eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
شکسته آینه ی من شکسته تر شده ای تو عمر حیدری از چیست مختصر شده ای؟ تو ماه چاردهِ خانه ای ولی افسوس در این سه ماهه مه من هلال تر شده ای خمیده راه مرو خم مکن مرا ز غمت چرا صنوبر من دست بر کمر شده ای؟ تو یاس بودی و گلبرگ تو لطافت داشت شکسته از لگدی چیده با تبر شده ای به درب سوخته گر دیده دوختی حق است میان این در و دیوار بی پسر شده ای قبول ؛ همسفری با علی پر از رنج است ز چیست با اجل خویش همسفر شده ای؟ (قتیل عشق) منی من قتیل عشق توام چرا نمیرم از این غم که محتضر شده ای
جدید و جانسوز حضرت زهرا مقتل نوشته..... ای دختر نبیِّ خدا ،  فاطمه سلام ای همسر ولیِّ خدا ، فاطمه سلام آتش گرفته سینه ی من با نوای تو مادر  دلم  گرفته  دوباره   برای  تو بر روضه های پُر غم تو گریه می کنم بر  ناله ها و  ماتم  تو گریه می کنم مقتل نوشته  تا  زِ   ولایت  بُریده اند آتش به درب خانه ی طاها کشیده اند مقتل نوشته است لگدها به در زدند بر قلب  بی قرار علی  هم  شرر  زدند مقتل نوشته تا که شما را کتک زدند بر  زخمهای سینه ی حیدر نمک زدند مقتل نوشته دست علی را که بسته اند با  تازیانه  بازویتان  را  شکسته اند مقتل نوشته تا  که شما خورده ای زمین شد کشته محسن تو زِ بیدادِ ظلم و کین مقتل نوشته کوچه و سیلی  و مجتبی دستی پلید و صورت نیلی  و مجتبی مقتل نوشته دومیِّ پست ، بی هوا سیلیِ محکمی  زده  بر صورت  شما مقتل نوشته که  زِ علی  رو گرفته ای بانو همیشه دست به پهلو گرفته ای مقتل  نوشته  بعدِ پدر  قد  خمیده ای در آن سه ماه  روی خوشی را ندیده ای @mortaza110shahmandi     ایتا
عمر علی چون آفتاب روی بام است ای استخوان در گلو کارم تمام است زهرا ز عرش آمد که بارم را ببندد الباقی عمرم سلام و والسلام است دنیای بی زهرا به یک ارزن نیرزد ارزانی کوفه اگر دنیا به کام است در خانه ی من قاتلم زحمت نبیند که از رحمت حیدر جهان دارالسلام است پیر جذامی بی غذا امشب نخوابد او ناتوان، بی خانمان و بی طعام است مرهم نمی خواهد سرم دردم دوا شد دیدار زهرا درد من را التیام است از آن شبی که فاطمه بار سفر بست نور دو عین من حسینم تشنه کام است
. از تشنگی هرگز نبودی زار و بی تاب رفتی به میدان نه به قصد خواهش آب رفتی چراغ کوچکی باشی در این راه رفتی که دستی را بگیری از دل چاه رفتی که آزادی ببخشی محبسی را از جهل شاید بازگردانی کسی را حیدر شدی بر منبری از دست بابا با چشم‌هایت خطبه خواندی ، آه، اما غیر از سپیدی گلویت را ندیدند آن خطبه‌های روشنت را سر بریدند از هم جدا شد جمله‌ها پای گلویت خون دجله می‌شد در بلندای گلویت کینه دل تیر سه پر را سخت می کرد خوابیدنت کار پدر را سخت می‌کرد یک دست او گهواره جنبان سرت بود دست دکر گهواره بهر پیکرت بود در چشم‌هایش تیره می‌شد روز روشن نه جان ماندن داشت و نه روی رفتن شمشیر کارش قبر کندن شد ولی حیف مادر کنارت گفت با آه ، از علی حیف لطفی ندارد بی تو دیگر منزل من چشمان خود را باز کن نور دل من با تو سخن بسیار دارم تا بگویم قنداقه‌ی خونیت را باید بشویم خشک است مادر جان چرا دور دهانت از حنجرت بیرون چرا زد استخوانت برگرد و باری از غمم بردار مادر تلقین و تدفین من است انگار مادر زود است حالاها برایت سوگواری در خاک خوابیدی چرا ؟ گهواره داری .
. . الا مادر؛ به قربونِ جمالت  رخ چون بدر و ابروی هلالت  شنیدم؛ کامِ عطشان جان سپردی…  گلِ ام البنین؛ شیرم حلالت  ابوفاضل… ابوفاضل… ابوالفضل…  امون ای دل ای دل حسین شنیدم؛ دست هایت را بریدند  شنیدم؛ چشمِ نازت را دریدند  چو طفلان این سخن ها را شنیدن  همه از هم خجالت می کشیدند…  ابوفاضل… ابوفاضل… ابوالفضل…  انیسِ گریه هایم، را گرفتند  توانِ دست و پایم، را گرفتند  کمانی تر شدم، از زینب  افسوس! سرِ پیری؛ عصایم را گرفتند…  ابوفاضل… ابوفاضل… ابوالفضل…  مسلمانان! حسین، مادر نداره…  غریب است و کسی بر سر نداره  ز جورِ ساربانِ بی مروت؛ دگر انگشت و انگشتر نداره  ابوفاضل… ابوفاضل… ابوالفضل…  گلِ احساس، را از من مگیرید  شمیمِ یاس، را از من نگیرید همه دار و ندارم را بگیرید؛ فقط عباس را از من نگیرید ابوفاضل… ابوفاضل… ابوالفضل…  تموم زندگیم؛ مالِ حسینه…  دلم همواره دنبالِ حسینه  کجایید؛ ای شهیدان خدایی؟  بلا جویانِ دشتِ کربلایی  کجایید؛ ای سبک بالانِ عاشق؟  پرنده تر، ز مرغانِ هوایی  .
همسفر! من ز شام آمده ام تشنه ی یک سلام –آمده ام پشت رو پوش پاره پاره ی خود از دل  ازدحام  آمده ام کاش عباس نشنود که من از پیش چشم عوام آمده ام خیزران بود و خنده بود و شراب بین  بزم  حرام  آمده ام گرچه بودم اسیر دشمن تو با وقار تمام آمده ام مدتی بی تو بودم اما باز به برت “آشنام”  آمده ام   آب آورده ام کجا هستی؟ بین یک تکه بوریا هستی؟ بی تو رفتم سفر اگر مردم از غم سنگ و سر،دگر مردم ماجراهای گفتنی دارم نه دگر جان و نه تنی دارم بار غم را به دوش می بردم لطمه از دست این وآن خوردم کوچه کوچه پی سرت بودم همه جا پیش دخترت بودم دخترت در خرابه خوابش برد سر زخم تو صبر و تابش برد سر تو روی نی سفر می کرد چشم تو بر رخم نظر می کرد نظر خسته ی تو آبم کرد صوت قرآن تو کبابم کرد باید از درد شرم، جان بدهم پیکرم را اگر نشان بدهم چه بگویم چه بر سرم آمد پنجه ای سمت معجرم آمد آینه بودم و شکسته شدم روی پا بودم و نشسته شدم پست و بد فطرتند مردم شام دور من کف زدند مردم شام کوفه و اهل آن… نمیگویم کودکان،قرص نان…نمیگویم سر بازار و چشم نامحرم درد زخم زبان …نمیگویم
. ‍ سلام‌الله‌علیها توسل می‌کند باران دوچشم اشکبارت را و حسرت می‌برد خورشید قلب داغدارت را تویی آن زن که پای مقتل خون خدا، مردان به حیرت سجده آوردند گام استوارت را چه زیبا بود اعجازت که با الا جمیلایی به گل تبدیل کردی زخم‌های بی‌شمارت را تو در طف ریشه داری خون به جای آب می‌نوشی چه غم گر سنگ‌ها گیرند از تو برگ و بارت را چنان در باورم محکم چو کوهی در دل طوفان که این مکشوفه خوانی‌ها نمی‌کاهد وقارت را تو را در شرح بزم می؟! تو را در روضه بازار؟! نه من باور نخواهم کرد این حد از جسارت را من از پیوندجانت با حسین اما یقین دارم که نیزه‌دار او در کف گرفته اختیارت را تورا از قاهره تا زینبیه جسته‌ام اما شبیه قبر مادر یافتم در دل .
رفت از کف من دار و ندارم چه کنم؟ از داغ گلم اشک نبارم چه کنم؟ نوشیده ام آب و شیر من جوشیده از غصه ی طفل شیرخوارم چه کنم؟ بر نیزه سر کوچک او را بستند این داغ کجای دل گذارم چه کنم؟ پیداست به نیزه ترک لب هایش از کودک خویش شرمسارم چه کنم؟ از آب نصیبی به گل من نرسید جز آه چه از جگر برآرم چه کنم ؟ بر نیزه سرش ، تنش کجا افتاده است؟ من مادرم و جان نسپارم چه کنم؟
عجب تصور تلخی!سیاه چال و سپیده پراست سینه ی چاه از هزار آهِ کشیده تو کیستی که مقامت نمیشود متصور تو کیستی که خیالت شده ست حسرتِ دیده اسیر علم تو چشمان پر تحیر عالم گواه چشمه ی اعجاز تو لبان گزیده چقدر نسل علی بودنت به چشم می آید میان هق هق مسکوت و بغضهای چکیده تورا چگونه گرفته ست در محاصره،زنجیر که قامتت شده هم قامت کمان خمیده هجوم زخم زبان از زبان تیره تباران نحیف کرده تورا ای هلال رنگ پریده هزار بار شکستی به یاد خاطره ی در هزار بار بریدی به یاد حلق دریده چه سرنوشت غریبی رقم زدند برایت تویی که حامل جسمت دری ست نیمه بریده
فدای غربت تو ای غریب بغدادی چقدر ناله که زیر شکنجه سر دادی سیاه چاله ی مرطوب و استخوانی خرد بگو که با چه گناهی به حبس افتادی؟ چنین که خرد شده ساق پایت از زنجیر به فرض حبس نباشی، چه سود از آزادی؟ شکسته بال و پر اصلا قفس نمی خواهد! ولی تو در قفسی و اسیر صیادی غریبی و غل و زنجیر و زخم در گودال به تو زیاد رسیده از ارث اجدادی
بسم الله الرحمن الرحیم ای کوفه حالا می‌چشی طعم یتیمی را از دست خواهی‌داد مولایی صمیمی را از رحمت حق بعد او بی‌بهره خواهی‌ماند حتی نمی‌بینی به خود دیگر نسیمی را شمشیر زهرآلود جهل‌وکینه می‌کارد بر روی دل‌ها تا ابد «داغِ عظیمی» را یک‌عمر از دست شما خونِ‌جگر خورده‌ست با این که بر دل داشته زخمی قدیمی را حکم علی حکم خدا بود و نفهمیدید...! محکوم کرده حکم‌تان حکم حکیمی را این چشم‌های خیره بر در تا سحر، مانده دیگر کجا پیدا کند مرد کریمی را...؟ از دست‌وپا افتاده کوه صبر در محراب تا حس کند دنیا کمی حال وخیمی را غیر از غمی جان‌کاه و زجرآور چه‌خواهد داشت؟ آه! این‌جهان بعد از علی دیگر چه‌خواهد داشت؟ ارکان دین با رفتن این مرد ویران شد محراب مسجد قتلگاه شاه‌مردان شد دیگر صدا از چاه نخلستان نمی‌آید از‌بس‌که شب‌هایش پر از آه یتیمان شد حالا جهان بی‌علی دنیای بی‌دین‌هاست دست بشر کوتاه از دامان ایمان شد دل‌های ما با رفتن او چون کویری خشک در آرزوی دیدن یک‌قطره باران شد مولای مظلومان همین که بار رفتن بست جولان ظالم‌ها در این عالم فراوان شد «فُزتُ وَرَبِّ الکَعبه» را وقتی که سر می‌داد تا روز حشر از محضرش شرمنده انسان شد خون دلی که از فراق فاطمه می‌خورد امروز از زخم سرش لعل نمایان شد لعنت به آن که با مرادش نامرادی کرد لعنت به آن که تا تو را کشتند، شادی کرد! دنیا پس از تو می‌شود آیینه‌ی غم‌ها رنگ عدالت را نمی‌بینند آدم‌ها حالا فقیران مانده‌اند و خاطرات تو هر نیمه‌شب دارند با یاد تو عالم‌ها کار خلافت می‌رسد تا دست نااهلان! دار محبت می‌شود معراج میثم‌ها راه نجات این است که یار علی باشیم وقتی که دنیا پر شود از ابن‌ملجَم‌ها مردی شبیه مرتضی می‌آید و آن روز بر زخم‌های کهنه می‌بارند مرهم‌ها او عاقبت با ذوالفقار از راه می‌آید تا سرنگون گردند در هر گوشه پرچم‌ها پر می‌شود از دوستان او بهشت، اما پر می‌شود از دشمنان او جهنم‌ها ما چشم‌مان کور است، بین ما ولی هستی عین علی، عین علی، عین علی هستی ای منتقم ما شوق دیدار تو را داریم ما نیز مانند علی مشتاق دیداریم در صورت و سیرت تو مانند علی هستی ما هم برایت قنبر و سلمان و عماریم هر روز ما روز قیامت می‌شود بی‌تو هرشب شب قدر است و با یاد تو بیداریم در سینه‌ی ما هیچ‌ترسی از شهادت نیست تا در رکاب یک نفر از نسل کراریم یا با تو باید بود یا با دشمنان تو این حرف سنگین است و ما آن روز مختاریم آن‌جا مشخص می‌شود هر دوست از دشمن ما دوستان از دشمنانت سخت بیزاریم حاشا که از این باور خود دست برداریم ما با سقیفه داغ «مادرکُشتگی...» داریم وقتی بیایی مرهم این درد خواهی شد راه تمیز مرد از نامرد خواهی شد.
قرآن شده نقش زمین، یا رسول‌الله جسم حسینت را ببین، یا رسول‌الله الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد شمـر آمـده در قتلگـاه ، آه واویلا زهـرا کنـد او را نگــاه ، آه واویلا الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد آوای قـرآن از سـر ، نیزه‌هـا آمد بر اهل عالم خبـر از ، کربـلا آمد الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد سرت سلامت فاطمه ، دخت پیغمبر افتاده در خون یوسفت، با تن بی‌سر الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد زینب بیـا در قتلگـه ، کــن عـــزاداری از حنجر خشک حسین، گشته خون جاری الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد سکینه ازخون پدر ، چهره گلگون کن نفرین زسوز سینه بر، شمر ملعون کن الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد از چشم اهل آسمان، خون دل ریزد از سنگ‌هـای کربلا ، این ندا خیزد الله‌ اکبر محشر به پا شد سر حسین مظلوم از تن جدا شد ژولیده نیشابوری