eitaa logo
⁦❤️⁩مهد تدبر قرآن و کودک⁦❤️⁩
11هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
17 فایل
آموزش قرآن با شعر،قصه،بازی،کاردستی به کودکان🤩 #آتش_به_اختیار گروه سنی الف و ب 👈کپی مطالب #تدبری بدون لینک #ممنوع 🔹ارتباط با مدیر @Qoran_Kids 🔹تبادل و تبلیغ @Ahle_qoran 🔹کانال دوم ما (نشر اسلام/آموزش رایگان قرآن) @mehdi_jaan
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره جهت تبیین مفهوم 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 آنها قبول نکردند. خداوند به حضرت موسی فرمود که در نبود شما بنی اسرائیل را امتحان کردم وآنها گوساله🐂 پرست شدن حضرت موسی با ناراحتی ازکوه طوربازگشت وبرادرش هارون گفت برای هدایت مردم خیلی زحمت کشیدم اما آنها میخواستند منرابکشند دوباره پدربزرگ مهربانم 👨‍⚕درحالی که انگشتش رابه سمت منو مجید تکان میداد گفت (هرعمل عکس العمل) حضرت موسی گاو سامری که ازطلا بود راسوزاند ودردریا انداخت مردم گمراه هم که به سمت خارج شهرحرکت کرده بودن سالها در بیابان گم شدندودرسختی زندگی کردند. اما مردمانی که حرف سامری راقبول نکرده بودند وبه گناه شرک (یعنی شریک قراردادن برای خدا)دچارنشده بودند درآن سرزمین🌈💒🎑🏞🌅🌈 به خوبی وخوشی زندگی کردند. منومجید 🧒👦انگشتامونو به سمت پدربزرگ حرکت دادیمو بلندگفتیم (هرعمل عکس العمل)وهردوخندیدیم😁😁 📚نویسنده: فاطره 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 بلال خوشحال میشه و بر میگرده خونه👌 بچه ها چشمتون روز بد نبینه ارباب بلال دم در وایساده بود و عصبانی بود , آخه فهمیده بود که بلال رفته پیش پیامبر خدا ارباب بلال بت پرست بود و ارباب، بلال رو میبره روی ماسه های داغ توی بیابون اونقد بلال رو کتک میزنه تا بگه بت پرسته بلال میگه : قل هو الله احد ( یعنی خدا یدونه است) اون میخواست فقط خدا رو بپرسته پیامبر که فهمید ارباب بلال این کار رو با اون کرده و کتکش زده، یک نفر رو میفرسته تا بلال رو نجات بده اون مرد میاد بلال رو از اربابش میخره و این طور میشه ک بلال تازه مسلمان از یاران خوب پیامبر میشه😍 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
حالا باید بشینی تا آرامش ببینی بعدش سجده ی دوم   ببین تو بهترینی رکعت اول تمام   برو به سوی قیام رکعت دومین را   ادا بکن با امام حالا تشهد بخوان   دو رکعتت شد تمام صل علی محمد   نیت بکن با سلام چه خوب و با شکوهه   خورشید که پشت کوهه نماز صبح بخونیم   حالا وقت طلوعه 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
*🌸 ج* ج چون جمال است، جمال نیکو رخسار مهدی(عج)، چون یاس خوشبو *🌸 چ* چ مثل چشمه، چشمه ی رحمت وقت ظهورش، وفور نعمت *🌸 ح* ح همچو حجت، بر خلق عالم آن آخرین نور، از نسل خاتم *🌸 خ* خ همچو خورشید، خورشید پنهان دعا کنیم ما، گردد نمایان 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره ✨ایات۷۰/۷۱ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم انجام بده و برگرد. وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکس العمل او را ببیند ولی هندی بدون هیچ عکس العملی از جایش بلند هم نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد. افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی! افسر پاسخ داد: بلی برای بار اول که او را با سیلی زدم او محکم تر بر رویم کوبید در حالی که فقیر بود ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است. ژنرال در پاسخ افسرش گفت: دفعه اول او «کرامت» داشت و آن را بالاترین سرمایه خویش می پنداشت، برای همین از آن دفاع کرد. ولی دفعه دوم، او کرامت خود را به پول فروخت.برای همین از آن نتوانست دفاع کند «چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۲ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 آنها گشتند و گشتند تا دخترخاله آن دختر را يافتند و نزد قاضى آوردند. قاضى از او پرسيد : آيا تو دزدى سه بچه و گردنبند را توسط اين مرد ديده اى ؟ دختر گفت: نه! من فقط حدس زدم و مطمئن نيستم . الان هم حرف خود را راجع به دزدى اين مرد پس ميگيرم، شما هم از اين خطاى كوچك من بگذريد. قاضى گفت: من به تو كارى مي سپارم اگر از عهده ى انجام آن برآمدى، خطاى تو را خواهم بخشيد . دختر قبول كرد. قاضى به او گفت: بالشتى از پر بردار و پرهاى آن را در بالاى كوه فوت كن تا همه جا پخش شود، بعد هم پرها را جمع كن و نزد من بياور. دختر قبول كرد و با بالشتى از پر به بالاى كوه رفت و همه ى پرها را فوت كرد . ناگهان بادى وزيد و تمام پرها را به دورست ها فرستاد . دختر به سرعت دويد تا پرها را جمع كند . يك پر را از كنار رودخانه پيدا كرد، يك پر لاي برگ هاى درخت بود، يك پر در بازار شهر و… .دختر پرها را جمع كرد و نزد قاضى رفت. دختر به قاضى گفت : من نتوانستم همه پرها را جمع كنم چون بعضى ها به جاهاى دور از دسترسى رفته بودند كه من نتوانستم جمعشان كنم . قاضى گفت: حرف تو راجع به آن مرد هم مثل پرهاى آن بالشت بود كه با پخش شدن در شهر ديگر نمى توان همه آن را جمع كرد. اشتباه كوچك مثل پرى مى ماند كه بعد از انجام و پخش آن ديگر نمى توانى آن را جبران كنى .  🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۲۷الی ۳۱ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 اما شما باید هدیه های خود را بالای کوه ببرید هر هدیه ای که مورد قبول خدا باشد، آتشی فرود می آید و آن را با خود می برد. هابیل و قابیل هرکدام هدیه ای آوردند هابیل بهترین گوسفند گله اش را برای هدیه جدا کرد اما قابیل با خودش مشتی گندم نارس و پوسیده آورد. هر دو برادر هدیه هایشان را بالای کوه روی سنگی گذاشتند و کناری ایستادند. چند دقیقه بعد آتشی فرود آمد و گوسفند هابیل را با خود به آسمان برد قابیل دید که هدیه هابیل پذیرفته شده است فهمید که هابیل جانشین پدر و پیامبر بعد از اوست، باز هم حسادت کرد و ناراحت شد.  در همین لحظه شیطان پیش قابیل آمد و به او گفت: ای قابیل، کاری بکن اگر هابیل پیامبر بشود، تو مسخره می شوی فرزندان تو مسخره می شوند. قابیل گفت: چه کار کنم؟ شیطان گفت: هابیل را بکش تا خودت جانشین پدرت شوی! 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 مینا پرسید: کلید؟ خانم مربی جواب داد: یه کلید زیبا و مهم که میتونه درهای دوستی رو باز کنه. مینا ذوق زده گفت: چه خوب ، چقدر دلم میخواد اون کلید رو داشته باشم. بعد دستش رو جلوی خانم مربی دراز کرد و گفت: میشه اون کلید رو به من بدین؟ خانم مربی خندید و دستی به صورت مینا کشید و گفت: اون کلید رو نمیشه دید باید اسمشو گفت تا درهای دوستی باز بشن ، اسم اون کلید سلامه. سلام کلیدیه که در دوستی ها رو باز میکنه‌. همین که مینا حرف خانم مربی رو شنید ، یاد کار همیشگی خودش افتاد که به هیچ کس سلام نمیکرد و متوجه شد چقدر کارش اشتباه بوده و پس به سمت کلاس رفت و خانم مربی هم دنبال مینا رفت. مینا چند ضربه ای به در زد و اون رو باز کرد و داخل کلاس شد. بچه ها با تعجب بهش نگاه میکردن و مینا لبخندی زد و بلند گفت: سلام. یه دفعه همه بچه ها با هم گفتن: سلام. مینا به صورت های شاد و زیبای دوستاش نگاه میکرد و خوشحال بود که تونسته بود دوستای خوبی پیدا کنه.  🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۲ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 و سپس متوجه واقعیت شد. در هوای بارانی لانه ی مرطوب و خیس باعث باد کردن و حجیم تر شدن دانه ها میشد و انبار پر میشد، اما وقتی هوا گرم و خشک میشد دانه ها به اندازه اولیه خود برمیگشتند و انبار خالی بنظر می آمد. کبوتر نر از اینکه فهمید قضاوتش کاملا عجولانه و اشتباه بوده بسیار ناراحت شد و از رفتن همسرش ناراحت بود اما دیگر خیلی دیر شده بود و او تنها و غمگین به زندگی اش ادامه داد. همه حیوانات جنگل برای حل مشکلاتشان از جغد دانا کمک می گرفتند، کبوتر نر هم به پیش او رفت تا برای بازگشت همسرش کمک بگیرد جغد دانا به کبوتر نر گفت: تو مسئول زندگی همسرت هستی و او هم مسئول زندگی توست. همسرت در لانه خراب و نمناک تو در زمستان با تو همراهی کرده است. نباید با کوچک ترین اشتباهی با او دعوا کنی و این همه همراهی او را نادیده بگیری. حتی اگر همسر تو نیز آن دانه ها را خورده بود تو نباید انقدر تند با او صحبت می کردی. جغد به او گفت.... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 راه خود را کج کرد و به سمت کلبه جنگل بان پرواز کرد تا جنگل بان را خبر کند و جلوی این خطر بزرگ را بگیرد. سنجاب که متوجه مرد تبر به دست شد، با خود گفت من که خیلی زرنگ هستم فرار می کنم تا مرد تبر به دست به من آسیبی نرساند پس فرار کرد و به کمک خواستن درخت توجه نکرد. مرد تبر به دست نزدیک درخت رسید اما همین که می خواست ضربه ای به درخت بزند، جنگل بان به موقع رسید و جان درخت را نجات داد. درخت وقتی فهمید که کبوتر او را نجات داده از رفتار خود خجالت زده شد. اوکبوتر را در آغوش گرفت و سالیان سال در کنار هم خوش و خرم زندگی کردند. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیات ۱۸۳و۱۸۴ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 ولی آن حضرت فرمود: «یا جداه! اطاعت شما بر من لازم است و من روی حرف شما سخنی نمی‏گویم، لکن التماس می‏کنم که اجازه فرمایید تا روزه‏ی امروز را به پایان برم.» امام حسین علیه ‏السلام این سخن را فرمود و ناگاه بر دامان مادر گرامی‏اش بی‏حال افتاد. در این حال جبرئیل امین نازل گشت و فرمود: حق تعالی می‏فرماید: «حسین را به حال خود رها کنید و اصرار بر افطار او ننمایید. برای بی‏قراری فاطمه‏ی زهرا (س)که نمی‏تواند حسینش را در این حال ببیند، من هفتاد هزار ملائکه را که موکل بر خورشید هستند امر نموده‏ام تا خورشید را امروز زودتر از روزهای دیگر به مغرب بکشانند تا گرسنگی و تشنگی و گرمی هوا آن حضرت را آزار نرساند.» هنگامی که خورشید غروب کرد و بلال اذان گفت، حضرت ختمی‏مآب و امیرمؤمنان و حضرت صدیقه‏ی کبری علیهم‏السلام ظرفی خرما و ظرفی آب برای افطار سیدالشهداء علیه ‏السلام حاضر نمودند. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
تبیین آیات۱۳تا۱۹ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 اگر شما دست از این حرفها بر ندارید ما شما را سنگسار میکنیم، سنگسار یکی از عذاب های سخت جسمانی هست مثلاً: آهن ذوب می کنند حرارتش می دهند اینقدر حرارت میبینه، داغ داغ میشه اینو میریزن توی حلقه کسی، یا مثلاً میله آهن رو بقدری حرارتش میدن و بعد فرو میکنند تو چشم کسی این‌ها با این کارشون پیامبران رو تهدید کردند. ولی عزیزان من پیامبران ما اصلا خسته نشدن ناامید هم نشدند و ازین قوم که گمراه بودند مایوس هم نشدند،صبوری کردن و به بت پرستان گفتند: ..... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی (ع) پاسخ دادند: . فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.* 🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است* 🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است* پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. 💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛ زیرا: ⬅️ *پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند* منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال در مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره مامان گفت: بهروزم وقتی یه تیکه از ماشینت شکست باید صبر میکردی ، چیزی نشده که! فقط یه تیکه از ماشینت شکسته! اگه صبر کنی ، خدایی که همه چیز رو می بینه، برات جبران میکنه! و من هم برات یه ماشین قشنگتر میخرم! مامان گفت: خب بچه ها، همدیگه رو سفارش به خوبی کنید، ببینم؟ چجوری همدیگه رو باید سفارش به خوبی کنیم؟ بهروز گفت: صادق تو نباید دروغ بگی و قسم دروغ بخوری، مثل اسمتت باید راستگو باشی! اصلا برای چیزهای الکی نباید قسم خورد. صادق به بهروز گفت: بهروز تو هم نباید برای شکستن یه گوشه از ماشینت قهر کنی، بچه مسلمون قهر نمی کنه! بچه مسلمون صبر میکنه! گریه و دادو هوار هم نمی کشه! مامان گفت: آفرین بچه ها! شما باید برای هم الگوی خوبیها باشید! و همیشه همدیگه رو سفارش کنید به حق و ؟ بچه ها با هم گفتند: صبر ... و خندیدند. مامان دوباره گفت : بچه ها! یادتون باشه که خدا همه ما رو ...؟ بچه ها با هم گفتند: می بینه و خدا به همه ما حواسش هست. و دوباره رفتند با هم بازی کردند... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره پیامبر خدا این حرف‌ها و وعده­‌های خدا را که شنید خوشحال شد و خداوند در ادامه فرمود: مگر وقتی تو یتیم بودی و راهت را گم کرده بودی به تو پناه ندادیم؟ تو را هدایت نکردیم؟ حالا که ما تو را راهنمایی کردیم تا راه درست را پیدا کنی، پس تو هم یتیم­‌ها را تحقیر نکن و هر کسی از تو کمکی خواست جوابش را بده و همیشه نعمت‌‌های خدایت را بگو، هم به خودت یادآوری کن و هم به بقیه بگو تا همه بدانند که خداوند خیلی بزرگ و مهربان است. آقا سید گفت: خب بچه‌‌ها خدا خواسته تو این سوره به ما چه چیزی را یاد بدهد؟ جواد گفت: این‌که مهربان باشیم. علیرضا گفت: این‌که بدانیم خدا همیشه کمکمان می‌­کند. مرتضی گفت: این‌که بدانیم نباید دیگران را اذیت کنیم و باید به دیگران کمک کنیم. آقا سید لبخندی زد و همه جواب­‌ها را تایید کرد و گفت: آفرین به شما، خدا می‌­خواست به ما بگوید که همیشه حواسش به ما هست و ما هم باید حواسمان به همدیگر باشد. آقا سید مهربان بعد پیشنهاد تمرین دسته جمعی در پارک را به بچه­‌ها گفت و همه از این پیشنهاد استقبال کردند. محمد قصه ما هم یاد گرفت که با غصه خوردن قرار نیست چیزی درست بشود، بلکه وقتی چیزی ناراحتش می‌­کند باید آن را به کمک بزرگترهایش حل کند. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره روزی روزگاری گروهی از مردم به اسم قوم ثمود با همدیگر زندگی می‌­کردند و زندگی خوبی داشتند اما خدا را فراموش کرده بودند و به جای خدای یکتا، بت پرست شده بودند. به خاطر همین خداوند مهربان حضرت صالح را برایشان فرستاد تا به یاد آن‌ها بیندازد که خداوند آن‌ها را آفریده و به آن‌ها نعمت داده است. آن‌ها حرف حضرت صالح را باور نکردند و گفتند اگر راست می‌­گویی که از طرف خدا آمده‌ای، برای ما معجزه‌ای نشان بده. به امر الهی کوه شکافت و از دل کوه شتری بیرون آمد و همه را شگفت زده کرد تا بلکه آن‌ها به خداوند ایمان بیاورند. سپس خدای متعال یک آزمایش دیگر برای آن‌ها قرار داد. خداوند دستور داد که آب رودخانه شهر به صورت یک روز در میان، بین مردم و شتر تقسیم شود. یعنی یک روز مردم از آب استفاده کنند و یک روز شتر. البته شتر در عوض به همه مردم شهر شیر می‌‌داد. مردم هم قبول کردند. اما چند روز بعد شیطان آن‌ها را فریب داد. مردم نقشه کشیدند که شتر را بکشند و از گوشت آن بخورند. آن‌ها شتر را کشتند. به خاطر همین کارهای زشت و بدقولی که کردند و به حرف خدا و پیامبرش گوش ندادند، خداوند آن‌ها را مجازات کرد تا بقیه یاد بگیرند که انسان نباید زیر قولش بزند و کارهای بدی انجام بدهد و مهم‌تر از آن، انسان نباید از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی کند و هر کاری که دلش می‌­خواهد انجام دهد. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۱ 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 پوریا خانم مربی رو صدا کرد وگفت: « خانم مربی لطفأ بیان…امید خورده زمین وپاهاش درد گرفته…» خانم مربی فوری دوید و اومد وبا کمک امیر و مهیار وپوریا امید رو بردنش تو اتاق. خانم مربی پاهای امید رو ماساژ داد و مهیار براش آب آورد و امیر و پوریا هم کنارش ایستاده بودند. وقتی امید یکم حالش بهتر شد، خانم مربی به امید گفت :«امید جان، ببین چه دوستای خوبی داری ، همه ناراحت تو هستن پسرم..» امید سرشو انداخته بود پایین و بخاطر رفتار زشت قبلش خجالت می کشید. مهیار یدونه شکلات از جیبش در آورد وداد به امید و گفت: «ماهمه دوستت داریم امید جونم. سرتو بلند کن ما رو ببین.. » امید گفت:« منو ببخشین که مسخره تون کردم .قول میدم دیگه این کارو نکنم..» خانم مربی گفت :« آفرین به تو پسرم که فهمیدی نباید اینکارو بکنی. خدا کسی که دیگران رو مسخره کنه دوست نداره.» بعد خندید و دست امید رو روی دست دوستاش گذاشت وگفت :« قول بدین همیشه باهم دوست باشین و قهر نکنین.» امید نگاهشون کرد وخندید. حالادیگه همه خوشحال بودند و می خندیدند. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۰ فاصلحوا..... 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 سارا دست به سینه ایستاد و گفت:” نه نمی خوام من سراغش برم ! این نشون میده که من ضعیفم !” بله بچه ها جون ..اتفاقا همون روز آنا هم به سراغ مامانش رفت و از مامانش خواست که با سارا حرف بزنه و به سارا بگه که دوباره باهاش دوست بشه . مامان آنا هم  گفت:” چرا خودت با سارا حرف نمیزنی و ازش نمیخواهی که دوباره با هم دوست باشید؟” آنا گفت:” نه من خودم بهش نمی گم.. من نمی خوام بهش نشون بدم که به دوستی با اون نیاز دارم ..” روز بعد آنا از کنار مغازه ای می گذشت که سارا رو در حال خرید کردن دید. اونها همدیگه رو دیدند ولی بدون اینکه حرفی بزنند سریع صورتشون رو برگردوندند. آنا در حالیکه حسابی ناراحت بود به خونه رفت و روی تختش دراز کشید. اون غمگین بود و احساس خوبی نداشت. همون موقع مامان سارا برای کاری به خونه اونها اومد و مشغول صحبت با مامان آنا شد. اون وقتی آنا رو ساکت و ناراحت روی تخت دید گفت:” آنا جان حالت خوبه؟ ” آنا در حاالیکه دلش می خواست گریه کنه پتو رو روی سرش کشید و گفت:” بله خوبم .. فقط یه کم سرم درد می کنه ..” مامان سارا گفت:” استراحت کن… امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم ..” و کمی بعد از اونجا رفت. مامان سارا وقتی به خونه برگشت ماجرا رو برای سارا تعریف کرد و گفت که ظاهرا آنا کمی مریض بوده و حالش خوب نبوده.. سارا نگران شد. اون دیگه نمی تونست دوری از بهترین دوستش رو که حالا حالش هم خوب نبود رو تحمل کنه .. به همین خاطر دوان دوان به خونه آنا رفت تا اون رو ببینه .. آنا با دیدن سارا پتو رو به گوشه ای پرت کرد و از تخت خوابش بیرون پرید.. سارا با نگرانی گفت:” آنا حالت خوبه؟ مریض شدی؟” آنا گفت:” من چون با هم دعوا کرده بودیم حالم خوب نبود.. الان که تو اینجایی و دوباره با هم حرف می زنیم حالم خوب خوبه .. اونها همدیگه رو بغل کردند و خندیدند و به هم قول دادند که دیگه با هم قهر نکنند و حتی اگر از دست هم ناراحت شدند با هم حرف بزنند و مشکلشون رو حل کنند.. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۱۱ همه‌ی جوجه ها هم جیغ کشیدند و پرپر زنان به سمت لانه‌ی کلاغک رفتند. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد. بوی کیک از ده تا درخت مانده به لانه شنیده می شد. پرنده ها یکی یکی به لانه‌ی کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید. بوی کیک همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوش بویی چه شکلی می تواند باشد. تا اینکه مامان کلاغک جلو آمد و گفت: سلام پرنده های رنگارنگ و زیبا! و به کلاغک گفت: خوش به حالت که این همه دوستان رنگی رنگی داری. بعد رو به پرنده ها کرد و گفت: من از صبح اسم قشنگ دونه دونه ی شما را صدا کردم و این کیک را درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده. قناری… بلبل… گنجشک… طوطی… قرقاول… سینه سرخ… پلیکان.. کبوتر… کلاغک و بعد کیک را آورد جلوی پرنده ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده ها همین طور که کیک را می‌خوردند و به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه‌ی پرنده ها هم دیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود. ….. و عیب یکدیگر را به رخ هم نکشید و همدیگر را با لقب های زشت صدا نکنید. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره جهت تبیین آیه ۲۷ پروانه  ظاهرا قبول کرد ولی وقتی به خونه اش برگشت دوباره مثل قبل آب زیادی استفاده کرد و اون رو  هدر داد. حیوانات جنگل می خواستند دوباره به پیش شیر برن و از پروانه کوچولو شکایت بکنند. خرگوش که در نزدیکی خونه پروانه زندگی می کرد گفت:” عاقلانه نیست که برای هر کار کوچیکی سلطان جنگل رو به دردسر بندازیم. من یک طرح خوب دارم که هم پروانه خال خالی بتونه آب بازی کنه و هم آبی به هدر نره..” همه حیوانات حسابی تعجب کردند. موش گفت:” چطور چنین چیزی ممکنه؟”  خرگوش باهوش گفت: ” صبر کنید خودتون متوجه میشید” روز بعد حیوانات دیدند که خرگوش کوچولو چند تا چاله ی کوچیک،  درست زیر درختی که خونه پروانه کوچولو بود کند و بعد هم دونه های سبزیجات رو داخل چاله ها کاشت. با این فکر جالب خرگوش ، حالا هر وقت که پروانه ی خال خالی برگهای درخت رو می شست ،با آبی که به زمین می ریخت دونه هایی که خرگوش کاشته بود هم آبیاری میشد. پروانه کوچولو... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره و من شر حاسد اذا حسد 👇👇👇 سنجاب که متوجه مرد تبر به دست شد، با خود گفت من که خیلی زرنگ هستم فرار می کنم تا مرد تبر به دست به من آسیبی نرساند پس فرار کرد و به کمک خواستن درخت توجه نکرد. مرد تبر به دست نزدیک درخت رسید اما همین که می خواست ضربه ای به درخت بزند، جنگل بان به موقع رسید و جان درخت را نجات داد. درخت وقتی فهمید که کبوتر او را نجات داده از رفتار خود خجالت زده شد و کبوتر را در آغوش گرفت و سالیان سال در کنار هم خوش و خرم زندگی کردند. بچه های عزیزم سنجاب که فکر می کرد خیلی باهوش و زرنگ است در هنگام فرار گرفتار دام صیاد شد. عزیزانم حسادت سبب آزار رسیدن به افراد میشه مثل سنجاب قصه ما که خیلی خوب و خوش در کنار درخت زندگی می کرد اما حسادت او سبب شد گرفتار صیاد شود و به تباهی برسد 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 مرد پنبه‌فروش که بویی از انسانیت نبرده بود گفت: – خودت می‌دانی که من آهی در بساط ندارم. اگر داشتم به تو کمک می‌کردم. همسایه فقیر وقتی این حرف را شنید آهی از ته دل کشید و گفت: – ای مرد، می‌دانی که خداوند مردم خیراندیش و مهربان را دوست دارد و به آن‌ها کمک می‌کند. تو با این‌همه پولی که داری بازهم دم از نداری می‌زنی. خداوند این‌همه ثروت را به تو داده که امتحانت کند. مطمئن باش همین‌طور که این ثروت را پیدا کرده‌ای خداوند می‌تواند آن را از دستت بگیرد. وقتی همسایه فقیر رفت، زن پنبه‌فروش که حرف‌های آن‌ها را شنیده بود به شوهرش گفت: – آخر تو این‌همه پول و مال‌ومنال را برای چه می‌خواهی. نه خودت می‌خوری، نه خرج من و بچه‌هایت می‌کنی و نه به دیگران کمک می‌کنی. پس وجود تو به چه دردی در این دنیا می‌خورد. مرد پنبه‌فروش به حرف‌های زنش اهمیتی نداد و در فکر فرورفت که پنبه‌هایی را که تازه خریده است برای فردا نم بزند و گران‌تر بفروشد. شب که شد وقتی مرد پنبه‌فروش خوابید و خانه در سکوت فرورفت، در خواب دید که یک نفر به در خانه آمده و او را صدا می‌زند. پنبه‌فروش در را باز کرد و شاگرد بقال سر گذر را مقابل خود دید. پرسید: – چی شده؟ شاگرد بقال گفت: – چه نشستی که انبار پنبه‌هایت آتش گرفته. پنبه فروش... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره 👇👇👇🌸🌸👇👇 پنبه‌فروش از شنیدن این حرف بی‌حال به زمین افتاد. ناگهان احساس کرد تمام مشتری‌ها به دورش جمع شده‌اند و او را روی دوش گرفته‌اند و با خود می‌برند. پنبه‌فروش پرسید: مرا به کجا می‌برید؟ مشتری‌ها گفتند تو را می‌بریم تا در آتش پنبه‌ها بیندازیم. پنبه‌فروش گفت: – مگر من چه بدی به شما کرده‌ام؟ مشتری‌ها گفتند: – سزای مرد خسیس و طمّاع و کلاه‌برداری مثل تو آتش جهنم است و باید سزای اعمالت را بینی. آنگاه او را جلوی در انبار پنبه‌ها، به میان آتش انداختند. مرد پنبه‌فروش وقتی هراسان از خواب پرید، تمام بدنش از ترس و وحشت خیس عرق شده بود. صبح که شد بلافاصله به نزد مرد عالم و دنیادیده‌ای که در آن شهر زندگی می‌کرد رفت و ماجرای خواب دیدن خود را برای او تعریف کرد. مرد عالم به او گفت:... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره و من شر حاسد اذا حسد 👇👇👇👇 زنبور با عصبانیت نگاهی به کرم کرد و گفت: «تو خیلی زود همه‌چیز را خواهی فهمید کوچولو!» این را گفت و رفت. کرم با حسادت گفت: «منظورش چه بود؟ خیلی ازخودراضی بود و نمی‌خواست به من چیزی یاد بدهد.» پس‌ازآن پرنده‌ای از راه رسید. کرم بار دیگر با خودش فکر کرد: «چه موجود قشنگی! او حتماً پرواز کردن را بلد است. از او می‌خواهم که به من هم یاد بدهد.» پس بار دیگر گفت: «سلام، چه پرهای قشنگی دارید. می‌توانید به من بگویید که چه طور می‌توانم مثل شما زیبا باشم؟ و آیا به من هم پرواز کردن را یاد می‌دهید؟» پرنده نگاهی به کرم کرد و با بدجنسی پیش خودش فکر کرد که این کرم ابریشم نادان می‌تواند عصرانه‌ی خوش‌مزه‌ای برای جوجه‌هایش باشد. پس با خودش گفت: «بگذار بینم می‌توانم گولش بزنم؟» پرنده گفت: «من، نه می‌توانم برایت بال درست کنم و نه می‌توانم زیبایت کنم، ولی می‌توانم دنیا را نشانت بدهم. فکر می‌کنم دوست داشته باشی دنیا را ببینی. این‌طور نیست کرم ابریشم کوچولو؟» 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره 👇👇🌸🌸👇👇 قابیل فریب شیطان را خورد و تصمیم گرفت برادرش را بکشد. از آن لحظه به بعد، منتظر فرصت بود. روز بعد، هابیل که سخت کار کرده بود، خسته در سایه درختی خوابید شیطان باز هم پیش قابیل رفت و گفت: بهترین زمان برای کشتن هابیل، همین حالاست او در خواب است و تو می توانی خیلی راحت او را بکشی. قابیل همراه با شیطان رفت و دید که هابیل در خواب است سنگی برداشت و محکم بر سر هابیل زد و او را غرق در خون کرد. چیزی نگذشت که قابیل به خود آمد و دید که برادرش را کشته است پشیمان شد اما دیگر پشیمانی فایده نداشت. قابیل ترسید، خواست که جنازه برادرش را در جایی پنهان کند، اما نمی دانست چطور این کار را انجام دهد. دنبال راه چاره بود که دو کلاغ را دید که با هم جنگ و دعوا می کردند یکی از کلاغ ها سنگی برداشت و بر سر کلاغ دیگر زد و او را کشت. بعد با نوک و چنگال های خود زمین را کند و گودالی درست کرد. بعد هم کلاغ مرده را در گودال، انداخت و رویش خاک ریخت. قابیل از کلاغ یاد گرفت که چطور جنازه هابیل را پنهان کند. او هم گودالی کند و جنازه ی هابیل را در آن انداخت و رویش خاک ریخت. قابیل جنازه هابیل را پنهان کرده بود اما وجدانش ناراحت بود خودش هم می دانست که گناه بزرگی از او سر زده است. می ترسید پیش پدرش برگردد. وقتی حضرت آدم، از کشته شدن فرزندش هابیل با خبر شد، چهل شبانه روز گریه کرد. بعد از این مدت، خداوند به آدم گفت: ای آدم، ناراحت نباش من به جای هابیل، پسر دیگری به تو می بخشم یکسال بعد، حوا پسر دیگری به دنیا آورد آدم، نام پسرش را شیث گذاشت و به هبه الله شهرت یافت به الله یعنی هدیه خدا.هبه الله بزرگ شد و به جوانی رسید و بعد از پدرش حضرت آدم به عنوان پیامبر انتخاب شد. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3