#حضرت_رقیه_شهادت
آخر عُمرِ دخترت آمد
تازه پیشِ سَرم سرت آمد
عطری از شهرِ یاس آوردند؟
بوی رَاسِ مُعطّرت آمد!
من نمی بینم اِی پدر امّا
گفت عمّه که دلبرت آمد
گفت بابایت آمده زِ سفر
گفت رویای آخرت آمد
سیلِ دردی که آمده سویم
بیشتر سَمتِ خواهرت آمد
مثلِ عمّه برادرِ من هم
سَرِ نیزه، برابرت آمد
من خودم را دَر آیِنه دیدم
در بیابان که مادرت آمد
قاریِ در خَرابه مهمانم
موقعِ ختمِ کوثرت آمد
زودتر از خودش به شَهرِ شام
زیوَرآلاتِ دُخترت آمد
خوب شد خواب ماندم ای بابا
تا نَبینم چه بر سرت آمد
تا نبینم که تیر و نیزه و سنگ
مثلِ باران به پیکرت آمد
ولی از این سَرِ تو معلوم است!
چه بلاها به حنجرت آمد...
تو نَپُرس از رُقیِّه اَت بابا
که چه بَر روزِ معجرت آمد
تو بپرسی بدان که می پرسم
پیکرَت کو!؟ چِرا سَرَت آمد!؟
بوسه ی داغِ خاکهای تنور
بَر گلوی مُطَهَّرَت آمد
هِی لَبِ رِشته رِشته را بوسید...
رَفتنی شُد، فرشته را بوسید...
#رضا_رسول_زاده
#حضرت_رقیه_شهادت
شکست قامتم از طاق ابروی تو می آید
نگون بختی من از شام گیسوی تو می آید
به داغ گیسوی خاکستری ات این گواهم بس
که من میسوزم و بوی سرموی تو می آید
خبر دارم که یک شب نیز کنج دیر خوابیدی
همین بس که نسیمی گاه از سوی تو می آید
سوالی داشتم تنها که می دانم جواب آن
فقط از چشم های پر هیاهوی تو می آید
چرا از دامن خولی چرا از چکمه های شمر
چرا از دستهای ساربان بوی تو می آید ؟
#محمدعلی_کردی
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدي جانم به قربانت ولي با سر چرا
نيست همراه سر خونين تو پيكر چرا
تا به يادم هست موهايت مرتب بوده است
هست در زلف پريشان تو خاكستر چرا
اين جراحت هاي لب هايت فقط از تشنگي ست
لخته خون خشكيده بر لب هاي تو ديگر چرا
با وجودي كه كريم و مهرباني مانده ام
داده اي هديه به اين نامرد انگشتر چرا
جز خودم ديگر براي هيچ كس قرآن نخوان
داشت ميزد بر لب خشك تو چوب تر چرا
هر چه گفتم دختر شاهم فقط خنديد و رفت
دختر شامي ندارد حرف من باور چرا
ارث برده روضه هاي مادرت را دخترت
خوب دانستم كه ميگفتي به من مادر چرا
دخترم بابائي ام لطفا مرا با خود ببر
بايد از باباي خود باشد جدا دختر چرا...
#محسن_صرامی
#حضرت_رقیه_شهادت
گوش کنید عاشقان قصه ی ناشنیده را
کس نشنیده در جهان قصه ی این قصیده را
خونجگر سه ساله ای با دل غرق ناله ای
میزند این چنین صدا باب گلو بریده را
وه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی
تا به لب تو بسپرم جان به لب رسیده را
مانده سه غم به سینه ام شرح کدام یک کنم
سیلی و گوشواره یا گوش ز هم دریده را
ای لب تو ترک ترک زخمی چوب خیزران
داغ لب تو میکشد دختر داغدیده را
آه که داده در جهان؟ با سر باب تسلیت
دختر خورده سیلی و داغ پدر کشیده را
ای به فدای چشم تو جان سه ساله گوش کن
قصه ی غصه ی من و عمه ی قد خمیده را
موی تو داشت بوی جان از چه گرفته بوی نان
هر چه که بوی میکشم موی سر بریده را
اشکم اگر شود تمام دور سر تو ای امام
باش که خون فشان کنم از غمت این دو دیده را
گشته خرابه ام سرا هست وصیتی مرا
عمه خرابه دفن کن جسم تکیده ی مرا
عمه کفن مکن به تن مثل شهید بی کفن
چادر پاره پاره بس جسم من شهیده را
مرثیه ی یتیم را جز ز یتیم نشنوی
گوش کنی اگر غم تک به تک آفریده را
#مرتضی_جام_آبادی
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چه عاشقانه پدر می کند تماشایش
که زنده است جهان با دم مسیحایش
صلابتش به عمو رفته است این بانو
خلاصه ی علی و فاطمه ست سیمایش
رواست سجده کند آسمان به چادر او
رواست گریه کند ابر پای نجوایش
رقیه فاتح شام است، چشم دشمن کور!
که زیر و رو شده افلاک با رجزهایش
کدام طایفه این گونه می توانستند
یزید را بِنِشانند بر سرجایش
شبیه مادر خود راه می رود یعنی
هنوز آبله دارد رقیه در پایش
بغل گرفته پدر را و تازه می فهمد
چه کرده است سنان با گلوی بابایش
هنوز هم که هنوز است غصه اش این است
چه میکند سرِ نیزه عموی رعنایش؟!
#احسان_نرگسی
#حضرت_رقیه_شهادت
شدم بی خانمان دنبال تو چون باد اواره
رود از گریه های من جگر از چشم هر خاره
چنان بی کس شدم بابا پس از تو بین این صحرا
که میگیرم سراغ دوست را از خصم همواره
اگر بابا نباشی تا بخوابم بین آغوشت
چه فرقی می کند بر من چه تابوت و چه گهواره
اگرچه زخمهای من چو غنچه بسته شد اما
اگر آهی کشم هر گل گریبان می کند پاره
جوان از حادثه گاهی اگر که پیر میگردد
ندیدم کودکی گردد ز داغی پیر یکباره
اگر که آمدی ومرده بودم بر رخم بنگر
خبرها دارد از سر درونم رنگ رخساره
پر از زخمی چنان بابا که شد دردم فراموشم
بیا که دردهایت را به یک بوسه کنم چاره
#موسی_علیمرادی
#حضرت_رقیه_شهادت
#دودمه
شام ویران میکنم از تو نشان میآورم
من زِ نسل حیدرم
اَشهدُ اَنَّ علی را در اذان میآورم
من زِ نسل حیدرم
#حسن_لطفی
#حضرت_رقیه_شهادت
#دوبیتی
همه ی خرابه غرق غم شده
یه شیرین زبون دیگه کم شده
یه امامزاده توی خرابه موند
حالا دیگه خرابه حرم شده
#علی_ذوالقدر
#حضرت_رقیه_شهادت
دلها گرفته
کنج خرابه روضه بابا گرفته
با گریه برخاست
در خواب خود دستان بابا را گرفته
بابا کجایی
قلب سه ساله دخترت اینجا گرفته
بعد از تو دشمن
با تازیانه ها سراغ از ما گرفته
بابا ببخشید
دارم صدایت میزنم ؛اما گرفته
از در در آمد
بابا برای دیدن او با سر آمد
این راس خونین
بعد از چهل منزل به سوی دختر آمد
بابا رسید و
این انتظار لعنتی آخر سر آمد
عمه به خود گفت
از آنچه ترسیدیم بر سر آخر آمد
سر درد دارد
از آن شبی که دست، سوی معجر آمد
غوغا شد آخر
کنج خرابه روضه ای بر پا شد آخر
دستش به دیوار
بعد از چهل منزل رقیه پا شد آخر
چشمش نمیدید
با دستها بابای او پیدا شد آخر
از بوی بابا
بغض گلوی نازدانه وا شد آخر
الحمدلله
طفلت شبیه مادرت زهرا شد آخر
#عباس_جواهری_رفیع
#حضرت_رقیه_شهادت
خواهرت در قتلگه آمد سرت آنجا نبود
کوفه با تو روبرو شد پيکرت آنجا نبود
شام عاشورا که آمد دست بوست خواهرت
هم نبود انگشت هم انگشترت آنجا نبود
دفن کردي پيش چشم ما علي اصغرت
قبر خالي بود اما اصغرت آنجا نبود
در چهل منزل به جاي ما کتک خورد عمه ام
ما نمي مانديم اگر که خواهرت آنجا نبود
نيمه شب در آن بيابان مرده بودم بي گمان
گر در آن لحظه پدرجان مادرت آنجا نبود
بارها مرگ از خدا کردم طلب در بزم مي
واقعأ اي کاش ميشد دخترت آنجا نبود
صورتت هم جاي سالم محض يک بوسه نداشت
کاش يا من مرده بودم يا سرت آنجا نبود...
#محسن_صرامی
#حضرت_رقیه_شهادت
داغ دارم جگر ندارم که
غیر گریه هنر ندارم که
باغ های مدینه مال من است
از بیابان خبر ندارم که
پشت اسبش دویده ام خیلی
من که پای سفر ندارم که
اتش خیمه گیسویم را برد
جز همین مختصر ندارم که
این گل سرخ چیست روی سرم
من که سنجاق سر ندارم که
گوشواره النگو و خلخال
رفت، دیگر گهر ندارم که
دختران دمشق میگویند
من یتیمم، پدر ندارم که
من تورا از یزید میگیرم
یک پدر بیشتر ندارم که
#زخم_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
بگو امشب به من از عصر عاشورا کجا بودی؟
مرا مهمانی آوردی خودت تنها کجا بودی؟
بگو وقتی چهل منزل مدام از ناقه افتادم
الا ای در نگاهم عروه الوثقی کجا بودی؟
اگر بر نیزه بودی من که چشمانم نمیدیدت
مرا بردند بازار یهودیها کجا بودی؟
کلیسا رفتهای از شانهی گیسوت معلوم است
چه کم دارند اطفالت از آن ترسا؟کجا بودی؟
من از بوی طعام خانه ها خوابم نمیگیرد
تو ای با بوی نان همراه تا حالا کجا بودی؟
شنیدم بر درختی تاب میخوردی ملالی نیست
مرا آن شب که زجرم داد در صحرا کجا بودی؟
تویی که مادرت افطار خود را خرج سائل کرد
تصدق نان که میدادند دست ما کجا بودی؟
تو معلوم است شبها جای گرمی داشتی بابا
من این شبها که میلرزیدم از سرما کجا بودی؟
پدر باید بگیرد دختر خود را در آغوشش
تو ای اندازهی آغوش من بابا کجا بودی؟
#زخم_حسینی
#حضرت_رقیه_شهادت
چه تکریمی نموده شهر شام از باب حاجاتش
سه روزی مانده این حوریه پشت باب ساعاتش
سر بازار نُه ساعت سر پا ایستاده او
کسی که نُه فلک بنشسته بر خوان کراماتش
همای منزلت بود و خرابه منزل او شد
همان که شد بهشت آبادی کنج خراباتش
همان که مریم از نور رخش انجیل میخواند
که بوده پردهدار محملش در راه شاماتش
به جای گل نثار مقدمش خار مغیلان شد
چه استقبال گرمی کرد از او خاکستر و آتش
برای صورت حوریه برگ گل ضرر دارد
چرا پس ضربه سیلی نمیکرده مراعاتش؟!
کشیده آه را در بند خود زنجیری از آهن
اسیر سلسله هستند در این شهر ساداتش
نشسته سر به دامانی که عطر فاطمه دارد
سر زخمی "مصباح الهدی" در بین مشکاتش
تمام دردها را برد از یادش سر بابا
چگونه یک طبق زخم است مرهم بر جراحاتش؟!
هزار و نهصد و پنجاه تا زخم است بر جسمش
هزار و نهصد و پنجاه دفعه شد مواساتش
به فکر انتقام از چوب بود و بر لبش می زد
ببین پر کرده عالم را نوای یالثاراتش
#محسن_حنیفی
#حضرت_رقیه_شهادت
اُف به دنیا ؛ رقیه سیلی خورد
بین صحرا رقیه سیلی خورد
دختری را برای سکه زدند
اُف به دنیا رقیه سیلی خورد
نیمه شب جای عمه خالی بود
تک و تنها رقیه سیلی خورد
هر چهل منزل از عمو پرسید
هر چهل جا رقیه سیلی خورد
کمتر از گل به او نمی گفتند
بعد سقا رقیه سیلی خورد
پهن شد شمر سفره اش هر شب
هر شب اما رقیه سیلی خورد
از شبث تازیانه ها اما
از سنان ها رقیه سیلی خورد
با همان لکنت زبان هربار
گفت: بابا ؛ رقیه سیلی خورد
به زمین خورد و گوشواره شکست
مثل زهرا رقیه سیلی خورد
هر اسیری که در اسارت گفت
زیر لب یارقیه ؛ سیلی خورد
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_رقیه_س_شهادت
با تیغ اشک بر همه میتازم ای پدر
من با غم تو هیچ نمیسازم ای پدر
این مدتی که مانده به پایان عمر من
باید به گریه بر تو بپردازم ای پدر
صد بار خوردهام به زمین بین این مسیر
تا پرچم غم تو بر افرازم ای پدر
رفتی به روی نیزه و سر خم نکردهای
در روز حشر هم به تو مینازم ای پدر
روزی که زنده میکند اسلام را غمم
ایمان میآورند به اعجازم ای پدر
اطناب رنجهای تو را جای شرح نیست
در شعر غصههای تو ایجازم ای پدر
هر بار خواست جان بپرد از حصار تن
سنگی زدند بر پر پروازم ای پدر
از اسب خوردهای به زمین حق بده که من
خود را ز روی ناقه بیندازم ای پدر
::
اینگونه که بریده سرت را، نمیشود،
بر گردن تو دست بیاندازم ای پدر
#محسن_عرب_خالقی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دلخوری نیست در این قافله از هیچ کسی
به خدا من که ندارم گله از هیچ کسی
خواب بودم اگر از پشت شتر افتادم
طلبی نیست در این مسئله از هیچ کسی
بعد از آن نیمه شب و گم شدن و تنهایی
نگرفتم نفسی فاصله از هیچ کسی
من نمیترسم اگر عمه کنارم باشد
غیر از این زجر و ازین حرمله از هیچ کسی
خواستم گر چه نشد غیر تو نامی ببرم
در قنوت دل هر نافله از هیچ کسی
زخم زنجیر مرا کشت الهی دیگر
تاب و طاقت نبرد سلسله از هیچ کسی
گریه نگذاشت که پوشیده بماند بابا
مشکل پای من و آبله از هیچ کسی
جز تو و خواهر تو برنمیآید به خدا
خطبه خواندن وسط هلهله از هیچکسی
کاشکی در بغل فاطمه دق میکردم
تا دگر سر نبرم حوصله از هیچ کسی
#مصطفی_متولی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
میزبانِ روضهی ویرانه! مهمان را ببخش
نیزهدار اینجا نیاوردش، عموجان را ببخش
نه، حریفِ این گرهها نیست انگشتان تو
دستهایت خسته شد، موی پریشان را ببخش
بوسه بر لبهای خشکت آرزوی آب بود
آرزوهای بَرآبِ رود و باران را ببخش
خاکسارت شد، ولی باز از خجالت سرخ شد
زخمِ پایت را نبین، خارِ مغیلان را ببخش
گفت یک شب گم شدی ترسیدی از تاریکیاش
روسیاه از روی زردت شد، بیابان را ببخش
بوسهی انگشتر من صورتت را زخم کرد
غارتش کردند سیلیدارها، آن را ببخش
آن که با لبهای زخمم چوببازی کرد، نه!
خیزرانی را که میبوسید دندان را ببخش
در غمت چیزی نباید گفت، باید جان سپرد
جانِ بابا شاعران و روضهخوانان را ببخش
#رضا_قاسمی
#امام_حسین_ع_مناجات
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
آن که از کعبۀ گل جانب معشوق شتافت
خیمه در کعبۀ دل کرد به پا کیست؟ حسین
آن که با سعی و صفا کرد وداع و چو خلیل
کرد آهنگ سفر سوی منا کیست؟ حسین
آن که در مدرسۀ عشق پی حفظ شرف
هله آموخت به ما درس وفا کیست؟ حسین...
آن که در سنگر آزادگی و آزادی
سر نَهَد در خطِ تسلیم و رضا کیست؟ حسین
آن که با دادن هفتاد و دو تن قربانی
درس آزادگی آموخت به ما کیست؟ حسین
آن که از خون علیاصغر ششماهه گذشت
تا شود شافع ما روز جزا کیست؟ حسین
آن که لبتشنه لب آب روان گشت شهید
در عوض داد به ما آب بقا کیست؟ حسین...
مرحوم #ژولیده_نیشابوری
#حضرت_رقیه_س_شهادت
در پِیات چهل منزل، سخت جستجو کردم
از قفایِ هر نیزه با تو گفتگو کردم
سایهات ز روی نِی، بوده بر سرم بابا
هر کسی یتیمم گفت، سوی نیزه رو کردم
بعد عصر عاشورا، غصه آنقَدَر خوردم
خنده در دهانم مُرد، گریه در گلو کردم
کُهنه معجرِ خود را، ای پدر به سر دارم
زیر ضربِ سیلی هم، حفظِ آبرو کردم
پهلوی پر از درد و، صورت ورم کرده
آیه آیه کوثر را، شرحِ مو به مو کردم
از جفای این دنیا، آنقَدَر کشیدم که
مثل مادرت زهرا، مرگ آرزو کردم
#علی_مقدم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دوباره بوی خوش مُشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمه چشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»*
جز این که شویمت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آن که دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید!
رسید اگر به اجابت، تعجّبی نکنم
دعای خستهدلان، مستجاب میآید
#جواد_هاشمی_تربت
#حضرت_رقیه_س_شهادت
به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم، چه زخمها که نخوردم
به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان اگر هنوز نمردم
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم
نشد به پای تو خیزم، مرا ببخش عزیزم
گُل تو بودهام اما شکسته ساقهی خُردم
تو بوریا کفنت شد، من این لباس سیاهم
به رسم عشق، کفن هم در این مزار نبردم
#سیدمیلاد_حسنی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چنین حکایت تلخی، که دیده و که شنیده؟!
سه سالهای که غم او به عمر نوح رسیده
شنیده قصهی مادربزرگ را و ندانم
که نازدانهی زهرا، چه از «کشیده» کشیده
سه سالهای که دمیدهست روضههای غریبی
به بازویش که شکسته، به قامتش که خمیده
عزیزِ جانِ حسین است و روی خار مغیلان
چقدر این سو و آن سو فرار کرده دویده
بمیرد آنکه کشیدهست معجر از سر طفلان
شکسته بادا دستی که گوشواره کشیده
سهساله ای که خودش زینبیست با همه خردی
تمام رنج سفر را به جان خویش خریده
رقیه آیهی عشق است و امشب از سر بابا
شنیده آیهی قرآن، ولی بریدهبریده
پس از تحمل شام بلا و رنج اسیری
به حیرت است که خورشید او به طشت دمیده
از این شب-این شب دوری-، به صبح دیدن بابا
گذشته و نگذشته، رسیده و نرسیده
#میلاد_عرفان_پور
#حضرت_رقیه_س_شهادت
تو هستی باغبان و من گل نیلوفرم بابا
هنوزم تو پدر جان منی، من دخترم بابا
طَبَق "بیت" و سر تو "کعبه" و من گرم اعمالم
نشسته من طوافم را به جا میآورم بابا
چه آمد بر سر چشمم، سرت را تار میبینم
به سختی باز و بسته میشود چشم ترم بابا
مرا هم ای پدر مانند زهرا با لگد کشتند
چگونه درد پهلو را تحمل آورم بابا
سه ساله طفلم اما از خدایم مرگ میخواهم
ببین ناز اجل با قیمت جان میخرم بابا
قدم برداشتنهایم به مثل مادرت باشد
به مثل پیرها محتاج دیوار و درم بابا
ز بس دیرآمدی ای قبله، رو به قبلهام کردند
به روی ماه تو باشد نگاه آخرم بابا
بُوَد پیدا ز رگهایت سرت را بد جدا کردند
خبر دارم ولی هرگز نیاید باورم بابا
#سیدمحسن_حسینی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
یادش بخیر بالش نرمی که داشتم
آغوش با محبت گرمی که داشتم
یادش بخیر بوسهی گرم تو قبل خواب
خوش میگذشت دور تو و عمه و رباب
یادش بخیر شانه زدنهای هر شبت
پا میشدم ز خواب، به گلبوسهی لبت
یادش بخیر زندگیام رو به راه بود
رویم سپید و موی سر من سیاه بود
امشب ولی به زیر سرم خشت خام بود
بی احترام طرز ورودم به شام بود
سیلی به حال صورت من گریه میکند
لالاییام به لکنت من گریه می کند
خود را برای دلخوشی او زدم به خواب
خواب مرا به هم زده لالایی رباب ...
ما چوب خوردههای اسارت چشیدهایم
دندان شکستههای خجالتکشیدهایم
از من بریدهتر، نفس خواهرت شده...
بیچاره عمه، قبر کن دخترت شده...
گفتم به عمه تا به وصیت عمل کند...
نیت کند به جای تو من را بغل کند
از روی نیزهها نگرانم شدی ببخش
فردا اگر که فاتحهخوانم شدی ببخش
زخم تن مرا به سکینه نشان مده...
تلقین بخوان و شانهی من را تکان مده
گفتم به قبر من بنویسند: خسته بود
زهرا ترک ترک شده بود، او شکسته بود
یا رب! روا مدار عزیزی شود اسیر
بابای هیچ دخترکی را از او مگیر...
طفل تو را نبودن تو قدخمیده کرد
با من هرآنچه کرد، گلوی بریده کرد
#ناصر_دودانگه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
آخر کمی بخواب! چرا گریه میکنی؟
با سینۀ کباب چرا گریه میکنی؟
با ناله نبض تو چقَدَر کُند میزند
با بغض در گلو نفست تُند میزند
آه ای رقیه! جان من آرام گریه کن
آهسته درسکوت دل شام گریه کن
با گریههای خویش قیامت بپا مکن
با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن
ای وای من که محشرکبری شروع شد
بار دگر قیامت عظما شروع شد
آرام شو ز گریه و شیون، رقیه جان
بابا رسیده با سر بی تن، رقیه جان
روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن
جانت به لب رسیده! شمرده نفس بزن
از گریههای خویش به بابا سخن بگو
از آنچه دیدهای تو به صحرا سخن بگو
یکدم به سیل اشک روانت امان مده
رخسارۀ کبود به بابا نشان مده
بوسه زدی به لعل لب، از جا بلند شو
دیگر بس است دیدن بابا، بلندشو
عمه چرا صدای تو دیگر نمیرسد؟
غمنالهات به گوش من آخر نمیرسد؟
عطر گلی شنیدی و بیهوش گشتهای
حرفی نمیزنی و تو خاموش گشتهای
در گوش باب خویش چه گفتی که پر زدی
ما را گذاشتی و تو ساز سفر زدی
پرپر شدی و طاقت هجران نداشتی
بر روی داغهای دلم غم گذاشتی
بگذار تا بگریم و کوته سخن کنم
این نیمهشب برای تو فکر کفن کنم
بر دوش اهل بیت، سه ساله بلند شد
خاموش شد «وفایی» و ناله بلند شد
#سیدهاشم_وفایی