eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 که کارگر خونشون با یه سینی چای به سمتم امد تشکری کردمو از زنعمو پرسیدم -: آوا حالش خوبه زنعمو؟ +: خوبه ! باز با عموت دعواشون شد از دیروزه هیچی نخورده ... با نگرانی پرسیدم -: آخه چرا؟ بازم سر اون قضیه؟!!
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت که ادامه دادم +: راستش زنعمو من امد اینجا که ازتون وزن طلاهارو بپرسم! محکم نگاهش برگشت سمتم و پرسید -: چی؟ +: میشه بهم بگین طلاهای آوا چند گرم بودن؟ دستی به روسریش کشید و گفت -: میخوای چی کار؟ +: شما بگین!! -: نمیدونم والا چند تا النگو و گوشواره و انگشتر بوده حول و حوش ۳۰۰گرم! وقتی خیالم از بابت وزن طلاهاش راحت شد استکان چای ام رو نوشیدم که زنعمو پرسید +: حال زنداداش و سهیلا و بچه ها خوبه؟ -: الحمدالله خوبن خدارو شکر! خواست حرفی بزنه که نگاهش چرخید به پشت سرم ! برگشتم و با سرو روی آشفته آوا مواجه شدم! از جام بلند شدم موهای ژولیده چتری هاش روی پیشونیش ریخته بود یه دست لباس و شلوار گشاد گل گلی تنش بود با دیدنم بغض کرد! دویید طرفم و زد زیر گریه که احساس کردم دختر بچه دو ساله ای شده که همه امیدشو از دست داده بود!... زنعمو سعی میکرد ازم جداش کنه اما حریفش نمیشد! آروم گفتم +: آوا ؟ آوا!!!! یه لحظه آروم باش!!! سرشو انداخته بود پایین که زنعمو گفت +: داری با خودت چی کار میکنی دختر؟؟ خودتو نابود کردی؟ !!! دستشو گرفتمو بردمش اون طرف سالن آروم به زنعمو اشاره کردم که باهاش حرف میزنم ! نشست پشت میز نشستم کنارش روی صندلی و گفتم +: آروم باش آوا ...!! با گریه گفت -: تو میدونستی من مریضم!؟؟ ‎‎‌‌‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 میدونستم اما به روی خودم نیاوردم -: کی گفته تو مریضی؟ زد زیر گریه موهاشو از تو صورتش کنار زدم که گفت +: من مریضم من ام اس دارم تو نمیتونی با من زندگی کنی! بی تفاوت نگاهش کردم... هیچوقت اینطور نا. امید ندیده بودمیش! آروم گفتم +: نمیتونم تنهات بزارم که میتونم؟...! -: میتونی...! فقط من و فراموش کن! نمیخوام تو زندگی با من اذیت شی!میخوام با درد خودم بمیرم!... از جاش پا شدو رفت سمت پله ها از دیدم دور شد! با کلافگی دستی لای موهام کشیدم که زنعمو بهم نزدیک شدو همونطور که اشک میریخت گفت +: همه روحیشو باخته ! نمیدونم باید چی کار کنم! خیلی بهت وابسته هست... -: نگران نباشید زنعمو من تنهاش نمیزارم! باید کمکش کنیم ! از خونشون بیرون زدم با یه گاز ماشین از جاش کنده شد کلید انداختم وارد مغازه شدم نشستم پشت صندلی به اندازه ۳۰۰گرم سه تا النگو دوتا گوشواره دوتا انگشتر ویه پلاک سنگین و زنجیرش برداشتم وزن کردم و با ماشین حساب پولش رو حساب کردم پول هارو تو صندوق بابا گذاشتم ! طلاهارو تو جعبه گذاشتم وتو جیب بزرگه پالتوم قرار دادم! یک مقدار پولی که تو حسابم مونده بود و برگردوندم تو گاو صندوق خودم! برگشتم خونه ! منصور سر نماز بود سهیلا هم به بچه هاش شیر میداد مامان هم تو آشپز خونه بود سلام کردم که بابا جوابمو داد! سهیلا بی محلی کرد که سکوت کردم و چیزی بهش نگفتم ! برگشتم تو اتاقم پالتوم و روی چوب لباسی آویزون کردم ... آوا ...& حالم از همیشه خراب تر بود... وقتی فشار عصبی بهم وارد میشد تموم بدنم قفل میشد و از شدت درد میزدم زیر گریه! موهامو جمع کردم و روی تختم دراز کشیدم چشمامو بستم ‎ 🌸 🍃 📖 دیگه حتی نمیدونستم دوستم داره یا نه ! احساس میکردم از سر ترحم میخواد باهام زندگی کنه! دلم نمیخواست ازش دل بکنم اما چون دوستش داشتم نمیخواستم با وجود من تو زندگیش اذیت بشه! ساعت ها نشستم و زدم زیر گریه! دلمو سپردم به خدا و دو رکعت نماز خوندم اما نیتی نداشتم فقط برای اینکه دلم آروم شه نیت کردم! با صدای در قیافه متاسف مامان و دیدم که گفت +: سپهر اینجا بود! از رو به قبله برگشتم و نگاهش کردم -: چی؟ جعبه ی ساتنی رو به سمتم گرفت و گفت +: اینارو داد به بابات و رفت! از جام پا شدم چادر و روی زمین انداختم وجعبه رو از دستش گرفتم بلافاصله بازش کردم توش پر طلا و جواهر بود با چشمای گرد شده نیم نگاهی به مامان انداختم و با تعجب پرسیدم +: اینا چیه؟؟؟ -: طلاهایی که به خاطرش فروخته بودی و پس داد! بااین کاری که کرده بود شونه هام شل شد! تموم بدنم شروع کرد به تیر کشیدن! اشک هام راه خودشونو پیدا کرده بودن جعبه رو از مامان گرفتم ودوییدم به پایین پله ها بابا روی مبل نشسته بود و روزنامه به دست عینک به چشم هاش زده بود! با گریه گفتم +: خیالتون راحت شد؟ اینم طلاهام! همینو میخواستی! تو گوشش که زدین غرورشو که له کردین! الان دخترت با این طلاها همه چی تمومه؟ الان من دیگه مریض نیستم؟ طلاهارو یکی یکی به خودم آویزون کردم النگو هارو با فشار تو دستم کردم مامان سعی داشت آرومم کنه شاید بابا میدونست حالم چقدر بده و چیزی نگفت ادامه دادم +: الان خوبه؟ مامان ببین من دیگه طلا هام و دارم! دوباره همونطور طلاهارو از گوشام و دستام و گردنم در اوردم که تیزیه طلاها مچ دستمو برید! زدم زیر گریه دوییدم طرف اتاقم به یه تیکه پارچه خون دستمو بند اوردم روسری و چادرمو ‎‎ 🌸 🍃 📖 سر کردم و دوییدم سمت بابا جعبه طلاهارو از روی میز عسلی برداشتم که پرسید ،+: کجا؟ -: میرم خونه عمو علی! جلومو گرفت +: غلط میکنی بری! باعث تموم این بدبختی ها سپهره اینو خودتم میدونی! مامان گفت -: بسه دیگه محمد!!! چه ربطی به اون پسره بدبخت داره تو اگه انقدر سخت نمیگرفتی الان همه چی به خوبی و خوشی تموم میشد باز اون پسر معرفت به خرج دادو هم وزن طلاهای دخترتو بهت برگردوند!! ما که محتاج دویست گرم سیصد گرم طلا نیستیم!!! اونقدری خدا بهمون داده که ده برابرشو برای دخترمون بخریم! بابا با کلافگی از سد راهم کنار رفت.... کفش هامو پوشیدم و پیاده تا خونه عمو علی رفتم ! زنگ خونشون رو به صدا در اوردم! کسی که در حیاط و به روم باز کرد منصور بود سرمو انداختم پایین و سلام کردم از جلوی راهم کنار رفت و گفت +: سلام بفرمایید!! تشکری کردم ووارد خونه شدم زن عمو همونطور که دستهاشو با دستمال حوله ای پاک میکرد از آشپز خونه بیرون امد و گفت @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 ✨خشتي از طلا و خشتي از نقره✨ ✍🏻رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: وقتي مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم. در آنجا فرشتگاني ديدم كه با خشت طلا و خشت نقره ساختماني مي سازند ولي گاهي دست از كار مي كشند از فرشتگان پرسيدم: شما چرا گاهي كار مي كنيد و گاهي از كار دست مي كشيد؟ سبب چيست؟ ✨پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختماني به ما برسد مشغول مي شويم و هرگاه نرسد از كار باز مي ايستيم.گفتم: مصالح ساختماني شما چيست؟ ✨جواب دادند: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر ✍🏻وقتي مؤمن اين ذكر را مي گويد ما ساختمان را مي سازيم. وقتي كه ساكت مي شود ما نيز دست از كار مي كشيم. 📚بحار جلد ۷۳ صفحه صفحه ۲۴۶ 📚بحار جلد ۱۸ صفحه ۲۹۲ 📚بحار جلد ۹۳ صفحه ۸۳ 🦋 ➣ @mahmoum01 ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 خدا صلى‌الله‏ عليه ‏و‏آله: ✍️ حُبّى و حُبُّ اَهْلِ بَيْتى نافِعٌ فى سَبْعَةِ مَواطِنَ اَهْوالُـهُنَّ عَظيـمَةٌ: عِنْـدَ الوَفـاةِ و فِى الْقـَبْـرِ وَ عِنْدَالنُّشُورِ وَ عِنْدَالِكتابِ وَ عِنْدَ الحِسابِ وَ عِنْدَ المـيزانِ وَ عِنْدَ الصِّراطِ؛ 💠 محبّت من و محبت اهل‌بيـت من در هـفت جا كـه هراس آن‌ها بسيار بزرگ است، سودمند است: ۱. هنگام مرگ، ۲. در قــبر، ۳. هنگام برانگيخته‌شدن، ۴. هنگام دريافت نامه اعمال، ۵. هنگام حسابرسى، ۶. هنگام سنجش اعمال، ۷. هنگام عبور از صراط. 📚 امالى صدوق، ص۱۸ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۲۶🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام على عليه السلام:هیچ چیز مانند یاد خدا ، گره گشایی نمیکند 📙 غررالحكم، حدیث ۲۹۷۰ امروز یکشنبه ۲۱ آبان ماه ۲۷ ربیع‌الثانی ۱۴۴۵ ۱۲ نوامبر ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ۱ آبان سالروز شهادت شهید مدافع حرم روح الله طالبی اقدم👇👇 در چنین روزی در سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی بود شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم در جبهه حلب سوریه در منطقه الحمراء ظهر تاسوعای حسینی در هنگام نبرد با دشمنان اهل بیت و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت بصورت مظلومانه به دست گروهک مزدور داعشی جبهه النصره زبون شهادت رسید👇👇 شهیدی که گلوله خورده بود و زخمی همانند عمه زینب(س)، اسیر شد. همانند امام حسین (ع) سرش را بریدند... همانند حضرت ابوالفضل (ع) دستاش را بریدند همانند علی اکبر حسین (ع) ارباً اربا شد... 😭 جانباز شهید روز تاسوعای حسینی 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 پیامبر صلی الله علیه وآله: 🔸گوش دادن به چیزهای بیهوده انسان را سنگدل می کند. بحار: ۷۹:۲۵۲ @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 +: سلام دخترم خوش امدی! رو به سهیلا سلام کردم که با بی محلی جوابمو داد نشستم کنار بچه هاش و با لبخند گفتم +: سلام عزیزای دلم دلم براتون تنگ شده بود ! خواستم مهدی و بغل کنم. که سهیلا اجازه نداد و شیر خوردنشو بهونه کرد! خواستم نرگس و که نق نق میکرد و بغل کنم که رو به منصور گفت +: منصور جان بیا نرگس و بگیر ! . بعد هم روشو کرد اون طرف رفتار هاشو نادیده گرفتم نشستم پیش عمو و گفتم. +: خوبید عمو جون؟ قرآن توی دستشو بست و بوسید و جواب داد -: الحمدالله محمد و مادرت خوبن دخترم؟ خودت خوبی؟ بهتری؟ با لبخند تشکری کردم و جعبه رو از زیر چادم در آوردم و روی رحل قرآنش گذاشتم یه نگاه بهم کردو یه نگاه به جعبه که گفتم +: سپهر اینارو ‎‎‌ 🌸 🍃 📖 این هارو برای بابا آورد! نمیدونم دلیل این کارش چی بوده اما من نیازی به این طلا ها ندارم من طلاهامو به خاطرش ندادم که بخوام پس بگیرم! زنعمو رو به روم نشست و گفت +: چرا اینهارو اوردی اینها سهم توست! .سرمو انداختم پایین ! سپهر..& تو اتاقم نشسته بودم با صدایی که از بیرون می امد یقه پیرهنم و مرتب کردم و اتاقم و ترک کرده! با یه سلام چشمم خورد به آوا ! دور چشماش حاله قرمزی افتاده بود انگار قبلا گریه کرده! با دیدن جعبه روی رحل بابا با تعجب نگاهمو بین آوا و بقیه چرخوندم که سهیلا یه نگاه بهم انداخت و رو به آوا گفت +:طلاهاتو ور دار با خودت ببر نمیخوایم منت کسی روی سرمون باشه! آوا با ناراحتی جواب داد -: چرا با من. اینطوری رفتار میکنی؟ سهیلا با بی محلی همونطور که نگاهش به مهدی تو بغلش بود گفت +: پاشو برو ! طلاهاتم ور دار ببر! ما محتاج چهار تا النگو و گوشواره تو نیستیم! با لحن بدی حرف. میزد بغض تو چشمای آوا آزارم میداد بابا با جدیت گفت -: تمومش کن سهیلا احترام دختر عموتو نگه دار ! سهیلا با اخم گفت +: احترام چی پدر من؟ عمو که بی خبر جلوی همه زد تو گوش داداشم ! به خاطر همین خانم ! حالا هم که طلاهاشو پس دادیم ول کنمون نیست! داداشم از شکنجه میمرد خیلی بهتر بود تا بخواد زیر بار منت بره! شاید اصلا انتظار گفتن همچین حرفی رو از زبون سهیلا نداشت اشک تو چشماش جمع شد و فقط سکوت کرده بود منصور بارها به سهیلا علامت داد که بس کنه اما سهیلا یه ریز آوا رو تحقیر میکرد ! از جاش بلند شد چادرش رو روی سرش مرتب کرد و بدون هیچ حرفی خواست از خونه بیرون بزنه که مچ دستش و گرفتم. بی صدا زد زیر گریه و سعی کردم خودمو کنترل کنم و سرش داد نزنم!... ‎‎ 🌸 🍃 📖 تا به حال صدام روی کسی بلند نشده بود اما با خونسردی رو به سهیلا گفتم +: تو داری راجع به آوا اینطور حرف میزنی ؟ این دختر چه گناهی کرده که داری باهاش اینطور حرف میزنی!؟؟ وقتی داری اینطور باهاش صحبت میکنی یعنی داری به من توهین میکنی؟ میفهمی سهیلا؟؟ بین حرفام مچ دستشو از تو دستم بیرون کشید و با گریه از خونه زد بیرون که سرمو به علامت تاسف تکون دادم و گفتم +: این دختر مریضه ! درست نیست اینطور باهاش رفتار کنین!!!! بلافاصله به دنبالش رفتم خواست در حیاط و باز کنه که ممانعت کردم! و گفتم +: آوا! عزیزم...!! من ازت معذرت میخوام رفتار سهیلا رو ببخش منظوری نداره! اشکاشو با پشت دست پاک کرد و جواب داد -: دیگه هیچکس دوستم نداره ! +: من دوستت دارم!... شاید اولین باری بود که دوستت دارم و به زبون میاوردم! سرمو انداختم پایین سنگینی نگاهش و احساس میکردم!... دستمو از روی در کنار زدو رفت نشستم لب حوض کاش نمیزاشتم تنها بره! گلبرگ های گل و نوازش کردم! شده بود همه زندگیم ! با وجود بیماری که داشت دلم نمیخواست رفیق نیمه راه باشم! برای همین با خودم عهد بستم که تا آخرش کنارش باشم! با صدای مامان که گفت +: بیا تو مادر عصرونه بخور! از جام پا شدم و به طرف خونه قدم برداشتم.... چند روزی از اون ماجرا میگذشت سهیلا و منصور برگشتن اهواز ! من مونده بودم. مامان و آقاجون با صدای زنگ در به طرف در حیاط پا تند کردم درو باز کردم و با دیدن عمو محمد و زنعمو زیر لب سلام کردم و از سد راهشون کنار رفتم و گفتم +: خوش امدید بفرمایین داخل! با برخورد عمو جا خوردم! بغلم کرد و بهم دست داد! وارد پذیرایی شدن مامان طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده! بابا کمی ‎‎‌ @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اهمیت وضو 💎آیت_الله_جاودان: بی وضو نخوابید..... 🔹اگر با وضو بخوابید اثر شیطان در شما کمتر است ____________ ▪️ کانال معرفتی @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۲۷🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶اگر راز بهترین زندگی را داشتن رو میخواهی بسم‌الله... 💐امام على(ع): 💠زندگى آن كس از همه بهتر است كه مردم در پرتو احسان و كمک او زندگى كنند. 📗ميزان‌الحكمه، ج۸،ص۳۴۵ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷 در ایام زلزله رودبار که محمودرضا کودکى نه ساله بود پس از وقوع زلزله که اعلام شد و سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم میبرى در محل جمع آورى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر میشود من میخواهم از وسایل خانه چیزى بدهم. وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است. ‌🔥 تل آویو قصى @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا