📚#گوهر_پنهان
✍روزی #حضرت_موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا و توانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را میآفرینی و باز همه را خراب میکنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب میآفرینی و بعد همه را نابود میکنی؟
🔸خداوند فرمود : ای موسی! من میدانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب میکردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی میدادم. اما میدانم که تو میخواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را میدانی.
🔹این سوال از علم برمیخیزد. هم سوال از علم بر میخیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی میشود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمیخیزد.
🔸آنگاه خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت ومشغول درو کردن شد.
🔹ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشهها را میبری؟ موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشهها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانههای گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم میکند که گندمها را از کاه باید جدا کنیم.
🔸خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرمودهای.
🔹خداوند فرمود : پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روحهای پاک هست، روحهای تیره و سیاه هم هست . همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن میآفرینم که گنج حکمتهای نهان الهی آشکار شود.
🔸خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
💥#حضرت_موسی (ع) و #ملک_الموت
✍روزی ملک الموت پیش حضرت موسی (ع) آمد همینکه چشم موسی (ع) به او افتاد پرسید برای چه آمده ای منظورت دیدار است یا قبض روح من.
گفت برای قبض روح.
موسی (ع) مهلت خواست تا مادر و خانواده خود را ببیند و وداع نماید.
🔸ملک الموت گفت :
این اجازه را ندارم گفت آنقدر مهلت بده تا سجده ای بکنم.
او را مهلت داد.
به سجده رفته گفت خدایا ملک الموت را امر کن مهلت دهد تا مادرم و خانواده ام را وداع کنم.
خدایا به عزرائیل امر کرد قبض روح حضرت موسی (ع) را تأخیر اندازد تا مادر و خانواده اش را ببیند.
🔹موسی (ع) پیش مادر آمده گفت مادرجان مرا حلال کن سفری در پیش دارم.
پرسید چه سفر.
جواب داد سفر آخرت مادرش شروع به گریه کرد.
با او وداع نمود پیش زن و فرزند خود رفت با همه آنها نیز وداع کرد بچه کوچکی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود، دامن پیراهن حضرت موسی (ع) را گرفت و زار زار گریه میکرد.
🔸حضرت موسی نتوانست خودداری کند شروع به گریه کرد خطاب رسید موسی اکنون که پیش ما میآئی چرا اینقدر گریه میکنی.
عرض کرد پروردگارا بواسطه بچه هایم گریه میکنم چون به آنها بسیار مهربانم.
خطاب رسید موسی!
با عصای خود به دریا بزن.
حضرت موسی (ع) عصا را به دریا زد شکافته شد و سنگ سفیدی نمایان گشت.
🔹کرم ضعیفی را در دل سنگ
مشاهده کرد که برگ سبزی بر دهان داشت و مشغول خوردن بود.
خداوند خطاب کرد که موسی!
در میان این دریا و دل این سنگ، کرمی به این ضعیفی را فراموش نمیکنم آیا اطفال تو را فراموش میکنم.
آسوده خاطر باش من آنها را نیکو حافظم.
🔸موسی (ع) بملک الموت گفت مأموریت خود را انجام بده. او را قبض روح نمود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande