eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
صد بار اگر توبه شکـسـتم یارب خالیست اگر دوباره دستم یارب نادیده بگیــر جـان ارباب که مـن دل بر کرم حسـین بســتـم یارب
این رازِ پُر از عذاب پیشت باشد تصویر من خراب پیشت باشد شاید که مُحرمت نبودم آقا ! این اشک علی الحساب پیشت باشد
ظُلمت کده ام، دور ز نورم نکنید با چشم بدون اشک، کورم نکنید از هر چه جُدام می کنید عیبی نیست من هیئتی ام، زِ گریه دورم نکنید
 من و این روضه ها الحمدلله  من و یاد شما الحمدلله من و ماه محرم زنده بودن  بود حُسن عطا الحمدلله نبودم، حق مرا سینه زنت کرد  شدم اهل بکا الحمدلله من از دامان پاک مادر خود  تو را گشتم گدا الحمدلله من از هیئت هزاران خیر دیدم  شدم حاجت روا الحمدلله سیاهی عزایت نور محض است که گشته رزق ما الحمدلله رسد روزی که در سجده بگویم  رسیدم کربلا الحمدلله؟
آسمان را به خاک می‌آری با همان جذبه های عرفانی ولی از یاد می بری خود را دم به دم در شکوه ربانی با خودت یک سحر ببر ما را تا تجلی روشن ذاتت دلمان را تو آسمانی کن با پر و بالی از مناجاتت تربت کربلاست تسبیحت همدم ندبه هات سجاده بیقرار است گریه هایت را که بیفتد به پات سجاده غربتت را کسی نمی فهمد چشم هایت چقدر پُر ابر است آیه آیه صحیفه ات ماتم جبرئیل نگاه تو صبر است فراز دوم : صحیفه باران تا ابد کوچه کوچه‌ی یثرب خاطرات تو را به دل دارد و در آغوش بی پناهی ها چشم های بقیع می بارد شده این خاک گریه پوش آقا مثل چشمت صحیفه‌ی باران صبح تا شب شکسته می گویی السلام علیک یا عطشان گریه در گریه ، گریه در گریه گریه در گریه ، گریه در گریه چشمه چشمه ، فرات خون چشمت صبح و مغرب ، شب و سحر گریه به تماشا نشسته چشمان ِ آسمان، غربتِ سجودت را بعد زینب کسی نمی فهمد راز غمناله‌ی کبودت را غم به قلبت دخیل می بندد چشم های تو با خوشی قهر است تشنگی بر لبان تو جاری آب دیگر برای تو زهر است در نگاهت هنوز شعله ور است کربلا کربلا پریشانی لحظه لحظه به هر مناسبتی می نشینی و روضه می‌خوانی فراز سوم: غروب زینب کربلا در نگات جاری بود روضه می‌خواند چشم تو سی‌سال دل تو هروله کنان ، یک عمر علقمه ، خیمه گاه ، تل ، گودال بین امواج شعله ها در باد گیسوی خیمه ها مشوش بود با تب قلب پرپرت می سوخت خیمه ای که اسیر آتش بود پرده‌ی خیمه ها که بالا رفت کربلا در برابرت می‌سوخت ناگهان روی نیزه ها دیدی سر خورشید پرپرت می‌سوخت دشت را در خباثت و پستی عرصه گاه مسابقه کردند آب که هیچ، روز عاشورا از شرف هم مضایقه کردند هر که از راه می‌رسید آن دم بی محابا به فکر غارت بود گوش با گوشواره رفت از دست تازه این اول اسارت بود یادگاری مادرت زهراست کهنه پیراهنی که غارت شد زینت شانه‌ی پیمبر بود آیه آیه تنی که غارت شد در دل قتلگاه می‌دیدی لحظه لحظه غروب زینب را چه به روز دل تو آوردند؟ « وَ أنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً » فراز چهارم: خورشید و بوریا روز سوم حوالی گودال باز خود را هلاک می‌کردی داغ های تو تازه تر می‌شد هر تنی را که خاک می‌کردی روضه ها را دوباره می‌دیدی یک به یک در مقابلت آقا شمر را روی سینه حس کردی حرمله بود قاتلت آقا در کنار تن علی اکبر تن تو باز ارباً اربا شد آه در بین مدفنی کوچک پیکر سرو علقمه جا شد دل تو غرق درد و غم می شد هر طرف که به جستجو می رفت نیزه ها را که در می‌‌آوردی نیزه ای در دلت فرو می‌رفت دل تنگت جلو جلو می‌رفت با سری که به عشق پیوسته می نهادی گلوی پرپر را به روی خاک قبر آهسته هفت بند دلت به ناله نشست در مصیبات نینوایی که ... سر خورشید روی نی می سوخت تن خورشید و بوریایی که ... فراز پنجم: ناقه های بی محمل جز تو و عمه‌ی پریشانت کوفه و شام را که می‌فهمد طعنه های کبودِ سلسله و سنگ و دشنام را که می‌فهد دست بسته به سوی شهر بلا خاندان رسول را بردند به روی ناقه های بی محمل دختران بتول را بردند یادگار کبود سلسله ها به روی مصحف تنت مانده مرهمی از شرار خاکستر به روی زخم گردنت مانده سنگ های بدون پروایی محو لب های پاک قاری بود از لب آیه آیه‌ی قرآن روی نی خون تازه جاری بود با شکوه نجیب قافله ات کینه های بنی امیه چه کرد در خرابه شکسته ای آخر با دلت ماتم رقیه چه کرد بی کسی های عمه ات زینب غصه های رباب پیرت کرد داغ ِ زخم زبان و هلهله ها بزم شوم شراب پیرت کرد خیزران بوسه بر لب قرآن آه نیلوفری به جا مانده هستی‌ات در تنور غربت سوخت از تو خاکستری به جا مانده فراز ششم: سیل اشک کربلا را به کوفه آوردی با شکوه پیمبرانه‌ی خود لرزه انداختی به جان ستم با بیانات حیدرانه‌ی خود چه حقیر است در برابر تو قد علم کردن سیاهی ها تو ولی از تبار خورشیدی شام را در می آوری از پا با دعاهای روشنت آخر شهر پُر از کمیل خواهد شد کاخ ظلمت به باد خواهد رفت اشک های تو سیل خواهد شد از همه سو برای خون خواهی در خروشند باز بیرق ها راوی زخم های پنهان ِ دل مجروح تو فرزدق ها شاعر:یوسف رحیمی امام سجاد (ع) روضه
به حال گریه کنانِ تو رشک می خواهم و در کنار دو چشمم دو مشک می خواهم شنیده ام که این گریه یاریِ زهراست من از تو هیچ نمی خواهم ، اشک می خواهم
آمد مهِ محرم و شادی حرام شد وقتِ غمِ حسین علیه السلام شد با هرکه هست بار گناهش چو من گران برگو بیا بیا که گَهِ بار عام شد دعبل بخوان «أفاطِمُ قُومی...» که در جنان زهرا سیاهپوشِ شهِ تشنه کام شد آبی که بر وحوش بیابان بُوَد مباح یارب بر آهوان حرم چون حرام شد؟ بالسّیف و السّنانِ و بالسّهم و العصا مهمان اهل کوفه چنین احترام شد از کوفه داشت دعوت و این شد ضیافتش ای خاک بر سرم که چه خواهد به شام شد! فریاد از آن دمی که شه از قتلگاه گفت: «خواهر برو که کار حسینت تمام شد»
چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من به ماه روضه تو خویش را رساندم من چگونه شکر بگویم اجل امانم داد که باز چشم تر من به بیرقت افتاد چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم به زیرسایه این بیرق و علم نرسم به شوق این دهه ی شور وماتمت آقا تمام سال شمردم همه نفس ها را چگونه شکر بگویم که باز گریانم شبیه زلف پریشان تو پریشانم تمام ترس من این بود با دلی حیران شب رقیه نباشم میان گریه کنان امان دهید خودم بین روضه میمیرم شب ششم جگرم را به دست میگیرم برای روضه هفتم چه نذرها کردم که لای لای بخوانم به دور اوگردم سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک میان روضه سقا که جان به لب آید شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم برای شام عزایت سحر نمیخواهم تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم جنازه ام برود روی دوش این مردم همان زمان که سماوات بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد میان خیل شغالان فتاد چون شیری یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر نشست روی ورق های مصحف پرپر برید سر زتنت با دوازده ضربه جداشد اخر سرعرش از تن کعبه
دین زنده شد از دم حسین ابن علی جان زنده شده از غم حسین ابن علی احرام حرم سپید، اما سرخ است احرام محرم حسین ابن علی
سردر این خانه ها با ما و پرچم باخودت دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت روزی اشک تمام نوکران هم باخودت واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت از عزاداران آن آقای عطشانیم ما رفته رفته نالۀ مظلوم دارد میرسد مادری با کودکی معصوم دارد میرسد آه آه خواهری مهموم دارد میرسد خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد از غم انگشترش پاره گریبانیم ما چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب انتهای روضه را زنده نمی مانیم ما
ذی‌الحجّة تمام شد، محرّم آمد از گردش دهر، ماه ماتم آمد شادی ز زمانه رخت بربست و برفت چون موسم سوگواری و غم آمد
یابن الشبیب ، کاسه ی خون گر دو دیده شد یعنی هلال ماه محرم دمیده شد یابن الشبیب ، گریه فقط بر حسین کن حتی اگر قدت ز مصیبت خمیده شد یابن الشبیب ، گریه بر او کن که در برش یک دشت لاله اش همه با خنده چیده شد یابن الشبیب ، خون ز دو چشمت رود رواست بر لحظه ای که پیکر اکبر دریده شد یابن الشبیب ، ذکر حرم شد عمو عمو وقتی که رنگ چهره ی جدم پریده شد یابن الشبیب ، عمه ی ما هم ز هوش رفت وقتی صدای خنده و خنجر شنیده شد یابن الشبیب ، گریه امانم نمیدهد تا گویمت چسان سر جدم بریده شد یابن الشبیب ، بر اثر نعل اسبها جسمی که سر نداشت به هر سو کشیده شد یابن الشبیب ، سینه که شد خوب نرم نرم گهواره شد که اصغرمان آرمیده شد یابن الشبیب ، تا به ابد یا بُنه ایه ای ذکر عزای آن تن در خون طپیده شد