محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه پانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه شانزدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
...................
حدود ساعت نه، تحرکات دشمن با ریختن آتشتهیه شروع شد. خمپاره، توپ و کاتیوشا مثل نقلونبات روی سرمان ریخته میشد. پناهی غیر از سنگرهای دستساز خودمان نداشتیم. سهنفری پاها را در سینه جمع کردیم و نشستیم. در همان شرایط، فرمانده گردان، آقامحسن امیدی برای سرکشی آمد. پرانرژی و با روحیه به سنگرها سرمیزد و نفربهنفر حالواحوال میکرد. وقتی به سنگر ما رسید، دیدم ترکش خورده. روی سرش زخمی هفتسانتی دهان باز کرده بود و ردّ خونِ روی صورتش تازه بود.
گفتم: «آقامحسن، اجازه بده سرت رو ببندم.»
گفت: «فرصت نیست. باید به سنگرهای دیگه هم برسم.»
گفتم: «باند هست؛ دودقیقهای تمومش میکنم.»
با خنده گفت: «حالا چیزی نشده شلوغش میکنی.»
با همین حرفش ما را ساخت و به ما روحیه داد.
استراتژی دشمن این بود که قبل پاتک با آتش سنگین تلفات بگیرد و سپس نیروهایش را بدون درگیری، برای تصرف قله بفرستد. باید در عین سنگر گرفتن و در امان ماندن از ترکشها، نگهبانی میدادیم تا بیخبر با بعثیها روبهرو نشویم. چهارچشمی آنها را پاییدیم، اما هرچه گذشت از حملۀ نیروهای دشمن خبری نشد. روز اول بدون اتفاق خاصی به پایان رسید.
برادر قویدست گفت: «امشب حواستون باشه. احتمال داره شبیخون بزنن. حتماً یکی از افراد سنگر برای کشیک بیدار باشه.»
بیش از 36 ساعت بود که نخوابیده بودیم. بااینکه صدای انفجار زمین و زمان را برداشته بود و زیر پایمان میلرزید، همینکه چشممان را میبستیم خوابمان میبرد. نوبت نگهبانی بین ما سه نفر تقسیم شد و قرار شد هرکس نیم ساعت نگهبانی بدهد. نیم ساعتی که من باید نگهبانی میدادم بیاختیار سرم میافتاد و پینکی میزدم. ساعتی هم نداشتیم که زمان را دقیق حساب کنیم. حدودی، بعد از نیم ساعت علی را برای نگهبانی بیدار کردم و خوابم برد. اگر علی و رحمت درست نگهبانی میدادند، یک ساعت وقت استراحت داشتم؛ اما هنوز چشمم گرم نشده بود که رحمت مرا بیدار کرد.
«رحمت، من که همین الان سرم رو گذاشتم! بذار یه چرتی بزنم.»
«چرت؟ پاشو، یه ساعته خوابیدی.»
هرچه فکر کردم آخر من چطور یک ساعت خوابیدهام، فکرم به جایی نرسید. گفتم شاید از فرط بیخوابی، خستگیام درنرفته. با اکراه قبول کردم و نگهبانی دادم. وقت نگهبانی مگر زمان میگذشت؟ بعد از کلی زور و زحمت برای نگه داشتن پلکهایم، بهزعم خودم، نیم ساعتی گذشت و علی را بیدار کردم. علی تا آمد نق بزند که چرا مرا زود بیدار کردی، من خواب بودم و حرفهایش را نشنیدم.
هنوز چیزی نگذشته بود که دوباره رحمت بیدارم کرد و گفت: «پاشو، یک ساعته خوابی.»
گفتم: «رحمت جان، الان این چندمین باره که منو بیدار میکنی و هر بار میگی یک ساعته خوابی. خب اگر من اینقدر خوابیدم که الان باید لنگ ظهر باشه!»
با آن خستگی گوش شنوایی نبود. رحمت خواب بود و جوابی غیر از خروپف شنیده نمیشد. اگر کسی از ما فیلم میگرفت یکی از بهترین صحنههای طنز جبهه ثبتوضبط میشد. شاید در واقع شیفت ما به پنج دقیقه نمیکشید؛ بعد از آن بغلدستی را بیدار میکردیم و خودمان بیهوش میشدیم.
آن شب هم خبری از عراقیها نشد. روز بعد در حالی فرارسید که با سنگین شدن آتش توپخانهای دشمن، امکان فرود و حتی نزدیک شدن بالگرد فراهم نشد. در این شرایط، کاری از دستمان برای مجروحان برنمیآمد. صرفاً زخم آنها را میبستیم و در سنگر نگه میداشتیم. جیرۀ غذاییمان هم تمام شده بود و چیزی برای خوردن پیدا نمیشد. با سختیِ مسیر و وجود خمپارههای وحشی دشمن، عملاً در محاصره بودیم و ارتباطمان با عقبه قطع شده بود.
فقط در این بین، آقامحسن بود که هیچ ترسی از رفتوآمد نداشت و علاوهبر کلهاسبی، به نیروهایش در کلهقندی و دربند سرمیزد. وجودش برایمان قوتقلب بود. آنچه بعداً در آمار و ارقام منتشر شد این بود که حزب بعث در جریان این عملیات، یکمیلیون و پانصدهزار توپ و خمپاره بر سر ما ریخته است. آنها میخواستند با این کار رمق ما را برای رویارویی بگیرند. اما ما فرماندهی داشتیم که با دیدنِ سینۀ سپرکردهاش در برابر ترکشها، جان و توان میگرفتیم.
ادامه دارد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
♨️پاک کردن صورت مسئله به جای حل آن
🔸از زمانی که بازار فضای مجازی در حال رونق گرفتن در کشور ما بوده، همواره کارشناسان فرهنگی، نسبت به لزوم توجه به این عرصه، کنترل آن و داشتن رویکرد فعال در این باب هشدار داده بودند.
🔸اتفاقاتی که در رابطه با درگذشت مهسا امینی رخ داد، از این جهت تلنگری سخت به متولیان فرهنگی و سیاستمداران ما محسوب میشود. غالب آشوبگران در رده سنی نوجوان قرار میگیرند.
🔹بنا بر روایت امیرالمومنین علیهالسلام قلب نوجوانان قابلیت دریافت و قبول بسیاری دارد و آنچه در نوجوانی به او عرضه میگردد، مانند بذری است که در بزرگسالی بارور میشود. ایشان در نامه به فرزند عزیز خود میفرمایند: «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ»[1]؛ «قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده، آماده پذيرش هر بذرى است كه در آن پاشيده شود. پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود». این فرموده به وضوح بر سرعت بخشیدن به تربیت نوجوانان اشاره دارد.
🔸آیا زمان آن نرسیده که در کارآمدی و برنامهریزی نهادهایی چون آموزش و پرورش تردید کنیم به دنبال اصلاح و تحول باشیم؟ آیا بعد از فرو نشستن غبار فتنه اخیر باز هم فضای مجازی را رها خواهیم کرد؟
🌐 جهت مطالعه بیشتر و مشاهده منابع، کلیک کنید.
https://b2n.ir/z65789
#جوان
#جنگ_ترکیبی
#فضای_مجازی
#اینترنت_ملی
#جاهلیت_مدرن
#هنر_نسل_سازی
@mahale114
محبت به کودکان.mp3
1.86M
لطفا بزرگترها گوش کنند.
🥰 مصادیق محبت به کودکان
⁉️چه شیوهها و مصادیقی در محبت کردن به کودکان وجود دارد؟
🎙پاسخ استاد حسینی را بشنوید.
📎https://b2n.ir/b10902
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #مشاوره
📎 #فرزندپروری
📩 سوالات شما را مشاورین کانال پاسخگو هستند
✅ آیدی دریافت سوالات👇
@pasokhgo313
#جوان
#جنگ_ترکیبی
#تربیت_فرزند
#تربیت_مهدوی
#جاهلیت_مدرن
#هنر_نسل_سازی
@mahale114
4_5936022889043070077.mp3
14.09M
🔊 صحبتهای مهم و جنجالی استاد #رائفی_پور پیرامون حواشی بعد از حضور در برنامه ثریا
🗓 مراسم دعای ندبه، ۲۲ مهر ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور
#قانون
#بصیرت
#فتنه_گر
#اغتشاش
#رائفی_پور
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
صحبتهای مهم سالیان پیش مقام معظم رهبری درجمع علما..... .......................... ای کاش بر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حجتالاسلام قمی: امثال من در بعضی از ضعفها و نابسمانیهای فرهنگی مقصریم/ باید عذرخواهی و جبران بکنیم
🔹 رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در همایش ملی «منطق بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور»: حتما در اینجا مصادیق و موارد و محورهایی را در باب مظلومیت فرهنگ می توان ذکر کرد.
پ ن: خوب خیلی هم عالی جناب محمدقمی عزیز شما اعتراف کردید که در وظیفه خودتون کوتاهی کردید وقبول کردید که مقصرید!
الآن دیگه شبها میتونید راحت بخوابید و عذاب وجدان نداشته باشید. حالابرو به کارت برس.....
فقط یک جمله بگم...
جناب آقای محمدقمی چندین سال قبل حضرت آقا در رابط با تهاجم فرهنگی و فضای مجازی ووو صحبت کردند، اتفاقا در جایی فرموند،اگر من در کشور مسئولین نداشتم دوست داشتم مسئول فضای مجازی باشم. ایا این مطلب ایشان جز اهمیت فضای مجازی مطلب دیگری را بذهن شما میاره؟؟! شمابفرمایید درسازمان شما که باپول #بیت_المال تأمین میشه که وظیفه اش حفاظت از دین وقرآن و اسلام است وووهست بفرما چند نفر کارشناس به زبانهای مخطلف دنیا تربیت کردی تا سوالات را پاسخگوشوند؟
چند نفر را به کشورهای چین،کره،ژاپن،هند،پاکستان تایوان،اروپا وآمریکا اعزام کردی تاهم سوالات را پاسخگوباشند وهم از جمهوری اسلامی دفاع کنند... جناب رئیس سازمان تبلیغات اسلامی شما به وظیفه ذاتی سازمان خودت عمل نکردی،عذرخواهی چه مشکلی را حل میکند؟
نه خیر آقا، به عمل کار برآید به سخنرانی نیست....
✍️سیدنا
#بصیرت
#حق_الناس
#بیت_المال
#رهبر_انقلاب
#فضای_مجازی
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
📸 جمعی از نخبگان جوان و استعدادهای برتر علمی با رهبر انقلاب دیدار کردند.
#رهبر_انقلاب
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است
🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست در گزارش مفصلی به تاثیر پهپادهای ایرانی شاهد ۱۳۶ در جنگ اوکراین پرداخته است.
🔹گزارش واشینگتن پست در حالی منتشر شده که روز گذشته پنتاگون اعلام کرد که هیچ نشانهای دال بر استفاده روسیه از پهپادهای ایرانی در دست ندارد.
در گزارش واشینگتن پست تاکید شده:
🔹پهپادهای کوچک و پر صدای ایرانی، قابلیت های جدیدی به ارتش روسیه در جنگ داده است که از جمله عبور از سیستم دفاع هوایی اوکراین و زدن اهداف تا ۱۵۰۰ مایل است.
🔹فضاسازی جدید روزنامه واشینگتن پست در مغایرت کامل با اعلام موضع رسمی ایران در خصوص واگذارنکردن هرگونه سلاح به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین است.
پ ن: خیلی جالبه!
کوچکترها یادشون نمیاد،
درزمان ۸سال جنگ تحمیلی
(دفاع مقدس) تمام ابرقدرتها یکطربودند جمهوری اسلامی ایران هم طرف مقابل، همه به صدام کمک میکردند یا سلاح میدادند یا پول و نیروی انسانی ویا نقشه جنگ واطلاعات از پشت جبهه ایران ووو.
ایران فقط امیدش خداوند بود و اهلبیت علیه السلام. هیچ کشوری به ما کمک نکرد،هیچ کشوری جرآت نمیکرد به ما کمک کند،همه مثل سگ از آمریکا میترسیدند و وحشت داشتند. حتی
سیمخاردار هم بما نمیدادندو.... به یاری خداوندمتعال وبا پشتکار جوانان عزیز وطن الآن بجایی رسیدیم که ابرقدرتها از ما درخواست میکنند تا سلاح نفروشیم! این یعنی #خودباوری یعنی #اقتدار #خودکفایی ایرانی که یک روز محتاج سیمخاردار دیگران برای دفاع بود امروز در جهان معادلات را تغییرمیدهد.
#خودباوری
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#جنگ_تحمیلی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است 🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست د
🔘درخواست ۲۲ کشور برای خرید پهپادهای ایرانی
🔻سرلشکر صفوی دستیار و مشاور عالی فرمانده کل قوا با بیان اینکه امروز بیش از ۸۰ درصد تجهیزات دفاعی را در داخل تولید میکنیم، اعلام کرد: ۲۲ کشور درخواست خرید پهپادهای ایرانی را دارند.
روسیه
ونزوئلا
سوریه
عمان
بلاروس
چین
ارمنستان
قطر
آفریقای جنوبی
ترکمنستان
قزاقستان
الجزایر
اتیوپی
لبنان
عراق
و....
پ ن: راستی ی چیزی بگم!
مگه ما تحریم نیستیم؟
پس چطور در تسلیحات نظامی به #خودکفایی و #خودباوری رسیدیم و در جهان حرف برای گفتن داریم؟
خوب چرا در کارهای دیگر مثل خودروسازی اینقدر عقبیم؟
#مسئول_انقلابی #ولایت_پذیری
#اقتدار
#خودباوری
#ایران_قوی
#پهپاد_ایرانی
#پهپاد_های_نقطه_زن
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
14010727_42804_64k.mp3
25.1M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر تحصیلی. ۱۴۰۱/۷/۲۷
#رهبر_انقلاب
#دیدار_نخبگان
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه شانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هفدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
آقامحسن دوباره تأکید کرد: «حواستون به دشمن باشه. امروز و فرداست که حمله کنن.»
با رفتنش دوباره در سنگر جا گرفتیم و بهنوبت نگهبانی دادیم. شب خیلی گرسنه شدم. بعد از آن نان خشک روز اول چیزی نخورده بودیم. توی دلم خالی بود. انگار رودۀ بزرگ رودۀ کوچک و هرچه دستش آمده بود را جویده و خورده بود. هیچچیز برای خوردن نداشتیم. ناگهان به فکر گوشۀ نانهایی افتادم که دور ریخته بودم. در میان خاک و کلوخ پیدایشان کردم و نتکانده با ولع خوردم. مزۀ خاک میداد. آنقدر گرسنه بودم که دیگر نه سفت بودنش برایم مهم بود، نه خاکی بودنش و نه مزهاش. فقط میخواستم ته دلم را بگیرد و کمی سیرم کند. بهوضوح ضعیف شده بودیم. گرسنگی و خستگی امانمان را بریده بود و جنگیدن را برایمان سخت کرده بود.
صبح روز سوم، در همین حالوروز بودیم که صدای گلولۀ دشمن ما را هوشیار کرد. همان پاتکی که انتظارش را میکشیدیم شروع شد. آن روز تنها روزی بود که از حاجمحسن امیدی خبری نبود. فرمانده گروهانمان هم شب اول شهید شده بود و جنگیدن بدون فرمانده حس غریبی داشت. لکن تمام این افکار را از سر بهدر کردیم و با تمام توان وارد درگیری شدیم. بچهها با تیربار و کلاش و آرپیجی داشتند برای نیروهای تکاور و درشتهیکل بعثی خطونشان میکشیدند و بهسختی آنها را پس میزدند. دشمن اما لجوج و سرسخت، میجنگید و قصد عقب کشیدن نداشت.
سرم گیج بود. آنقدر خسته و بیخواب بودم که اگر لحظهای تیراندازی نمیشد خوابم میبرد. اما تیراندازیها بیوقفه ادامه داشت. هرچه میزدیم از دشمن چیزی کم نمیشد و دوباره سبز میشدند. عِده و عُدۀ دشمن تمامی نداشت. پس از ساعتی، شعلۀ امیدم رو به خاموشی رفت. در یک دوراهی گیر افتادم؛ شهادت یا اسارت. برای مرغ دلم هوایی غیر از این دو متصور نبود و من آن را به آسمان شهادت پر دادم. تا حالا اینقدر مرگ را نزدیک ندیده بودم. تفنگ روی رگبار بود و ثانیههای عمرم، گلولههای داخل آن. مگر چقدر طول میکشد تا یک خشاب تمام شود؟ خودم را برای تمام شدن همهچیز آماده کردم. تمام شدن معرکه، تمام شدن خشاب، تمام شدن زندگی.
دستم همچنان روی ماشه بود که ورق برگشت، تازه ماجرا شروع شد. بهناگاه طوفانی غیرمنتظره و بهشدت سهمگین وزیدن گرفت. من که هنوز گیج و منگ بودم، با دیدن این صحنۀ رعبآور خواب از سرم پرید. طوفان به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکرد و هرچه جلوی راهش بود را کنار میزد. ناگهان دیدم دبۀ بیستلیتری که پر از آب بود مانند پر کاهی اوج گرفت و پرت شد آنطرف. بعثیها مانده بودند کجا پناه بگیرند. خود من بااینکه تا سینه در سنگر بودم، احساس کردم باد دارد سرم را میبرد. بهناچار نشستم و تسلیم قدرت باد شدم.
در همان حال که خودم را در سنگر جمع کرده بودم، گلولهها را میشمردم. صداها هر لحظه در حال کم شدن بود. کمکم اسلحهها به سکوت نشستند و صدای غرش باد غالب شد. آنچه رخ داد ورای باور بود. برای اینکه به چشم ببینم چه خبر است لحظهای سرم را بالا آوردم. سنگریزههای کوچکی که از دست باد پرت شده بود چنان به سرم خورد که انگار ترکش خوردهام. سرم را گرفتم و دوباره نشستم. همانجا دیدم خیلی از بعثیها جانشان را برداشتهاند و در حال فرار هستند. تعدادی هم که ماندند کاری از دستشان برنیامد و تسلیم شدند. همین سنگریزهها کار خود را کرد و این طوفانِ معجزهآسا سرنوشت عملیات را بهنفع ما تغییر داد.
پس از دو ساعتی که باد فروکش کرد، توانستیم سر از سنگر بیرون بیاوریم. مثل اصحاب کهف از سنگرمان بیرون آمدیم و دنیای دیگری را دیدیم. قله امنوامان بود. انگارنهانگار تا ساعاتی پیش اینجا کشتوکشتار بوده است. دیگر از آن حجم خمپاره خبری نبود. دیگر صدای گلولهای غیر از تیر هوایی شادی شنیده نمیشد. رزمندگان با اشک شوق و لبخند، مشتهایشان را گره کرده بودند و تکبیر فتح سرمیدادند. حال خوبمان وصفشدنی نبود. یاد حال خوب و دعای حسین خویشوند در شب عملیات افتادم. آن سوز دل و آن قسم کار خود را کرده بود و حالا این دعا مستجاب شده بود. از خوشحالی لبریز بودم. تنها اندوهم نبودن حسین بود تا کمک امامزمان(عج) را در پیروزی ما ببیند.
ادامه درصفحهٔ بعد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
202030_623376063.mp3
6.81M
#شکر_در_سختی_ها 27
چیزی که بیشتر از خودِ مصیبت
ما رو از پا در میاره؛
شاخ و برگ دادن به مصیبت
و بزرگ کردنِ اون در ذهنمون هست!
اگه مصیبت رو بزرگ نکنی؛
راحت تر تحملش می کنی.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
خانواده آسمانی ۳۰.mp3
9.72M
#خانواده_آسمانی ۳٠
💥 طلاق، جدایی، ناراحتی، سرخوردگی، تنهایی، احساس بی پناهی، بیکَسی...
حاصل دل بستن به معشوقهای محدود، ضعیف و کوچک است.
و در مقابل؛
✓ آرامش، شادی، سرشار بودن از عشق، امیدوار بودن و...
محصول دلدادگی به معشوقیست بزرگ، زیبا و نامحدود.
- آیا انسان میتواند در کنار داشتن عشقهای زمینی نیز، شاد و آرام باشد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
💠إذا مُدِحَ الفاجِرُ اهتَزَّ العَرشُ و غَضِبَ الرَّبُّ
هرگاه بدكار ستوده شود، عرش بلرزد و پروردگار به خشم آيد
ميزان الحكمه جلد10 صفحه444
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍️ ارزش اعمالمان در قیامت مشخص میشود
🔹آوردهاند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت:
ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟!
🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت:
پاسخ درست را نمیدانم و نمیتوانم بگویم.
🔹او گفت:
این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست.
🔸سلمان گفت:
ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمیشود فهمید.
🔹آن شخص گفت:
چه ربطی به پل صراط دارد؟
🔸سلمان فرمود:
ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است.
🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت:
ای پیرمرد مرا ببخش.
🔸سلمـان فرمود:
خطایی نکردهای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم.
@mahale114
شبنامه 1001.mp3
11.15M
#خبر
راز آلود ترین رخداد پیرامون تحولات اخیر ایران / وقتی جادو کردن ایرانیان در دستور کار قرار میگیرد
شبنامه / چرا آمریکا از گزینههای روی میز میگوید؟ / ایالات متحده دقیقا چه در سر دارد؟ / چه شد که بایدن به عنوان کلیددار گوانتانامو از اوین میگوید؟ / وقتی فریب مخاطب برای ایجاد خطای محاسباتی در دستور کار قرار میگیرد / ما اکنون در مرحلهای هستیم که باید حس نفرت در ایرانیان تشدید شود .../ #آقای_تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه هفدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هجدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
با آرام شدن شرایط، بالگرد پشتیبانی آمد و برایمان آذوقه آورد. من هم برای کمک رفتم. امید داشتم قدری از آن خوراکیها به کامم بنشیند و ضعفم را برطرف کند. در همان لحظه، خمپارهای در نزدیکی من منفجر شد. کارتن آذوقه از دستم افتاد و روی زمین پهن شدم.
ترکشی به من نرسید، اما موج شدیدی مرا گرفته بود. ابتدا داغ بودم و نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. وقتی به سنگر رسیدم علی با نگاهی حالم را فهمید. خودم چیز زیادی بهخاطر نمیآورم؛ فقط یادم میآید سرم بهشدت درد میکرد و بدنم کوفته بود. اما علی میگوید اوضاعت خیلی خراب بود. او گفت: «همینکه دیدمت دلم به حالت سوخت. رفتم برایت از چشمه یک کمپوت تگری آوردم و تعارف کردم، گفتم: ‹حسین، بیا بخور حالت بهتر شه.› یکهو با حالت ترسناکی گفتی: ‹چی؟ تو میخوای منو بکشی؟ تو میخوای منو مسموم کنی؟ من اصلاً نمیخورم.› گفتم: ‹خب اگر میخواستم بکشمت که با یک تیر خلاصت میکردم. چرا مسمومت کنم؟›»
در فضای جبهه و جنگ، آثار جانبازی اعصاب و روان زیاد نمود پیدا نمیکرد یا حداقل امری زودگذر تلقی میشد؛ درحالیکه این آثار تا سالیان سال بعد از جنگ همراهم بود و هنوز خیلی از همرزمانم با این میراث زندگی میکنند. همین مسئله خیلی اوقات توفیق تلبس من به لباس روحانیت را گرفت. کارم به جایی رسیده بود که صدای بوق ماشین مرا به حالوهوای جنگ میبرد. جلوی دیدگان مردم در پیادهرو خیز میرفتم و منتظر انفجار خمپاره و راکت هواپیما میشدم.
بههرحال چند روزی بعد از شکست دشمن، نیروهای تازهنفس آمدند و با معدود افرادی که مثل ما سالم مانده بودند، جایگزین شدند. در هنگام برگشت، راه رفتن برایم سخت شد. دیگر توانایی راه رفتن بهصورت عادی را از دست دادم. حسی مانند فلج بودن به من دست داده بود. علی تمام مسیر مرا کمک کرد، زیر شانهام را گرفت و چوبی را بهعنوان عصا به دست دیگرم داد. مسیر طولانی بود و همین پایم را اذیت کرد. ابتدا فکر کردم به یک گرفتگی ساده مبتلا شدم، ولی وقتی به نقده رسیدیم، حالم رو به وخامت گذاشت.
در بیمارستان نقده، دکتر مرا معاینه کرد و گفت: «این از آثار همان موجگرفتگیه و اینطور برای پات مشکل عصبی ایجاد کرده.»
مادامیکه این درد با من راه میآمد من هم با آن راه میرفتم؛ اما گاهی راه رفتن برایم ناممکن میشد.
در هنگام بازگشت به نهاوند خبردار شدم برادرم احمد در سومار مجروح شده است و در بیمارستان نهاوند عمل جراحی دارد. من و علی، مستقیم برای عیادتش به بیمارستان رفتیم. هنگام بالا رفتن از پلههای بیمارستان خیلی معطل شدم. اصلاً پایم بالا نمیآمد. علی زیر بغلهایم را گرفت و با هزار زحمت پلهها را بالا آمدم. وقتی به اتاق احمد رسیدیم پس از احوالپرسی گفت: «پات چی شده؟ تو هم که مثل من مجروح شدی.»
گفتم: «نه، کمی کوفتگی داره.»
گفت: «از پنجره دیدم چطور پلهها رو بالا اومدی. الان صحبت میکنم دکتر پات رو ببینه.»
دکتر دوباره پایم را دید و به استراحت و مسکن نسخه داد. برای استراحت به برزول رفتم، اما با علی وعده کردم تا حتماً سر مزار حسین خویشوند برویم. در خانه، در حال استراحت بودم که علی زنگ زد و گفت: «مراسم تشییع و تدفینی برای حسین انجام نشده.»
با آنچه از حسین در عملیات دیده بودیم، حق داشتیم از او قطع امید کنیم، اما با این خبر، نور امید در دلمان زنده شد. همراه علی احمدوند برای پرسوجو از وضعیت حسین به سپاه نهاوند رفتیم و لیست شهدا را بالاوپایین کردیم. پاسداری که آنجا بود پرسید: «دنبال چی میگردید؟»
«محمدحسین خویشوند. ازش خبری ندارید؟»
«حسین رو که میشناسم. مجروح شده.»
«یعنی زندهس؟»
«خب آره. مگه قرار بود نباشه؟»
«الان کجاست؟»
«تهران.»
با شنیدن این خبر غیرمنتظره، حالمان دگرگون شد. وقتی فهمیدیم حسین زنده است، رضا را هم خبر کردیم و تصمیم گرفتیم باهم به عیادت او برویم. جمع برادرانهمان جمع شد و فقط حسین را کم داشتیم. بهشوق دیدنش سوار اتوبوس شدیم و بهسمت تهران راه افتادیم.
ادامه دارد....
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلمی که نشان میدهد مرحومه مهسا امینی تمایلاتی به گروهک تروریستی کومله داشته است و انتخاب ایشان به عنوان سوژه با برنامه ریزی قبلی بوده...
#نفوذ
#جوان
#بصیرت
#منافقین
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شرط قیام امام عصر ارواحنا فداه در بیان امام صادق علیه السلام
خدایا واعمال ما را مانع ظهور قرارمده و وا را از منتظران ظهور حضرت قرار بده...آمین🤲
#نیایش
#امام_زمان
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تجاوز مقام مسئول به دختر ایرانی!
🔹 واکنش مردم به پرونده رسوایی مقام عالی رتبه کشوری
#جوان
#آگاهی
#نفوذی
#بصیرت
#فتنه_گر
#فسادمدیران
#حافظه_تاریخی_ایرانی
@mahale114
هویت دینی نوجوان.mp3
2.4M
ویژه بزرگترها...
⁉️بسیاری از والدین میگویند که چگونه فرزندمان را در دینداری ثابت قدم کنیم؟
🎙پاسخ استاد موسوی نسب را بشنوید.
📎https://b2n.ir/z74631
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #مشاوره
📩 سوالات شما را مشاورین کانال پاسخگو هستند
✅ آیدی دریافت سوالات👇
@pasokhgo313
#جوان
#جنگ_ترکیبی
#تربیت_فرزند
#تربیت_مهدوی
#جاهلیت_مدرن
#هنر_نسل_سازی
#محله_شهید_محلاتی
#مسجد_امام_حسن_مجتبی
#گروه_جهادی_منتظران_موعود عج
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زن بارداری که زیر آوار هم به فکر حجابش بود!
⏪مامور هلال احمر: اول صبح گفتم خدایا یک معجزه نشانم بده!
🔺 ماجرای زن بارداری که ۱۸ ساعت، از زیر سه طبقه آوار در زلزله سر پل ذهاب کرمانشاه زنده بیرون آمد و تقاضای جالبی کرد. قابل توجه دشمنان حجاب: این شیرزن، از زنان کُرد ایران است.
#نفوذ
#حجاب
#فتنه_گر
#غیرت_دینی
#فضای_مجازی
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
@mahale114
هدایت شده از گروهجهادی«منتظرانموعود»
ظهوریاسقوط ۱.mp3
13.17M
#ظهور_یا_سقوط
جلسه_1
استادعلی تقوی
مرکز تخصصی
واجب فراموشده
#حق_الناس
#مردان_خدا
#غیرت_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
#واجب_فراموش_شده
#امربه_معروف_و_نهی_ازمنکر
#محله_شهید_محلاتی
#مسجد_امام_حسن_مجتبی ع
#گروه_جهادی_منتظران_موعود عج
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 بوی خون تازه!
در روزهای اخیر، خبر کشته شدن #اسرا_پناهی، نوجوان ۱۶ سالهی اردبیلی، به یکی از چالشهای خبری در جریانات مختلف تبدیل شده است. موضوعی که رسانههای داخلی و خارجی، تمرکز ویژهای بر آن داشته و مطالب مختلفی در خصوص آن منتشر کردهاند.
♦️اما اصل داستان چست؟؟؟
🎥 تماشا کنید
#نفوذ
#یهود
#قانون
#حجاب
#بصیرت
#منافقین
#فضای_مجازی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه هجدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه نوزدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
یک چیزی که در عالم رفاقت و برادری بین ما وجود داشت و وقتی به آن فکر میکنم، میگویم کاش آن دوران تمام نمیشد، این بود که جیب من و دیگران هیچ موضوعیتی نداشت. هرکدام اگر نیاز به پولی داشتیم بدون اطلاع دیگری از جیبش برمیداشتیم. حتی بعداً اجازه نمیگرفتیم. اصلاً ناراحتی هم ایجاد نمیشد؛ چراکه من پذیرفته بودم آنچه دارم فقط برای من نیست، برای رضا هم هست، برای علی و حسین هم هست. همانطور که مشکلات آنها مشکلات من است. آنها نیز همین حس را نسبت به من داشتند. اصلاً در برابر عشق و علاقهای که ما به هم داشتیم، پول چه ارزشی داشت؟ حتی بهاندازۀ حسابوکتاب کردن برایش وقت نداشتیم و مثل امروز اول و آخر همهچیز را به آن گره نمیزدیم.
کمکراننده وقتی برای جمع کردن کرایهها آمد، دست کردم و هرچه در جیبم بود دادم. از آنطرف، وقتی خواستیم ناهار بخوریم، دیدم پول ندارم. علی بدون لحظهای تعلل دست کرد و سهم مرا حساب کرد. کل سفر مشخص نشد من چقدر خرج کردهام یا دیگری چقدر خرج کرده است. هرکسی داشت، سهم کرایه و غذای دیگر برادران را میداد و این را نه منت، که وظیفهای در عالم برادری میدانست.
بر همین منوال، به بیمارستان رسیدیم. بهگمانم حسین در بیمارستان شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی بستری بود. در راهروها روی ابرها راه میرفتیم و بیصبرانه دنبال اتاقش میگشتیم. وقتی حسین را در اتاقی با آن بدنِ سرتاپا باندپیچیشده پیدا کردیم، با خوشحالی خودمان را در آغوش او انداختیم و از او بوسه گرفتیم. حسین وقتی از آغوشمان سر برداشت چشمانش مثل چشمه میجوشید و اشک میریخت.
گفتم: «راستش رو بگو؛ اینا اشک شوق دیدن ماست یا خبرای دیگهای در کاره؟»
گفت: «شما که جای خود دارید؛ من برای خودم گریه میکنم. من از جایی برگشتم که نباید برمیگشتم.»
رضا فضا را دست گرفت، بلکه با شوخی و خنده کمی حالش را عوض کند. اما در برابر غمی که حسین در دل داشت راه به جایی نبرد. بهشوخی گفتم: «الحمدلله سُرومُروگنده، صحیح و سالم هستی. دیگه ناراحتی چرا؟»
بلندبلند زد زیر گریه. با تعجب پرسیدیم: «مگه چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ چرا گریه میکنی؟»
با اصرار ما شروع کرد تعریف کردن. گفت: «شاید شما باور نکنید؛ اما درحالیکه امدادگران منو از کوه پایین میآوردن، گاهی بیهوش میشدم و گاهی هم توی اون دنیا سیر میکردم و درد رو فراموش میکردم. لحظهای از این دنیای فانی جدا شدم و به جای دیگهای رفتم. جایی که هرگز در عمرم اینهمه زیبایی را ندیده بودم، جایی با اونهمه گلهای قشنگ، با رنگهایی که اصلاً در دنیا وجود نداره و اصلاً قابل وصف با دنیای فانی نیست.»
دوباره زد زیر گریه و از سر سوز دل گفت: «ایکاش منو رها میکردید، ایکاش منو از اونهمه نعمت خدایی جدا نمیکردید. کاش منو همونجا گذاشته بودید.»
نه ما میفهمیدیم حسین چه میگوید و نه حسین توان سخن گفتن از مشاهدات خود در آن عالم را داشت. وقتی هم نگاه عاقلاندرسفیه ما را دید، حرفش را خورد و دیگر ادامه نداد.
بعد از آن واقعه، حسین تشنۀ شهادت شد و برای رسیدن به همان چیزی که از آن عالم به او نشان داده بودند، آرام و قرار از کف داد. بااینکه بهبود جراحاتش به ماهها استراحت نیاز داشت و در یک نمونه فقط استخوان هر دو دستش در اثر اصابت گلوله خرد شده بود، اما همینکه روی پا ایستاد به جبهه برگشت و گفت: «این دفعه تا به چیزی که میخوام نرسم دست برنمیدارم.»
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
پایان فصل چهارم:
ادامه دارد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
🚨 بوی خون تازه! در روزهای اخیر، خبر کشته شدن #اسرا_پناهی، نوجوان ۱۶ سالهی اردبیلی، به یکی از چالش
♦️روایت جواد موگویی، مستندساز از فوت اسرا پناهی
🔹رفتم مراسم ختم اسرا در مسجد حضرت رقیه علیآباد. چند سپاهی با درجه و لباس رسمی بودند. عموی اسرا کادر سپاه است. به احترام او آمدهاند.
🔹پدربزرگ اسرا جلوی در ایستاده. مداح روضه حضرترقیه میخواند. چیزی نمیفهمم.
🔹ابراهیم اصغرنیا، دایی اسرا پذیرفت حرف بزند: پدر اسرا (احمدپناهی) و مادرش در سال۹۷ طلاق میگیرند. پدرش یک سال بعد(۹۸) در نزاعی مردی را به قتل میرساند. و یک ماه پیش پس از سه سال اعدام میشود. اسرا و برادرش پیش پدربزرگ زندگی میکردند. اسرا در مدرسه سبلان در خیابان فلسطین بود.
🔹بهنام اصغرنیا دایی دیگر اسرا: ساعت ۳۰دقیقه بامداد روز چهارشنبه (۲۰مهر) اسرا را به بیمارستان امامخمینی میبرند. من در مغازه بودم که خبر دادند. نیمساعت بعد بالایسرش بودم. کاملا هوشیار بود. تا ظهر چندبار معدهاش را شستشو دادند. دکتر گفت چهارمین آزمایش هم گرفتیم. ولی ناگهان حالش بد شد و ساعت ۱۸:۳۰ فوت کرد.
🔹به روایت خانواده مادری، اسرا ۱۱ ساعت پیش از شروع مراسم تجمع، به بیمارستان رفته و ۷ساعت و نیم پس از پایان مراسم فوت میکند. علت فوت استعمال قرص برنج است.
🔹قرار مصاحبه گذاشتم با پرستار اسرا در آن شب: استعمال قرص برنج ۹۹درصد منجر به فوت میشود.
🔹علایم از بعد آزادشدن گاز فسفید در معده ایجاد شد. مشکل تنفسی و در نهایت قطع تنفس. اسرا تا قبل بروز علایم حالش کاملا خوب بود. یک دفعه بدحال و فوت کرد. چون راهحلی برای درمانش نداشتیم، هر چه کادر درمان کرد فقط یک تلاش ناامیدانه برای چندساعت به تعویق انداختن مرگ بود.
سوال اصلی:
چرا اظهارات عموی اسرا، امامجمعه و نماینده مجلس همخوانی ندارد؟
۱-علی پناهی، عموی اسرا علت فوت را نارسایی قلبی میگوید!
۲-امامجمعه عنوان میکند نمیتواند اسرار خانواده پناهی را فاش کند.
۳-اما موسوی نماینده مجلس اردبیل رسما علت را مصرف قرص برنج عنوان میکند!
بنا به تحقیق من:
🔹بعلت طلاق والدین و اعدام پدر و شرایط بحرانی خانواده، عموی اسرا از مسئولین تقاضا میکند بهعلت حفظ آبرو در شهر، علت فوت را اعلام نکنند. پس از موج رسانهای و خاصه پست آقای علی دایی، عمو تصمیم میگیرد با انتشار فیلمی اظهار کند که علت فوت نارسایی قلبی بوده. (شایدهم به تقاضای مسئولین این فیلم را پر میکند.)
🔹به تحقیق من، یک عامل پیشبینی نشده اوضاع را بحرانی میکند: اعلام و پافشاری آقای علی دایی بر کشته شدن اسرا در اعتراضات موجب میشود، موسوی نماینده مجلس خلاف وعده، علت فوت را خوردن قرص برنج اعلام کرد.
🔹این تناقضگوییها، ابهامات را صدچندان میکند و اوضاع این میشود که همه شاهدیم. کاش از اول راستش را میگفتند. در این عصر نمیشود چیزی را مخفی کرد ولو برای حفظ آبرو.
#بصیرت
#حجاب
#منافقین
#جهاد_تبیین
#فضای_مجازی
#سلبریتی_های_بیسواد
@mahale114