#امام_سجاد_ع_مصائب
از داغ غمش زجر کشیدید شما
هی روضه شنیدید و چکیدید شما...
پس وای به حال چشمهایم، ای وای
من دیدهام آنچه را شنیدید شما
#حسن_اسحاقی
ح#حضرت_زینب_اسارت
#کوفه
در ماتمی بی انتها با چند کودک
تنها رها کردی مرا با چند کودک
یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و
من ماندم و این ماجرا با چند کودک
هی چهره ات را در سرم تکرار کردم
هی گریه کردم بی صدا با چند کودک
وقتی صدای داد و بوی دود آمد
دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟!
تا پرده خیمه به یکسو رفت دیدم
خورشید روی نیزه را با چند کودک
می خواستم پنهان کنم اما رقیه
زل زد به سرهای جدا با چند کودک
یک باره سمت خیمه هامان حمله کردند
من مانده بودم زیر پا با چند کودک
سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند
با من قبول اما چرا با چند کودک؟
وقتی سرت با من تنت از من جدا بود
راهی شدم از کربلا با چند کودک
ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند
مردم میان کوچه ها با چند کودک
در راه هم گویی هزاران حرف دارند
با صورت خونی بابا چند کودک
لب تشنه خواهر فقط لب تر کن امروز
باید بیایم تا کجا با چند کودک؟!
#حسن_اسحاقی
#امام_حسین
#دیر_راهب
#دوبیتی
علی بن ابی طالب دلش سوخت
امامِ از نظر غایب دلش سوخت
مسلمانان کجا سرگرم بودید؟
که از این داغ یک راهب دلش سوخت
#حسن_اسحاقی
#امام_سجاد_ع_مصائب
از داغ غمش زجر کشیدید شما
هی روضه شنیدید و چکیدید شما...
پس وای به حال چشمهایم، ای وای
من دیدهام آنچه را شنیدید شما
#حسن_اسحاقی
کنار عمهی سادات، یکطرف شمر و
سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد
خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد
خیال کن همهاینها که گفتهام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد
یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد
و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد
و باز از همه بدتر که مدت سیسال
تمام آن جلوی دیدهی ترت باشد
به اشک حضرت سجاد میخورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد
#مهدی_مقیمی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹قیام واژه🔹
چه دستهای قنوتی، رسیدهاند به ماه
دعا بخوان که جهان با تو میشود همراه
چنان که روح تو سرشار از خداوند است
به هرکجا بروی میشود عبادتگاه
تو نسل حضرت خورشید روی این خاکی
امامِ هر که تو باشی، نمیشود گمراه
تو راز خلقت سجادههای مهر به دست
تو اشتیاق اذان، ظهر و عصر و شام و پگاه
طوافِ مهرۀ تسبیح دور انگشتت
به کعبه بودن تو بوده تا همیشه گواه
جماعتی به نماز تو اقتدا کردند
نسیم، کوه، بیابان، درخت، رود، گیاه
چه سر به مهر شده رازهای پیشانیت
چه سرّی است در این گریههای گاه به گاه؟..
علی شدی که بجنگی ولی به تیغ سخن
تویی ادامۀ اعجاز سرخ ثارالله
دعا سلاح تو و واژهها سپاه تواند
که گفته است که هستی تو بیسلاح و سپاه؟
قیامِ واژه تو بودی در آن سکوت عمیق
تمام کوفه سکوت و تمام شام نگاه
بخوان صحیفه که ما در هجوم دلهرهها
به دستهای دعای تو میبریم پناه
بگیر دست مرا و به آسمان برسان
که سقف عشق بلند است و قدّ من کوتاه
تو با زبان دعا با جهان سخن گفتی
جهانِ با تو امید و جهانِ بی تو تباه
دعا بخوان که دعای تو مستجابتر است
کسی شبیه تو یک روز میرسد از راه
#فائزه_امجدیان
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹صفای سحر🔹
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
چه شکوهیست در این خیمه که صد قافله دل
مینوازند به امید رسیدن، جرسی...
ای صفای سحری جمع به پیشانی تو!
باد پاییم و به گردت نرسیدهست کسی...
چه صمیمیست خدایی که تو یادم دادی!
لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی
باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست
جز ابوحمزۀ طوفانی تو همنفسی
#محمد_فخارزاده
.
#امام_سجاد علیه السلام
مثل من هیچکس در این عالم
وسط شعلهها امام نشد
در شروع امامتش چون من
اینقدر دورش ازدحام نشد
لشکری از مغیره میآمد
خیمه غارت شد و در آتش سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی
اینقدر گرم، احترام نشد
روضه از این شدیدتر هم هست؟
لحظهای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما
خواستم پا شوم ز جام، ... نشد
به لب تشنهی علیاصغر
به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری
اینقدر تشنه در نیام نشد
رفتن شاهزادهای چون من
به اسیری به یک طرف اما
در سفر اینقدر غل و زنجیر
گردن بنده و غلام نشد
آهِ زینب و صیحهی شلاق
تا شنیدم، ... از اسب با زنجیر
خویش را بر زمین زدم اما
باز هم آن صدا تمام نشد
آه! زینب کجا و بزم یزید
او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر
اینکه با شمر همکلام نشد
این چهلسال گریهام شاید
از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمه سعی کرد صبور
به حسینش کند سلام نشد
دیدم از زیر چادرش زینب
گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیدهام حسین! اما
هیچجایی شبیه شام نشد
#قاسم_صرافان
#امام_سجاد_ع_مصائب
#حضرت_زینب_س_شام
تمام عمر شد با گریه مأنوس
تمام خاطراتش آه و افسوس
چرا فرمود امان از شام مردم
امان از شام یعنی داغ ناموس
#میثم_مؤمنی_نژاد
#امام_سجاد_ع_مصائب
از داغ غمش زجر کشیدید شما
هی روضه شنیدید و چکیدید شما...
پس وای به حال چشمهایم، ای وای
من دیدهام آنچه را شنیدید شما
#حسن_اسحاقی
#امام_سجاد_ع_مصائب
همینکه آب میدید گریه میکرد
یه طفلو خواب میدید گریه میکرد
میون کوچه بازار مدینه
اگه قصاب میدید گریه میکرد
#مسعود_یوسف_پور
#امام_سجاد_ع_مصائب
ابری شد و با نالهی جانکاه گریست
با مهر به نوحه بود و با ماه گریست
چل سال بیاد خاطرات پدرش
با آه نفس کشید و با آه گریست
#محسن_غلامحسینی
#امام_سجاد_ع_مصائب
امان و داد از بیداد ای دل
بزن از سینهام فریاد ای دل
دوگل بر حنجر گل، بوسه دادند
یکی زینب، یکی سجاد ای دل
کسی که مثل زهرا گریه میکرد
میان دشت و صحرا گریه میکرد
به یاد لالههای پرپر دین
تمام عمر خود را گریه میکرد
امامی که در اندوه و الم ماند
هزاران گل به خاک از دیده افشاند
اگر میدید آبی، گریه میکرد
زسوز جان خود غمنامه میخواند
#سیدهاشم_وفایی
#امام_سجاد_شهادت
از یک نسب بین عرب ها بی قرینی
از یک نسب بین عجم ها بهترینی
شکر خدا که مادر تو شهربانوست
اینگونه پس تو بچه ایران زمینی
گفتند علی اکبر شده شبه پیمبر
قطعا تو هم شبه امیرالمؤمنینی
#دیر_راهب
علی بن ابی طالب دلش سوخت
امامِ از نظر غایب دلش سوخت
مسلمانان! کجا سرگرم بودید؟
که از این داغ، یک راهب دلش سوخت
#حسن_اسحاقی
#حضرت_زینب_س_مدح
فرعون تا به حضرت موسی اشاره کرد
موسی فقط به گوشهی دریا اشاره کرد
مردم که حرف پشت سر آسمان زدند
مریم به گاهوارهی عیسی اشاره کرد
دین نا تمام بود خدا یک امام خواست
دست نبی به قامت مولا اشاره کرد
از علت وجودِ دو عالم سؤال شد
دست خدا به ام ابیها اشاره کرد
مادر زمان رفتن خود با دو دخترش
از روز درد گفت و به فردا اشاره کرد
مولا زمان رفتن خود از امیر عشق-
گفت و سپس به کودک رعنا اشاره کرد
روز نبرد آمد و دیدند تیغ او
صد کشته داد چونکه به هر جا اشاره کرد
یکجا هزار دست، کمان را کشید و بعد
یکجا هزار دست به سقا اشاره کرد
جبریل، چشمهای خودش را گرفته بود
با چشمهای بسته به آنجا اشاره کرد-
که یک زن از بلندی دیوانهوار عشق
بر روی خاکها به بدنها اشاره کرد
از او سوال شد: زن تنها چه میکشی؟!
مابین دردهاش چه زیبا اشاره کرد:
غیر از جمیل هیچ ندیدم همین و بس
با چشمهای خسته به بالا اشاره کرد
#حسن_اسحاقی
#حضرت_زینب_س_مدح
فرعون تا به حضرت موسی اشاره کرد
موسی فقط به گوشهی دریا اشاره کرد
مردم که حرف پشت سر آسمان زدند
مریم به گاهوارهی عیسی اشاره کرد
دین نا تمام بود خدا یک امام خواست
دست نبی به قامت مولا اشاره کرد
از علت وجودِ دو عالم سؤال شد
دست خدا به ام ابیها اشاره کرد
مادر زمان رفتن خود با دو دخترش
از روز درد گفت و به فردا اشاره کرد
مولا زمان رفتن خود از امیر عشق-
گفت و سپس به کودک رعنا اشاره کرد
روز نبرد آمد و دیدند تیغ او
صد کشته داد چونکه به هر جا اشاره کرد
یکجا هزار دست، کمان را کشید و بعد
یکجا هزار دست به سقا اشاره کرد
جبریل، چشمهای خودش را گرفته بود
با چشمهای بسته به آنجا اشاره کرد-
که یک زن از بلندی دیوانهوار عشق
بر روی خاکها به بدنها اشاره کرد
از او سوال شد: زن تنها چه میکشی؟!
مابین دردهاش چه زیبا اشاره کرد:
غیر از جمیل هیچ ندیدم همین و بس
با چشمهای خسته به بالا اشاره کرد
#حسن_اسحاقی
#امام_باقر_شهادت
#رباعی
هم ریختن خون خدا را دیدی
هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی
یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد
یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
#حسن_اسحاقی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
آن خانه که آتش زده بودند درش را
آن مرد که شمشیر به هم ریخت سرش را
چشمان حسن دید و شنیدم خبرش را
پس داد پس از این همه ماتم جگرش را
از محرمِ نامحرم خود جان و تنش سوخت
تن شعله کشید و همهی پیرهنش سوخت
تا دید برادر که دو چشم حسنش سوخت
فرمود که "لا یوم کیومک" ...دهنش سوخت
پس گفت به او علت چشمان ترش را
شد قصه همان داغ که دیدند و شنیدیم
آن درد که بر شانه کشیدند و شنیدیم
در شعلهی غم تشنه دویدند و شنیدیم
بر آینه شمشیر کشیدند و شنیدیم
بخشید علی از تن خود بیشترش را
مولای زمان خسته و بی تاب و توان شد
قاسم به عمو زل زد و قلبش نگران شد
چون تیر که بیطاقت از آغوش کمان شد
دانست که هنگام سپر کردن جان شد
تغییر ندادند نظرها نظرش را
مشغول غزل خوانی و دلداده و سرمست
شمشیر به رقص آمد و افتاد سر و دست
پس در دل لشگر زد و پرسید کسی هست
با دیدن او هر که رجز خواند دهان بست
آورد به یاد همه رزم پدرش را
بگذار نپرسم چه شده در دل میدان
بگذار نخوانم نشود خیمه هراسان
بگذار نگویم که حسین است پریشان
شیر حسنش مانده و انبوه شغالان
رد میشوم از آنچه به هم ریخت سرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که علمدار
هی تیر پس از تیر سپس تیر ...و تکرار:
هی تیر پس از تیر سپس نیزهی بسیار...
بی دست زمین خورده و در خندهی اغیار
سکان سماوات گرفته کمرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که شتابان
شمشیر به دستند همه نامه نویسان
آشوب شد و همهمه دور و بر مهمان
سوغات برای همه آورده به میدان
دست و سر و پا و تن ایثارگرش را
ناگاه دل کودک بی تاب خبر شد
در چشم ترش کُون و مکان زیر و زبر شد
وا کرد دو تا دست و هم آغوش خطر شد
با دست به جنگ آمد و با دست سپر شد
تقدیم عمو کرد تمام جگرش را
آن حور نظر کرد تن بی کفنی را
سلطان زمین خوردهی دور از وطنی را
در خاک بلا یوسف بی پیرهنی را
بی سر تن سادات حسینی حسنی را
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
پس دید که بر نیزه نشاندند سرش را
با نالهی جانسوز صدا زد پسرش را
ای کاش کسی آب بریزد جگرش را
پایان بدهد منتقم او سفرش را
باید که بیارند به زودی خبرش را...
#حسن_اسحاقی
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#گودال
#غزل
حرمتش را، خیمه اش را، لشکرش را...بگذریم
کینه ی شمشیر زن ها اکبرش را...بگذریم
قاسمش را ضربه ها هم قامت عباس کرد
تیر بی رحمی گلوی اصغرش را...بگذریم
گوشه گودال بود و سایه ای نزدیک شد
روبرویش ایستاد و خنجرش را...بگذریم
عرش می لرزید حتی اعتنایی هم نکرد
گر چه از هر سو صدای مادرش را... بگذریم
چشمشان پیراهن صدپاره ی او را گرفت
چشم مردی هم گرفت انگشترش را...بگذریم
تا بیامیزند با هم استخوان و خون و خاک
اسب ها را تاختند و پیکرش را... بگذریم
باز آتش کار خود را کرد و صحرا تار شد
ناله های دخترانش خواهرش را...بگذریم
کاروان آماده ی فریاد بود و ناگهان
روبروی محمل خواهر سرش را...بگذریم
بگذریم از کوفه و از شام، اما آنچه شد
می سپارم دست قلبم باورش را، بگذریم
عاقبت کنج خرابه، نیمه شب، دختر که دید-
چشم و ابروی پر از خاکسترش را...بگذریم
شاعرت انگشت هایش داغ شد، از تو نوشت
این غزل باروت بود و دفترش را...بگذریم
#حسن_اسحاقی
#دیر_راهب
علی بن ابی طالب دلش سوخت
امامِ از نظر غایب دلش سوخت
مسلمانان! کجا سرگرم بودید؟
که از این داغ، یک راهب دلش سوخت
#حسن_اسحاقی