#روز_معلم
#چارپاره
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
من چنین واژهای نمییابم
من چنان جملهای نمیجویم
باز هم تشنۀ کلام توام
در تو انگار آسمان جاریست
گر چراغ هدایتت خواندم
این هم از حرفهای تکراریست...
بوی گل میگرفت صحن کلاس
از سخنهای عطرآگینت
در رگم خون تازهای میریخت
واژه واژه کلام شیرینت
حاصل رنج بینهایت توست
هر که منصوب شد به هر ردهای
تو خودت را برای خاطر ما
به همه آب و آتشی زدهای...
هر کجا شور علم میبینم
ردّ پای حضور تو پیداست
هر کجا نامی از معلّم هست
روشنایی، امید هم آنجاست...
جز خدایی که آفرید تو را
آن که قدر تو را شناسد کیست
حرف آخر به هیچ قاموسی
واژهای بهتر از معلّم نیست
#عباس_شاهزیدی
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹زیارتنامه🔹
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیراناند پشت «لا اله»
در خراسان تو میبینند «اِلّا الله را»
این تجلیگاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
با زبان بیزبانی بشنو از نقّارهها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را
ای خراسانیترین خورشید، روشن کن مرا
ما که میدانی نمیدانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیتهایم خانه بر دوشاند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی تو ماندن را نمیدانم ولی
آخرش میپرسم از شیخ بهایی راه را...
شعر من با دوستت دارم به پایان میرسد
کاش میدادی جواب این جملهٔ کوتاه را
#عباس_شاهزیدی
#امام_رضا_مناجات
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیراناند پشت «لا اله»
در خراسان تو میبینند «اِلّا الله را»
این تجلیگاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
با زبان بیزبانی بشنو از نقّارهها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را
ای خراسانیترین خورشید، روشن کن مرا
ما که میدانی نمیدانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیتهایم خانه بر دوشاند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی تو ماندن را نمیدانم ولی
آخرش میپرسم از شیخ بهایی راه را...
شعر من با دوستت دارم به پایان میرسد
کاش میدادی جواب این جملهٔ کوتاه را
#عباس_شاهزیدی
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
#امیرالمومنین_ع_مدح
#حضرت_زهرا_س_مدح
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علیست
تازه در این خانه زهرا ماه شبهای علیست
چشم دنیا روشن از ماه جمال مرتضاست
چشم زهرا روشن از روی دلارای علیست
با شگفتیهای دنیای علی بیگانهایم
این که دنیا پیش او هیچ است دنیای علیست
بارها با اشک خود زخم علی را بسته است
گرمی این دستها تنها مداوای علیست
روز وانفساست محشر، شیعیان لاتحزنوا
این که محشر خاک پای اوست زهرای علیست
یا علی امضا کند یا فاطمه فرقی که نیست
آخرش امضای زهرا عین امضای علیست
#عباس_شاهزیدی
#شعر_عاشورایی
#آغاز_محرم
#مثنوی
🔹باز این چه شورش است🔹
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است
میگرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا میکند غمت
ابلاغ میکنند به یاران، سلام تو
قد میکشند باز علمها، به نام تو
هرجا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبهای که ببینی، نوشته است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم
با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را
تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست
دیدم که ابرهای جهان، گریه میکنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه میکنند
دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»
رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم
خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود
ای تشنهکام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاسهای کبودِ تو را چه شد؟
بر اوج نیزهها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است
ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام
آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین
آن بحر پر خروش، دگر بیخروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود
#عباس_شاهزیدی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹گریههای تو🔹
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند
تنها به این بسنده نکردند شامیان
پا را از این که بود فراتر گذاشتند...
بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش
یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟
آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی
بر جان لالههای پیمبر گذاشتند
دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این
این درد را به پهلوی مادر گذاشتند
ای دختر سه ساله تو هم مثل مادری
این ارث را برای تو دختر گذاشتند
داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد
داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند
آن شب فرشتهها همه از عرش آمدند
بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند...
سهم تو گریه بود و همین گریههای تو
چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند
از انتقام گفتم و شعرم تمام شد
این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند
#عباس_شاهزیدی
#مسلم_بن_عوسجه علیهالسلام
#مثنوی
🔹پیر میدان🔹
از خودی بگذر که اینجا کربلاست
آخر پیری شروع ماجراست
پیر ما مست شرابی دیگر است
هر که اینجا تشنهتر، دریاتر است
این که تیغش مثل ابرویش کج است
پیر میدان، مسلم بن عوسجه است
مثل شیری حیّ و حاضر آمدهست
با حبیب بن مظاهر آمدهست
آمدند اسب شرف را زین کنند
تا محاسن را ز خون رنگین کنند
یکنفس از کوفه با هم آمدند
هفتم ماه محرّم آمدند
دل به سالار شهیدان بستهاند
با شهادت عهد و پیمان بستهاند
این یکی در رزم از او پیشتر
آن یک از این با شهادت خویشتر
هر که با عشق حسینی پیر شد
شهرتش خورشید عالمگیر شد
عاشقی پیرانهسر هم عار نیست
عشق با پیر و جوانش کار نیست
خاطرت تا روز محشر شاد باد
آی مسلم! خانهات آباد باد
#عباس_شاهزیدی
#امام_حسین_ع_شهادت
#ورود_کاروان_به_کربلا
دشت بود و نیزه و شمشیر، تا میخواستیم
عشق اردو زد همانجایی که ما میخواستیم
هفت شهر عشق را گشتیم اما آخرش
ما بلای عشق را در کربلا میخواستیم
شد نصیب بند بند بیقراریهای ما
نینوایی را که با شور و نوا میخواستیم
آبهایت را برای خود نگهدار ای فرات
ما کنارت تشنگی را از خدا میخواستیم
این قدَر جولان مده در پیش هفتاد و دو خضر
ما نه از این آبها؛ آب بقا میخواستیم
هیجده سر روی نیزه، هیجده تن روی خاک
از خدا این را جدا، آن را جدا میخواستیم
روز عاشورا ندا آمد تو را تنها حسین
در میان قوم اشقی الاشقیا میخواستیم
اینکه آوردیمت از مکه به این خاک غریب
آبروی کعبه را در کربلا میخواستیم
ای سرِ سرها که سرهای جهان پامال توست
گیسوانت را رها بر نیزهها میخواستیم
#عباس_شاهزیدی
#شب_عاشورا
#رباعی
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
فرداست که این بیشه شود لجّۀ خون
هرکس جگر شیر ندارد برود
#عباس_شاهزیدی
#شب_عاشورا
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
فرداست که این بیشه شود لجّۀ خون
هرکس جگر شیر ندارد برود
#عباس_شاهزیدی
#امام_حسین_ع_شهادت
#بصیرت #اخلاقی_و_اندرز
کاروان ستیغ رفتند و
کاروان دریغ جا ماندند
کاروانی که تا "اَلیسَ الصبح*
همه شرمنده از خدا ماندند
بعد از آنکه چراغ را کشتی
خواب آمد سراغشان مشتی
در شب وصل پا به پا کردند
چشمهایی که تابهتا ماندند
پیش از این پشت بر حرم کردند
با شترهای فتنه رم کردند
برخی از اردوی علی رفتند
برخی از فیض مجتبی ماندند
کربلا نه... خودِ قیامت بود
کربلا داستان عبرت بود
از فیوضات "مَن قضی نحبه"
خَسِرَ العشقها جدا ماندند
خوش به حال درختهایی که
پای "مَن ینتظر" تبر خوردند
سروهایی که ایستادند و
شاهد ما جنازهها ماندند
ما همه درد مشترک داریم
غمِ یا لیتنا معک داریم
کاش بودیم کربلا ای کاش
با کسانی که با شما ماندند
مثل بُشر بن غالب اسدی*
شد گرفتار حسرت ابدی
راویان دعای حضرت عشق
خبر مرگشان! کجا ماندند؟
عجبا برخی از همین حضرات
پیشمرگان مرتضی بودند
در همان کربلای صفین هم
اندکی پای ادعا ماندند
بعد تو نیزهها علم شدهاند
همچنین تیغها قلم شدهاند
تا نَمیرد چراغ عاشورا
محتشمهای نینوا ماندند
مپسند از غمت به جان برسم
صبر کن تا به کاروان برسم
توی فهرست خود مرا ننویس
در ردیفی که از تو جا ماندند
::
از تنش بردهاند تنپوشش
روضه میریزد از سر و دوشش
در شب قتلگاه خاموشش
همه رفتند و انبیا ماندند
بیت آخر فقط صدات زدم
روضه اینجا رسید و داد زدم
چه قدَر زیر بوتهها آن شب
اشکهایی که بی صدا ماندند
#عباس_شاهزیدی
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
چه میشد بار دیگر هم ببوسم
به جای مادرم زیر گلو را
#عباس_شاهزیدی