eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پاره پاره حنجرت را بوسه باران می کنم عضو عضوِ پیکرت را بوسه باران می کنم . خاکِ اینجا ای برادر بوی زهرا می دهد قتلگاهِ اطهرت را بوسه باران می کنم . گیسوانم را به خونَت می زنم، قربانی ام این مِنا و مَشعرت را بوسه باران می کنم . نقشِ نعلِ اسبها بر سینه ات اُفتاده است قبله ی پیغمبرت را بوسه باران می کنم . دخترت افتاده روی پیکرِ بی راسِ تو گیسوانِ دُخترت را بوسه باران می کنم
با نيزه روي زَخمِ تو مَرهَم گذاشتند جِسمِ تو را به خاک، چه دَرهَم گذاشتند . من مانده ام چِگونه بِبوسم تَنِ تو را؟! بَس نِيزه پُشتِ نِيزه و بَر هَم گذاشتند . بَر سينه ات نِمونه ی هَرچه سِلاح هست! شَمشير و سَنگ و تيرِ سه پَر هَم گذاشتند . هم داغِ اَكبرِ تو و هم سوز تِشنگی اَصلاً مَگَر بَرات جِگر هَم گذاشتند؟! . آمد زِ مَن رُقَيِّه سُراغِ تو را گِرِفت پُرسيد كه: برای تو سَر هَم گذاشتند...؟ . دَر كيسه هايِشان پُرِ سَر بود و روسَری هَر آنچه بود زيوَر و زَر هَم گذاشتند
با اینکه می¬بینم، دلم باور ندارد این جسمِ دلدار من است و سر ندارد؟! ای معنیِ «أمّن یجیب» از جای برخیز دنیا شبیهِ خواهرت مضطر ندارد گر بی¬کفن ماندی، ز من دلخور نباشی شرمنده¬ام، حتّی سرم معجر ندارد انگار چیزی دیده باشد اولین بار خورشید، چشم از صورت من بر ندارد ای آسمان بر قتلگاهش گاه¬گاهی آبی ببار، این تشنه آب¬آور ندارد ای آهوان دشت بر داغش بگریید این کشتۀ غرقه به خون مادر ندارد یا رب مدد کن زیر کعب نی نمیرم این کاروان جز من کسی دیگر ندارد آسان کنم هر مشکلی را در سفر، لیک مشکل، ربابی که علی¬اصغر ندارد
دردها هست ولی فرصت گفتاری نیست چه کنم قافله را قافله سالاری نیست بگذارید بگریم به جوارش امشب تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست پای یک طفل نبینی که پرازخون نشده‌ست دیده بگشاکه به باغت گل بی خاری نیست برتوهرزخم تنت گریهءخون سرکرده ست در تن تو به جز از دیدهءخونباری نیست فرصت گریه ندادند به بلبل در باغ بلبل نغمه زنی درغم گلزاری نیست غم اطفال فراری به بیابان چه خوری؟ عمه با ماست، نگویی که مددکاری نیست آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان اند غیر تب بر سر تبدار، پرستاری نیست
فراق گشته مقدر ،گمان نمیکردم رسید لحظه آخر ،گمان نمیکردم به دست وپا وسرت بوسه ها زدم اما.. به پاره پاره حنجر گمان نمیکردم همیشه عطر خوش سیب از تو می آمد ولی ز چکمه لشکر گمان نمیکردم! گمان به نیزه وشمشیر وسنگ می بردم ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم قبول! بی توسفر میکنم به شام اما.. کنار شمر برادر گمان نمیکردم تورا به رسم عرب های جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان‌ نمیکردم سربریده به هرمادری نشان دادند ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم به آیه خواندن تو با همان لب زخمی که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم
بعد تو کی واسه من تب میکنه کی منو سوار مرکب میکنه نگرانم حالا که دارم میرم کی تن تورو مرتب می کنه
شبِ این قافله بی تو سخت گذشت جنگِ با حرمله بی تو سخت گذشت بین دشمن سوار ناقه شدم خیلی این مرحله بی تو سخت گذشت مُردَم از تب بی تو خیلی سخت گذشت جانِ زینب بی تو خیلی سخت گذشت سیلی و آتیش و تازیانه ها... اولین شب بی تو خیلی سخت گذشت رو خاکه  برهنه پیکرت حسین الهی بمیره خواهرت حسین سر تو که روی نیزه ها زدن افتاد از رو ناقه دخترت حسین میدونی که خیلی دلخونم حسین میدونی به لب رسید جونم حسین با اینا که کشتنت، برم سفر؟ من بدون تو نمیتونم حسین بعد تو پشت و پناه ما کیه سر و کار دختر تو با کیه تو که شیرخواره اتو خاک کرده بودی پس سرِ کوچیک، رو نی برا کیه بی تو زینب تو بی پناه میره با کتک از دلِ قتلگاه میره چشماتو ببند رو نیزه نبینی شمر کنار خواهر تو راه میره
من چگونه بدنت را بگذارم بروم پیکر بی کفنت را بگذارم بروم جان من روی زمین است تحمل نکنم که روی خاک تنت را بگذارم بروم یوسفم پیرهنت رفته به غارت ،زچه رو تن بی پیرهنت را بگذارم بروم به چه حالی تن عباس و علی اکبر را یادگار حسنت را، بگذارم بروم تازیانه به تنم با خط نیلی بنوشت لاله های چمنت را بگذارم بروم من علمدار غمت هستم و هرگز نشود علم سوختنت را بگذارم بروم فرصت ماندن اگر نیست،کجا گریه کنم گر که بیت الحزنت  را بگذارم بروم می برم عطر غمت را همه جا،جایز نیست غم پرپر شدنت  را بگذارم بروم
نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم شکست عهد کوفه... این گناه بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟
با نيزه روي زَخمِ تو مَرهَم گذاشتند جِسمِ تو را به خاک، چه دَرهَم گذاشتند . من مانده ام چِگونه بِبوسم تَنِ تو را؟! بَس نِيزه پُشتِ نِيزه و بَر هَم گذاشتند . بَر سينه ات نِمونه ی هَرچه سِلاح هست! شَمشير و سَنگ و تيرِ سه پَر هَم گذاشتند . هم داغِ اَكبرِ تو و هم سوز تِشنگی اَصلاً مَگَر بَرات جِگر هَم گذاشتند؟! . آمد زِ مَن رُقَيِّه سُراغِ تو را گِرِفت پُرسيد كه: برای تو سَر هَم گذاشتند...؟ . دَر كيسه هايِشان پُرِ سَر بود و روسَری هَر آنچه بود زيوَر و زَر هَم گذاشتند
سرت کو سرت کو که سامان بگیرم سرت کو سرت کو به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم اگر خون حلقومت آب حیات است من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم رسیده کجا کار زینب که باید سرت را من از این و از آن بگیرم کمی از سر نیزه پایین بیا تا برای سفر بر تو قرآن بگیرم قرار من و تو شبی در خرابه پی گنج را کنج ویران بگیرم تو گفتی که باید بسوزم بسازم به دنیای بعد از تو آسان بگیرم هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم
نبریدم!پسر مادرم اینجا مانده پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند مونس بی کسی من تک و تنها مانده کاش میشد که لباسی برسانم به تنش آبروی همه عریان رو صحرا مانده بین یک گونی کهنه سر اورا بردند ته گودال ولی پیکر او جا مانده ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم ساربان راه مرو همسفر ما مانده چند باری شده گم کرده ام اورا اصلا بس که از دور تنش مثل معما مانده باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟ بازهم آمده این حرمله وا مانده برسانید خبررا به علمدار حرم چادر زینب تو زیر لگدها مانده  ناقه زانو زده تا اینکه سوارش بشوم چشم من سمت علی اکبرم اما مانده..