eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹پناهِ همه🔹 کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب‌وبلای رضا در صف محشر خدا مشتری اشک اوست هر که در اینجا کند گریه برای رضا کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟ چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟ بر سر دستش برند هدیه برای خدا ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا.. نغمۀ قدّوسیان بود به آمین بلند حیف که خاموش شد صوت دعای رضا یاد کند گر دَمی، زآن جگرِ چاک چاک خون جگر جوشد از خشت طلای رضا از در باب الجواد می‌شنوم دم به دم یا ابتای پسر، وا ولدای رضا بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم باز دلم در وطن کرده هوای رضا گر برود در جنان یا برود در جحیم بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
علیه‌السلام 🔹سفر🔹 جان بر لب من آمد و جانان به بر من ای مرگ برو عمر من آمد به سر من زیباست رخ ماه پس از نم‌نمِ باران ای اشک مَیا، آمده تنها پسر من این طفل، عزیز است و جگرگوشهٔ زهراست بهتر که نداند چه شده با جگر من ز آن لحظه که با کعبه خداحافظی‌ام دید دانست که برگشت ندارد سفرِ من ای دیده مکن گریه که شد وقت تماشا ای اَبر برو، تا ز در آید قمر من نُه ساله مگو، ماهِ شب چارده است او زین روست به در دوخته شد چشم تر من بُردم به دل خاک، دل چاک و پس از مرگ گیرید ز داغ دل لاله خبر من
علیه‌السلام 🔹خورشید بی‌بدل🔹 تو آن امام غریبی، تو آن امام رئوف در این کرانه به خورشید بی‌بدل معروف غزال خسته دو بیت اشک پیش پایت ریخت همین‌که شد به نگاهش نگاه تو معطوف به یک اشارۀ ابرو، نَهَیتَ عَن مُنکَر به مهربانیِ لبخند، اَمَرتَ بِالمَعروف تو نور در دل من ریختی، نفهمیدم نبود سنخیتی بین ظرف با مظروف چه‌قدر آینه بیتوته کرده در حرمت چه‌قدر دل که در این بارگاه کرده وقوف برادرانه در آغوش خویش می‌کِشیَم درون سینه غمی نیست در جوار رئوف من از نگاه تو خواندم «فَمَن یَمُت یَرَنی» تو را همان دم آخر «فِی الاِحتِضار اَشوف» برای وصف تو تنها سکوت باید کرد چه الکن است در این آستان زبان حروف دو خط روایت «ابن شبیب» را خواندم که پا به پای دلم سوخت برگ برگ لهوف کبوترانه دلم پر کشید تا گودال که دعبل آمد و سرداد روضۀ مکشوف چه کشته‌ای، چه غریبی، مُخَضَّبٌ بِدِماء چه مقتلی، چه شهیدی، مُقَطَّعٌ بِسُیوف
علیه‌السلام 🔹حضرت نور🔹 سلام ای طبیب طبیبان سلام سلام ای غریب غریبان سلام الا ماهتاب شبستان توس الا حضرت نور، شمس‌الشموس غریبم من از راه دور آمدم به دنبال یک جرعه نور آمدم شبم، آه یک جرعه ماهم بده پناهی ندارم پناهم بده ببخشا اگر دور و دیر آمدم جوان بودم، امروز پیر آمدم منم زائری خام و بی‌ادعا کبوتر کبوتر کبوتر دعا اگر مست و مسرور و شاد آمدم من از سمت باب‌الجواد آمدم من از عطر نامت بهاری شدم تو را دیدم آیینه‌کاری شدم تو این خاک را رنگ‌وبو داده‌ای به ایران من آبرو داده‌ای ببخشای این عاشق ساده را ببخشای این روستازاده را تو را دیدم و روشنایی شدم علی‌بن‌موسی‌الرضایی شدم...
علیه‌السلام 🔹چه فراقی!🔹 دم به دم تا همیشه قلب پدر با نفس‌های تو هماهنگ است روز و شب قاصدک خبر می‌داد دل بابا برای تو تنگ است تو تمام وجود بابایی او ولی از وجود خود دور است بی‌تو هر لحظه قطره در قطره اشک او دانه‌های انگور است چه فراقی خدا! که از وصفش دل واژه، دل قلم خون است لحظه لحظه نفس نفس بی‌تو دم او زهر و بازدم خون است می‌نویسم ولی نمی‌دانم پای این روضه تا کجا بکشد می‌نویسم ولی خدا نکند پدرت روی سر عبا بکشد مو به مو مثل شام گیسویت چلۀ تاک هم پریشان است اشک تو روی جسم او یعنی غسل باران به دست باران است پیکرش غرق گل شد اما باز گریه کردی دلت کجاها رفت لحظه‌ای چشم بستی و دیدی تیغ و شمشیر و نیزه بالا رفت روضه‌خوان پدر شدی آن دم یک طرف قلب خیمه‌ها می‌سوخت آن طرف روی نیزه‌ها دیدی سر خورشیدِ کربلا می‌سوخت بی‌گمان موقع کفن کردن بین دستان تو کفن لرزید چه کشیده‌ست آن امامی که عشق را بین بوریا پیچید
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹فصل غریبی🔹 خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست گلدسته‌ها منادی شوق پگاه توست آری شگفت نیست که بی‌سایه می‌روی خورشید هم ز سایه‌نشینان ماه توست از چشم آهوان حرم می‌توان شنید این دشت‌ها به شوق شکار نگاه توست بالای کاشی حرم تو نوشته است هرجا دلی شکست همان بارگاه توست با این که سال‌هاست سوی طوس رفته‌ای اما هنوز چشم مدینه به راه توست یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود هرچند سبز مانده گلستان باورت آیینه‌ای جز آه نداری برابرت راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است با شوق دیدنت شده آواره خواهرت دیگر دلی به یاد دل تو نمی‌تپد بالی نمانده‌است برای کبوترت مثل نسیم می‌رسد از ره جواد تو یعنی نمی‌نهی به روی خاک‌ها سرت تنها به خاک کرب‌وبلا سر نهاده بود مردی که داشت نوحه‌گری مثل مادرت اشک تو هست تا به ابد روضه خوان ما تا کربلاست همسفر کاروان ما
علیه‌السلام 🔹وداع🔹 پشت سر مسافر ما گریه می‌کند شهری که بر رسول خدا گریه می‌کند حنانه‌ای که معتکف مسجدالنبی‌ست اصلاً نپرس از این‌که چرا گریه می‌کند از بس که سوزناک خودت گریه می‌کنی شانه به شانۀ تو عبا گریه می‌کند دستی بکش به قلب پر از درد زینبت بی‌تاب در وداع شما گریه می‌کند دیده‌ست شهر تشنه که بر دستت آسمان سرشار التماس دعا، گریه می‌کند زنجیرۀ طلایی نقل حدیثتان هر یک به سیدالشهدا گریه می‌کند یابن الشبیب! گریه به داغ حسین کن شیعه به یاد کرب‌وبلا گریه می‌کند
علیه‌السلام 🔹یاران چشم‌انتظار🔹 نفس‌های آخر، عطش، روضه‌خوان شد که لب‌های تشنه، به یادم بیاید اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را قرار است امشب جوادم بیاید قرار است امشب شود طوس، مشهد شود قبله‌گاه غریبان مزارم اگر چه غریبی شبیه حسینم ولی خواهری نیست اینجا کنارم به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا و قبرٍ بطوسی که خواندم برایش بگو این نفس‌های آخر هم اشکم روان است از بیت کرب و بلایش از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من به خود مثل زهرای پشت در از درد شفا بخش هر دردم از بس که خواندم در آن لحظه‌ها روضهٔ مادر از درد بلا نیست جز عافیت عاشقان را تسلای دردم نگاه طبیب است من آن ناخدایم که غرق خدایم «رضا»یم، رضایم رضای حبیب است.. اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را به یادِ سواری که با ذوالفقارش بیاید سحر تا بگردند دورش خراسان و یاران چشم انتظارش
شهری که مثل کعبه نظر کردۀ خداست نامش به افتخارِ علی «مشهد الرضا»ست این شهر با بهشت تفاوت نمی‌کند اینجا که پایتختِ غریبانِ آشناست.. این، کارِ دست و آجر و کاشی و سنگ نیست این شاهکار، سازۀ دل‌های بی‌ریاست درها گشاده‌روی و ستون‌ها نمازخوان گلدسته‌ها قنوتِ سرافرازِ دست‌هاست فولادِ سردِ پنجره‌اش محکم است و سخت اما اگر زلال شوی، چشمۀ شفاست وقتی دلت شکست، نمازت درست‌تر گیرم که جانمازِ تو آلودۀ خطاست.. ای قطرۀ رسیده به دریا! سلام کن بر پهنۀ محبت مولا، سلام کن :: مردی کنار پنجره‌فولاد، ایستاد با دخترش به ضامن آهو سلام داد.. خود را دخیل بست و دعا کرد و ضجّه زد آورد آن تصادفِ بی‌رحم را به یاد با چشم‌های باز به خوابی زلال رفت کم‌کم شکفت در دلِ تنگش، گلِ مراد عطری وزید عین گلاب محمدی نوری رسید و آن گرهِ بسته را گشاد ناگاه داد زد که «شِفا یافتم... شِفا» دنیا پرید، زلزله شد، ساعت ایستاد.. نقاره‌خانه بود و طنینِ «رضا... رضا...» صحن عتیق بود و شبی مثل بامداد.. دختر به روی دوش پدر، مقصدش ضریح زوار هم سلام‌کنان: «یا اباالجواد».. سلطانِ سربلند شفاعت که روحِ‌ ماست یک چشمه از کرامت دریایی‌اش شِفاست :: در بارگاه روشنِ مولا، زلال باش ای رودِ سر نهاده به دریا! زلال باش با تیرگی به نور ولایت نمی‌رسی یا ادعای عشق نکن یا زلال باش.. دیروز در هوای حرم می‌گریستی امروز در حریم تولا زلال باش.. این کاروان به کشورِ خورشید می‌رود با زائران کعبۀ فردا، زلال باش ما نائب‌الزیارۀ دل‌های عاشقیم عشق است این پیام که «با ما زلال باش» هر کس به قدر روشنی‌اش بهره می‌برد هر قدر ممکن است در اینجا زلال باش گردن بزن برای براندازی ستم اما برای اهل مدارا زلال باش مثل گلاب قمصر کاشان که عطر آن پیچیده در سراسرِ دنیا، زلال باش با چلچراغ‌های تمام رواق‌ها همرنگ باش و مثل دعاها زلال باش وقت دلت گرفت به این آستان بیا از خاکدان به روشنی آسمان بیا
باید همه به سمت شما رو بیاورند دلها  به  لب  ذکر   هوالهو   بیاورند باید  که  جن و  انس  تمام  ملائکه ایمان به دست   ضامن آهو بیاورند ما بهتر از شما که ندیدیم صاحبی گر هست بهتری زشما کو؟ بیاورند با تار  مویتان  که  برابر  نمی شود گیرم   هزار  خرمن   گیسو   بیاورند خسته  شکسته ام و  بسختی  رسیده ام پشت   درم  بگو   که  مرا تو  بیاورند در سفره هر چه میرسد از سمت مشهد است آری هر آنچه هست  ار آن  سو  بیاورند   @mortaza110shahmandi. ایتا
یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ سلام علیکم و رحمة الله✍ ثواب این سروده ، هدیه به روح پُر فُتوحِ شاعر والا مقامِ دستگاهِ اهلِ بیت(عَلَیهِمُ السَّلام)، مرحوم (رِضوانُ الله تَعالی عَلَیه) به نیابت از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام التماس دعا... بوی فِراق میدهد اشک و نوای من آیا نمیرسد به تو سوز و صدای من؟ منّت گذار و پا بگذار ای امام عشق در کلبه ی فقیری و ماتم سَرای من حالم گرفته است ، نگاهی عزیزِ دل ای منتهای زمزمه و ربَّنای من ماندم غریب و بی کس و تنها میان شهر هستی میان غربت و غم ، آشنای من گشته است نامه ی عملم غرق معصیت بالا نمیرود ز گناهان دعای من من روسیاه هستم و شرمنده ی تو اَم کُن بعد هر نماز دعایی برای من سیلی به صورتت زده ام با گناه خود ای وای بر‌ من و این کار های من (حالم به جان مادرتان روبه راه نیست) سر تا سر دلم شده درد ای دوای من من که شبیه مُحتشمت نیستم ولی ... فکری بکن به حال دل مبتلای من سر بار خاندان تو ام أَیُّهَا العَزیز أِرحَم بِحَقِ فاطِمَه ای مقتدای من (یونس) اگر که بار گناهش زیاد شد بی شبهه هست عفو تو بیش از خطای من سروده از شاعر و مداح اهلبیت: سوزِقلم✍
کسی که بهر تو دست دعا بلند کند.. به عرش طالع او را خدا بلند کند ترحّمی به زمین خورده ی مسیرت کن مرا مگر که دعای شما بلند کند ز مکر شعبده بازان دهر ترسی نیست.. نشسته ایم که موسی عصا بلند کند! اگر صدا زدمت تو اجازه ام دادی که دیده است گداهم صدا بلند کند؟! غبار روی عبای توام! غمم این است.. مباد! باد مرا از عبا بلند کند.. بگیر دست مرا که ثواب ها دارد.. کسی ز خاک گرفتار را بلند کند پس از ظهور سر خاک من بیا یک دم دمت مرا ز دل قبرها بلند کند گرفته است دل ما خدا کند که حسین.. نسیمی از طرف کربلا بلند کند چه حکمتی ست؟!بسوزد در و ، حرامی شهر.. بیاید و به درِ خانه پا بلند کند
اشک غریب عاقبتش شرم آشناست بدبخت آن کسی‌ست که از صاحبش جداست یک عمر از دعای فرج رزق خورده ایم باید وبال گفت به دستی که بی‌ دعاست پایی که نیست در پی تو لنگ میزند دنبال تو دویدن ما آبروی ماست از دیگران دوا برسد درد مطلق است دردی اگر ز تو برسد مرهم و دواست هرجور هست پیش تو یکروز میرسیم آقا بگو که خیمه زهرایی‌ات کجاست؟ حق می‌دهیم دل به دل ما نمیدهی ما سالهاست عادتمان لاف و ادعاست سجده بغیر تربت اعلی نمیکنیم مهر قبول سجده ما مهر کربلاست هرچه زدند باز ز جایش تکان نخورد زینب کنار نیزه ی آقای سرجداست
بسم الله الرحمن الرحیم برای سخت‌است ازشراب ازل روی پا شدن از ابتدای مستی‌اش عاقل‌نما شدن سخت‌است بعد دعوت ساقی، چو شیخ‌ها در مسجدی به ذکر و دعا مبتلا شدن سخت‌است سخت، راحت جان را گذاشتن در کوی دلبران به‌عذاب آشنا شدن سخت‌است با کهولت جسمی،به وقت وصل چون آهوان دشت ختا تیز پا شدن سخت‌است از غریب رسد نامه بر حبیب وآنگه چو کوفیانِ وفا بی‌وفا شدن... اما چه‌راحت است ز خانه به‌شوق وصل آواره‌تر ز باد رحیل صبا شدن برخیز ای حبیب! که بهتر نبوده از چوب درخت پیر برای عصا شدن فارغ ز کار ساحر شامی و مارها در دست یک کلیم‌ِغریب اژدها شدن ای پشت شاه گرم ز تو نيست کم مقام همچون عبا به خامس آل‌عبا شدن ای نوح عاشقان حسینی مبارک است اصحاب را در این یم‌ِخون ناخدا شدن وقتی هدف نشانه گرفتی، چه‌غم ز عمر؟ قلب کمان هراس ندارد ز تا شدن از هو شدن به‌معرکه دل را غمین مساز! آیینه را چه غم بنشیند ز "ها" شدن فهمید شأن احمد مرسل ز سختی‌اش هرکس که کرد عزم حبیب خدا شدن شمعی چنین نبوده که بعد از خموشی‌اش آتش به سر گرفت برای فنا شدن کار تو بود مردن از بام عشق و بعد یک "یاحسین" گفتن و از جای پا شدن آموخت با دومرتبه جان دادن خودش یک‌مرتبه که سخت نباشد فدا شدن فرق سرش شکافت ز عشق حسین، چون کعبه که قبله گشت از این فرق وا شدن چون راز سر به مُهر بخندید تا که دید دارد زبان نیزه سر برملا شدن ای پیرمرد باده‌پرستان کربلا این خاک از تو داشت‌طلب کیمیا شدن ای مرد، زیر قبّه‌ی ارباب یافتم از نقره‌ی ضریح تو راه طلا شدن سخت‌است بین اهل‌ِریا بی‌ریا شدن از برکت وجود گلی لاله‌ها شدن عشاق را چه حاجت طی منازل است در نیم‌روز می‌شود از انبیا شدن رفتند از جفای سم اسب تا به‌عرش گندم به‌سفره می‌رسد از آسیا شدن ای مدعی ز لاف حذر کن، که خاک نیز خون‌ها خورد به مرتبه‌ی کربلا شدن اصحاب شاه کرببلا را چه‌حاجت است از غیرت مداد سیه‌رو ثنا شدن سخت است سخت ساحل آرام دیدن و در موج خون تپیدن و مرد شنا شدن مانند حر قبول گنه‌کاری و سپس چون کهنه‌خانه‌ای ز خرابی بنا شدن همچون زهیر بی‌غم مال‌وعیال خویش از خوف خود گذشتن و در او رجا شدن در عهد دوست مثل سعید ایستادن و چون تیرهای خورده به‌جسمش رها شدن چون عابس از حفاظت جان بگذر و بگیر از جسم خویش مانع حاجت روا شدن مانند جُون ناز بکش تا رسی به‌جان ای ناسزا بکوش برای سزا شدن خندان چنان بریر بخوان این ترانه را باید فدای بوسه‌گه مصطفی شدن ای نوعروس امت عیسی مبارک است داماد را به‌خیمه‌ی گل پاگشا شدن ننگ است پس گرفتن هدیه، نشان بده ام‌وهب، به‌سر ره و رسم عطا شدن ای مسلم‌بن‌عوسجه باشد مبارکت همراه باحبیب در این ماجرا شدن ای منبر محاسن مردان کبریا خون از رگش گذشت به شوق حنا شدن تنها خداست لایق کار شما و بس کز بیم زرد گشته زر از خون‌بها شدن برخیز ای ، تو را لذتی‌ست در با زور در مناسک عشاق جا شدن عشق حسین را چو صحابه به‌جان بخر ای دل بکوش بهر شبی بوریا شدن گفت آرزوی ماست؛ - به‌خواب کسی حبیب - در بزم روضه مثل تو اهل بکا شدن
دل رو به ابوتراب برگشت از دل غم و اضطراب برگشت برگشتن مثل ما که سهل است از هیبتش آفتاب برگشت از هُرم نگاه آتشینش صدشکر دلم کباب برگشت گنجشک کبوتر دل ما پر زد به نجف عقاب برگشت از ذوق زیارت ضریحش شیخ آمده بود و شاب برگشت آبادی آخرت به دستش هر کس ز نجف خراب برگشت یک عمر سوال وصل کردیم مُردیم که تا جواب برگشت دیدیم مکفّر الذنوب است دیدیم گُنه ثواب برگشت با صورت خود در آتش افتد هر کس که ز بوتراب برگشت از برکت حُبّ مرتضی بود از عاصی اگر عذاب برگشت
به بستر رفت، بستر نه که اینجا سنگر است اصلا یکی از آنهمه سنگر که رفته، بستر است اصلا در این بستر که خوابیدن نه بیداری‌ست سرتاسر در آن موج خطر سرتابه پا، سرتاسر است اصلا در این بستر که زیر انداز آن شاید کمین باشد و شاید نه که از هر سو نشان خنجر است اصلا چه مشتاقانه با جان آمده در راه جان دادن که عشقش دادن جان در ره پیغمبر است اصلا نه حالا آمده با نیت تقدیم جان خود که او از اول این قصه بر این باور است اصلا نه اینکه با خیال سایبان و کرسی و مسند که حیدر بین یاران بر مرامی دیگر است اصلا چه می گویم خدایا بین یاران مثل او هرگز نه تنها او ز یاران از همه عالم سر است اصلا در این بستر، شهادت، مرگِ در بستر نخواهد بود در این بستر که حتی مرگ از آن مُضطر است اصلا از این مرد است قاسم‌ها یکایک یاد می گیرند شهادت اتفاقی از عسل شیرین تر است اصلا خدایی بوده هر کاری که حیدر پای آن بوده و هر کاری خدایی بوده، کار حیدر است اصلا اگر کفر خدای او نمی شد من یقین دارم از آنچه دیدم از او می شدم حیدرپرست اصلا
علی فصل شروع هرچه عشق است علی سرمشق بانوی دمشق است علی هر لحظه اش صد کهکشان است امیر و لنگر هفت آسمان است علی خورشید تابان زمین است علی تنها ، امیر المومنین است علی امضای رحمان و رحیم است علی  یعنی صراط المستقیم است علی در اوج مانند سهیل است علی چشمان گریان کمیل است علی دلبر علی عشق و علاقه ست علی رهبر، علی نهج البلاغه ست علی شمشیر بران و حکیم است علی همبازی شهری یتیم است علی در داوری مانند ماه است علی پاکیزه از رجس و گناه است علی شمع است شمعی جاودان سوز علی پروانه ی شیعه شب و روز علی پرودگار سعی  و کارست علی همدوش تیغ ذوالفقارست علی همراز شب با گوش چاه است علی در آسمانها پادشاه است علی اندازه و قدرش زمین نیست زمین جای امیرالمومنین  نیست علی موسیقی رقص وجودست علی سالار سبز هر سرودست علی سقای حوض سلسبیل است علی مافوق  شخص جبرییل است
جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم شب شراب که باشد دچار افراطم بریز هرچه که داری مکن مراعاتم تو بی ملاحظه ، من نیز بی مبالاتم سیاه مست تو هستم گذشته کار از کار (شب شراب می ارزد به بامداد خمار) نمی رسد به شکوه تو فکر کوتاهم اگر مدیح تورا از خود تو می خواهم بگو که دهر به دست تو خلق شد، ما هم بگو بگو و مگو من صنایع الهم لطیف طبع خدا آنِ آشکار تویی که شعر جوششی آفریدگار تویی تو آن قصیدهء بی اختیار موزونی پر از خیالی و از هر خیال بیرونی شکوه شعر کهن در کلام اکنونی بریز قاعده ها را بهم تو قانونی سرودنِ تو حماسی ترین مغازله است جهان بدون تو اسلوب بی معادله است رسیده ام به تو در نظمی از پریشانی به شاعرانه ترین لحظه های حیرانی نگفته ام که چه می خواهم از تو...می دانی_ شراب شعر صغیر و فواد کرمانی تو ای قصیدهء اعلا مسمط عالی جنون "فاتح علی خان" در اوج قوالی کتاب معجزه در بی شمار ابوابی اگر چه نقطهء ایجاز غرق اطنابی بخوانمت منِ وامانده با چه القابی اگر خدات بگویم تو بر نمی تابی اگر ملال توام بی دریغ کن دفعم تو تیغ می کشی اما منم که ذینفعم تو همزمانِ زمان نیستی کجایی تو کنار فاطمه ای همدم حرایی تو به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو تو در نهایت معراج در نبایدها نشسته ای به تماشای رفت و آمد ها تو آفتابی و هرگز نمی شوی انکار دریغ و درد که نهج البلاغه را یک بار_ کسی مرور نکرد ای شکوه بی تکرار برای مالک اشتر نوشته ای بسیار هنوز جوهر آن نامه ها تر و تازه است غریبیِ سخنت در زمین پر آوازه است به ناشناسیِ منظومهء علی نامه به الغدیر به موی سپید علامه به یا علی مددِ پوریا به هنگامه به شرمگینیِ من در چکامه و چامه تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست...
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّه رَؤُفٌ بِالْعِبادِ. (بقره/٢٠٧) تا در اوصاف امیرالمؤمنین آید به کار نه قلم را اقتدار و نه زبان را اختیار مظهر حق شیر حق مرآت حق میزان حق کشور حق را مدیر و لشكر حق را مدار گو که بنویسند جّن و انس وصفش را مدام نیست ممکن وصف مولا را یکی از صد هزار قصّهء جانبازی آن جان شیرین رسول جان شیرین می دهد بر تن برادر گوش دار کافران دادند با هم دست از هر طایفه بهر قتل خواجۀ لولاک در یک شام تار گفت پیغمبر به شیر حق امیرالمؤمنین کای نبی را جان شیرین ای ولیّ کردگار کافران بر قتل من با یکدگر بستند عهد باید امشب جای من در بسترم گیری قرار گفت حیدر: ای دو صد جان علی قربان تو این تو، این جان علی، این تیغ خصم نابکار جان پاک تو سلامت جان من بادا فدات گو ببارد تیغ و تیرم از یمین و از یسار خفت آن شب مرتضی در بستر ختم رسل گشت پیغمبر دل شب در بیابان رهسپار ناگهان بوبکر آمد بر سر راه نبی در درون آن شب تاریک، دور از انتظار چشم پیغمبر چو بر وی در سر راه اوفتاد برد همره تا نگردد راز پنهان آشکار نفس خود را جای خود در بستر خود جای داد خصم خود را ناگزیر آورد سوی کوهسار آنکه جای مصطفی خوابید، باشد جانشین وآنکه یار غار او شد، به که بنشیند به غار با نبی در غار بودن کی کرامت می شود جان به راه یار دادن عزّت است و افتخار این تعصّب نیست انصاف است لختی گوش کن فرق بسیار است بین یار غار و یار یار او به "لا تحزن" ز فعل خویشتن گردید منع این به "مرضات اللّه"ش گوید ثنا پروردگار او ز بیم جان فراری بود از میدان جنگ این به دور مصطفی گردید روز کارزار او "اقیلونی" سرود این بر "سلونی" لب گشود او سراپا عجز بود این پای تا سر اقتدار او ز خیبر شد فراری این در از خیبر گرفت فرق دارد فرق، مرد جنگ با مرد فرار هر نفس در بستر ختم رسل بهر علی بود بیش از طاعت کونین اجرش در شمار ذات حق آن شب به جبراییل و میکاییل گفت کی کند جان از شما در راه یکدیگر نثار؟ هر دو ماندند از جواب و سر به زیر انداختند هر دو ساکت هر دو گردیدند از حقّ شرمسار پس خطاب آمد که بگشایید چشمی بر زمین بذل جان شیر حق بینید در این شام تار خفته بهر بذل جان در بستر ختم رسل گشته محو این همه ایثار چشم روزگار ای وجودت شمع جمع آفرینش یا علی وی خزان زندگی را نام دلجویت بهار با سر انگشت تو مهر و مه کند در چرخ سیر بر تماشای تو می گردند این لیل و نهار گو برد حقّ تو را صد تن به جای آن سه تن آنچه زآن تو است، آن تو است ای جان را قرار چه شوی مسند نشین و چه شوی خانه نشین تو امامیّ و امامت از تو دارد اعتبار بانگ جبریل از اُحد آید به گوش جان که گفت لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار لب نمی بندد ز اوصاف تو «میثم» یا علی گر فتد در زیر تیغ و گر رود بر اوج دار
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران نشسته بر نگاه اشک‌ریز ما عزاداران محرم از سفر آغاز شد با کاروان دل صفر با رفتن خیرالبشر، دل می‌سپارد جان محرم زخم‌های جاودان بر دل مکرر زد صفر پاشید طوفان نمک بر زخم بی‌پایان محرم کاروان زخم‌ها مهمان صحرا شد صفر بار دگر آورد سمت کربلا مهمان محرم هفت‌گردون روضه‌خوان آل طاها شد صفر شد هفت‌دریا غرقِ خون دل در این طوفان محرم با حسین فاطمه ماه شهیدان شد صفر با قلب تنهای حسن شد درد جاویدان محرم سورۀ کهف از لب خونین تلاوت شد صفر شمس‌الشموس عشق شد تفسیر الرحمان محرم تا صفر مشکی‌ست یکسر رنگ شهر ما حسینیه، خیابان، تکیه، مسجد، کوچه و میدان مگر اشک غزل در روز محشر آبرو باشد وگرنه ما کجا و نام پاک آبرومندان
ظلمت آلوده و در حسرتِ قدری نور است دل به غفلت شده مشغول و عجب مغرور است رفت با روضه محرّم-صفر و بعدِ دو ماه باز وضعیتِ پروندۂ من ناجور است این گدا هیچ ندارد! وَ همینکه او را راه دادی به عزاخانۂ خود مسرور است گریه انجام-وظیفه ست و یقیناً هر کس به همان کار که تقریر شده مأمور است غبطه خوردم همهٔ عمر به آنکس که حسین(ع) به برافراشتنِ سیرهٔ تو مشهور است اربعین رفته و داغش به دلم مانده هنوز چه کنم؟! راهِ من از کرب و بلایت دور است حیف شد! قدر ندانستم و مثل هر سال نوکرت باز هم از دست خودش رنجور است آمدم تا که فدایت بشوم! چون بی شک علت خلقتم آقا به همین منظور است به خدا مزد نمیخواهم و ارباب فقط- -عزتم داده؛ شهیدم کن اگر مقدور است!
چگونه دل بکَنَم از لباس ماتم تو چه گریه ها که نکردم دو ماه در غم تو نه ما فقط ...همه ی کائنات سینه زدند در این دوماه شب و روز پای پرچم تو در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید چه  مُرده ها که مسیحا شدند با دم تو چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز.. چگونه جان نسپردیم در محرم تو □ هنوز خون تو در قتلگاه می جوشد... چه کرده با دل عشاق جسم دَرهَم تو دوباره ماه غم تو تمام شد اما چگونه دل بکنم از لباس ماتم تو
نشسته ام وسط روضه ، چشم تر برسد برای رفتنِ تا عرش ، بال و پر برسد عروجِ روح به معراجِ عشق ممکن نیست مگر دو قطره‌ی اشکی دمِ سحر برسد من از فراق تو دلسرد می شوم گاهی از اینکه قبلِ وصالِ تو مرگ ، سر برسد عزیز فاطمه! از دور‌ی‌ات مریض شدم خدا کند که دوایَت به محتضر برسد دو ماه گریه برای ظهور تو کم بود... وگرنه یارِ سفر کرده این صَفَر برسد چِقَدر ضَجّه زدی پای بی کسیِ خودت ندیده ایم به داد تو..،یک‌نفر برسد! گدای‌ِ خانه‌ٔ تو‌ بودن آرزوی من است فقط اجازه بده سائلت به در برسد چه می شود که مرا هم بغل کنی یکبار... پسر به لذّتِ بوسیدنِ پدر برسد تو را به حقِّ رضا یا رضای ما..،برگرد بیا که زود به سلطان هم این خبر برسد ▪️ نفس کشیدنِ آسان چِقَدر سخت شود اگر که قطره ای از زهر تا جگر برسد غریبِ مشهدِ ما روی خاک‌ها جان داد بدون آنکه به جسمش کمی ضرر برسد فدای خون گلویی که مثل جو شده بود حسین ، زیر سم اسب زیر و رو شده بود
این روزها اگر که دلم غرق ماتم است دلتنگ روزهای نخست محرم است چشمم هنوز خیره به اشعار پرچم است «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» اشک آنقدر که باید و شاید نداشتم شرمنده‌ام برای غمش کم گذاشتم قطره بدون عشق به دریا نمی رود پایی که روضه آمده هر جا نمی رود هر کس پیِ غلامی این خانه می رود «هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود» چشمان ما همینکه ز گریه نشان گرفت مثل همیشه فاطمه تحویل‌مان گرفت ای وای اگر که ماه محرم نداشتیم والله بی حسین خدا هم نداشتیم داغش نبود اگر دل خرّم نداشتیم «ای کاش غیر غصه او غم نداشتیم» آیا نظیرش آمده در عالمین؟ نه ما را گدا کنید ولی بی حسین نه بعد از وفات کاش محبت به من کنید جسم مرا محافظت از سوختن کنید با اشک روضه شستشوی این بدن کنید «بر من لباس نوکری ام را کفن کنید» یک لحظه هم مباد زمان را هدر دهید پیش از همه امام رضا را خبر دهید تا خواندمش بدون کلامی قبول کرد دادم به هر طریق سلامی قبول کرد طعنه نزد به من تو کدامی؟ قبول کرد «بی امتحان مرا به غلامی قبول کرد» سجده به خاک او عمل واجب من است ایرانی‌ام امام رضا صاحب من است هنگام مرگ سائل سلطان شدن خوش است چشم انتظار شاه خراسان شدن خوش است مثل خودش غریب و پریشان شدن خوش است در خاک غلط خوردن و گریان شدن خوش است از سوز زهر رنگ رخ او سفید شد آقا شبیه مارگزیده شهید شد صد شکر زخم تیر روی پیکرش نبود هنگام دست و پا زدنش خواهرش نبود چشمی به فکر غارت انگشترش نبود دستی پی کشیدن موی سرش نبود این داغ ها برای حسین است والسلام اوج بلا، بلای حسین است والسلام
اگر رد شدیم از محرم، حسین(ع) اگر رفت وقت صفر هم، حسین(ع) مگر می‌شود جوهر یادِ تو نباشد به رگ‌های عالم حسین(ع)؟ مگر قلب ما از تو و یادِ تو جدا می‌شود قدرِ یک دم حسین(ع)؟ مگر لطف تو می‌شود کم به ما؟ مگر عشقِ ما می‌شود کم؟ حسین(ع) همه شادی و شوق اهل جهان فدای تو و شورِ این غم ،حسین(ع) ربیعِ دل من فقط عشق توست مگر می‌شود بی‌تو باشم حسین(ع)؟