محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم:صفحه چهاردهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه پانزدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
چه سوز و نوایی! چه دعایی! استغاثه به چه امامی؟ مگر میشود امامزمان(عج) خواستۀ سربازش را در این حالوروز بشنود و دعایش را مستجاب نکند؟
ما به فکر سلامتی او بودیم و او فارغ از خود، پیروزی این جبهه را میخواست. او را درازکش خواباندیم تا خون کمتری از دست بدهد و پس از آن بهدنبال امدادگر رفتیم. چهار امدادگر درشتهیکل پیدا کردیم و با یک برانکارد بالای سر حسین آوردیم. وقتی آمدیم دیدیم در همین حدّفاصل، خمپارهای اطرافش اصابت کرده و ترکش بزرگی زیر گلوی او را زخم کرده است. خون از گلویش جاری بود.
دیگر از حسین قطع امید کردم. بااینحال او را دلداری دادم و روی برانکارد خواباندم. میدانستم راهی که امدادگرها در پیش دارند راه سختی است. آنها باید تمام مسیری که آمدیم را بهسختی برمیگشتند و این تا صبح طول میکشید. برای همین کلی خواهش و التماس کردم تا برایش دل بسوزانند. با حسین خداحافظی تلخی کردم و او را درحالیکه در خلسه بود و بین بیهوشی و هوشیاری رفتوآمد داشت، به امدادگران سپردم.
با رفتن حسین، دوباره به کار پاکسازی برگشتم. در بعضی از سنگرهای دشمن با صحنهای عجیب مواجه شدم. بعضی از جنازهها هیچ ردی از تیر و ترکش نداشتند و صرفاً از ترس زیر پتو خشکشان زده بود. با پاکسازی کامل سنگرها دیگر آنجا کاری نداشتیم. سنگرها و جنازههای بعثی را به حال خود رها کردیم و برای خودمان سنگرهای جدیدی احداث کردیم. سنگرهای دشمن در منتهیالیه غربی کلهاسبی قرار داشت و برای مواجهه با پاتک دشمن مناسب نبود. برای همین، بهجز تعدادی سنگر کمین، بقیه تا جایی که میشد از محل هجوم فاصله گرفتیم و در قسمت شرقی مستقر شدیم. تا قبل از طلوع آفتاب، کار سنگرها تمام شد. شیخ رحمت موسیوند به کمک من و علی آمد و با این رفیق و همرزم قدیمی همسنگر شدیم. سنگر بهقدری کوچک بود که در آن فقط برای جمعوجور نشستن جا داشت.
اول صبح برای اینکه دغدغۀ آب نداشته باشیم، دبه را برداشتم و به چشمهای رفتم که از بخت خوبمان در آن نزدیکی جوشش داشت. آب چشمه خنک و گوارا بود. هنوز در حال پر کردن دبه بودم که بالگرد پشتیبانی از راه رسید. برایمان مقداری نان خشک و خرما بهعنوان آذوقه آورد و مجروحان را با خود برد. آذوقه کم بود و کفاف یک وعدۀ نیروها را بیشتر نمیداد. بااینحال، خوشحال بودیم که فردا دوباره میآید و راه امدادرسانی و پشتیبانی هوایی باز است. نان خشک و خرما را بهعنوان صبحانه خوردم و با آب گوارای چشمه آن را پایین فرستادم. خوردن قسمتهای نازک این نان خشن سخت بود، چه رسد به گوشههای کلفتتر آن که اصلاً جویده نمیشد. گوشهها را جدا کردم و بیرون سنگر، گوشهای گذاشتم.
ادامه دارد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چندروزقبل در شهر بهارستان اصفهان یکی از اوباش قصد داشت نارنجک دستساز خود را به سمت نیروهای انتظامی پرت کند، که خوشبختانه در دست خودش منفجر شد و دستش از مچ نابود شد
یه عده اون ور دنیا با پول سعودی و امریکاییها این بدبختها رو شیر میکنن ، خودشون عشق و حال میکنن اینها رو هم بدبخت و داغون
_-_-_-_-_-_-_-_-_
(انقلاب) ثبات و امنیّت کشور و تمامیت ارضی و حفاظت از مرزها را که آماج تهدید جدی دشمنان قرارگرفته بود ضمانت کرد و معجزه ٔپیروزی در جنگ هشت ساله و شکست رژیم بعثی و پشتیبانان آمریکایی و اروپایی و شرقی اش را پدید آورد. ۱۳۹۷/۱۱/۲۲
#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
#نفوذ
#حجاب
#بصیرت
#فتنه_گر
#فضای_مجازی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با اسپانسر جدید مهناز افشار آشنا شوید!
♨️ مریم معمارصادقی مدیر بهائی موسسه براندازی توانا: به ایران حمله کنید! جنگ اصلا بد نیست! از معترضان سوریه الگو بگیرید!
پ ن: چندروزی هست که خانم مهناز افشار پیج و کانال خودش رو در اختیار این گروهک گذاشته (معامله کردن)وبا افتخار از این اتفاق صحبت میکند!
دشمن با تمام قدرت به میدان آمده وبرای تجزیه ایران برنامه دارد.
تمام نیروهای سبز ونارنجی وحتی. خاکستری که روزی سکوت کرده بودند الان آماده باش تمام وقت در خدمت برای پیشبرد این نقشه به خط شدند با هرتوان وباهر امکان... لطفا بیشتر مواظب باشیم.
___________
تنها راه نجات
آیتاللهالعظمی #جوادی_آملی :
🔹مواظب باشیم این نظام نه به آسانی به دست آمده و نه به آسانی برمیگردد. اگر معاذالله کمترین آسیبی ببیند، تمام لعنتهای گذشته دامنگیر ما میشود، الی یوم القیامة هر مسلمانی که بیاید، لعنتش دامنگیر ماست.
…بر همۀ ما واجب عینی است که اين نظام را حفظ بکنیم… کاری که باعث تضعیف این نظام است، باعث تفرقه است، باعث نفاقافکنی است، باعث طمع بیگانه است، حرام عینی است.
#نفوذ
#بهائیت
#آشوبگران
#فضای_مجازی
#سلبریتی_دوزاری
#سلبریتی_های_بیسواد
@mahale114
AUD-20220724-WA0053.
11.02M
#شکر_در_سختی_ها 26
به هیچ وجه
نمی تونی فکر کنی؛
مصیبت کسی؛ بخاطر گناهانشه!
یا نشونه اینه،
که در حق کسی بدی کرده!
شاید رحمت خدا، در مصیبتِ او
ازرحمت خدا،درنعمت تو بیشترباشه.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
خانواده آسمانی ۲۹.mp3
13.02M
#خانواده_آسمانی ۲۹
♥خداوند، عشق به خود را در ذات همه انسانها قرار داده است.
و برای درک بهتر این عشق،
جلوه هایی از خود را در وجود چهارده معصوم علیهمالسلام قرار داده است.
- هدف خداوند از این کار چه بوده؟
- مگر نمیتوان بی واسطه عاشق خداوند بود؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رفیعی
#استاد_عالی
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
چرا امربهمعروف و نهیازمنکر نمیکنیم؟!
قال رسولُ اللّه(صلیاللهعلیهوسلم):
غَشِيَتكُمُ السَّكرَتانِ: سَكرَةُ حُبِّ العَيشِ و حُبِّ الجَهلِ فعِندَ ذلكَ لا تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و لا تَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ.
🔹دو مَستى، شما را فراگرفته است؛
مستى عشق به زندگى
و مستى نادانى!
در چنين وضعى امربهمعروف و نهیازمنکر نمیکنید.
📚 نهجالفصاحة، ص: ۵۸۴
@mahale114
#سلام_همسایه
#تلنگر
آدمیزاد موجود عجیبی است...
برای هدایتش ۱۲۴ هزار پیامبر کفایت نکرد!
اما برای گمراہ کردنش،
یک شیطان کافی بود!
چون تکسیر شیطان میتوان خیلی آسان باشد. به زبان ساده، من وشما در بعضی از مواقع ممکن است نقش شیطان را بازی کنیم! جایگاه، پست و مقام و تحصیلات نمیتواند مانع مطمئنی باشد.
ممکن است عالِم باشی!
ممکن است مرجع باشی!
ممکن است آیت الله باشی!
ممکن است از خانوادهٔ شهداباشی!
ممکن است دختر شهید باشی!
ممکن است پسر شهید باشی!
ممکن است نام مرجع، آیت الله ویا نام شهید بزرگی را یدک بکشی!
ولی قطعاً بر رسم آن مرجع،آیت الله و شهید خط کشیده باشی!!
دختر شهید بودن، پسر یا همسر شهید بودن، پسر ویا دختر آیت الله بودن هیچ تضمینی نمیکند که ما در پناه باشیم واز وسوسه های شیطان در امان بمانیم.
تنها راه در امان ماندن ما فقط پناه بردن به خداوند متعال از شرٌ شیطان و روش و مسلک علمای اهل دین خدا ترس و شهید است که تضمین می کند رستگاری ما را...
#بصیرت
#بیاد_شهدا
#حق_الناس
#غیرت_دینی
@mahale114
شبنامه 1000.mp3
11.41M
#خبر
مهم / خاتمی پیام بایدن را دریافت خواهد کرد؟ / تلاش برای پیوند زدن غربگرایان به موج آشوب
شبنامه / چرا بایدن در حال تمرکز بر اظهار نظر در خصوص آشوب هاست؟ / تلاش برای پیوند زدن غربگرایان به آشوبها / سایبریهای غربگرا بستر سازِ حضور رهبران جریان غربگرا در آشوبها خواهند شد؟ / #آقای_تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه پانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه شانزدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
...................
حدود ساعت نه، تحرکات دشمن با ریختن آتشتهیه شروع شد. خمپاره، توپ و کاتیوشا مثل نقلونبات روی سرمان ریخته میشد. پناهی غیر از سنگرهای دستساز خودمان نداشتیم. سهنفری پاها را در سینه جمع کردیم و نشستیم. در همان شرایط، فرمانده گردان، آقامحسن امیدی برای سرکشی آمد. پرانرژی و با روحیه به سنگرها سرمیزد و نفربهنفر حالواحوال میکرد. وقتی به سنگر ما رسید، دیدم ترکش خورده. روی سرش زخمی هفتسانتی دهان باز کرده بود و ردّ خونِ روی صورتش تازه بود.
گفتم: «آقامحسن، اجازه بده سرت رو ببندم.»
گفت: «فرصت نیست. باید به سنگرهای دیگه هم برسم.»
گفتم: «باند هست؛ دودقیقهای تمومش میکنم.»
با خنده گفت: «حالا چیزی نشده شلوغش میکنی.»
با همین حرفش ما را ساخت و به ما روحیه داد.
استراتژی دشمن این بود که قبل پاتک با آتش سنگین تلفات بگیرد و سپس نیروهایش را بدون درگیری، برای تصرف قله بفرستد. باید در عین سنگر گرفتن و در امان ماندن از ترکشها، نگهبانی میدادیم تا بیخبر با بعثیها روبهرو نشویم. چهارچشمی آنها را پاییدیم، اما هرچه گذشت از حملۀ نیروهای دشمن خبری نشد. روز اول بدون اتفاق خاصی به پایان رسید.
برادر قویدست گفت: «امشب حواستون باشه. احتمال داره شبیخون بزنن. حتماً یکی از افراد سنگر برای کشیک بیدار باشه.»
بیش از 36 ساعت بود که نخوابیده بودیم. بااینکه صدای انفجار زمین و زمان را برداشته بود و زیر پایمان میلرزید، همینکه چشممان را میبستیم خوابمان میبرد. نوبت نگهبانی بین ما سه نفر تقسیم شد و قرار شد هرکس نیم ساعت نگهبانی بدهد. نیم ساعتی که من باید نگهبانی میدادم بیاختیار سرم میافتاد و پینکی میزدم. ساعتی هم نداشتیم که زمان را دقیق حساب کنیم. حدودی، بعد از نیم ساعت علی را برای نگهبانی بیدار کردم و خوابم برد. اگر علی و رحمت درست نگهبانی میدادند، یک ساعت وقت استراحت داشتم؛ اما هنوز چشمم گرم نشده بود که رحمت مرا بیدار کرد.
«رحمت، من که همین الان سرم رو گذاشتم! بذار یه چرتی بزنم.»
«چرت؟ پاشو، یه ساعته خوابیدی.»
هرچه فکر کردم آخر من چطور یک ساعت خوابیدهام، فکرم به جایی نرسید. گفتم شاید از فرط بیخوابی، خستگیام درنرفته. با اکراه قبول کردم و نگهبانی دادم. وقت نگهبانی مگر زمان میگذشت؟ بعد از کلی زور و زحمت برای نگه داشتن پلکهایم، بهزعم خودم، نیم ساعتی گذشت و علی را بیدار کردم. علی تا آمد نق بزند که چرا مرا زود بیدار کردی، من خواب بودم و حرفهایش را نشنیدم.
هنوز چیزی نگذشته بود که دوباره رحمت بیدارم کرد و گفت: «پاشو، یک ساعته خوابی.»
گفتم: «رحمت جان، الان این چندمین باره که منو بیدار میکنی و هر بار میگی یک ساعته خوابی. خب اگر من اینقدر خوابیدم که الان باید لنگ ظهر باشه!»
با آن خستگی گوش شنوایی نبود. رحمت خواب بود و جوابی غیر از خروپف شنیده نمیشد. اگر کسی از ما فیلم میگرفت یکی از بهترین صحنههای طنز جبهه ثبتوضبط میشد. شاید در واقع شیفت ما به پنج دقیقه نمیکشید؛ بعد از آن بغلدستی را بیدار میکردیم و خودمان بیهوش میشدیم.
آن شب هم خبری از عراقیها نشد. روز بعد در حالی فرارسید که با سنگین شدن آتش توپخانهای دشمن، امکان فرود و حتی نزدیک شدن بالگرد فراهم نشد. در این شرایط، کاری از دستمان برای مجروحان برنمیآمد. صرفاً زخم آنها را میبستیم و در سنگر نگه میداشتیم. جیرۀ غذاییمان هم تمام شده بود و چیزی برای خوردن پیدا نمیشد. با سختیِ مسیر و وجود خمپارههای وحشی دشمن، عملاً در محاصره بودیم و ارتباطمان با عقبه قطع شده بود.
فقط در این بین، آقامحسن بود که هیچ ترسی از رفتوآمد نداشت و علاوهبر کلهاسبی، به نیروهایش در کلهقندی و دربند سرمیزد. وجودش برایمان قوتقلب بود. آنچه بعداً در آمار و ارقام منتشر شد این بود که حزب بعث در جریان این عملیات، یکمیلیون و پانصدهزار توپ و خمپاره بر سر ما ریخته است. آنها میخواستند با این کار رمق ما را برای رویارویی بگیرند. اما ما فرماندهی داشتیم که با دیدنِ سینۀ سپرکردهاش در برابر ترکشها، جان و توان میگرفتیم.
ادامه دارد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
♨️پاک کردن صورت مسئله به جای حل آن
🔸از زمانی که بازار فضای مجازی در حال رونق گرفتن در کشور ما بوده، همواره کارشناسان فرهنگی، نسبت به لزوم توجه به این عرصه، کنترل آن و داشتن رویکرد فعال در این باب هشدار داده بودند.
🔸اتفاقاتی که در رابطه با درگذشت مهسا امینی رخ داد، از این جهت تلنگری سخت به متولیان فرهنگی و سیاستمداران ما محسوب میشود. غالب آشوبگران در رده سنی نوجوان قرار میگیرند.
🔹بنا بر روایت امیرالمومنین علیهالسلام قلب نوجوانان قابلیت دریافت و قبول بسیاری دارد و آنچه در نوجوانی به او عرضه میگردد، مانند بذری است که در بزرگسالی بارور میشود. ایشان در نامه به فرزند عزیز خود میفرمایند: «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ»[1]؛ «قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده، آماده پذيرش هر بذرى است كه در آن پاشيده شود. پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود». این فرموده به وضوح بر سرعت بخشیدن به تربیت نوجوانان اشاره دارد.
🔸آیا زمان آن نرسیده که در کارآمدی و برنامهریزی نهادهایی چون آموزش و پرورش تردید کنیم به دنبال اصلاح و تحول باشیم؟ آیا بعد از فرو نشستن غبار فتنه اخیر باز هم فضای مجازی را رها خواهیم کرد؟
🌐 جهت مطالعه بیشتر و مشاهده منابع، کلیک کنید.
https://b2n.ir/z65789
#جوان
#جنگ_ترکیبی
#فضای_مجازی
#اینترنت_ملی
#جاهلیت_مدرن
#هنر_نسل_سازی
@mahale114
محبت به کودکان.mp3
1.86M
لطفا بزرگترها گوش کنند.
🥰 مصادیق محبت به کودکان
⁉️چه شیوهها و مصادیقی در محبت کردن به کودکان وجود دارد؟
🎙پاسخ استاد حسینی را بشنوید.
📎https://b2n.ir/b10902
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #مشاوره
📎 #فرزندپروری
📩 سوالات شما را مشاورین کانال پاسخگو هستند
✅ آیدی دریافت سوالات👇
@pasokhgo313
#جوان
#جنگ_ترکیبی
#تربیت_فرزند
#تربیت_مهدوی
#جاهلیت_مدرن
#هنر_نسل_سازی
@mahale114
4_5936022889043070077.mp3
14.09M
🔊 صحبتهای مهم و جنجالی استاد #رائفی_پور پیرامون حواشی بعد از حضور در برنامه ثریا
🗓 مراسم دعای ندبه، ۲۲ مهر ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور
#قانون
#بصیرت
#فتنه_گر
#اغتشاش
#رائفی_پور
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
صحبتهای مهم سالیان پیش مقام معظم رهبری درجمع علما..... .......................... ای کاش بر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حجتالاسلام قمی: امثال من در بعضی از ضعفها و نابسمانیهای فرهنگی مقصریم/ باید عذرخواهی و جبران بکنیم
🔹 رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در همایش ملی «منطق بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور»: حتما در اینجا مصادیق و موارد و محورهایی را در باب مظلومیت فرهنگ می توان ذکر کرد.
پ ن: خوب خیلی هم عالی جناب محمدقمی عزیز شما اعتراف کردید که در وظیفه خودتون کوتاهی کردید وقبول کردید که مقصرید!
الآن دیگه شبها میتونید راحت بخوابید و عذاب وجدان نداشته باشید. حالابرو به کارت برس.....
فقط یک جمله بگم...
جناب آقای محمدقمی چندین سال قبل حضرت آقا در رابط با تهاجم فرهنگی و فضای مجازی ووو صحبت کردند، اتفاقا در جایی فرموند،اگر من در کشور مسئولین نداشتم دوست داشتم مسئول فضای مجازی باشم. ایا این مطلب ایشان جز اهمیت فضای مجازی مطلب دیگری را بذهن شما میاره؟؟! شمابفرمایید درسازمان شما که باپول #بیت_المال تأمین میشه که وظیفه اش حفاظت از دین وقرآن و اسلام است وووهست بفرما چند نفر کارشناس به زبانهای مخطلف دنیا تربیت کردی تا سوالات را پاسخگوشوند؟
چند نفر را به کشورهای چین،کره،ژاپن،هند،پاکستان تایوان،اروپا وآمریکا اعزام کردی تاهم سوالات را پاسخگوباشند وهم از جمهوری اسلامی دفاع کنند... جناب رئیس سازمان تبلیغات اسلامی شما به وظیفه ذاتی سازمان خودت عمل نکردی،عذرخواهی چه مشکلی را حل میکند؟
نه خیر آقا، به عمل کار برآید به سخنرانی نیست....
✍️سیدنا
#بصیرت
#حق_الناس
#بیت_المال
#رهبر_انقلاب
#فضای_مجازی
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
📸 جمعی از نخبگان جوان و استعدادهای برتر علمی با رهبر انقلاب دیدار کردند.
#رهبر_انقلاب
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است
🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست در گزارش مفصلی به تاثیر پهپادهای ایرانی شاهد ۱۳۶ در جنگ اوکراین پرداخته است.
🔹گزارش واشینگتن پست در حالی منتشر شده که روز گذشته پنتاگون اعلام کرد که هیچ نشانهای دال بر استفاده روسیه از پهپادهای ایرانی در دست ندارد.
در گزارش واشینگتن پست تاکید شده:
🔹پهپادهای کوچک و پر صدای ایرانی، قابلیت های جدیدی به ارتش روسیه در جنگ داده است که از جمله عبور از سیستم دفاع هوایی اوکراین و زدن اهداف تا ۱۵۰۰ مایل است.
🔹فضاسازی جدید روزنامه واشینگتن پست در مغایرت کامل با اعلام موضع رسمی ایران در خصوص واگذارنکردن هرگونه سلاح به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین است.
پ ن: خیلی جالبه!
کوچکترها یادشون نمیاد،
درزمان ۸سال جنگ تحمیلی
(دفاع مقدس) تمام ابرقدرتها یکطربودند جمهوری اسلامی ایران هم طرف مقابل، همه به صدام کمک میکردند یا سلاح میدادند یا پول و نیروی انسانی ویا نقشه جنگ واطلاعات از پشت جبهه ایران ووو.
ایران فقط امیدش خداوند بود و اهلبیت علیه السلام. هیچ کشوری به ما کمک نکرد،هیچ کشوری جرآت نمیکرد به ما کمک کند،همه مثل سگ از آمریکا میترسیدند و وحشت داشتند. حتی
سیمخاردار هم بما نمیدادندو.... به یاری خداوندمتعال وبا پشتکار جوانان عزیز وطن الآن بجایی رسیدیم که ابرقدرتها از ما درخواست میکنند تا سلاح نفروشیم! این یعنی #خودباوری یعنی #اقتدار #خودکفایی ایرانی که یک روز محتاج سیمخاردار دیگران برای دفاع بود امروز در جهان معادلات را تغییرمیدهد.
#خودباوری
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#جنگ_تحمیلی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است 🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست د
🔘درخواست ۲۲ کشور برای خرید پهپادهای ایرانی
🔻سرلشکر صفوی دستیار و مشاور عالی فرمانده کل قوا با بیان اینکه امروز بیش از ۸۰ درصد تجهیزات دفاعی را در داخل تولید میکنیم، اعلام کرد: ۲۲ کشور درخواست خرید پهپادهای ایرانی را دارند.
روسیه
ونزوئلا
سوریه
عمان
بلاروس
چین
ارمنستان
قطر
آفریقای جنوبی
ترکمنستان
قزاقستان
الجزایر
اتیوپی
لبنان
عراق
و....
پ ن: راستی ی چیزی بگم!
مگه ما تحریم نیستیم؟
پس چطور در تسلیحات نظامی به #خودکفایی و #خودباوری رسیدیم و در جهان حرف برای گفتن داریم؟
خوب چرا در کارهای دیگر مثل خودروسازی اینقدر عقبیم؟
#مسئول_انقلابی #ولایت_پذیری
#اقتدار
#خودباوری
#ایران_قوی
#پهپاد_ایرانی
#پهپاد_های_نقطه_زن
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
14010727_42804_64k.mp3
25.1M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر تحصیلی. ۱۴۰۱/۷/۲۷
#رهبر_انقلاب
#دیدار_نخبگان
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه شانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هفدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
آقامحسن دوباره تأکید کرد: «حواستون به دشمن باشه. امروز و فرداست که حمله کنن.»
با رفتنش دوباره در سنگر جا گرفتیم و بهنوبت نگهبانی دادیم. شب خیلی گرسنه شدم. بعد از آن نان خشک روز اول چیزی نخورده بودیم. توی دلم خالی بود. انگار رودۀ بزرگ رودۀ کوچک و هرچه دستش آمده بود را جویده و خورده بود. هیچچیز برای خوردن نداشتیم. ناگهان به فکر گوشۀ نانهایی افتادم که دور ریخته بودم. در میان خاک و کلوخ پیدایشان کردم و نتکانده با ولع خوردم. مزۀ خاک میداد. آنقدر گرسنه بودم که دیگر نه سفت بودنش برایم مهم بود، نه خاکی بودنش و نه مزهاش. فقط میخواستم ته دلم را بگیرد و کمی سیرم کند. بهوضوح ضعیف شده بودیم. گرسنگی و خستگی امانمان را بریده بود و جنگیدن را برایمان سخت کرده بود.
صبح روز سوم، در همین حالوروز بودیم که صدای گلولۀ دشمن ما را هوشیار کرد. همان پاتکی که انتظارش را میکشیدیم شروع شد. آن روز تنها روزی بود که از حاجمحسن امیدی خبری نبود. فرمانده گروهانمان هم شب اول شهید شده بود و جنگیدن بدون فرمانده حس غریبی داشت. لکن تمام این افکار را از سر بهدر کردیم و با تمام توان وارد درگیری شدیم. بچهها با تیربار و کلاش و آرپیجی داشتند برای نیروهای تکاور و درشتهیکل بعثی خطونشان میکشیدند و بهسختی آنها را پس میزدند. دشمن اما لجوج و سرسخت، میجنگید و قصد عقب کشیدن نداشت.
سرم گیج بود. آنقدر خسته و بیخواب بودم که اگر لحظهای تیراندازی نمیشد خوابم میبرد. اما تیراندازیها بیوقفه ادامه داشت. هرچه میزدیم از دشمن چیزی کم نمیشد و دوباره سبز میشدند. عِده و عُدۀ دشمن تمامی نداشت. پس از ساعتی، شعلۀ امیدم رو به خاموشی رفت. در یک دوراهی گیر افتادم؛ شهادت یا اسارت. برای مرغ دلم هوایی غیر از این دو متصور نبود و من آن را به آسمان شهادت پر دادم. تا حالا اینقدر مرگ را نزدیک ندیده بودم. تفنگ روی رگبار بود و ثانیههای عمرم، گلولههای داخل آن. مگر چقدر طول میکشد تا یک خشاب تمام شود؟ خودم را برای تمام شدن همهچیز آماده کردم. تمام شدن معرکه، تمام شدن خشاب، تمام شدن زندگی.
دستم همچنان روی ماشه بود که ورق برگشت، تازه ماجرا شروع شد. بهناگاه طوفانی غیرمنتظره و بهشدت سهمگین وزیدن گرفت. من که هنوز گیج و منگ بودم، با دیدن این صحنۀ رعبآور خواب از سرم پرید. طوفان به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکرد و هرچه جلوی راهش بود را کنار میزد. ناگهان دیدم دبۀ بیستلیتری که پر از آب بود مانند پر کاهی اوج گرفت و پرت شد آنطرف. بعثیها مانده بودند کجا پناه بگیرند. خود من بااینکه تا سینه در سنگر بودم، احساس کردم باد دارد سرم را میبرد. بهناچار نشستم و تسلیم قدرت باد شدم.
در همان حال که خودم را در سنگر جمع کرده بودم، گلولهها را میشمردم. صداها هر لحظه در حال کم شدن بود. کمکم اسلحهها به سکوت نشستند و صدای غرش باد غالب شد. آنچه رخ داد ورای باور بود. برای اینکه به چشم ببینم چه خبر است لحظهای سرم را بالا آوردم. سنگریزههای کوچکی که از دست باد پرت شده بود چنان به سرم خورد که انگار ترکش خوردهام. سرم را گرفتم و دوباره نشستم. همانجا دیدم خیلی از بعثیها جانشان را برداشتهاند و در حال فرار هستند. تعدادی هم که ماندند کاری از دستشان برنیامد و تسلیم شدند. همین سنگریزهها کار خود را کرد و این طوفانِ معجزهآسا سرنوشت عملیات را بهنفع ما تغییر داد.
پس از دو ساعتی که باد فروکش کرد، توانستیم سر از سنگر بیرون بیاوریم. مثل اصحاب کهف از سنگرمان بیرون آمدیم و دنیای دیگری را دیدیم. قله امنوامان بود. انگارنهانگار تا ساعاتی پیش اینجا کشتوکشتار بوده است. دیگر از آن حجم خمپاره خبری نبود. دیگر صدای گلولهای غیر از تیر هوایی شادی شنیده نمیشد. رزمندگان با اشک شوق و لبخند، مشتهایشان را گره کرده بودند و تکبیر فتح سرمیدادند. حال خوبمان وصفشدنی نبود. یاد حال خوب و دعای حسین خویشوند در شب عملیات افتادم. آن سوز دل و آن قسم کار خود را کرده بود و حالا این دعا مستجاب شده بود. از خوشحالی لبریز بودم. تنها اندوهم نبودن حسین بود تا کمک امامزمان(عج) را در پیروزی ما ببیند.
ادامه درصفحهٔ بعد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
202030_623376063.mp3
6.81M
#شکر_در_سختی_ها 27
چیزی که بیشتر از خودِ مصیبت
ما رو از پا در میاره؛
شاخ و برگ دادن به مصیبت
و بزرگ کردنِ اون در ذهنمون هست!
اگه مصیبت رو بزرگ نکنی؛
راحت تر تحملش می کنی.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
خانواده آسمانی ۳۰.mp3
9.72M
#خانواده_آسمانی ۳٠
💥 طلاق، جدایی، ناراحتی، سرخوردگی، تنهایی، احساس بی پناهی، بیکَسی...
حاصل دل بستن به معشوقهای محدود، ضعیف و کوچک است.
و در مقابل؛
✓ آرامش، شادی، سرشار بودن از عشق، امیدوار بودن و...
محصول دلدادگی به معشوقیست بزرگ، زیبا و نامحدود.
- آیا انسان میتواند در کنار داشتن عشقهای زمینی نیز، شاد و آرام باشد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
💠إذا مُدِحَ الفاجِرُ اهتَزَّ العَرشُ و غَضِبَ الرَّبُّ
هرگاه بدكار ستوده شود، عرش بلرزد و پروردگار به خشم آيد
ميزان الحكمه جلد10 صفحه444
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍️ ارزش اعمالمان در قیامت مشخص میشود
🔹آوردهاند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت:
ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟!
🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت:
پاسخ درست را نمیدانم و نمیتوانم بگویم.
🔹او گفت:
این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست.
🔸سلمان گفت:
ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمیشود فهمید.
🔹آن شخص گفت:
چه ربطی به پل صراط دارد؟
🔸سلمان فرمود:
ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است.
🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت:
ای پیرمرد مرا ببخش.
🔸سلمـان فرمود:
خطایی نکردهای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم.
@mahale114
شبنامه 1001.mp3
11.15M
#خبر
راز آلود ترین رخداد پیرامون تحولات اخیر ایران / وقتی جادو کردن ایرانیان در دستور کار قرار میگیرد
شبنامه / چرا آمریکا از گزینههای روی میز میگوید؟ / ایالات متحده دقیقا چه در سر دارد؟ / چه شد که بایدن به عنوان کلیددار گوانتانامو از اوین میگوید؟ / وقتی فریب مخاطب برای ایجاد خطای محاسباتی در دستور کار قرار میگیرد / ما اکنون در مرحلهای هستیم که باید حس نفرت در ایرانیان تشدید شود .../ #آقای_تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه هفدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هجدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
با آرام شدن شرایط، بالگرد پشتیبانی آمد و برایمان آذوقه آورد. من هم برای کمک رفتم. امید داشتم قدری از آن خوراکیها به کامم بنشیند و ضعفم را برطرف کند. در همان لحظه، خمپارهای در نزدیکی من منفجر شد. کارتن آذوقه از دستم افتاد و روی زمین پهن شدم.
ترکشی به من نرسید، اما موج شدیدی مرا گرفته بود. ابتدا داغ بودم و نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. وقتی به سنگر رسیدم علی با نگاهی حالم را فهمید. خودم چیز زیادی بهخاطر نمیآورم؛ فقط یادم میآید سرم بهشدت درد میکرد و بدنم کوفته بود. اما علی میگوید اوضاعت خیلی خراب بود. او گفت: «همینکه دیدمت دلم به حالت سوخت. رفتم برایت از چشمه یک کمپوت تگری آوردم و تعارف کردم، گفتم: ‹حسین، بیا بخور حالت بهتر شه.› یکهو با حالت ترسناکی گفتی: ‹چی؟ تو میخوای منو بکشی؟ تو میخوای منو مسموم کنی؟ من اصلاً نمیخورم.› گفتم: ‹خب اگر میخواستم بکشمت که با یک تیر خلاصت میکردم. چرا مسمومت کنم؟›»
در فضای جبهه و جنگ، آثار جانبازی اعصاب و روان زیاد نمود پیدا نمیکرد یا حداقل امری زودگذر تلقی میشد؛ درحالیکه این آثار تا سالیان سال بعد از جنگ همراهم بود و هنوز خیلی از همرزمانم با این میراث زندگی میکنند. همین مسئله خیلی اوقات توفیق تلبس من به لباس روحانیت را گرفت. کارم به جایی رسیده بود که صدای بوق ماشین مرا به حالوهوای جنگ میبرد. جلوی دیدگان مردم در پیادهرو خیز میرفتم و منتظر انفجار خمپاره و راکت هواپیما میشدم.
بههرحال چند روزی بعد از شکست دشمن، نیروهای تازهنفس آمدند و با معدود افرادی که مثل ما سالم مانده بودند، جایگزین شدند. در هنگام برگشت، راه رفتن برایم سخت شد. دیگر توانایی راه رفتن بهصورت عادی را از دست دادم. حسی مانند فلج بودن به من دست داده بود. علی تمام مسیر مرا کمک کرد، زیر شانهام را گرفت و چوبی را بهعنوان عصا به دست دیگرم داد. مسیر طولانی بود و همین پایم را اذیت کرد. ابتدا فکر کردم به یک گرفتگی ساده مبتلا شدم، ولی وقتی به نقده رسیدیم، حالم رو به وخامت گذاشت.
در بیمارستان نقده، دکتر مرا معاینه کرد و گفت: «این از آثار همان موجگرفتگیه و اینطور برای پات مشکل عصبی ایجاد کرده.»
مادامیکه این درد با من راه میآمد من هم با آن راه میرفتم؛ اما گاهی راه رفتن برایم ناممکن میشد.
در هنگام بازگشت به نهاوند خبردار شدم برادرم احمد در سومار مجروح شده است و در بیمارستان نهاوند عمل جراحی دارد. من و علی، مستقیم برای عیادتش به بیمارستان رفتیم. هنگام بالا رفتن از پلههای بیمارستان خیلی معطل شدم. اصلاً پایم بالا نمیآمد. علی زیر بغلهایم را گرفت و با هزار زحمت پلهها را بالا آمدم. وقتی به اتاق احمد رسیدیم پس از احوالپرسی گفت: «پات چی شده؟ تو هم که مثل من مجروح شدی.»
گفتم: «نه، کمی کوفتگی داره.»
گفت: «از پنجره دیدم چطور پلهها رو بالا اومدی. الان صحبت میکنم دکتر پات رو ببینه.»
دکتر دوباره پایم را دید و به استراحت و مسکن نسخه داد. برای استراحت به برزول رفتم، اما با علی وعده کردم تا حتماً سر مزار حسین خویشوند برویم. در خانه، در حال استراحت بودم که علی زنگ زد و گفت: «مراسم تشییع و تدفینی برای حسین انجام نشده.»
با آنچه از حسین در عملیات دیده بودیم، حق داشتیم از او قطع امید کنیم، اما با این خبر، نور امید در دلمان زنده شد. همراه علی احمدوند برای پرسوجو از وضعیت حسین به سپاه نهاوند رفتیم و لیست شهدا را بالاوپایین کردیم. پاسداری که آنجا بود پرسید: «دنبال چی میگردید؟»
«محمدحسین خویشوند. ازش خبری ندارید؟»
«حسین رو که میشناسم. مجروح شده.»
«یعنی زندهس؟»
«خب آره. مگه قرار بود نباشه؟»
«الان کجاست؟»
«تهران.»
با شنیدن این خبر غیرمنتظره، حالمان دگرگون شد. وقتی فهمیدیم حسین زنده است، رضا را هم خبر کردیم و تصمیم گرفتیم باهم به عیادت او برویم. جمع برادرانهمان جمع شد و فقط حسین را کم داشتیم. بهشوق دیدنش سوار اتوبوس شدیم و بهسمت تهران راه افتادیم.
ادامه دارد....
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114