eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
قالَ الرّضا عَلیه السَّلام : ‌کَمالُ الدّینِ ولایَتُنا وَ البَرائتُ مِن عَدُوِّنا با مِهر مولایم رضا؛ لعنت به مَامون می کُنم در سجدهء خود، با خدا لعنت به مَامون می کنم 🧨 از بسکه بیزارم ازاو زآن کافرِ بی آبرو در پیشگاه انبیا لعنت به مَامون می کنم 🧨 با حضرتِ خَیرُالبَشَر از بابِ دفع و رَفعِ شرّ بی حَدّ و بی چون و چرا لعنت به مَامون می کنم 🧨 من با امامِ اوصیاء یعنی علیِّ مرتضا از ابتدا تا انتها لعنت به مَامون می کنم 🧨 تا این که مولایم رضا راضی شود از من لِذا با حضرت خَیرالنِسا لعنت به مَامون می کنم 🧨 دور از هراس و واهمه با محسن بنِ فاطمه هم در خفا هم بر مَلا لعنت به مَامون می کنم 🧨 شکرِ خدا که دائماً با سروَر و یارم حسن تا قلب من گیرد جَلا لعنت به مَامون می کنم 🧨 من با حسین بن علی با کینهء از اوّلی در جای جای ِ کربلا لعنت به مَامون می کنم 🧨 من با امام العارفین سجّاد، زین العابدین از حق نگردم تا جدا لعنت به مَامون می کنم 🧨 من عهد بستم بارِها با حضرت باقر که تا پایان عمرم از وفا لعنت به مَامون می کنم 🧨 با این تبرّائی که در ، این قلب دارم چون گُهَر با صادق آلِ عبا لعنت به مَامون می کنم 🧨 موسی بن جعفر را ببین گوید به صوتی دلنشین : با لعنِ هارونِ دَغا لعنت به مَامون می کنم 🧨 مهمان ِ جنّت می شوم من غرق رحمت می شوم با حضرت معصومه تا لعنت به مَامون میکنم 🧨 با نور امّیدم؛ رضا با شَرطِ توحیدم؛ رضا تا حقّ ِ او گردد اَدا لعنت به مَامون می کنم 🧨 من با جواد ِ اهل بیت دائم به یاد اهل بیت خواهم شوم حاجت روا لعنت به مَامون می کنم 🧨 با حضرت هادی که ما؛ کردیم بر او اقتدا در محضرش در سامِرا لعنت به مَامون می کنم 🧨 من با امامِ عسکری در آستانِ نوکری از روی اخلاص و صفا لعنت به مَامون می کنم 🧨 می گیرم از زهرا امان با مهدیِ صاحب زمان هرروز هنگام دعا لعنت به مَامون می کنم 🧨 روز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا دهم خردادماه ۱۴۰۲ فروتن
علیه‌السلام علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹درگاه کریم🔹 خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر عرض حاجت می‌کنم آنجا که صاحب‌خانه‌اش پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر زیر دِین چارده معصومم اما گردنم زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر گردنم در زیر دِین آن امامی هست که داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر قصد این بار قصیده از برادر گفتن است ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر ای که راه انداختی امروز و فردای مرا! چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر بر تمام اهل‌بیت خویش حسّاسی ولی جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر... بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...
بنازم به بزمِ محبت که آنجا گدایی به شاهی، مقابل نشیند...
از حاجیان هستند زوّار تو داراتر با ما غلط گفتند که حجّ فقیرانی
به ضریحت همیشه زنجیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد از نگاه تو اذن می‌گیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد چکه چکه به خاک می‌افتند، قطره‌ها مثل دانه‌ی تسبیح گاه مشغول غسل و تطهیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد فضل و خوبی و مهربانیِ تو، ذکر گلدسته‌های باران است مَست امن یجیب و تکبیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد تشنه‌ی گرمی نگاه تو شد، شعله‌ی بی فروغ چشمانم از همه چیز غیرِ تو سیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد ناله‌های نسیم و هِق‌هِق ابر، زخمْ بر جانِ آسمان زده است چونکه مانند خنجر و تیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد خسته، از راه دور آمده‌ایم، خسته و بی قرار و درمانده با زمین و زمانه درگیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد دل به باب الجواد می‌بندد، سایه‌ای که اسیر شب شده است پُر، چو خوابِ سحر ز تعبیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد تو غریبی و درک این غربت، کار افراد بی بصیرت نیست گرمِ تأویل، گاه تفسیرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد آرزوها و دردها تنها، راهِ این خانه را بلد شده‌اند جَلد این خانه‌اند و می‌میرند، اشک‌ها پشت پنجره فولاد
حس می کنم حس حسد از آسمان را چونکه به دل دارد زمین جان جهان را صحن رضا را دیدم و آرام شد دل دارد حرم آرامش کل جهان را از آسمان باید بتابد بر زمین نور اینجا زمین روشن نموده آسمان را اینجا حرم ، اینجا رواق ، اینجا ضریحی است کز دیدنش درمان کنی درد گران را در صحنِ چشم زائر او چلچراغ است از بس که می ریزد ز شوق اشک روان را از خوب و بد ، هر کس که آمد دیده اینجا آغوش باز این امام مهربان را ساقی و رزاق است و داده مثل جدش از آب سقاخانه رزق میکشان را اینجا هزاران دل هماهنگند باهم خواهند یکجا پای او ریزند جان را
شدم کبوتر صحنی که پر ز دانه بود کرم ز صاحب این صحن بی بهانه بود نه کودکانه بگویم به او نه پخته و قرص که گفتگوی من و شه کبوترانه بود به آسمان نروم ، من کبوتر جلدم پناهگاه من این بام و آستانه بود نمی برم سر خود را بر آستان دگر که داستان من و دوست عاشقانه بود ز جاه و مکنت و ثروت ز من مپرس ، اما مرا دلی است که بر عشق دوست خانه بود به بارگاه فقط آه دارم از خجلت به قصد اذن دخول اشک من روانه بود اگر ز خیره سری شد دلت سیاه بیا که بحر رحمت این شاه بی کرانه بود (قتیل) عشق رضایم، چه خوب عنوانی است مرا نشانی اگر هست،  این نشانه بود
. علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها   خواهرش بر سینه و بر سرزنان رفت تا گیرد برادر را عنان سیل اشکش بست بر شه، راه را دود آهش کرد حیران، شاه را در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ مهلا مهلنش بر آسمان کای سوار سر گران کم کن شتاب جان من لختی سبک‌تر زن رکاب تا ببوسم آن رخ دلجوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشهٔ چشمی به آنسو کرد باز دید مشکین مویی از جنس زنان بر فلک دستی و دستی بر عنان زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار زن مگو خاک درش نقش جبین زن مگو، دست خدا در آستین پس زجان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد، الف را دال کرد همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته بر گوشش کشید: کای عنان گیر من آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟ پیش پای شوق زنجیری مکن راه عشق‌ست این، عنان‌گیری مکن با تو هستم جان خواهر، همسفر تو بپا این راه کوبی من به سر خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهی مردانه باش جان خواهر در غمم زاری مکن با صدا بهرم عزاداری مکن معجراز سر، پرده از رخ، وامکن آفتاب و ماه را رسوا مکن هرچه باشد تو علی را دختری ماده شیرا کی کم از شیر نری؟! «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گنجینة الاسرار .
آن شب مدینه عطر پر جبرئیل داشت در سر امین وحی، هوای خلیل داشت بر لب مدام، زمزمۀ یا جلیل داشت صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت موسی به طور قرب خداوند بار یافت تشریف مکرمت ز عنایات یار یافت در هر دلی فروغ حضور مدینه بود در هر سری نشانۀ شور مدینه بود خورشید بردمیده ز طور مدینه بود کآفاق مستفیض ز نور مدینه بود ماه فلک ز شوق دل اخترشمار شد آیینۀ جمال خدا آشکار شد.. ای بوده با زبور و صُحُف آشنایی‌ات تورات را امید به معجزنمایی‌ات شد جاثلیق محو فروغ خدایی‌ات جالوت مات شعشعۀ ایلیایی‌ات عمرانِ صابی است کمال تو را گواه نسطاصِ رومی است جلال تو را گواه عارف اگر ز شعشعۀ «هو» تو را شناخت سالک ز قدر و منزلت او تو را شناخت بی‌دل به خلق و خوی خداجو تو را شناخت من بندۀ کسی که چو آهو تو را شناخت پیچد چون نوای تو در بندْبندمان یا ثامن‌الائمه! رها کن ز بندمان خورشید، با جمال جمیلت جمیل نیست بر درگه جلال تو گردون جلیل نیست جایی که هم‌رکاب تو غیر از خلیل نیست دیگر مجال پر زدن جبرئیل نیست وقتی به محضر تو شرفیاب می‌شوم از شرم شعله می‌کشم و آب می‌شوم کوثر، پیاله‌ای ز شراب طهور توست طور شهود پرتو فاش ظهور توست سینای‌ جلوه، آیۀ نور حضور توست خورشید هم از آینه‌داران نور توست چشمم که محو حسن ملیح تو می‌شود اشکم دخیل‌بند ضریح تو می‌شود... آن زائرم که آمده با دست خالی‌ام رحمی به دل‌شکستگی و خسته‌حالی‌ام بال و پری ببخش به بی‌دست و بالی‌ام کز شاعران حضرت مولی‌الموالی‌ام.. مپسند بار خواهش ما را به ذمّه‌ات سوگند می‌دهم به جوادالائمه‌ات... استاد
شاعر: غلامرضا شکوهی   به درگهت چو غبار اوفتاده می آیم اراده نیست مرا بی اراده می آیم برآستان تو ای آستین معجزه ریز به روی دست دلم را نهاده می آیم چنان غبار به پیشت ز اشتیاق حضور گهی سواره و گاهی پیاده می آیم کسی چنین که تو دستم گرفته ای نگرفت چو ذره دست به خورشید داده می آیم اگر چه بر همه در می گشایی اما من فقط به خاطر روی گشاده می آیم حضور قامت شمعم زکارگاه وجود به پاس حرمت تو ایستاده می آیم کبوترم که به منقار سجده محتاجم چه دانه داده مرا یا نداده می آیم
دوباره آمده ام تا دوباره در بزنم کبوترانه در این آستانه پر بزنم به نا امیدی از این در نمیروم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره دربزنم خدا مرا به حقیقت ولی شناس کند که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد داشت شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم بیاد غربت تو عهد کرده ام با خود که لاله باشم و صد باغ بر جگر بزنم خدا ی را کمی ای زائران درنگ کنید که خاک پای شما را به چشم تر بزنم بمن هر آنچه که بخشیده اند توفیق است مبادآنکه دم از دولت هنر بزنم اگرچه خارم و نسبت بگل ندارم باز خوشم که گاه گداری بباغ سر بزنم اگر شمیمی از این بوستان بمن برسد معاشران بخدا تاج گل بسر بزنم من آشنای همین درگهم ، خدا نکند که رو به غیر کنم یا دری دگر بزنم صفای تربیت باغبان ، حرامم باد که در مجاورت گل دم از سفر بزنم اگر چه غرق گناهم سفینه ام اینجاست مراد و قبله ام اینجا مدینه ام اینحاست شاعر : محمد جواد غفورزاده(استادشفق خراسانی)
. هَمسادِ قدیمِ بست پایین شمایُم پا ثابت جشن و گریه، مین روضه هایُم پِر دادنِما از او محله ها اگر چه سنگُم بزنی بازُم همی دُو ر و ورایُم او‌ بچه ایُم که قد کشیده زیر بالت آمُختَه یِ صحن نوو و ایوون طلایُم آهو که نِه، کِفتَرُم که نِه، ولی خداییش موسی کُ تِقیِ ولِ لای کفترایُم یک عمره که پشت پِنجِره گره زِده نخ هرکس مِرَضی گرفته ،شاهد شفایُم آرامش محضه دِ حرم که عمریه مُ جلد حرم و صحن غریب الغربایُم یک تیکه ی از بهشته اینجه با وجودت مُ نوکر پادشای ای صحن سرایُم عیدی تولدت ولی مثل همیشه دلتنگ سفر به نجف و کرببلایُم