#حضرت_زهرا_س_شهادت
نقل زَمَخشَریست كه روزی ابولهب
یك سنگریزه جانب احمد روانه كرد
ریگی به طول و عرض نخود در كَفَش گرفت
از روی كین، نبی خدا را نشانه كرد
«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب» از آسمان رسید
فوراً لهیب خشم الهی زبانه كرد
فرمود: هر دو دست وی از تن بریده باد
نفرین بر آنكه این عملِ ظالمانه كرد
یک دست او فقط به كمین نبی نشست
خشم خدا به دست دگر هم كمانه كرد
با این حساب، كیفر اهل سقیفه چیست؟؟
حق كسی كه حمله بر این آستانه كرد؟!
قرآن اگر هنوز میآمد چه مینوشت؟
در وصف آنكه خون به دلِ " اهل خانه" كرد
با مصطفى نكرد در آنجا ابولهب
با فاطمه هرآنچه كه اهل زمانه كرد
دشمن، تقاص لات و هبل را ازو گرفت
كار علی و باغ فدك را بهانه كرد
با هر دو دست، بست و شكست و كشید و كُشت
جان بتول را هدف تازیانه كرد
"آتش به آشیانهی مرغی نمیزنند"
نفرین بر آنكه شعله در این آشیانه كرد
#محسن_رضوانی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
سيلی، آنروز به رويت چه غريبانه زدند
«آتش آن بود، که در خرمن پروانه زدند»
رسم اين است: که پروانه در آتش باشد
«عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد»
سوخت پروانه و این داغ، نیاید به بیان
«شرح این قصه، مگر شمع برآرد به زبان»
با گل و غنچه، تو ديدی در و ديوار چه کرد؟
«ديدی ای دل! که غم عشق دگر بار چه کرد؟»
قامت سرو، در اين کوچه کمان خواهد شد
«چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد»
تا که آرام دلم، دیدن زهرایم بود
«من ملَک بودم و فردوس برین، جایم بود»
آه! هجده گل از این باغ، نچيديم و برفت
«بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت»
جرم تو، ماه به خون خفته، فقط عشق علیست
«آه از این راه، که در آن خطری نیست که نیست»
با من و چاه، شده غرق غمت دنیایی
«گشت هر گوشهی چشم از غم دل، دریایی»
عمر کوتاه تو، گنجايش دنيا را بس
«وين اشارت ز جهان گذران ما را بس»
خانه دوست کجا؟ صحن سپيدار کجاست؟
«ای نسيم سحر! آرامگه يار کجاست؟»
#قاسم_صرافان
#امیرالمومنین_ع_غربت
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
جگرم خون و دلم سر به گریبان علیست
صبح هم در نظرم شام غریبان علیست
گرچه با چاه کند دردِ دل خود ابراز
چاه هم بیخبر از غُصهی پنهان علیست
سند غربت مولاست رخ نیلیِ من
سند غربت من، سینهی سوزان علیست
بارها دشمن اگر آید و دستم شکند
دست بشکستهی من باز به دامان علیست
کافران! در حرم وحی نیارید هجوم
به خدا قصد شما حمله به قرآن علیست
اهل یثرب! ز چه از گریهی من خسته شدید؟
دو سه روز دگری فاطمه مهمان علیست
درِ آتشزده و نالهی مظلومی من
سند مستند سوختنِ جان علیست
رفتم اما جگرم بهر علی میسوزد
به خدا خانهی بیفاطمه زندان علیست
دارم امید که در حشر پریشان نشود
حال آن سوختهجانی که پریشان علیست
داده تاریخ به هر عصر، گواهی "میثم"
کز ازل صبر و رضا پایهی ایمان علیست
#استاد_حاج_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_مدح
بدون لطف تو "شادی" به فکر "غم شدن" است
"وجود" یکسره در معرض "عدم شدن" است
به جلوه آمده در تو تمام "کُنْ فَیَکون"
جواب خواستههای تو لاجرم "شدن" است
به "بودن" تو گره خورده است "بودن ما"
به شوق توست که "دم" فکر "بازدم شدن" است
به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست
کدام آینه را قدرت عَلَم شدن است؟
برای از تو نوشتن درختهای جهان
تمام حسرتشان کاغذ و قلم شدن است
تویی که آینهی کعبهای و آن عملی
که در برابر تو واجب است، خم شدن است
کمال مرتبهی شاعرانِ دورهی ما
در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است
چگونه درک کنم بخشش تو را؟ وقتی
که منسب پسرت اُسوهی کَرَم شدن است
به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آنجا
تمام حسرت ما زائر حرم شدن است
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
دلم میخواست با من تا قیامت همنشین باشی
در این نُه سالِ شیرین، ساکن خُلد برین باشی
خدا ما را به عقد هم درآورد و پدر میگفت
برایت بهترین باشم؛ برایم بهترین باشی
مبادا بعد من چشم تو بارانی شود یکدم!
مبادا بعد من یکلحظه هم اندوهگین باشی!
الهی که برای تو بمیرم تا نبینم من
که در شهر پیمبر سالها خانهنشین باشی
مگر جز اهلبیت او را نمانده مؤمنی دیگر
که تو تنها در این خانه امیرالمؤمنین باشی؟
به دستت میسپارم کودکان داغدارم را
که بعد از من برای کودکانم هم معین باشی
خداحافظ! خداحافظ! فدای گریههای تو
زمین خوردم که نگذارم تو بر روی زمین باشی
#سیده_فرشته_حسینی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم
اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز
من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم
غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
در این دیار اگر خشکسالی آمده است
خوشا من و تو که ابر بهار هم باشیم
نگفتیام ز چه خون گریه میکند دیوار
مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
نگفتیام ز چه رو، رو گرفتهای از من
مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
به دست خستۀ تو دست بستهام نرسید
نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
شکسته است دلم مثل پهلویت آری
شکستهایم که آیینهدار هم باشیم
#محمدمهدی_سیار
#حضرت_زهرا_س_شهادت
ای اشک! چارهای! غم کوثر نگفتنیست
باران! ببار! روضه سراسر نگفتنیست
با آنکه روضهخواندن ما با کنایه است
اما هنوز روضهی مادر نگفتنیست
تاریخ شرم دارد از آن روزهای تلخ
آن روزهای بعدِ پیمبر نگفتنیست
جا مانده بین کوچه دلِ بیقرارمان
اما حکایتِ گلِ پرپر نگفتنیست
باران شوی اگر نود و پنج روز، باز
حال غریب مادر و دختر نگفتنیست
آنشب وصیتش به علی ناتمام ماند
باران گرفت... روضهی آخر... نگفتنیست
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
باران دوباره پنجره را بیقرار کرد
ابر آسمان چشم مرا سوگوار کرد
طوفان گرفت و شاخهی یاس از کمر شکست
ماندم که باد با نَفَسِ گل چه کار کرد؟
بر فصل باغ، برفِ زمستان نشست و بعد
سرما وزید و باغچه را بیبهار کرد
در سینهی علی همه شب سیب ریشه داشت
آتش، نهالِ سیبِ علی را انار کرد
ما را به حسرتی ابدی مبتلا گذاشت
آن غربتی که فاطمه را بیمزار کرد
#محسن_ناصحی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
خوشا دلی که قرار است بیقرار تو باشد
که راه چاره ندارد مگر دچار تو باشد
سپردهام به دلم تا به گرد رویت گردد
که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد
تنم قرار ندارد مگر بهپای تو افتد
سرم چه فایده دارد مگر نثار تو باشد
«در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم»
خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد
چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک
عزیز ماست هر آنکس که از تبار تو باشد
از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد
که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد
زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد
و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد
تویی نشان خداوند بینشان و عجب نیست
که بینشانهترین آسمان، مزار تو باشد...
#رضا_ابوذری
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
دری را که مَلَک با احتیاط - آهسته - وا میکرد
که حتی کوبهاش هم حق تعالی را صدا میکرد
که حتی طرز دق البابش آداب و رسومی داشت
چه آسان آسمان را از زمین، آن در جدا میکرد
همین که بسته میشد، باز میشد بغض دلتنگان
همین که باز وا میشد، گره بسیار وا میکرد
کسی آن سوی در میزیست که عالم به قربانش!
که عطر نان خود را نیز تقدیم خدا میکرد
زنی بود آنچنان که قاصرم از مدح و توصیفش
که وصفش را کسی همچون علیِ مرتضا میکرد
همین که باخبر میشد فقیری پشتِ در مانده
سراسیمه نماز مستحبش را رها میکرد
کمک میکرد هر خلق خدا را بی گمان، حتی
اگر آتش درِ آن خانه عرض التجا میکرد
به دست و پاش میافتاد اگرکه تازیانه هم
زنِ این خانه بیشک حق رحمت را ادا میکرد
چه آسان خاک کوچه، چادرش را - آه - میبوسید
کسی که خاک را با یک نظر چون کیمیا میکرد
یتیم آمد، فقیر آمد، اسیر آمد، محبت دید
زن این خانه حتی دشمنش را اعتنا میکرد
* * *
تویی که هیزم آوردی برای شعله - یادم هست -
تو را مادر به نام کوچکت هر شب دعا میکرد!
#رضا_یزدانی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
آشوبِ فتنه در مدینه قائله انداخت
دیوارِ بیت وحی را از شاکله انداخت
آتش زبانه میکشید از خانهی مولا
این شعلهها در آسمانها ولوله انداخت
دنیا به عاشقها همیشه سخت میگیرد
مابین زهرا و علی هم فاصله انداخت
جای غلافِ تیغ بر بازوی مادر ماند
یک دست او را از قنوت نافله انداخت
آن دست که با ریسمان، دستِ علی را بست
در کوفه دور دست زینب سلسله انداخت
ثانیِ ملعون در مدینه ظلم کرد اما
در کربلا تیر جفا را حرمله انداخت
#محمدحسین_مهدی_پناه
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
"شب" زنده شد به برکت شبزندهداریات
قیمت گرفت "نافله" از همجواریات
در اشکهای اهلِ سحر، ذکرِ خیرِ توست
حرف از قنوت وِتر، که شد یادگاریات
از خشتخشتِ خانهی تو نور میچکد
"خورشید" تکّهایست از آیینهکاریات
ای در تنورِ نانِ شبت رزقِ آسمان!
ای "هلاتیٰ" ستارهای از سفرهداریات!
دستاس نیست، چرخِ فلک زیر دست توست
ای گردش زمین و زمان خانهداریات!
از غصهی دلت بگو ای داغِ سَربهمُهر!
از عرش آمدند پی غمگساریات
همسایهات لیاقت اشک تو را نداشت
عرشِ خداست تشنهی ابرِ بهاریات
از گریههای دَمبهدَمت سبز شد خزان
نخل شکسته سرو شد از رودِ جاریات
ای اشکِ «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»،
خونابههای ریخته از زخم کاریات!
تیغ علی غلاف نشد وقت اختلاف
غرّید و خطبه شد به دَم ذوالفقاریات
کوثر شدی که یکتنه لشکرکشی کنی
تکثیر شد در اشکِ علی بیشماریات
وقف علیست، دار و نداری که هست و نیست
ای رونقِ طوافِ نجف بیمزاریات
#رضا_قاسمی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_مدح
فاش شد بر عاشقان از «ذكْرُكُم فِى الذّاكِرين»
حمد دارد ذکر اسماءِ تو «حَمْدَ الشاکِرین»
بُردن نام تو حتی با وضو هم مشکل است
آری آری فرق دارد اسم تو با سایرین
فهم تو کار پیمبرهاست؛ کار ما که نیست
ما عَرَفْنا قَدْرَکِ! العَفْو! نَحْنُ القاصِرین!
سینهچاکِ عصمتت: از آخرین تا اولین
هاج و واج حکمتت: از اولین تا آخِرین
عشق تو شرط قبول انبیای مرسلین
چادرت حبل المتین اهل بیتِ طاهرین
هرکجا که روضهای باشد مزار فاطمهست
پرچم روضه ضریح و گریهکنها زائرین
چادرت خاکی شد و کفر سقیفه فاش شد
دستشان رو شد دگر؛ «وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِين»
به تلاقی مدینه روز محشر که شود،
ناقه باشد مال تو؛ پادرد مال حاضرین
سهم تو شلاق شد؛ وَیْلٌ لِقَوْمِ الظَّالِمِین
صبر کرد اما علی! بَشِّر عِبادَ الصَّابرِین
عدهای طعنه زدند و عدهای خیره شدند
لال گردد آن زبانها؛ کور چشم ناظرین
عدهای دستور دادند؛ عدهای آتش زدند
لعنت ما تا ابد بر عاملین و آمرین
#سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
«لطفاً حق روضه ادا شود»
سوختن را بِعِینه معنا کرد
آنچه با یاس، هُرمِ گرما کرد
گُل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمیتوان وا کرد
رُک بگوئیم...، مادرِ ما سوخت
شعله با صورتش چه بد تا کرد!
بانویی بیپناه و چل نامَرد...
قتلگاهی شلوغ برپا کرد
"دُوُّمی داد زد سر زهرا..."
یک نفر هم نگفت: بیجا کرد!
نَفَسش رفت...، تا لگد کوبید
فضّه او را دوباره إحیا کرد
صدف افتاد...، گوهرش افتاد
نسلِ سادات لطمه پیدا کرد
کاش میشد دروغ روضه نوشت:
چکمه با چادرش مُدارا کرد
تازیانه دخیلِ بالَش شد
مرگِ خود را از او تقاضا کرد
قنفذِ رذل پشت هم میزد...
حیدر این صحنه را تماشا کرد
فاطمه دست از علی نکشید
نقش خود را چهخوب ایفا کرد
آه! مانندِ یک شَبَحشُدَنَش
وضعِ این جسم را معما کرد
فاطمه سِرِّ خَلقِ عالم بود...
راز را میخِ داغ، افشا کرد
* *
تا ابد هیچکس نمیفهمد
آنچه مسمار با دل ما کرد
#بردیا_محمدی
#زبان_حال_سادات در #فاطمیه
#طلیعه_فاطمیه
فاطمیه برای ما سادات
غُصهی قِصههای ناگفتهست
دل ما در عزای مادرمان
بیشتر از مُحرم آشفتهست
#سیدحسن_رستگار
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
شبی که آینهام را به دستِ خاک سپردم
هزار بار شکستم، هزار مرتبه مردم
دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه
به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟
شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش
هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم
شب آمدم که بگریم تمام درد دلم را
سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم
بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او
برای آمدنِ روزِ مرگ، لحظه شمردم
#سیدمحمدجواد_شرافت
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
ای خوش آنروزی که ما، در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش، منور داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی،
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!
کاش آنروزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!
کاش محسن را نمیکشتند، تا ما غنچهایی
یادگار از آن گلِ رعنای پرپر داشتیم!
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاکِ تیره، بستر داشتیم!
این در و دیوار میگرید به حال ما، که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!
مادر ما، رفت از دنیا در آنحالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!
(میثم) از دل میسراید شعرِ جانسوزش، بلی
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم
استاد #غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
لِماذا سُمّیَتْ زهراءُ بِاالزّهرا، نمیدانم
شب قدر است او یا لیلةُ الاسری؟! نمیدانم
رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی
اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمیدانم
من از إنسیّه و حوریّه میفهمم عباراتی
ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمیدانم
امامان "حجّةُ اللهِ علَی خلقند"، سلّمنا
"وَ زهرا حجّة اللهِ علینا" را نمیدانم
نمیبود آفرینش، هم علی را، هم محمّد را
حدیث قدسی لولاک را اصلاً نمیدانم
کنار خانهی "لا تَرفعوا اصواتَکم" یارب
دلیل اینهمه بلوا و غوغا را نمیدانم
دلیل خلقت است او؛ معنی "عجّل وَفاتی" را
به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمیدانم
شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم
شبانه غسل دادن را علی حتی... نمیدانم
چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد
خداوندا خداوندا خداوندا نمیدانم
ندانمهای بسیار است در صدّیقهی کبری
نمیدانم نمیباید بدانم یا نمیدانم!
#مهدی_جهاندار
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻔﺎﻕ، ﭼﻬﺮﻩﯼ ﺧﻮﺩ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺻﺒﺢ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻡ ﺗﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﻫﯿﺰﻡﺑﯿﺎﺭ ﻣﻌﺮﮐﻪ، ﺻﯿﺎﺩ سنگدل
ﺩﺭ ﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺻﯿﺪ ﺣﺮﻡ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﭘﺸﺖ ﺩﺭِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ
ﺯﻫﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺜﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﮔﻠﻤﯿﺦ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺿﺮﺏ ﻟﮕﺪ، ﺳﻮﺯ ﺷﻌﻠﻪها
ﺍﻭ را ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﻭ ﭘﻬﻠﻮ ﺩﭼﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ
ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺑﻘﯿﻊ ﺍﺳﺘﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺷﻤﺸﯿﺮِ ﺯﻫﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩﯼ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻠﯽ، ﻏﻢِ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﯾﺎﺭ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺗﻢ "ﮐﻤﯿﻞ" ﮐﻪ آﻦ ﻗﻮﻡ ﻧﺎﺳﭙﺎﺱ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﺭﺷﺎﺕ ﭘﯿﻤﺒﺮ چهکار ﮐﺮﺩ !
#ﮐﻤﯿﻞ_کاشانی
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
قاری، حسین و گریه کنِ فاطمه خداست
در خانهٔ علی چه عزاخانهای به پاست
جانم فدایِ مجلسِ ختمی غریب که
مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بیصداست
شاید حسن به زینبِ آشفته حال گفت:
گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش شفاست
در شهر، یک نفر به علی تسلیت نگفت
این رسم ناسپاسیِ دنیایِ بیوفاست
زهرا کجاست؟! تا که ببیند هنوز هم
ردّ طناب، دورِ دو دستانِ مرتضاست
حرفش نداشت هیچ خریدار بعد از این*
سنگِ صبورِ روز و شبِ مرتضی کجاست؟!
مادر کجاست؟ تا بشود حالِ خانه خوب
مادر که نیست، خانه نفسگیر و بیصفاست
عالَم عزا گرفته برایش ولی بدان
صدّیقةُ الشهیده عزادارِ نینواست
قلبش هنوز میشود آرام با حسین
آرامگاهِ مادرِ سادات، کربلاست
هر روزِ هفته بر لبِ گودالِ قتلگاه
گریانِ پیکریست که مابینِ بوریاست!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_زهرا_س_مدح
نه فقط عرش حصیرِ قَدَمِ فاطمه است
علت خلق دوعالَم، عَلَمِ فاطمه است
سر سجاده بهجایی نرسیدهست کسی
هرچه دادند به ما از کرم فاطمه است
ذکر یافاطمه نقش است به سربند علی
یاعلی ذکر دم و بازدم فاطمه است
به دفاع از ولی و شأن ولایت برخاست
خطبهی فاطمه تیغِ دودم فاطمه است
روی این نام همه اهلِ کرم حساساند
استجابت به خدا در قَسَم فاطمه است
دیگر از آتش دوزخ چه هراسی داریم؟!
تا اماننامهی ما با قلم فاطمه است
ظاهراً خلوت و خاکیست، ولی در باطن
دل هرشیعه ضریحِ حرم فاطمه است
پسر فاطمه یکروز میآید از راه
ای خوش آنروز که پایانِ غم فاطمه است
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
با زبانِ زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند، خون
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای، تابوت، روی دوش داشت
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
آه آه؛ ای همرهان، آهستهتر
می برید اسرار را، سربستهتر
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت میدهم
تو «الف» دادی و «دال»ت میدهم
استاد #علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
همینکه روح زخمیات، سبک شد از لباسها
زدند روی دستشان، مکاشفه شناسها
چه سایههای مبهمی نشسته زیر پلک تو
چه کرده با ظرافتت، غرور ناسپاسها
به وقت غسل، همچنان گوش تو زنگ میزند
تو را رها نمیکند هنوز این تماسها
جان سه تا امام را به لب رساندهای؛ مرو!
توجّهی نمیکنی چرا به التماسها؟
جز پر قو، چه بستری مطابق است با تنت؟
بیم خراش دارم از خواب تو روی یاسها
برو ولی حلال کن؛ جهان مزاحم تو شد
به درک تو نمیرسد شعور آسوپاسها
خدا در بهشت را، محو کند نبینیاش
مباد باز در دلت، زنده شود هراسها
به یاد قبر مخفیات چو ابر گریه میکنم
گاه که میروم سر مزار ناشناسها
تو درد و روضه نیستی؛ تو راز آفرینشی
تو را زدند کافران، پرت شود حواسها
#کاظم_بهمنی
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
پای تن مجروح زهرا با سر افتاد
از دست این غم، خون ز چشمانِ تر افتاد
در زیر بارِ این مصیبت کوه خم شد
تدفین مظلومه به دوش حیدر افتاد
میشُست جای بوسههای مصطفی را
بند کفن تا بسته شد، پیغمبر افتاد
درهم شده اوضاع و احوالِ عوالم
وقتی که حورا بین دیوار و در افتاد
فضه شهادت میدهد در این نود روز
هر جا زمین افتاد مادر، دختر افتاد
این روزهای آخری از شدت درد
خیلی غریبانه میان بستر افتاد
تا آسمانها صوت الرحمن او رفت
روی زمین آیه به آیه کوثر افتاد
او بار شیشه داشت و میزد مغیره
قنفذ رسید از راه و شیشه آخر افتاد
شانه به شانه با اجل همراه میشد
سایه به سایه مرگ با زهرا در افتاد
از جنگ برگشته علی یا از سرِ قبر؟!
پشت سرِ تابوت مردِ خیبر افتاد...
#ابراهیم_میرزائی
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_شام_غریبان
فراق تو بر دل شرر میگذارد
شب غصه را بی سحر میگذارد
به سوداي روي تو اي ماه زهرا!
دلم در شب خود قمر میگذارد
اگر تو بيايي ولي من نباشم،
چه داغی به روی جگر میگذارد
من آن طفل نامهربانم كه سر را،
به دامان لطف پدر میگذارد
كنار تو در روضهها گريه كردن
روی اشکهايم اثر میگذارد
عزادار زهرا! دل غُصهدارت
شبي تلخ را پشت سر میگذارد
صداي نفسهای مردي میآيد
كه دارد به ديوار سر میگذارد
#محمدعلي_بياباني