eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هربار که از زندگی دلگیر می‌شم دلتنگیامو با خودم تا قم میارم از رزقی که بی‌بی بهم داده دوباره واسه تموم کفترا گندم میارم واسه منِ دلخسته از دوره زمونه اینجا پناه خستگی‌هامه همیشه اینجا شبیه خونه‌ی امنه واسه من یادآور دلبستگی‌هامه همیشه تا گنبد و گلدسته رو می‌بینم انگار اصلاً تموم خواسته‌م از یاد میره لبهام گرم خوندن اذن دخوله روحم‌ تا اوج پرچمش با باد میره گنبد میون گریه‌ی من تار می‌شه اما مگه از دیدن اون سیر می‌شم؟ با هر قدم یادم میره تنهاییامو وقتی توو صحن آینه تکثیر می‌شم صحن عتیق و نو برام فرقی نداره اینجا دعای من همیشه مستجابه وقت زیارت زیر و رو میشه دل من خاصیت اینجا هنوزم انقلابه هربار تا اینجا میارم حاجتامو بااینکه خونه‌م خیلی از این شهر دوره با این همه گیر و گرفتاری که دارم این بار تنها حاجتم اما ظهوره
در آرزوی داره بازم صدایِ گریه‌ی بارون می‌رسه صابخونه درا رو وا کن، داره مهمون میرسه اومدم تا دستای خالیم و بالا بگیرم اومدم با نیت دیدنت احیا بگیرم دلم آشوبه، اسیر بغض ممتدم نکن آخرین شب از شبای قدره، پس ردم نکن شب قدره اومدم بگم چقدر پشیمونم شب قدره می‌دونم که قَدرِتو نمی‌دونم شب قدره اومدم بگم چقدر دوسِت دارم تا کی از غصه‌ی دوری تو باید ببارم؟ امیدم تو این شبا به ببخشش تو بیشتره اگه تو نگذری از من، خدا هم نمی‌گذره خیلیا سال گذشته با تو هم قسم‌شدن با یه گوشه‌ی نگات، مدافع حرم شدن کاشکی امسال به منم از اون نگاها بکنی کاش در باغ شهادت و برام وا بکنی آقاجون! به جون اون قبلۀ حاجات قسم آقا جون! به عمۀ کوچیک سادات قسم به همون دستای کوچیک که گره وا می‌کنه به همون سه ساله‌ای که کار زهرا میکنه نگا کن تا فردا پیش زهرا روسپید بشم منم امسال تو راه زینبیه شهید بشم
اینجا ایرانه، هر کی دلتنگه سر روی شونه‌ی تو می‌ذاره اینجا هر کی با هر عقیده‌ای هس با تو حتماً یه خاطره داره وسط هفته، عید، قبل از عید حرمت هیچ وقت خلوت نیست سفرای زیادی من رفتم ولی هیچی مث زیارت نیست هنوزم مثل بچگیم آقا محو آیینه کاری حرمم می‌شکنن آینه‌ها نگاه منو تا بفهمم که پیشتون چه کمم هیچکی غیر از شما نمی‌دونه تو سکوتم چقدر پر حرفم رعد و برقی نداره گریه‌ی من ساکتم، مثل دونه‌ی برفم رو به گنبد، تو صحن گوهرشاد پای دیوارشو نشون کردم اونجا هر بار درد دل بکنم دیگه دلتنگ برنمی‌گردم منو اصلا چیکار با بقیه وقتی آقا خودت خبر داری هر چی خوبی تو آدما باشه تو از اون خوبی بیشتر داری راستی آقا! نمی‌شه خادم شم؟! جم کنم روز و شب ثوابا رو؟ تو حرم گاهی با همین نیّت می‌چینم مُهرا و کتابا رو وقتی اذن دخول با اشکه یعنی ابرا همیشه زائرتن خوش به حال خودم که عاشقتم خوش به حال چشام که شاعرتن روسیاهم قبول کن اما این غزل‌های رو سپیدم رو ذوق دارم که رو به روی ضریح بخونم شعرای جدیدم رو صله آقا؟! فدای مهربونیت صله‌مون عاشقت شدن می‌شه تو یه لبخند هم بِهِم بزنی مُهر تایید شعر من میشه
دختر غم زده خرابه هام آرزویی ندارم غیر بابام می‌خوام امشب تا سحر صدات کنم ولی لکنت افتاده توی صدام من که تو آغوش تو می‌خوابیدم قبل خواب باید تورو می بوسیدم حالا سر به روی خاکا می‌زارم دیدنت تو خوابه  تنها امیدم اگه من پرم شکست بابا فدات چشامم نمی‌بینه فدا چشات پر زخمم ولی من یه درد دارم بابایی خیلی دلم تنگ برات روی خاکا بابایی کشیدمت خم شدم یه دل سیر بوسیدمت تموم غصه من همین شده وقتی رفتی خواب بودم ندیدمت رفتی و با سیلی از خواب پریدم نفسم بند اومد از بس دویدم تا صدات زدم بابا منو زدن پناهی جز عمه زینب ندیدم بابا کل حرم و آتیش سوزوند چادر خواهرمو آتیش سوزوند اگه شونه نمیشه موی سرم معجر رو سرمو آتیش سوزوند گل سر دیگه برا موهام نخر دیگه خلخال واسه پاهام نخر لاله گوشم ببین زخمی شده گوشواره بابا دیگه برام نخر من که بودم روز آهوی حرم نمیتونم دیگه حتی راه برم همش از قافله ها جا میمونم تازیونه می رسه تا ببرم بابایی بال و پرم درد می‌کنه زخمای چشم ترم درد می‌کنه از شبی که افتادم از رو ناقه هنوزم موی سرم درد می کنه مثل شمعی پیکر من آب شده صورتم با زخم سیلی قاب شده مثل مادرت که بی هوا زدن بی هوا زدن تو این جا باب شده شبی که گم شده بودم زجر اومد عمو جون نشنوه بابا بد می زد قد به من به چکمه هاش نمی رسید بی هوا به پهلو هام .... می زد  اومدی و گره من وا شده آخرای  عمر این زهرا شده هر کسی منو تورو دیده می گه این سه ساله پیرتر از بابا شده
از رو نی منو نگا کن بابایی واسه دخترت دعا کن بابایی دوباره بهم بگو "رقیه جان" دوباره منو صدا کن بابایی مثه اون روزایِ خوبِ مدینه بیا دستامو حنا کن بابایی از همون بالای نیزه هم شده یه نگاه به این پاها کن بابایی میدونی نمیتونم که راه برم پس واسم فکر عصا کن بابایی گلِ‌سَر دیگه به کارم نمیاد گره‌ی موهامو وا کن بابایی واسه اینکه زجر دیگه سر نرسه مثه من خدا خدا کن بابایی دردمو به هیچکی جز تو نمی‌گم دردمو خودت دوا کن بابایی من می‌خوام فقط که باخودت باشم زود منو حاجت روا کن بابایی سرِ تو جاش توی آغوش منه هجرت از تشت طلا کن بابایی تو کفن نداشتی من می‌خوام چکار؟ یه حصیری دست و پا کن بابایی
صدای گریه‌ی عمه هام میاد دیگه کمتر اینجا خوشحالی کنید انقدر زدید، پر از زخمِ تنش بسه! دورِ عمومو خالی کنید با همین قدِ کوچیکم، بخدا توی قلگاه سپر میشم براش دست من جدا شده، فداسرش اومدم تا که جونم بشه فداش الهی چشماشو وا کنه به روم کاممو شیرین تر از عسل کنه منکه دست ندارمو نمیتونم کاش عمو حسین منو بغل کنه
عمه تا دیر نشده بذار برم مثل تو دلواپسم خیلی براش انگاری دیگه نفس نمی‌کشه حرمله ببین چیکار کرده باهاش ! عمه جانِ مادرت بذار برم تا به دادِ زخم پهلوش برسم سنگای بدی زدن، می‌خوام برم به جراحتای ابروش برسم عمه خواهش می‌کنم بذار برم شبیه خودت حالم خیلی بده تنها نیستم اونجا غصه مُ نخور مادرت هم توی گودال اومده واسه تشنگیش می‌خوام توو قتلگاه عکس قطره‌های بارون بکشم هی تقلا می‌کنه ! بذار برم ! از گلوش نیزه رو بیرون بکشم اگه دیر برم بازم یتیم می‌شم ! بیشتر از عمو، پدر بوده برام وقتی سایه‌ش نباشه رویِ سرم دنیا رو یه لحظه حتی نمی‌خوام خیلی بَر خورده به غیرتم، ببین اهل کوفه چی آوردن به سرش ! عمه جان اگه به موقع نرسم زیر چکمه‌های شمرِ پیکرش فدای چشات بشم گریه نکن تو هوامو خیلی داشتی همیشه به جون بابام قسم اگه برم عمو از دست تو دلخور نمی‌شه سن و سالمو نبین ! نمی‌ذارم خولی و سنان بیان دور و برت اگه دیگه ندیدیم همدیگه رو حواست خیلی باشه به معجرت
کاش می‌شد که فارغ از این حسرت دیرینه باشیم یه محرم شب پنجم کاش می‌شد مدینه باشیم بشینیم دم بقیعو تا سحر روضه بخونیم زیر لب پیش پدر کاش از پسر روضه بخونیم اگه ما حسینی هستیم کرم امام حسن بود کاشکی امشب روضمون توو حرم امام حسن بود گفتم از حرم دلم سوخت آقامون حرم نداره دور قبرش توو محرم پرچم و علم نداره :: داشت نگاه میکردش از تل ته گودال چه‌خبر بود؟ عمو گیر افتاده تنها مثل زهرا پشت در بود دست عمه رو رها کرد پا برهنه زد به جنجال از تو جمعیت به سختی خودشو رسوند به گودال صد دفعه آدم تو روضش می‌میره و زنده میشه اینجا جاییه كه ارباب از حسن شرمنده میشه
یه جوری دل منو سوزوندی که تا قیامت از دلم غم نمیره هر چی رو ببخشم و یادم بره خنده‌هات حرمله یادم نمیره شیرخوارم کاری به کار تو نداشت مثل من چشای بارونی نداشت تشنگی یه کاری کرده بود باهاش حتی واسه جون دادن، جونی نداشت یه روزِ خوش نبینی توو زندگیت شادیا برات عذاب شه حرمله ربابُ خونه خراب کردی چرا !؟ الهی خونت خراب شه حرمله حالا با چه رویی تا حرم برم ؟ جلوی خیمه نشسته مادرش غنچه که طاقت طوفان نداره نامسلمون به یه پوست بنده سرش جواب ربابُ حالا چی بدم ؟ نگه واسم یه گل پرپر آورد دلشوره دارم ازم سئوال کنه کِی علی‌م دندون شیری درآورد !؟ برای کشتن من نیازی نیست مثل شمری بره خنجر بیاره از گلوی پسرش با چه دلی ! یه پدر می‌تونه تیر در بیاره
قراره زندگی‌هامون همش دور و برت باشه تموم زندگیم روضه‌س تا حرف اصغرت باشه صدا پیچیده تو خیمه صدای اصغره انگار رباب از غصه دلخونه بازم اصغر شده بیدار ببخش ای کودکم، مادر نداره قطره‌ی شیری تو که حال منو دیدی چرا آروم نمی‌گیری بابات تنها توو مِیدونه دلش پُر غُصه و درده صدات‌و بشنوه ای‌کاش صداش کن بلکه برگرده اجابت شد دعام، بابات نشد گریَه‌ت فراموشِش می‌خواد آبِت بده مادر! بخواب آروم توو آغوشِش چه سخته، روضه سنگینه حسین با کودکش اومد برای قطره‌ی آبی حسین به دشمنش رو زد چی شد اصغر شده خاموش چرا توو دشت غوغا شد گلوش خشکیده بود اما با تیر حرمله وا شد حسین و اضطرار ای وای چرا حیرونه توو این دشت اومد سمت حرم اما چرا هی اومد و برگشت
دختر غم زده خرابه هام آرزویی ندارم غیر بابام می‌خوام امشب تا سحر صدات کنم ولی لکنت افتاده توی صدام من که تو آغوش تو می‌خوابیدم قبل خواب باید تورو می بوسیدم حالا سر به روی خاکا می‌زارم دیدنت تو خوابه  تنها امیدم اگه من پرم شکست بابا فدات چشامم نمی‌بینه فدا چشات پر زخمم ولی من یه درد دارم بابایی خیلی دلم تنگ برات روی خاکا بابایی کشیدمت خم شدم یه دل سیر بوسیدمت تموم غصه من همین شده وقتی رفتی خواب بودم ندیدمت رفتی و با سیلی از خواب پریدم نفسم بند اومد از بس دویدم تا صدات زدم بابا منو زدن پناهی جز عمه زینب ندیدم بابا کل حرم و آتیش سوزوند چادر خواهرمو آتیش سوزوند اگه شونه نمیشه موی سرم معجر رو سرمو آتیش سوزوند گل سر دیگه برا موهام نخر دیگه خلخال واسه پاهام نخر لاله گوشم ببین زخمی شده گوشواره بابا دیگه برام نخر من که بودم روز آهوی حرم نمیتونم دیگه حتی راه برم همش از قافله ها جا میمونم تازیونه می رسه تا ببرم بابایی بال و پرم درد می‌کنه زخمای چشم ترم درد می‌کنه از شبی که افتادم از رو ناقه هنوزم موی سرم درد می کنه مثل شمعی پیکر من آب شده صورتم با زخم سیلی قاب شده مثل مادرت که بی هوا زدن بی هوا زدن تو این جا باب شده شبی که گم شده بودم زجر اومد عمو جون نشنوه بابا بد می زد قد به من به چکمه هاش نمی رسید بی هوا به پهلو هام .... می زد  اومدی و گره من وا شده آخرای  عمر این زهرا شده هر کسی منو تورو دیده می گه این سه ساله پیرتر از بابا شده
از رو نی منو نگا کن بابایی واسه دخترت دعا کن بابایی دوباره بهم بگو "رقیه جان" دوباره منو صدا کن بابایی مثه اون روزایِ خوبِ مدینه بیا دستامو حنا کن بابایی از همون بالای نیزه هم شده یه نگاه به این پاها کن بابایی میدونی نمیتونم که راه برم پس واسم فکر عصا کن بابایی گلِ‌سَر دیگه به کارم نمیاد گره‌ی موهامو وا کن بابایی واسه اینکه زجر دیگه سر نرسه مثه من خدا خدا کن بابایی دردمو به هیچکی جز تو نمی‌گم دردمو خودت دوا کن بابایی من می‌خوام فقط که باخودت باشم زود منو حاجت روا کن بابایی سرِ تو جاش توی آغوش منه هجرت از تشت طلا کن بابایی تو کفن نداشتی من می‌خوام چکار؟ یه حصیری دست و پا کن بابایی