eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹درگاه کریم🔹 خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر عرض حاجت می‌کنم آنجا که صاحب‌خانه‌اش پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر زیر دِین چارده معصومم اما گردنم زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر گردنم در زیر دِین آن امامی هست که داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر قصد این بار قصیده از برادر گفتن است ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر ای که راه انداختی امروز و فردای مرا! چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر بر تمام اهل‌بیت خویش حسّاسی ولی جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر... بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...
علیه‌السلام ای نخستین بارقه از شعله‌های کربلا اولین سیمای روشن از صدای کربلا ای نخستین خون، چکیده روی خاک کوفه سرخ ای نخستین سر، بریده در هوای کربلا تو نخستینی که دیدی کربلای تشنه را پیش از آن‌که گل کند موج بلای کربلا صبح تنهایی و عصر غربت و ظهر عطش کربلای کربلای کربلای کربلا ای سفیر دانش و دین در زمین جهل و کفر ای شکوه نام تو بانگ رسای کربلا پیش از آن‌که کربلا باشد تو بودی، خون تو ریخت روشن بر زمین در ابتدای کربلا ابتدای کربلا بودی و دیدی از نخست روی نیزه عشق را در انتهای کربلا از فراز بامِ کاخ دست‌آموزان کفر بر زمین انداختی سر را به پای کربلا.. اولین حاجی که رفت و کربلایی شد به شور اولین زمزم که جوشید از صفای کربلا ای نخستین چشم گریان بر حسین بن علی با خبر از جزء و کل ماجرای کربلا چشم تو پیش از تمام چشم‌ها دید و گریست زخم‌های کربلا را در عزای کربلا.. ای چنان که نی، تهی از هرچه جز هوی حسین ای نوا آه ای نوا آه ای نوای کربلا پیک عصمت بودی و پیچیده در فریاد تو هوی هوی کربلا و های های کربلا.. خانۀ هانی، عبیدالله و تو مخفی به رمز پشت پرده ماندی اما از حیای کربلا دست بر شمشیر می‌بردی اگر...، اما تویی آری آری تو نخستین رهنمای کربلا آری آری تو نخستین کاشف ذبح عظیم آری آری تو نخستین آشنای کربلا شیعه و خنجر زدن از پشت، پنهان، ناگهان نه، بلندا تو، بلندا سرسرای کربلا پشت پرده ماندی اما کربلا در پرده نیست برملا شد با تو راز در خفای کربلا.. پشت پرده در نمازی سرخ از شرم حضور اقتدا کردی به حیدر مقتدای کربلا خون‌بهای تو تماشای حسین فاطمه‌ست ای نخستین خون جاری در بهای کربلا جرعه جرعه نور نوشاندی مرا امشب به مهر روشنم روشن به یمن روشنای کربلا این قصیده‌واره امشب از تو در من جلوه کرد شعر گفتم از برایت از برای کربلا
🔹قد قامتِ الصَّلاة🔹 صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید صلاة ظهر شد، از جنگ دست باید شست که دل به جلوۀ آن یار مهربان بدهید صلاة ظهر به «محراب و قبله و به نماز» ـ شما که سینه سپر کرده‌اید ـ جان بدهید صلاة ظهر شد، اول نماز بگزارید به این فریضۀ خود روح جاودان بدهید... رسید موقع «قد قامتِ الصَّلاة» آری به این دو رکعت خود عرش را تکان بدهید همین که آیۀ «ایّاکَ نَستعین» خواندید فرشتگان زمین! دل به آسمان بدهید... اگر چه زخم زبان می‌زنند، باز شما پیامِ نور به آیینۀ زمان بدهید زمانِ سینه سپر کردن است و وقت سفر شکوهِ تازه به این باغ ارغوان بدهید پرنده را که ز پرواز تیر، پروا نیست به حلقه‌های زره رنگ پرنیان بدهید در این مقام که احرام عاشقی بستید به دشمنان، هنرِ عشق را نشان بدهید به عاشقانه‌ترین سجده سر فرود آرید به مهر سایه، به محراب سایه‌بان بدهید از این نماز به معراج می‌رسید آری اگر چه در وسط «حمد و سوره» جان بدهید «سعید» غرق سعادت شد از وفای به عهد به این گذشته ز جان، مژدۀ جنان بدهید نماز آخر من، باز عصر عاشوراست شما خبر به شهیدان و قدسیان بدهید نمی‌رسید به فیض حضور یار، «شفق» مگر در آینۀ عشق امتحان بدهید
گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ الذین آمنویت تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت هنگام دفن تو علی با خویش می‌گفت رفتی ولی پایان نمی‌یابد شروعت...
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد فقط خداست که از کار او خبر دارد یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه‌ای کسی که کفو علی می‌شود جگر دارد کمر به یاری تنهایی علی بسته میان کوچه اگر دست بر کمر دارد سر علی به سلامت چه باک از این سردرد محبت ولی‌الله درد سر دارد کسی که شهر سر سفرهٔ قنوتش بود چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟! صدا زد: «اشهد ان علی ولی‌الله» ولی دریغ که این شهر، گوشِ کر دارد... کنیز بیت علی خاک را طلا می‌کرد سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد اگرچه باغ فدک نعمت فراوان داشت ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی در آن محله که بسیار رهگذر دارد... بگو به دشمن مولا، مرام ما این نیست زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد... بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟ هنوز چادر او کار با بشر دارد... دهان تیغ دودم را عجیب می‌بندد وصیتی که علی از پیامبر دارد فدای محسن شش ماهه‌اش که زد فریاد سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد به شعله سوخت پر و بال مادر، اما نه حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد اگر خمیده علی، از نماز آیات است در آسمان غمش هاله بر قمر دارد شبانه گشت به دست ستاره‌ها تشییع که ماه، الفت دیرینه با سحر دارد میان شعله دعایش ظهور مهدی بود که آه سوختگان بیشتر اثر دارد 📝
گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ الذین آمنویت تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت هنگام دفن تو علی با خویش می‌گفت رفتی ولی پایان نمی‌یابد شروعت... 📝
علیه‌السلام 🔹قد أفلَحَ المُؤمِنُونَ🔹 «سه روز» بود، که در مکّه بی‌قراری بود نگاه کعبه، پر از چشم‌انتظاری بود «سه روز» صبح شد و، سایبان «حِجر و حَجَر» سحابِ رحمت و ابرِ امیدواری بود به احترام شکوفایی گل توحید «سه روز» کار حرم عشق و رازداری بود زِ هجر روی علی، کار «حِجر اسماعیل» در این سه روز و سه شب، ندبه بود و زاری بود پس از «سه روز» از آن روی ماه پرده گرفت حرم که محرم اسرار کردگاری بود صفای آینه از چشم «مَروه» می‌تابید شمیم عاطفه از، «مُستَجار» جاری بود زمین به مقدم مولود کعبه، می‌نازید هوا هوای بهشتی، زمان بهاری بود فرشتگان خدا، در مقام ابراهیم سرودشان، غزل عشق و بی‌قراری بود سحر به زمزم توحید، آبرو بخشید علی، که زمزمۀ چشمه در صحاری بود :: قسم به وحی و نبوّت که در کنار نبی علی تمام وجودش، وفا و یاری بود نشست بر لبش آیات «مؤمنون» آری علی که جلوۀ آیات جان‌نثاری بود چگونه نخل عدالت نمی‌نشست به بار که اشک چشم علی، گرم آبیاری بود امیر ظلم‌ستیز، افسر یتیم‌نواز! یگانه آینۀ عدل و استواری بود همین نه «مکّه» از او عطر ارغوانی یافت «مدینه» از نَفَس او بنفشه‌کاری بود علی، تجسّم اخلاص و صبر بود و امید علی، تبلور ایمان و پایداری بود علی، به واژۀ آزادگی تَقدّس داد علی، تجلّی ایثار و بردباری بود جهان کوچک ما حیف درنیافت که او پر از کرامت فضل و بزرگواری بود!؟ قسم به کعبه که سجّادۀ گل‌افشانش زِ خون جبهۀ او باغ رستگاری بود...
علیه‌ا‌لسلام 🔹یوسف لیلا🔹 در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابان بی‌همتا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام همه ته‌مانده‌های نور را بر سفرۀ صحرا میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن، تنها تعالی‌الله رویش را که «والفجر» است تفسیرش تعالی‌الله مویش را که «والیل اذا یغشا» ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا علی اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّ‌بن‌ابی‌طالب مهیا گشته بر هیجا! که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا «اگر امر خدا جنگ است باید رفت» گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا «منم من زادۀ زهرا، منم آیینۀ حیدر!» ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا... امیدم سوی الطاف علی اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالی مرا در محشر کبری
علیهاالسلام 🔹عصمت🔹 حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم اسیر عصمت تو آسیه‌ست، مریم هم زِ هر دمت همه سر می‌رود عصارهٔ وحی که با رسول خدا همسری و همدم هم تو کیستی؟ جبل النور خانهٔ احمد چو نور، روشنی و مثل کوه، محکم هم همین بس است ز شأنت که دخترت زهراست فدای دختر تو عالم است و آدم هم قسم به آب! که تو خاستگاه تطهیری گواه پاکی تو کوثر است، زمزم هم دمید در برهوت حجاز یاس از تو بهشت می‌شود از مقدمت جهنم هم تویی تو سنگ صبور رسول آینه‌ها برای درد دلش محرمی و مرهم هم تو لایق لقب اُمّ مؤمنین هستی رکاب دین نبی را نگین خاتم هم کلید قلب نبی دست توست، با این گنج دگر نیاز نداری به اسم اعظم هم فقط نه گرد بیابان سِتُردی از رخ یار که پاک کرده‌ای از روی مصطفی غم هم.. برای یاری دین مال دادی و جان نیز به محضر کرم تو گداست حاتم هم به شرح حال رسول و بتول بعد از تو فغان کم است، تأسف کم است، ماتم هم پس از تو فاطمه دیگر غریب ماند غریب فقط نه فاطمه، بلکه نبی اکرم هم
علیه‌السلام 🔹علی علی🔹 کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق آیینۀ خدای تعالی، علی علی نامت دوای درد و کلامت شفای دل استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی شاهینِ تیز بینِ ترازوی خیر و شر فرمانروای محشرِ کبری، علی علی پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت: حقِّ مبرهن است همانا علی، علی آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت: دردا و حسرتا و دریغا علی، علی شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان حق حق علی علی، یا مولا علی علی یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان «با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟ او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟» یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین ای زخم‌خورده از همۀ ما، علی علی بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی.. من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟ بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما حتی در این مراسمِ احیا، علی علی...
علیه‌السلام 🔹چشم‌انداز فردا🔹 بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم قیام عاشقان راست‌قامت بود عاشورا قیامت آشکارا بود آنجایی که من بودم تمام سورۀ ایثار و آیات جوانمردی به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گل‌های داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب می‌افتاد پشت نخل‌ها، آری علم در دست سقا بود آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خلیل‌الله تنها بود آنجایی که من بودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر می‌زد که ثارالله پیدا بود آنجایی که من بودم عدالت زیر سم اسب‌ها پامال شد، آری ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمه‌ام زینب که در چشمش تمام دشت زیبا بود آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زینبیه اوج عزت شد که چشم‌انداز فردا بود آنجایی که من بودم چه گل‌هایی که زیر بوته‌های خار پرپر شد مگر پاییز گل‌ها بود آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان می‌شد از محمل فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم... (شفق خراسانی)
علیه‌السلام 🔹لطف جاری🔹 کسی که عشق بُوَد محو بردباری او روان به پیکر هستی‌ست لطف جاری او بزرگ آینۀ قدرت خدایِ بزرگ که شاهد است جهان بر بزرگواری او امام پنجم و معصوم هفتم آن مولا که چرخ یافته رفعت، ز خاکساری او بر او سلام که باشد سلام پیغمبر گواه روشن فضل و طلایه‌داری او جهان علم بُوَد یادگار او، صد حیف، به درد و داغ نوشتند یادگاری او ز کربلا سند زنده‌ای به کف دارد گواه من دل خونین و اشک جاری او هزار خاطره دارد ز راه کوفه و شام ز مهربانی زینب، ز غمگساری او پیاده رفتن او پای نیزۀ سرها مصیبتی‌ست که پیداست ز آه و زاری او به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او هشام دست به آزار حضرتش بگشود چو دید در ره اسلام، پایداری او ره شکنجه و تبعید او گرفت چو دید قرار دولت خود را به بی‌قراری او مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید فتاده در کف دشمن، رکاب‌داری او.. شرار زهر ستم همچو شمع آبش کرد که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او دلا بسوز ز داغش که خویش فرموده‌ست به حاجیان که بگیرند سوگواری او.. خدا کند که بیفتد قبول درگاهش غم «مؤید» و اخلاص و جان‌نثاری او
علیه‌السلام علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹درگاه کریم🔹 خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر عرض حاجت می‌کنم آنجا که صاحب‌خانه‌اش پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر زیر دِین چارده معصومم اما گردنم زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر گردنم در زیر دِین آن امامی هست که داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر قصد این بار قصیده از برادر گفتن است ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر ای که راه انداختی امروز و فردای مرا! چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر بر تمام اهل‌بیت خویش حسّاسی ولی جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر... بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...
علیه‌السلام 🔹معراج تو🔹 ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله... عجبی نیست اگر از سر جان برخیزد هر که زد دست به دامان تو یا ثارالله ای خوش‌ آن قوم که در مکتب هفتاد و دو تن سر سپردند به فرمان تو یا ثارالله چشم تاریخ ندیده‌ست و نبیند دیگر به وفاداری یاران تو یا ثارالله رو به منظومۀ چشمان تو سر زد خورشید ماه شد آینه‌گردان تو یا ثارالله... ریخت در دامن شب آینه در آینه نور شور تو، عشق تو، ایمان تو یا ثارالله به فتوّت، به عدالت، ابدیت بخشید شرف و غیرت و وجدان تو یا ثارالله آب از خون گلو خورد که سرسبز شود چمن لاله و ریحان تو یا ثارالله خون شد از غم جگر دجله که هرگز نگرفت بوسه‌ای از لب عطشان تو یا ثارالله حنجرت چشمۀ خون بود ولی می‌ترسید خنجر از سایۀ مژگان تو یا ثارالله هَیجان داد به قاموس شهادت به خدا شوق آمیخته با جان تو یا ثارالله... آخرین لحظۀ تو اوّل معراج تو بود بود آغاز تو پایان تو یا ثارالله خیمۀ عترت یاسین و دل اهل حرم سوخت در شام غریبان تو یا ثارالله می‌کند خاطر طوفان‌زدگان را آرام صوت داوودی قرآن تو یا ثارالله...
🔹قد قامتِ الصَّلاة🔹 صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید صلاة ظهر شد، از جنگ دست باید شست که دل به جلوۀ آن یار مهربان بدهید صلاة ظهر به «محراب و قبله و به نماز» ـ شما که سینه سپر کرده‌اید ـ جان بدهید صلاة ظهر شد، اول نماز بگزارید به این فریضۀ خود روح جاودان بدهید... رسید موقع «قد قامتِ الصَّلاة» آری به این دو رکعت خود عرش را تکان بدهید همین که آیۀ «ایّاکَ نَستعین» خواندید فرشتگان زمین! دل به آسمان بدهید... اگر چه زخم زبان می‌زنند، باز شما پیامِ نور به آیینۀ زمان بدهید زمانِ سینه سپر کردن است و وقت سفر شکوهِ تازه به این باغ ارغوان بدهید پرنده را که ز پرواز تیر، پروا نیست به حلقه‌های زره رنگ پرنیان بدهید در این مقام که احرام عاشقی بستید به دشمنان، هنرِ عشق را نشان بدهید به عاشقانه‌ترین سجده سر فرود آرید به مهر سایه، به محراب سایه‌بان بدهید از این نماز به معراج می‌رسید آری اگر چه در وسط «حمد و سوره» جان بدهید «سعید» غرق سعادت شد از وفای به عهد به این گذشته ز جان، مژدۀ جنان بدهید نماز آخر من، باز عصر عاشوراست شما خبر به شهیدان و قدسیان بدهید نمی‌رسید به فیض حضور یار، «شفق» مگر در آینۀ عشق امتحان بدهید
🔹با عطش وارد شوید!🔹 حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حال‌هاست! با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمه‌ست مجلسِ لب‌تشنگانِ حضرت سقا به‌ پاست جمع بی‌پایان ما را نشمرید آمارها! جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟ اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست شانه خالی کرده‌ایم از کلّ یومٍ اشک و آه گریهٔ حُرّی‌ست این شب‌گریه‌ها، اشکِ قضاست اذن میدان می‌دهند اینجا به هرکس عاشق است با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست هروله در هروله این حلقه را چرخیده‌ایم های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست شورِ ما را می‌زند هر تشنه‌کامی گوش کن! حلقِ اسماعیل هم با العطش‌ها هم‌صداست أیها العشاق! آب آورده‌ام غسلی کنید شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را من نفهمیدم شب شادی‌ست امشب یا عزاست؟! گریه‌هاتان را بیامیزید با این خنده‌ها سفرهٔ این شب‌نشینان، تلخ و شیرینش شفاست آب باشد مال دشمن، ما تیمم می‌کنیم آب‌های علقمه پابوسِ خاک کربلاست ما اذان‌هامان اذانِ حضرتِ سجّادی است همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست یک نفر از حلقه بیرون می‌زند وقت نماز سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو صف کشیدند آسمان‌ها، پس علی‌اکبر کجاست؟ گفت قد... قامت... جوان‌ها گریه‌شان بالا گرفت راستی! سجاده‌های ما همه از بوریاست! از علی‌اکبر مگو! می‌پاشد از هم جمعمان یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست چارهٔ این جمع بی‌سامان فقط دستِ یکی‌ست نوحه‌خوان می‌داند آن منجی خودِ صاحب لواست گفت: «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد: «العطش» ناگهان برخاست مردی، گام‌هایش آشناست مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت زیر لب یک‌ریز می‌گفت از من آقا آب خواست حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس آسمان‌ را از کمر انداختن آیا رواست؟
علیه‌السلام 🔹اشک حسرت🔹 مردِ جوان دارد وصیت می‌نویسد می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد دنیا برای رحمت او جا ندارد آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد از شرح حال خود سخن می‌راند اما انگار در توصیف غربت می‌نویسد کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد غربت درِ این خانه را از پشت بسته‌ست مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد خمس و زکات شیعیان را می شمارد سهم فقیران را به دقت می‌نویسد در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش این بند را با اشک حسرت می‌نویسد پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد زندان به زندان با نماز و روزه و عشق دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد حتی برای خشم شیرانِ درنده با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد بعد از شکایت از جفای این زمانه در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد ـ من زود دارم می‌روم اما میایم با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد با رعشه از آزار شربت می‌نویسد سر را به پای طفل گندم‌گون نهاده‌ست بر طالعش حکم امامت می‌نویسد فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد بازارهای سامرا خاموش و گریان بر در حدیثِ حفظِ حرمت می‌نویسد با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم نام پدر را روی تربت می‌نویسد
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹رحمت خدا🔹 تو آمدی و در رحمت خدا وا بود و غرق نور، زمین، بلکه آسمان‌ها بود بهار بود و ربیعش از آن جهت خواندند که این سلاله‌ای از شاخسار طوبی بود در آسمانِ شب مکّه، قدسیان گفتند خدا، ستارۀ احمد چقدر زیبا بود گرفت نور تو جغرافیای عالم را شب ولادت خورشیدِ عالم‌آرا بود زمین زمین همه می‌سوخت در لهیب گناه و ذات پاک تو از هر بدی مبرّا بود... از آسمان‌ها بوی فرشته می‌بارید شگفت واقعه‌ای در تمام دنیا بود ألَم یَجِدکَ فقیراً خدات روزی داد ألَم یَجِدکَ یَتیماً خدات مأوا بود... نیافرید جهان را مگر به خاطر تو اگر که خلقت، منظور حق‌تعالی بود عبور کردی از آفاق و انفسِ عالم از آن مسیر که مسدود بر مسیحا بود همای سدره‌نشینِ مقام أو أدنی! به کُنهِ جاه تو اندیشه را کجا جا بود؟ برای نافله وقتی قیام می‌بستی بهشت، گوشۀ سجادۀ تو پیدا بود چه آیه می‌خواندی که حجاب‌ها می‌رفت و قفل‌های جهان پیش روی تو وا بود بنازم این همه شوکت که عبد درگاهت ولیّ ایزد منّان، علیّ أعلا بود... ز مکّه رفتی و تاریخ هم دگرگون شد اگر که هجرت آن روز یک معمّا بود فدای این همه مهر و عطوفت و رحمت که در دقایق آخر تو را غم ما بود زبان الکن ما بسته است در مدحش «خروش»! این همه یک قطره پیش دریا بود
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹صحیفۀ صلوات🔹 امشب شکوه عشق جهانگیر می‌شود روح لطیف عاطفه تصویر می‌شود امواج سربلندی و آزادی و شرف از هر کران مکّه سرازیر می‌شود قرآن ببوس و «اَشرَقَتِ‌الاَرض» را بخوان این آیۀ مبارکه تفسیر می‌شود تبریک باد آمنه را کز حریم او نور است و نور و نور که تکثیر می‌شود.. از انعکاس نور وی از مکّه تا به شام هر سنگ خاره، آینه‌تأثیر می‌شود الله اکبر از نفسش کز فرشتگان هر سو بلند نغمۀ تکبیر می‌شود.. چون کاخ باشکوه مدائن، ز هیبتش در لرزه کاخ فتنه و تزویر می‌شود.. داروی دردها و جواب سؤال‌هاست قرآن کتاب او که جهانگیر می‌شود.. در سایۀ عدالت و اخلاص و وحدت است تکبیر او که چیره به شمشیر می‌شود.. در آسمان، تجلی هر روز آفتاب خُلق عظیم توست که تصویر می‌شود.. گردد صحیفۀ صلوات فرشتگان بر صفحه‌ای که نام تو تحریر می‌شود.. تنها همین نه آیۀ تطهیر مدح توست یادت همیشه مایۀ تطهیر می‌شود نام تو زنده‌تر شده، یاد تو تازه‌تر چندان که دهر، کهنه، جهان‌، پیر می‌شود.. محتاج یک نگاه توأم ای که هر کجا خاک از نگاه لطف تو اکسیر می‌شود..
علیه‌السلام 🔹آفتاب مهر🔹 اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود اى میر عسکرى‌لقب، اى فاطمى‌نسب آن را که نیست مهر تو از زندگى چه سود؟ علمت محیط، بر همه ذرات کائنات فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود عیسى‌دمى و پرتو رأى منیر تو زنگار کفر از دل نصرانیان زدود این افتخار گشته نصیبت که از شرف در خانۀ تو مصلح کل دیده برگشود اى قبلۀ مراد که در برکة‌السّباع شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود قربان دیده‌اى که به بزم تو فاش دید جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود قرآن ناطقى تو و قرآن پاک را اَلحَق مفسّرى، ز تو شایسته‌تر نبود دشمن بدین کلام ستاید تو را که نیست در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود شادى به نزد مردم غمدیده نارواست جان‌ها فداى لعل لبت کاین سخن سرود مدح شما، ز عهدۀ مردم برون بُوَد اى خاندان پاک، که یزدانتان ستود از نعمت ولاى شما خاندان وحى منّت نهاد بر همگان، خالق ودود...
علیهاالسلام 🔹چگونه وصف تو گویم؟🔹 خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی اگر پرندهٔ جانم سلام من نرساند «مَنِ المبلّغُ عَنّی اِلی سُعادَ سلامی» چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهٔ صبری رسالتت نستایم، که در پیام تمامی تویی تو، زینت «اَب» زینب ای عصارهٔ عصمت تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی.. جمال عشق درخشید با پیام تو آن‌سان که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن که زان خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی تو سایه‌بان یتیمان، طلایه‌دار حسینی صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی.. مراست آرزوی آن‌که آستان تو بوسم تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مردن چنین خوش است «سپیده»! سفر به حُسن ختامی
علیهاالسلام 🔹رازِ مگو🔹 گل‌های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره‌ها را در نخی می‌چیدی آرام می‌ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره‌ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می‌شد با دعایت دردا که می‌بستند درها را به رویت تاریخ می‌داند فدک تنها بهانه‌ست وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزّه گشته خاک از سجده‌هایت وقتی مطهّر می‌شود آب از وضویت چادر حمایل می‌کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت‌های جلالی این‌بار آتش می‌چکید از خلق و خویت حتی زمان می‌ایستد از این تجسّم تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه‌هایِ الذین آمنویت تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد ذرات عالم یک‌صدا لبیک‌گویت خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت مدح علی، حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگویت هنگام دفن تو علی با خویش می‌گفت رفتی... ولی پایان نمی‌یابد شروعت...
علیهاالسلام 🔹گره‌گشا🔹 چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست سلالۀ خلف ختم مرسلین یعنی خلاصۀ همه آیات انبیا زهراست.. زلال نور رسالت در او نمایان است چرا که آینۀ مصطفی‌نما زهراست کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز شده‌ست ورد زبان فرشته‌ها زهراست گلی که باغ شهادت از او به بار نشست چراغ‌دار شهیدان کربلا زهراست دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن امیدوار که باشی، گره‌گشا زهراست اگر که کوه غم افتاده روی شانۀ تو علاج کار تو یک یا علی! و یا زهراست! اگر چه کشتی پهلو گرفته می‌ماند تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست مگو که راه رسیدن به عشق طولانی‌ست چرا که فاصله‌اش از حسین تا زهراست مراقبت کن از آن مضجع شریف، ای عشق به هوش باش که دار و ندار ما زهراست چنین غریب اگر در بقیع پنهان است مسلّم است که گنجی گران‌بها زهراست مدینه! گوهر ما آرمیده در دل تو گواه باش که گنجینۀ حیا زهراست اگر در آتش کین سوخته‌ست خانۀ او تو دردمند بیا خانۀ شفا زهراست.. دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست