#ولادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
قلم به دست شدم بعد مدتی بانو
بگويم از تو و از شان شوكتى بانو
قلم بدست شدم تا فضائلت گويم
بگويم از تو كه درياى رحمتى بانو
به نام نامى زينب به نام حضرت عشق
قسم به ذكر جلاله قيامتى بانو
نوشتم اسم تورا و قلم به خود لرزيد
چه اقتدار عظيم و ابهتى بانو
هميشه نام تو با اشك من عجين بوده
ندارد اين دل آشفته قيمتى بانو
به سجده پاى تو افتاده ام ولى ناگاه
فداى نام تو اى دختر ولى الله
خداى عز و جل همدمِ دقايق توست
كلام حيدر كرار نطق ناطق توست
غبار چادر تو زينت حجاب شماست
سر شكسته ى توگوشه ى حقايق توست
تمام عالم و آدم هلاكه اربابند
خوشا به حال تويى كه حسين عاشق توست
امير كرب و بلا بوده اى تو بعد حسين
رياست حرم عشق از سوابق توست
به خطبه هاى شما افتخار بايد كرد
به خطبه اى كه نشان از كلام صادق توست
خدا نگيرد از اين دل تورا و لطفت را
نديده ايم به جز دست تو محبت را
چگونه مدحتتان را حساب بايد كرد
چرا كه مدح تورا صد كتاب بايد كرد
عقيده ى تو بر اين بود با كلام فصيح
كه شام را سر دشمن خراب بايد كرد
چنان به معركه هاشان تو حيدرى كردى
تو را خودِ خودِ مولا خطاب بايد كرد
طلوع نور رخت آنچنان جهانگير است
كه شمس حضرت حق را جواب بايد كرد
دعاى آنكه خدارا به تو قسم داده
به حرمت قسمش مستجاب بايد كرد
تمام ايل و تبارم فداى تو بانو
منم گداى گداى گداى تو بانو
مقام و مرتبت تو كم از پيمبر نيست
كسى شبيه تو با مادرت برابر نيست
خدا كند كه مرا از قلم نيندازى
به روز حشر كه جز تو پناه ديگر نيست
كريمىِ تو يقين ارث از حسن دارد
از او كسى به سخاوت معتبر تر نيست
براى هر سه برادر تو خواهرى كردى
چه خواهرى كه مثالت درعالم ذر نيست
گريز شعر من اما اذان عاشوراست
بگو چرا خبرى از علىِ اكبر نيست؟
ببخش حال مرا..بين اين قوافى نيست
هزآنچه گفته ام از تو هنوز كافى نيست
براى تو دو سه خطى بگويم از دل و جان
دو باره حرف على شد!ببار اى باران
خدا براى كسى اينچنين نيارد كه
پسر به خاك و پدر در مقابلش حيران
صدا به خيمه رسيده بيايد اهل حرم
حسين چاره ندارد شده ست سرگردان
علىِ اكبر رعنا شده على اصغر
تنش چو برگ درختان زرد در آبان
حسين ناله زنان گفت با تو اى خواهر
كمك كن و على ام را به خيمه برگردان
حسين ماند و خجالت حسين مانده و غم
حسين ماند و تو و لشكرى ز نامحرم
🔸شاعر:
#آرمان_صائمی
#ورود_به_کربلا
#ورودیه
رسید قافله در کربلا و ثارالله
به ماه طایفه اش رو نمود:بسم الله
بزن به خاک علم را که کربلا اینجاست
بگو به خواهرمان که قرار ما اینجاست
نگاه کن به حرم..با تو عالمی دارند
تو پیششان که بمانی،مگر غمی دارند؟
رقیه پیش تو دلخوش ترینِ دوران است
به روی دوش تو بر مسند سلیمان است
علم به دست تو تا هست،ساقی لشکر
سکینه را چه خیالی ز غارت معجر؟
رباب خیره به دریا و حال شیدایی
تمام دشت شده مات صوت لالایی
بنفسی انت عزیزم..تو تکیه گاه منی
به روز بی کسی ام ملجاء و پناه منی
ته مسیر همینجا و این بیابان است
و ظهر روز دهم روز عید قربان است
علیِ اکبر من روی خاک می افتد
به برگ های تنش جای چاک می افتد
امانت حسنم می شود چو گل پرپر
دوباره زنده شود روضه ی در و مادر
گلوی طفل مرا،تیر می شود همدم
چگونه بعد علی تا به خیمه برگردم؟
کنار علقمه خون می شود به پا عباس
و دست های تو از تن شود جدا عباس
تو بر زمین که فتادی،حرم به هم ریزد
کنار پیکر تو مادرم به هم ریزد
تو نیستی که ببینی چقدر بدحالم
تو نیستی که ببینی اسیر گودالم
#آرمان_صائمی
#ورود_به_کربلا
رسید قافله در کربلا و ثارالله
به ماه طایفهاش رو نمود: بسم الله
بزن به خاک علَم را که کربلا اینجاست
بگو به خواهرمان که قرار ما اینجاست
نگاه کن به حرم...با تو عالمی دارند
تو پیششان که بمانی، مگر غمی دارند؟
رقیه پیش تو دلخوشترینِ دوران است
به روی دوش تو بر مَسند سلیمان است
علَم به دست تو تا هست، ساقی لشکر
سکینه را چه خیالی زِ غارت معجر؟
رُباب خیره به دریا و حال شیدایی
تمام دشت شده مات صوت لالایی
بِنَفسیاَنت عزیزم..تو تکیهگاه منی
به روزِ بی کسیام ملجاء و پناه منی
ته مسیر همینجا و این بیابان است
و ظهر روز دهم روز عید قربان است
علیِ اکبر من روی خاک میاُفتد
به برگهای تنش جای چاک میاُفتد
امانت حسنم میشود چو گُل پرپر
دوباره زنده شود روضهی در و مادر
گلوی طفل مرا، تیر میشود همدم
چگونه بعدِ علی تا به خیمه برگردم؟
کنار علقمه خون میشود به پا عباس
و دستهای تو از تَن شود جدا عباس
تو بر زمین که فتادی، حرم به هم ریزد
کنار پیکر تو مادرم به هم ریزد
به حال و روز من و تو بلند میخندند
به روی تک تک اعضات شرط میبندند
تو نیستی که ببینی چقدر بدحالم
تو نیستی که ببینی اسیر گودالم
برای ذبح سرم استخاره میگیرند
و جان محتضرم، چند باره میگیرند
#آرمان_صائمی
#حضرت_رقیه_شهادت
رسید روضه ی سوم..رقیه جا مانده
صدا رسیده ببین زجر!او کجا مانده؟
خدا بخیر کند…زیر دست و پا مانده
هنوز قسمت غمگین ماجرا مانده…
ز روی ناقه فتاده ز درد لرزیده
گرسنه بوده و بر خاک سرد خوابیده
به روی دامن زهرا،سرِ پر از دردش
به سنگ و خار مغیلان تنِ ورم کردش
خدا عذاب کند زجر و نسل نامردش
لگد به پهلوی او زد…به زور آوردش
رقیه را پی مرکب دوان دوان آورد
به صورتش زد و اورا کشان کشان آورد
کلافه گشته ز درد و ز سوز آبله ها
ز جای کعب نی و زخم و ردّ سلسله ها
دلش گرفته از این انتظار و فاصله ها
از این که مسخره اش می کنند حرمله ها
چقدر بغض فرو خورده در گلو دارد
نگاه خویش فقط بر سر عمو دارد
مخدرات خدا را چکار با اغیار؟
معطلی و نگاه حرام در انظار
کجای قصه این شعر می شود دشوار؟
کنار شمر و سنان می روند در بازار
سر بریده ی ارباب ما پریشان است
برای غربت ناموس خویش گریان است
برای اینکه دوباره به او غضب نکند
و روزگار حرم را به رنگ شب نکند
به ضرب کعب نی و تازیانه تب نکند
خدا کند که ز شمر آب را طلب نکند
برای زخمِ دگر جا نمانده بر بدنش
چکیده خون و سر و صورتش به پیرهنش
به گریه با همه ی شهر شام جنگیده
به روی خاک نمور خرابه خوابیده
تمام راه کتک خورده یا که غم دیده
هزار مرتبه مرده ز بس که ترسیده
برای غصه ی او داد از جگر بزنید
گهی به صورت و گاهی به روی سر بزنید
#آرمان_صائمی
#اولاد_حضرت_زینب
رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است
شب وساطت طفلان و اذن میدان است
میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است
رسیده خدمت ارباب و دیده باران است
حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری
عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری..
گرفته دست برادر که یاورش باشد
فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد
که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد
میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد
عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست
و آخرین قسمش جان حضرت زهراست
که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم
نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم
اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم
قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم
برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان
خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان
خیال کن که بمانند پیش خواهر تو
هزار خولی ببینند در برابر تو
هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو
به روی نیزه ببینند راس اصغر تو
تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت
به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت
مرا به بند اسارت میان نا محرم
سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم
به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم
مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم
قسم به جان تو دق می کنند بی تردید
همان دمی که ببینند صورتت پاشید
#آرمان_صائمی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن
رسید روضهی پنجم ، علم به نام حسن
عزا به نام حسین و کرم به نام حسن
حسن حسن بنویسم ، قلم به نام حسن
زدهست جان مرا مادرم به نام حسن
خدا برای کرم با حسن هماهنگ است
برای روضهی او فاطمه دلش تنگ است
مدیحهخوانِ حسن شخصِ سیدالشهداست
قیام اوست که بانیِ ظهر عاشوراست
به هیبتی علوی و به جلوهای زهراست
فقط به روز جزا پرچم حسن بالاست
عجیب نیست که دائم سرِ زبانِ من است
حسن قشنگترین واژه در جهان من است
نشستهام بنویسم زِ نو جوان حسن
میان خیمه نشسته گُل خزان حسن
به عمه رو زده، عمه! تورا به جان حسن
نبین که کودکم آری منم توان حسن
رها نمیکنیام تا حسین پَر گیرم؟
اگر رها نکنی، پیش پات میمیرم
عمو شهید شد آن لحظه که جوانش رفت
کسی نمانده برایش، رمق زِ جانش رفت
ببین که تیرِ عدو تا به استخوانش رفت
به روی خاک فتاده ، دگر توانش رفت
رها کن عمه مرا ، جان تو نمیمانم
فدای غربت او میکنم و سر و جانم
رسیدهام به تو اما چه جای خوشحالی؟
چه آمده به سرت اینچنین بد احوالی؟
اسیر حرملههای ، اسیر گودالی
به زیر سمِّ فرس رفتهای ، لگد مالی
من آمدم که تورا تا به خیمهها ببرم
ولی چگونه تَنِ پاره پاره را ببرم؟
تنت شده چو درختانِ زرد در پاییز
بیا به خیمه رویم جان عمه شد لبریز
اگرچه دست نحیفم به پوست شد آویز
بگیر دست مرا ، یاعلی بگو ، برخیز
به روی پیکر پاک تو جای پا مانده
هنوز در بدنت چند نیزه جا مانده
#آرمان_صائمی
#حضرت_قاسم_شهادت
#شب_ششم
رسید روضه به روز ششم،حرم غوغاست
میان خیمه ی اصحاب روضه الزهراست
غزال هاشمیان دیده اش چنان دریاست
به دست نامه ی بابا و قاصد باباست
به روی لب فقط احلی من العسل دارد
دلاوریِ حسن ریشه در جمل دارد
رسیده خدمت ارباب و سر خم آورده
ادب نموده و بارانِ نم نم آورده
ز هق هقش گل نجمه،نفس کم آورده
نسیم عطر حسن در محرم آورده
لبان تشنه ی خود را به دست آقا زد
حسین از غم او ناله تا ثریا زد
شده ست عازم میدان دلاور خیمه
و ریخت پشت سرش اشک لشکر خیمه
حسین مانده دل آزرده بر در خیمه
دوباره زنده شده داغ اکبر خیمه
میان معرکه جولان او تماشائیست
غضب نموده و طوفان او تماشائیست
فتاد روی زمین،راه سینه اش سد شد
و چند مرکب جنگی ز روی او رد شد
شبیه موم عسل شد..جدا و ممتد شد
خلاصه اینکه بمیرم…برای او بد شد
زره نبود برایش..وَ سنگ باران شد
به زیر سم فرس صورتش پریشان شد
لگد که خورد به صورت،شکست دندانش
رسید بر سر او مضطرب،عمو جانش
بغل گرفت تن درهم و پریشانش
فقط همین شده چاره..که رخ بپوشانش
براش بردن او تا خیام مسئله شد
دوباره داغ اضافه به قلب قافله شد
#آرمان_صائمی
#حضرت_علی_اکبر_شهادت
رسید روضه ی هشتم..علی پراکنده
حسین آمده تا قتلگاه پر کنده
صدای حرمله آمد به گوش با خنده
زدیم برگ گلت را حسین..شرمنده
صدای هلهله آمد…بیا..بیا..کشتیم
زدیم اکبر اورا،حسین را کشتیم
چگونه جمع کند او علیِ اکبر را
که گم نموده به خاک پاره پیکر را
خدا بخیر کند ناله های مادر را
چگونه تاب بیارد نگاه مضطر را
علی اکبر ارباب اربااربا شد
خداست شاهد من سخت در عبا جا شد
همین که خورد زمین لشکری تبسم کرد
عقاب در وسط معرکه تلاطم کرد
حسین دید علی را و دست و پا گم کرد
رسید در بر او ناله زد..تکلم کرد
که پا مکش به زمین اینچنین عزیزدلم
ببین که عمه رسیده،بیا رویم به حرم
به پای نعش تو افتاده ام دل آزرده
که شمر قهقهه زد بر منِ جوان مرده
چقدر بر بدنت تیغ و کعب نی خورده
و لشکر از تن تو هرچه خواست را برده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبر ها
و بعد کشتن تو خاک بر سر دنیا..
#آرمان_صائمی
#عاشورا
#گودال
#قتلگاه
حدودا ساعت سه شمر وارد شد به گودالش
زنا زاده نگاهی کرد آقا را و می خندید بر حالش
به خاک افتاده بود ارباب…چشمانش کمی بسته
صدایش از ته حنجر..صدای خس خس خسته
برش گرداند با پا تا کند پا مال جسمش را
برش گرداند با پا تا بسوزاند دل زهرا
به دورش صدنفر بودند با تیغ و نی و خنجر
برای کشتنش خیلی مصمم بود آن لشکر
حدودا ساعت «چار» است دیگر کار پیچیده
به روی تل خاکی دختری از ترس لرزیده
حدودا ساعت پنج است..در گودال غوغا شد
سر دزدیدن پیراهن ارباب دعوا شد
حدودا ساعت «شیش» است،قاتل دور مقتول است
همه رفتند از گودال،اما شمر مشغول است
#آرمان_صائمی
#امام_حسین_اربعین
#اربعین
آمدم پیش تو دوباره حسین
آمدم تا دوباره گریه کنم
آمدم مثل قبل تا پیشت
با دل پر شراره گریه کنم
این چهل روز حیدری کردم
مرد بودم میان نامردان
خم به ابروی خود نیاوردم
تا بریدم امان نامردان
تو خودت شاهدی که در کوفه
کوچه هارا گذر گذر رفتم
من نه اینکه بخواهم آقاجان
نه..به اجبار من سفر رفتم
قسمتم شد اسارت و دوری
رفتم و با عذاب هم رفتم
گله ای نیست از مصیبت ها
بی تو بزم شراب هم رفتم
اف به دنیا…چه کرد با زینب؟
که من از غصه ی تو لبریزم
کاش می مردم و نمی دیدم
روی قبر تو آب میریزم
خاطرم هست جنگ و دعوارا
خاطرم هست داغ گهواره
پیش چشم رباب غارت شد
ای بمیرم…رباب بیچاره
می نشست و به گوشه ای آرام
دست خود را فقط تکان میداد
روی نیزه کنار راس خودت
علی اش را به من نشان می داد
ظهر روز دهم به یادم هست
من بمیرم چه ها کشیدی تو
علی اکبر که رفت از خیمه
مثل مادر دگر خمیدی تو
خاطرم هست اربابا شد
بدنش مثل یک معما شد
خاطرم هست ماجرایش را
بدنش سخت در عبا جا شد
داد بی داد از غم عباس
آمد و بی وداع با ما رفت
خاطرم هست بچه ها خوشحال
عموعباس سمت دریا رفت
چند لحظه بعد رفتی و
آستین بر نگاه برگشتی
من پریشان و مضطرب بودم
تو ولی غرق آه برگشتی
قبر او میدهد گواهی که
بدنش شد قد علی اصغر
باید این حرف را خلاصه کنم
این اباالفضل،آن نشد دیگر…
من رسیدم ولی برادرجان
پرم از اضطرار و بد حالم
گله ای نیست از مصیبت ها
دلخور از ماجرای گودالم
بی رمق روی خاک ها بودی
نوک سر نیزه بازی ات می داد
پیش تو آب بر زمین میریخت
گیسویت هم به چنگ شمر افتاد
#آرمان_صائمی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد
قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد
اين همه سال،به اين حال نمى افتادم
ميخ در كاش كه بر سينه ى من جا مى شد
بين ديوار و در آنقدر"زدن" مادر را
مادرم روى زمين بود و تماشا مى شد
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد مى زد
بى هوا با لگدش تا كه ز جا پا مى شد
هر نفس با نفسش از ته دل گفت:على
با على گفتن او كوچه چه غوغا مى شد
#آرمان_صائمى
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
به نام خالق هستی، به نام نامیِ حیدر
قلم بر صفحه میچرخد به اذن ساقی کوثر
ملائک یک صدا گویند با اولاد پیغمبر
علیاکبر، علیاکبر، علیاکبر، علی اکبر
جوانِ ارشد ارباب چون برگ گل و شبنم
نزاییده چنان شهزادهی ما مادر عالم
عجب سروی عجب ماهی عجب دلدار زیبایی
چه اربابی، چه مهتابی، چه خورشید دل آرایی
چه آقایی، چه غوغایی، چه مجنون و چه لیلایی
عجب تصویر زیبایی ، حسین و صوت لالایی
به یک جلوه رسولالله و یک جلوه خودِ حیدر
به هیبت چون عموجانش ، بنازم بر علیاکبر
از این پس او نفسهای امیرالمومنین باشد
برای او همین کافیست، باقی نقطه چین باشد
خدا میخواست اصلا ماجرایش اینچنین باشد
که او نور دو چشم حضرت امالبنین باشد
به پیشانی او مُهر لب مولای ما خورده
به هر خنده علیاکبر، دل از ارباب ما برده
تو آن عشقی که در عالم ندارد هیچ مصداقی
دلیل سر کشیدنها، حدیث بزم عشاقی
حَسن گونهست رفتار تو از بسکه خوش اخلاقی
کریمی و کرم داری، در این ره صدر آفاقی
بده خرجیِ مارا، ما به دستان تو دل بستیم
علی جان رد مکن مارا، گدای خانهات هستیم
به پای مدح تو زانو زده ارباب قاجاری
به منطق چون کلافِ خواجه عبدالله انصاری
تغزل در نگاه شاعران در وصف اشعاری
گهی در شعر لیلایی، گهی در شعر سرداری
تو بالاتر از اعجازی ، شفیق ساقیِ خیمه
تو بودی از همان اول رفیق ساقی خیمه
تو در میدان همان بودی که عباس ابن حیدر بود
چنان کردی که لشکر گفت این طوفان محشر بود
تمام دشت از خشم نگاهت معدنِ سَر بود
نفهمیدند این حیدر و یا غوغای اکبر بود
همه دامانشان را خیس کردند از نگاه تو
چرا که ترس مولا بود در چشم سیاه تو
تو رفتی و حرم پاشیده شد از هم علیاکبر
کنارت شد قد رعنای سقا خم علیاکبر
تو پخشی در دل صحرا ولی کم کم علیاکبر
حسین آمد به بالینت ولی دَرهم علیاکبر
تو خِسخِس کردی و بابا کنارت بال و پَر میزد
زِ داغت پیش یک لشکر، پدر داد از جگر میزد
#آرمان_صائمی