمان درست بود. نخلستان پر از عراقی بود. همراهان سلاح خود را مسلح کردند و رو به آن‌ها گرفتند، اما دیدیم افرادی که به‌سمت ما می‌آیند بدون سلاح‌اند و دست‌هایشان را بالا برده‌اند. گفتم: «بچه‌ها، نزنید؛ این‌ها می‌خوان تسلیم بشن.» یکی گفت: «توطئه و نقشه‌س. می‌خوان خودشون رو به ما نزدیک کنن.» گفتم: «بدون سلاح که این کارو نمی‌کنن...» هنوز مشغول حرف زدن بودیم که از پشت، به همۀ آن‌هایی که در حال تسلیم شدن بودند رگبار گرفتند. آه تلخی از دهان سربازان عراقی بیرون آمد و همگی با صورت به زمین افتادند. بهت‌زده بودیم. یعنی چه اتفاقی افتاد؟ چه کسانی به آن‌ها شلیک کردند؟ قبل از اینکه حزب بعث را به‌خوبی بشناسیم و از زبان اسرای عراقی، این حقایق را بشنویم حتی در مخیله‌ام خطور نمی‌کرد سربازان عراقی به‌دلیل تسلیم شدن، توسط نیروهای خودشان از پشت هدف قرار بگیرند. اینکه تیر غیبی در کار باشد برایم باورپذیرتر بود؛ اما متأسفانه این وحشی‌گری حقیقت داشت بعثی‌ها بعد از زدن سربازانشان متوجه ما شدند و درگیری بین ما آغاز شد. سریع به‌طرف ماشین‌های پارک‌شده رفتیم و پشت آن‌ها سنگر گرفتیم. من و اصغر بابایی آرپی‌جی‌زن بودیم و به‌علت نداشتن اسلحه، در میان آن آتش سنگین، صرفاً نظاره می‌کردیم. حالات رفقا دیدنی بود. اگر کسی تعدادمان را نمی‌دانست فکر می‌کرد ده‌ها نفر در حال نبرد هستند. بچه‌ها، بی‌محابا جابه‌جا می‌شدند و بی‌وقفه تیراندازی می‌کردند. نام یکی از همراهان علی بود و اهل ملایر. لحظه‌ای در حال جا عوض کردن بود که تیر خورد و افتاد. از ناحیۀ پا زخمی ‌شده بود و درد می‌کشید. او را کنار کشیدیم و پایش را با چفیه بستیم. علی‌رغم مبارزۀ جانانۀ هم‌رزمان، آنجا جای ماندن نبود. تصمیم گرفتیم کم‌کم از نخلستان فاصله بگیریم. علی به‌کمک اطرافیان بلند شد و روی یک پا حرکت کرد. همان‌طور که از نخلستان فاصله می‌گرفتیم، درون ماشین‌هایشان نارنجک می‌انداختیم تا در پاتک فردا علیه خودمان استفاده نکنند. حجم آتش و انفجار به‌قدری زیاد شد که خطرپذیری را از دشمن گرفت و بین ما و آنان فاصله انداخت. از این فرصت استفاده کردیم و از نگاه آن‌ها ناپدید شدیم. با تمام شدن نخلستان، صدای تانک‌ها شروع شد. از صدا معلوم بود تعداد زیادی تانک به‌حالت روشن و آماده‌باش در آنجا صف گرفته‌اند. با وجود تانک‌ها نگاه‌ها متوجه من و اصغر شد. حالا نوبت ما آرپی‌جی‌زن‌ها بود تا خودی نشان دهیم. حسن تانکی را با اشاره نشان داد و گفت: «بزنش.» تا جایی که می‌شد به تانک نزدیک شدم. به‌سمت آن نشانه رفتم و ماشه را چکاندم. آرپی‌جی به‌جای شلیک موشک، تقی صدا کرد و سوزن آن شکست. دوباره امتحان کردم، دیدم نه. دیگر این سلاح به هیچ کاری نمی‌آید. عجیب آنکه اصغر هم آن‌طرف‌تر هرچه ماشه را می‌چکاند اتفاقی نمی‌افتاد. گفتم: «اصغر، سوزن آرپی‌جی تو هم شکسته؟» هنوز بلاتکیف بودیم که حسن پرید توی حرفمان: «پس چه‌‌کار می‌کنید؟ بزنیدشون دیگه.» گفتم: «بیا بگیر بزن... خب چه‌کار کنیم؟ کار نمی‌کنه. آن زمان تازه بومی‌سازی تسلیحات آغاز شده بود. آرپی‌جی‌های ما نیز از اولین سری این تولیدات به‌شمار می‌رفت و طبق‌معمول، ایرادات تولیدات تازه‌ساخت را داشت. به‌دست گرفتن آن سلاح‌ها صبر ایوب می‌خواست و اغلب از آن فراری بودیم. اکنون پس از گذشت سال‌ها، هنوز با اسلحه آشنا هستم. وقتی برای حفظ آمادگی و تمرین، همراه بسیجی‌ها به میدان تیر می‌روم و آرپی‌جی‌های به‌روز و جدید ایرانی را به دست می‌گیرم، یاد مسلم بن عقیل و سوزن‌های شکسته می‌افتم. کیفیت سلاح‌های جدید وطنی یا آرپی‌جی‌های آموزشی که بدون تحمیل هزینه‌های گزاف، همان کارکرد را ایفا می‌کند، با آن زمان قابل قیاس نیست. اگر می‌دانستم آن صبوری این پیشرفت را به ارمغان می‌آورد، یقیناً با روی باز از آن استقبال می‌کردم و برای آرپی‌جی‌های کره‌ای سر و دست نمی‌شکستم. حسن گفت: «این‌طور که فایده نداره.» گلنگدن کلاش را کشید و شروع کرد به‌سمت تانک رگبار گرفتن. حسن جسورانه تیراندازی می‌کرد و به تانک نزدیک میشد... ادامه دارد. @mahale114
فصل سوم: صفحه دهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گلوله‌ها در برابر زره تانک تق‌تق صدا می‌کرد و به این‌سو و آن‌سو منحرف می‌شد. گفتم: «حسن، داره کمونه می‌کنه. مواظب باش خودمون رو نزنی.» یک تانک از آن‌سو گلوله‌ای به‌سوی ما شلیک کرد. بااینکه با فاصله به زمین نشست، موجش مرا گرفت و سردرد گرفتم. حسن پاسخ تانک را با غیظش داد و همان‌طور که نزدیک می‌شد صدای اصابت گلوله به تانک شدت می‌گرفت. با همان تیراندازی، تانک‌ها شروع به حرکت کردند و از معرکه گریختند. از تعجب خنده‌ام گرفته بود. باورکردنی نبود، اما واقعیت داشت. تانک‌ها داشتند فرار می‌کردند. دیگر‌ افرادی که کلاش داشتند با حسن همراه شدند و تیراندازی کردند. من و اصغر هم آرپی‌جی‌مان را که با خراب شدنش به چوب‌دستی شبیه‌تر بود، مثل گرز دور سرمان می‌چرخاندیم و تکبیرگویان دنبالشان شدیم. تأثیر گلولۀ کلاش بر تانک خراشی بیش نیست، اما آنچه دیدیم لطف خدا بود که با جنود رعب به یاری ما آمد و تانک‌ها را فراری داد. فجر صادق دمیده بود و وقت اذان صبح بود. تا ساعتی دیگر هوا روشن می‌شد و ما تنها به یکی از تپه‌های فتح‌شده در شب عملیات رسیده بودیم. با نظر جمع، تصمیم گرفتیم به تپه برویم. حداکثر کاری که از دستمان برمی‌آمد این بود که همان‌جا مخفی شویم تا شب بعد که دوباره فرصت برگشت پیدا کنیم. «خائفاً یترقّب» مسیر را بالا آمدیم. هم نگران و هم چشم‌به‌راه تا ببینیم چه در انتظار ماست. تپه برخلاف پیش‌بینی ما، پر از نیروهای خودی بود. چشممان به جمال دوستان روشن شد و گل از گلمان شکفته شد. بعد نماز صبح با احمد کولیوند سنگربه‌سنگر می‌گشتیم، آنچه دیده بودیم را می‌گفتیم و خبر از پاتک قریب‌الوقوع دشمن می‌دادیم. در یکی از سنگرها محمد گودرزی و ابراهیم تبریزی را دیدیم که در حال استراحت بودند. هر دو هم‌ولایتی‌مان بودند و در جهاد سازندگی خدمت می‌کردند. احمد از تاریکی استفاده کرد و به اشاره‌ای به من فهماند بیا اذیتشان کنیم. صدایش را در گلو انداخت و گفت: «بلند شید، بلند شید. چرا نشستید؟ برید سر کارتون.» ابراهیم گفت: «آقا، ما خسته‌ایم؛ بذار استراحت کنیم.» احمد گفت: «استراحت نداریم. دشمن داره می‌آد.» ابراهیم وقتی خوب به احمد خیره شد او را شناخت. با خنده گفت: «ای ری‌دار!» (ای پررو!) همدیگر را از شوق در آغوش کشیدیم و مشغول احوالپرسی شدیم. آخرین دیدارمان با آن‌ها کوتاه اما شیرین سپری شد. عن‌قریب، سپیدۀ صبحگاهی سرزد و هرکسی را سراغ وظیفه‌اش فرستاد. ابراهیم تبریزی و محمد گودرزی سراغ بولدوزرهایشان رفتند تا سمت چپ ما در رودخانۀ خشک مشغول احداث خاکریز شوند. دشمن برای اجرای پاتک به‌سراغ ما آمد و ما هم سراغ اسلحه‌هایمان رفتیم تا مقاومت را آغاز کنیم. آنچه از دیشب انتظارش را داشتیم در برابر چشمانمان سبز شد. دشت پر از تانک و نفربر و 106 بود. حضور اولیۀ دشمن حکایت از برتری همه‌جانبۀ آن‌ها داشت. ما نمی‌دانستیم در محاصره‌ایم و با موفق نبودن تیپ 55 هوابرد شیراز در سمت راست و سقوط گیسکه در سمت چپ، عملاً از همه‌طرف به ما هجوم می‌شود. مبارزه توسط بچه‌ها به‌صورت جانانه آغاز شد. هرچه در توان داشتیم به‌کار گرفتیم و از زدن هیچ گلوله‌ای برای عقب راندن بعثی‌ها فروگذار نکردیم. من روی پا بند نبودم. سنگربه‌سنگر جابه‌جا می‌شدم. لحظه‌ای آرپی‌جی به دست می‌گرفتم و لحظه‌ای با رگبار به جنگ دشمن می‌رفتم. پس از دقایق اولیۀ نبرد، کم‌کم وزنه به‌سود بعثی‌ها چرخید. مثل کسی که در مچ انداختن در حالِ به زمین زدن دست حریف باشد، لحظه‌به‌لحظه پیشروی می‌کردند. هیچ‌چیز جلودارشان نبود و همین باعث شد تا وارد رودخانۀ خشک شوند و خودشان را به نیروهای جهاد برسانند. یک لحظه ملتفت پیرامونم شدم، دیدم فرمانده گردانمان حسن ترک به‌همراه بسیاری از رزمندگان مجروح شده‌اند و جز من و تعداد انگشت‌شماری، نیروی رزمی ‌کارآمد باقی نمانده است. @mahale114