سالروز پرواز عاشقانه فرمانده شجاع جبهه های دفاع مقدس
سردار شهید مجید بقایی
🌷قطعه شعری از مجید بقایی که
ورد زبانش بود آن شعر چنین بود
بیا بیاکه سوختم زهجر روی تو
بهشتِ را فروختم به نیمی از نگاه تو
بدان امید زنده ام که گردم از سپاه تو
اگر نداری باورت بیا که روبرو کنم
🌷🌷🌷
قرار بود فرماندهان سپاه اسلام به دیدار امام بروند. [اما شهید بقایی] نرفت؛ گفت: اول شناسایی را تمام کنیم. گفتند: حداقل به دیدار خانواده برو اما چهل کیلومتر که رفت. طاقت نیاورد و برگشت. فردا با حسن باقری برای شناسایی رفت. همانجا شهید شدند.
شهید#مجید_بقایی🕊🌹
شهید#حسن_باقری🕊🌹
🌷https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
💠 زمان انتخابات که میشد، اگر در جبهه بودند یا در محل سکونتشان تلاش میکردند، دیگران را به مشارکت حداکثری تشویق کنند. از روشهای تبلیغاتی هم گاهی بهره میبردند تا با روشنگری بتوانند دیگران را به انتخاب بهتر سوق دهند. از دیدن برنامههای مناظرات گرفته تا تبلیغ با ماشین شخصی و یا گرفتن مرخصی از جبهه؛ همه اینها نشانه اهتمام جدی شهدایی دارد که در زمان حیاتشان، از این وظیفه شرعی و ملی خود غافل نبودند.
🌷https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#معرفت_مهدوی
♨️مراقب دل امام زمانت باش...
🔸این احساس که شخصی در خانهی ما ناظر اعمال ماست، ترمزی به انسان میزند که خیلی از اعمال او را تحت الشّعاع قرار میدهد و با فکر انسان کار میکند لذا کاری را انجام نمیدهد.
🔸مگر نه اینکه امام زمان ارواحنافداه هر لحظه ناظر بر اعمال ماست.
🔸حالا هرچه شخصیّتِ شخص بالاتر برود، ادب، توجّه و کنترل انسان بیشتر میشود.
انتظار، آن حالتی که لحظهبهلحظهاش برای انسان ثواب و اجر شهید را دارد، اجر مجاهد «فی سبیل اللّه» در پیش روی رسول اکرم صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم را دارد، آن حالت انتظاری است که انسان هر لحظه خودش را با امام زمانش ببیند، با امام زمانش زندگی کند و حدّاقل خودش را تحت نظارت امام زمان ارواحنافداه ببیند.
#امام_زمان
.
💠 بزرگواری امام حسین (ع)
امام حسین علیه السلام میفرماید: روزی غلامی را دیدم که به سگی غذا میدهد، پرسیدم: چرا به این سگ غذا میدهی؟
گفت: یابن رسول الله! من غمناکم میخواهم با شاد کردن این حیوان، من هم شاد شوم.
غم و اندوه من از این جهت است که من غلام یک نفر یهودی هستم و میخواهم از او جدا شوم.
امام حسین علیه السلام او را پیش صاحبش برد و دویست دینار به صاحب غلام داد تا غلام را خریده آزاد سازد.
یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارکت که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم. و این باغ و بوستان را نیز به او بخشیدم و آن مبلغ پول را که دادی به شما تقدیم کردم.
امام علیه السلام همان لحظه پول را به یهودی هبه کرد و او نیز به غلام بخشید. امام علیه السلام در آن لحظه غلام را آزاد کرد و غلام صاحب باغ و پول گردید.
هنگامی که همسر یهودی این بزرگواری را از امام حسین علیه السلام دید گفت من مسلمان شدم و مهریهام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانهام را به همسرم بخشیدم!
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٩۴
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1