🔘حکایتی از ارتباط یکی از اشعار جناب حافظ با واقعه کربلا🔘
🔸معمولًا در طهران، هر واعظى را كه براى يك دهه منبر دعوت مي كردند، در شب آخر وى را براى دهه سال بعد نيز دعوت مى نمودند. در آخرين سالِ حیات مرحوم دُرّى، يك شب از دهه محرم ــ شب هشتم يا نهم ــ جوانى از ايشان قبل از منبر سوال مي كند كه: مراد از اين شعر چيست؟
مُريد پير مُغانم ز من مَرنج اى شيخ
چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد
🔸ايشان در فراز منبر از قضيۀ نهىِ آدم أبو البشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردنِ أمير المؤمنين عليه السلام در تمام مدت عمر بيان مى نمايد، و حتى اينكه آن حضرت در تمام مدت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد. و سپس مي گويد:
🔸مراد از "شيخ" در اين بيت، حضرت آدم عليه السلام است كه وعدۀ نخوردن از شجرۀ گندم را در بهشت داد ولى به آن وفا نكرد و از امرِ خداوند سرپيچى نمود و گندم را تناول كرد. و مراد از "پير مغان" حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام است كه در تمامِ مدت عمر نان گندم نخورد، و وعدۀ عدمِ تناول از شجرۀ گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد. (اين مجموع تفسير اين بيت بود و منبرش را خاتمه داد.)
🔸قبل از پايان سال، مرحوم درّى فوت مي كند؛ از اینرو در سال بعد، در دهه محرّم در آن مجلس نمى تواند شركت نمايد. درست در سال بعد، در دهه محرّم، در همان شبى كه اين جوان سوال را از مرحوم درّى مي كند، مرحوم درّى را در خواب مى بيند و میگوید: اى جوان! تو در سال قبل در چنين شبى معنىِ اين بيت را پرسيدى و من آن طور پاسخ گفتم. امّا چون بدين عالم آمده ام، معنىِ آن، طور ديگرى براى من منكشف شده است:
🔸مراد از "شيخ" حضرت إبراهيم عليه السلام است، و مراد از "پير مغان" حضرت سيدالشهداء عليه السلام؛ و مراد از "وعده"، ذبح فرزند است كه حضرت إبراهيم بدان امرِ خداوند وعدۀ وفا داد، امّا «حقيقت وفا» را حضرت أباعبداللَه الحسين عليه السلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت على أكبر عليه السلام انجام داد.
🔸 فرداى آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولىِ همه سالۀ مرحوم درّى مى آيد و اين خواب خود را بيان مي كند. و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابى در مجلس روى داده است.
📝. علامه طهرانی رضوان اللَه علیه
📚.روح مجرد، ص 482. (با تلخیص)
#محرم #حافظ #داستان
@maktabe_vahy
▫️🔘▫️🔘▫️
🔘8 صفر وفات جناب سلمان رضوان اللَه علیه🔘
♦️داستان اسلام آوردن جناب سلمان نمونه ای از هدایت باطنی است♦️
🔸سلمان می گوید: من فرزند دهقانی در شیراز بودم. روزی با پدرم از کنار صومعه ای می گذشتیم. مردی که در صومعه بود ندا داد: «اشهد ان لا اله الا اللَه و اشهد انّ عیسی روح اللَه و اشهد انّ محمّدا حبیب اللَه.» ناگهان محبّت آن حضرت در گوشت و پوست من داخل شد.
🔸وقتی به خانه برگشتیم کتابی را دیدم که از سقف آویزان است. از مادرم پرسیدم این کتاب چیست؟ گفت: به آن نزدیک نشو که پدرت تو را می کُشد. وقتی شب شد مخفیانه رفتم و آن کتاب را برداشتم دیدم که در آن نوشته شده است :
«بسم اللَه الرحمن الرحیم
این عهدی است از خداوند به آدم که از صُلب او پیامبری خلق خواهد کرد که به مکارم اخلاق امر کرده و از عبادت بتها نهی می نماید. ای «روزبه»! به نزد وصیّ عیسی برو و ایمان بیاور و مجوسیّت را رها کن.»
🔸وقتی نامه را خواندم فریادی زدم و غش کردم. پدر و مادرم مرا گرفتند و به چاه عمیقی انداختند و از آب و غذا منع کردند و گفتند: یا به مجوسیّت برمیگردی یا تو را می کُشیم.
🔸وقتی کار بر من سخت شد از خداوند خواستم به حق محمّد و وصیّش مرا نجات دهد.
ناگهان شخصی با لباس سفید بر من وارد شد و گفت: «برخیز ای روزبه!» و دست مرا گرفت و به صومعه برد.
وقتی به صومعه رسیدم گفتم: «اشهد ان لا اله الا اللَه و اشهد انّ عیسی روح اللَه و اشهد انّ محمّدا حبیب اللَه.» صاحب دیْر گفت بالا بیا ای روزبه.
🔸جناب سلمان سه راهب مسیحی را خدمت کرد. تا اینکه روزی راهب سوم به او گفت: من به زودی از دنیا می روم. سلمان عرض کرد: مرا به که می سپاری؟ گفت : کسی را نمی شناسم که تو را به او بسپارم اما ولادت محمّد نزدیک است. وقتی نزدشان رسیدی سلام مرا به ایشان برسان. سلمان با تحمّل مشقّات بسیار پس از مدتی طولانی بالاخره توفیق ملاقات با حضرت را پیدا می کند.
🔸او غلام زنی شده بود و در باغ آن زن برایش کار می کرد که می بیند هفت نفر که ابری بر آنها سایه انداخته است وارد باغ می شوند. آن هفت نفر رسول خدا صلی اللَه علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام و ابوذر و مقداد و عقیل و حمزه و زید بودند.
🔸سلمان می گوید: برای آن حضرت ظرف خرمایی بردم و عرض کردم: این صدقه است. حضرت به همراهانشان فرمودند: «بخورید!» اما خودشان و امیرالمومنین به آن دست نزدند. گفتم: این نشانه ای از نبوّت است. (که حضرت از صدقه تناول نفرمودند.)
ظرف دیگری از خرما آوردم و عرض کردم : این هدیه است. حضرت دست خود را دراز کرده و به اصحاب فرمودند: بسم اللَه بخورید. با خود گفتم: این سه نشانه از نبوت. بعد پشت سر آن حضرت رفتم. حضرت رو به من کرده و فرمودند: «ای روزبه! می خواهی مُهرِ نبوّت را ببینی؟» حضرت بین دو کتف خود را به من نشان دادند و من مُهرِ نبوّت را دیدم. خود را به پایشان انداختم و شروع به بوسیدن کردم.
🔸رسول خدا صلی اللَه علیه و آله و سلم مرا خرید و آزاد نمود و نام مرا سلمان گذاشت.
📚.مناقب ابن شهراشوب، ج 1، ص 40.(با تلخیص)
#سلوک #هدایت #سلمان #داستان
@maktabe_vahy
🔘.🔘.🔘.🔘
🔘داستانی از کیفیت برخورد رسول خدا با یک غلام سیاه🔘
🔸رسول اللَه صلّى اللَه عليه و آله در بازار مدينه مى گذشت. غلامى سياه را در بازار مى فروختند و او مى گفت: هر كس مرا بخرد بايد مرا در اوقات نماز مانع نشود، كه من پنج نماز در قفاى رسول به جماعت مى گذارم. مردى با اين شرط او را خريدارى نمود و او در پنج وقت با پيغمبر نماز جماعت مى خواند، و رسول صلّى اللَه عليه و آله و سلّم در همه وقت غلام را ملاقات مى كرد.
🔸روزى چند برآمد كه غلام را نديد؛ از خواجه اش حال او را پرسش نمود، خواجه گفت: يارسول اللَه، غلام تب كرده است. حضرت فرمود: بيا برويم و از او احوال پرسى و عيادت كنيم.
🔸روزى چند كه نيز برآمد، حضرت از خواجه احوال غلام را سؤال كردند؛ خواجه گفت: غلام در حال احتضار است. خود حضرت برخواست و به بالين غلام رفت، و ساعتى بعد غلام جان داد. رسول اكرم صلّى اللَه عليه و آله، خود تولّاى غسل و تكفين او و دفن او را نمودند.
🔸مهاجر و انصار از اين داستان بسيار غمگين شدند، كه ما خانمان خود را براى كمك پيغمبر صلّى اللَه عليه و آله رها كرده ايم و پيغمبر با هيچ يك از ما چنين عمل نكرد كه با غلام سياه كرد!
انصار گفتند كه: ما به جان و مال مواسات كرديم، چرا غلام حبشى بر ما مزيت پيدا كرد؟!
🔸آيه آمد: «يا أيُّها النّاسُ إنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثى و جَعَلناكُم شُعوباً و قَبائِلَ لِتعارَفُوا إنَّ أكرَمَكُم عِندَ اللَهِ أتقاكُم إنَّ اللَه عَلِيمٌ خَبيرٌ»، اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و به دستجات و قبائل مختلف منقسم كرديم تا در اثر اين اختلاف شناخته شويد! تحقيقا گرامى ترين شما نزد خداوند كسى است كه تقوايش افزون باشد.»
📝. علاّمه طهرانی رضوان اللَه علیه
📚مطلع انوار، ج12، ص 511، به نقل از تفسیر ابوالفتوح رازی.
#تقوا #انسانیت #داستان
@maktabe_vahy
🔘..🔘..🔘..🔘
🔘آن وقتی که با من آشتی کردند ...🔘
🔹«بِشر حافى» مردى خوشگذران و عيّاش و اهل شُرب خَمر هم بوده است. يك روز در منزلش صداى ساز و آواز بود و خودش هم سر سفرۂ شراب نشسته بود، كنيزكى مى آيد دم درب خانه كه خاكروبه را خالى كند، در اينوقت حضرت كاظم عليه السّلام كه از جلوى خانه عبور مى كردند،
🔹از كنيزك پرسيدند: «اينجا خانه حُرّ است يا خانه عبد؟»
كنيز هم ، مى گويد: اينجا خانه حرّ است؛ خانه عبد نيست.
حضرت میگویند: «راست می گويى! اين خانه حُرّ است كه اين كار را مى كند، اگر عبد بود از سيّد خودش اطاعت مى كرد.»
🔹بعد حضرت مى روند، و آن كنيز هم مى رود منزل و به واسطۂ همين صحبت با حضرت، قدرى دير میشود. بِشر كه سر سفره شراب بود، از كنيز مى پرسد: «چرا دير آمدى؟»
مى گويد: «در فاصله اى كه مى خواستم برسم، مردى به من چنين گفت كه:" صاحب اين خانه حُرّ است يا عبد؟" و من گفتم: حرّ است. گفت: راست مى گويى! اگر عبد بود از سيّدش اطاعت مى كرد."»
🔹بِشر خوب فهميد كه اين سخن از حضرت كاظم عليه السّلام بوده است؛ كسى جز آن حضرت چنين جمله و كلامى نمى گويد. همين طور پابرهنه به دنبال حضرت كاظم عليه السّلام دويد تا ايشان را پيدا كرد، و افتاد روى دست و پاى حضرت، و توبه و زارى و إنابه كرد؛ و ديگر تا آخر عمر كفش نپوشيد و همين طور پابرهنه بود، و لذا مى گويند: بِشرحافى؛ حافى يعنى پابرهنه.
🔺از بِشر حافى پرسيدند: چرا كفش پايت نمى كنى؟ گفت: «آن وقتى كه با من آشتى كردند، پابرهنه بودم؛ ديگر نخواستم كفش پا كنم». نمى گويد: من آشتى كردم، میگوید: با من آشتى كردند. 🔻
🔹خلاصه، اين بِشر از آن اولياى خداىِ درجه يكى مى شود كه قرن ها كسى نظيرش پيدا نمى شود!
📝. علامه طهرانی رضوان اللَه علیه.
📚. #سالک_آگاه، ص 32.
#دین #توبه #داستان
@maktabe_vahy
🔘..🔘..🔘..🔘
🔘حافظ و سودای اسرار کربلا🔘
🔸معمولًا در طهران، هر واعظى را كه براى يك دهه منبر دعوت میکردند، در شب آخر وى را براى دهه سال بعد نيز دعوت مینمودند. در آخرين سالِ حیات مرحوم دُرّى، يك شب از دهه محرم ــ شب هشتم يا نهم ــ جوانى از ايشان قبل از منبر سوال میکند كه: مراد از اين شعر چيست؟
🔺مُريد پير مُغانم ز من مَرنج اى شيخ
چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد🔺
🔸ايشان در فراز منبر از قضيۀ نهىِ آدم أبو البشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردنِ أمير المؤمنين عليه السلام در تمام مدت عمر بيان مینماید، و حتى اينكه آن حضرت در تمام مدت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد. و سپس میگوید:
🔸مراد از "شيخ" در اين بيت، حضرت آدم عليه السلام است كه وعدۀ نخوردن از شجرۀ گندم را در بهشت داد ولى به آن وفا نكرد و از امرِ خداوند سرپيچى نمود و گندم را تناول كرد. و مراد از "پير مغان" حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام است كه در تمامِ مدت عمر نان گندم نخورد، و وعدۀ عدمِ تناول از شجرۀ گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد. (اين مجموع تفسير اين بيت بود و منبرش را خاتمه داد.)
🔸قبل از پايان سال، مرحوم درّى فوت مي كند؛ از اینرو در سال بعد، در دهه محرّم در آن مجلس نمیتواند شركت نمايد. درست در سال بعد، در دهه محرّم، در همان شبى كه اين جوان سوال را از مرحوم درّى مي كند، مرحوم درّى را در خواب میبیند و میگوید: «اى جوان! تو در سال قبل در چنين شبى معنىِ اين بيت را پرسيدى و من آن طور پاسخ گفتم. امّا چون بدين عالَم آمده ام، معنىِ آن، طور ديگرى براى من منكشف شده است:
🔸مراد از "شيخ" حضرت إبراهيم عليه السلام است، و مراد از "پير مغان" حضرت سيدالشهداء عليه السلام؛ و مراد از "وعده"، ذبح فرزند است كه حضرت إبراهيم بدان امرِ خداوند وعدۀ وفا داد، امّا «حقيقت وفا» را حضرت أباعبداللَه الحسين عليه السلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت على أكبر عليه السلام انجام داد.
🔸 فرداى آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولىِ همه سالۀ مرحوم درّى مى آيد و اين خواب خود را بيان میکند. و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابى در مجلس روى داده است.
📝. علامه طهرانی رضوان اللَه علیه
📚.روح مجرد، ص 482. با تلخیص
#محرم #حافظ #داستان #عاشورا
@maktabe_vahy
🏴.🏴.🏴.🏴
🔘ابوالفضل علیه السلام کعبه اولیاست
🔸مرحوم قاضى پس از سير مدارج و معارج و التزام به سلوك و مجاهده نفس و واردات قلبيّه و كشف بعضى از حجاب هاى نورانى، چندين سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حق تعالى تجلّى ننموده و يگانگى و توحيد وى در همه عوالم در پس پرده خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى كه متوسّل مى شد اين حجاب گشوده نمى شد.
🔸تا هنگامى كه ايشان از نجف به كربلا براى زيارت تشرّف پيدا كرده و پس از عبور از خيابان عباسيّه ــ خيابان شمالى صحن مطهر ــ و عبور از در صحن، در آن دالانى كه ميان در صحن و خود صحن است و نسبتاً قدرى طويل است، شخص ديوانه اى با ايشان مى گويد: «أبوالفضل كعبه أولياء است.»
🔸مرحوم قاضى همين كه وارد رواق مطهر مى شود در وقت دخول در حرم، حال توحيد به او دست مى دهد و تا ده دقيقه باقى مى ماند؛ و سپس كه به حرم حضرت سيدالشهداء عليهالسلام مشرّف مى گردد در حالى كه دست هاى خود را به ضريح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوى تر دست مى دهد و مدت يك ساعت باقى مى ماند؛ ديگر از آن به بعد مرتّباً و متناوباً و سپس متوالياً حالت توحيد براى ايشان بوده است.
📝. علامه طهرانی قدّس الله سرّه
📚.مطلع انوار، ج2، ص 63.
#محرم #سلوک #توحید #داستان
@maktabe_vahy
▫️🔘▫️🔘▫️
🔘داستانی از کیفیت برخورد رسول خدا با یک غلام سیاه🔘
🔸رسول اللَه صلّى اللَه عليه و آله در بازار مدينه میگذشت. غلامى سياه را در بازار میفروختند و او میگفت: «هر كس مرا بخرد بايد مرا در اوقات نماز مانع نشود، كه من پنج نماز در قفاى رسول به جماعت میگذارم.» مردى با اين شرط او را خريدارى نمود و او در پنج وقت با پيغمبر نماز جماعت میخواند، و رسول صلّى اللَه عليه و آله و سلّم در همه وقت غلام را ملاقات میكرد.
🔸روزى چند برآمد كه غلام را نديد؛ از خواجه اش حال او را پرسش نمود، خواجه گفت: «يارسول اللَه، غلام تب كرده است.» حضرت فرمود: «بيا برويم و از او احوال پرسى و عيادت كنيم.»
🔸روزى چند كه نيز برآمد، حضرت از خواجه احوال غلام را سؤال كردند؛ خواجه گفت: «غلام در حال احتضار است.» خود حضرت برخواست و به بالين غلام رفت، و ساعتى بعد غلام جان داد. رسول اكرم صلّى اللَه عليه و آله، خود تولّاىِ غسل و تكفين او و دفن او را نمودند.
🔸مهاجر و انصار از اين داستان بسيار غمگين شدند، «كه ما خانمان خود را براى كمك پيغمبر صلّى اللَه عليه و آله رها كرده ايم و پيغمبر با هيچ يك از ما چنين عمل نكرد كه با غلام سياه كرد!»
انصار گفتند كه: «ما به جان و مال مواسات كرديم، چرا غلام حبشى بر ما مزيّت پيدا كرد؟!»
🔸آيه آمد: «يا أيُّها النّاسُ إنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثى و جَعَلناكُم شُعوباً و قَبائِلَ لِتعارَفُوا إنَّ أكرَمَكُم عِندَ اللَهِ أتقاكُم إنَّ اللَه عَلِيمٌ خَبيرٌ»، اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و به دسته جات و قبائل مختلف منقسم كرديم تا در اثر اين اختلاف، شناخته شويد! تحقيقا؛ گرامى ترين شما نزد خداوند كسى است كه تقوايش افزون باشد.»
📝. علاّمه طهرانی قدّس الله سرّه
📚مطلع انوار، ج12، ص 511، به نقل از تفسیر ابوالفتوح رازی.
#تقوا #انسانیت #داستان
@maktabe_vahy
🏴.🏴.🏴.🏴
🔘حکایتی درباره اشعار سروده شده توسط امام هادی علیه السلام🔘
🔶روزى مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى در خيابان مى گذشت، چشمش به عدّه اى از جوانان افتاد كه دور هم جمع شده اند و به لهو و لعب و نواختنِ موسيقى و آلات طَرَب مشغولند. مرحوم آخوند به ميان آنها رفت و فرمود: «آيا مرا به جمعتان راه میدهيد؟» آنها استقبال كردند و گفتند: بفرماييد، ولى اوضاع و احوال ما اين چنين است و با حالِ شما مناسبتى ندارد. مرحوم آخوند فرمود: «اشكالى ندارد، همه با هم هستيم و با هم شعر میخوانیم.»
🔸آنها گفتند: پس اگر اين طور است شما شعر بخوان و ما آهنگ و ساز آن را اجرا میکنیم. مرحوم آخوند فرمودند: «بسيار خوب.» و شروع كردند به خواندنِ اشعار امام هادى عليه السّلام در مجلس متوكّل عبّاسى؛ وقتى كه حضرت را به مجلس شُربِ خَمرِ خويش وارد كرد و از حضرت تقاضا كرد از جام شراب بنوشند، حضرت فرمودند: «تا كنون گوشت و پوستم از شراب رشد نكرده است و اجداد من نيز لب به خَمر نزده اند، مرا معذور بدار!»
متوكّل گفت: حال كه از جام شراب ما نمیآشامید، پس شعرى براى ما بخوانيد كه مجلس ما را گرم كند و نشاط بخشد. و ما هم به مىْ خوارگى و شُربِ خَمر ادامه میدهیم.
🔸امام هادى عليه السّلام فى البداهة اين اشعار را انشاد كردند [که مطلعش این است:
باتُوا عَلَى قُلَلِ الأجبالِ تَحرُسُهُم
غُلبُ الرِّجالِ فَلَم تَنفَعهُمُ القُلَلُ
این اشعار در خصوص مرگ و فنای دنیا است، که چگونه سرانجام نامیمون گردن کشان، دنیا پرستان و نازپروردگان خواهد بود.]
🔸حضرت هادى عليه السّلام وقتى اشعار را به پايان رساندند، متوكّل به گريه افتاد و جام هاى شراب را بشكست و از حضرت عذرخواهى نمود و ايشان را روانه ساخت.
🔸مرحوم آخوند نيز شروع كردند به خواندن اين اشعار، و آن جوان ها به ساز و موسيقى پرداختند، ولى لحظاتى نگذشت كه سازها را از دست انداختند و اشك هاى آنان سرازير گشت. و وقتى كه اشعار به پايان رسيد همگى برخاستند و آلات لهو و لعب را شكستند و به دست و پاى مرحوم آخوند افتادند و توبه كردند و از شاگردان خاصّ و سلوكىِ آن مرحوم شدند.
📝. آیت اللَه حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه
📚. #اسرار_ملکوت، ج 3، ص 276.
#سلوک #توبه #داستان
@maktabe_vahy
🔘.🔘.🔘.🔘.🔘
💠حکایتی پیرامون امانت داری💠
بخش 1️⃣
🔶سيّدى بود در نجف اشرف از اعاظم علما و اوتاد، معروف به سيد هاشم حطّاب، ايشان در روز پنجشنبه و جمعه (تعطيلى دروس) به بيابان حركت نموده و خار میكندند و به شهر حمل نموده و میفروختند و از ثمن و پول آن [امرار معاش] مینمودند؛ بدين طريق صاحب كرامات زيادى شده و مردم به ايشان توجّه خاصّى داشتند.
🔸اتّفاقاً يكى از مردمانِ ثروتمند عازم حج بوده و با خود صندوقچه اى از جواهرات و [پول نقد] داشته و چون بيم از سرقت در راه حج داشته میخواسته آن را در نجف اشرف پيش كسى امانت بگذارد، از مردم جستجوى شخصِ امينى نموده، مردم عطارى را كه در تمام عمر به زهد و تقوا و ديانت معروف بوده [به او معرفى كردند] بالجمله آن مردِ غنى صندوقچۂ خود را نزد عطّار به امانت سپرده و عازم حج میگردد.
🔸پس از مراجعت، از عطّار مطالبۂ صندوقچۂ خود مینماید، عطّار یک باره انكار مینماید! هرچه او دليل میآورد و نشانى میدهد، عطّار بر استنكار خود میافزاید! به مردم مى گويد، آنها میگویند: «ما هيچ گاه كلام عطّار را حمل بر كذب ننموده و ادّعاى تو را بر گفتار او ترجيح نخواهيم داد، چون كه به مراتب عديده ما او را امتحان نموده و در اين شهر به وَرَع و تقوا اشتهارى عظيم دارد.»
🔸بالأخره آن مرد غنىّ، متحيّر خدمت سيد هاشم رسيده و داستان را نقل میكند، سيد هاشم میفرماید: «فردا صبحگاه بيا برويم تا صندوقچه را به تو بازگردانم.»
🔺ادامه دارد ...
📝. علامه طهرانی قدّس سرّه.
📚. #مطلع_انوار، ج 1، ص 135.
#تقوا #امانتداری #داستان
@maktabe_vahy
🌺.🌺.🌺.🌺.
مکتب وحی
💠حکایتی پیرامون امانت داری💠 بخش 1️⃣ 🔶سيّدى بود در نجف اشرف از اعاظم علما و اوتاد، معروف به سيد هاشم
💠حکایتی پیرامون امانت داری💠
بخش 2️⃣
🔶فردا صبح در خدمت سيّد به دكان عطّارى آمدند؛ سيد هاشم ديد عطّار مردم را جمع نموده و موعظه میکند و مردم مشغول گريه هستند، همين كه سيّد را ديدند همگى احترام نمودند.
🔸سيّد فرمودند: «من مى خواهم عطار حقّ موعظه خود را در امروز به من واگذارد!» عطّار عرض كرد: «بديدۂ منّت دارم.»
سيّد فرمودند: در زمانى كه طلبه بودم به كاظمين مشرّف شدم، روزى مقدارى متاع از مردى يهودى خریدم و دو فلس باقى ماند كه بعداً بپردازم عصر رفتم كه بدهم گفتند مرد يهودى فوت نموده است، به خانه مراجعت نموده شب در خواب ديدم صحراى محشر است و پل صراط كشيده شده و جهنم از زير آن با آتش غَلَيان دارد و مردم در آتش میجوشند، ناگاه من از روى پل مانند صرصرِ عاطف و برق خاطف عبور نموده و در وسط پل ناگاه يهودى سرش را از آتش بيرون آورده جلوى مرا گرفت؛
🔸من مانند ميخ توقّف نموده نتوانستم قدمى جلوتر نَهَم، يهودى گفت: «اى خداى عادل اين مرد دو فلس حقّ مرا نداده است، حقّ مرا از او بگير و به من عطا كن!»
🔸سيّد فرمود: «من گفتم چه میخواهى؟» گفت: «فقط میخواهم يك جاى بدن خود را به بدن تو گذارم تا آنكه قدرى از آتش بدن من و حرارت آن تخفيف يابد!»
گفتم: «بگذار! او فقط سر يك انگشت خود را به سينه من گذارد، ناگاه از خواب بيدار شدم و ديدم از سينۂ من، جاى انگشت او چرك و خون روان است!»
🔸سيّد سينۂ خود را باز نموده و گفت: «اى مردم ببينيد از جوانى تا به حال میگذرد و هنوز اين چرك خوب نشده! و من شكر میكنم كه خدا عذاب مرا در دنيا قرار داده.»
عطّار كه اين مطلب را شنيد مرد غنى را طلبيده و صندوقچه را به او ردّ كرد.
🔺پایان داستان.
📝. علامه طهرانی قدّس سرّه.
📚. #مطلع_انوار، ج 1، ص 135.
#تقوا #امانتداری #داستان
@maktabe_vahy
🌺.🌺.🌺.🌺.
🔷 علمْ چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
🔸روزى يكى از علماى نجف خدمت مرحوم قاضى میرسد و از ايشان تقاضاىِ ذكر و ورد و دستورِ سلوك الى اللَه را مینماید، مرحوم قاضى به او میفرمايند:
🔺شما مردِ عالم و درسخواندهای هستيد و از مطالب اخلاقى و انجامِ امور مستحبّه در روايات و اخبار اطلاع داريد و به نصايحِ ائمّه عليهم السّلام آگاه مىباشيد؛ حال بگوييد: آيا به آنچه از اخبار و احاديث مطّلع شدهاید عمل کردهاید و آنها را انجام دادهاید تا من زياده بر آنها به شما بازگويم و از آنچه آگاه نمىباشيد شما را مطّلع گردانم؟🔺
📝 حضرت آیة اللَه حاج سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه
📚 #اسرار_ملکوت، ج 3، ص 231.
#سلوک #ذکر #داستان #علم #معرفت #عمل_به_علم #علماء #شرائط_سلوک
@maktabe_vahy
🔘..🔘..🔘..🔘
💠 علمْ چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
🔹روزى يكى از علماى نجف خدمت مرحوم قاضى میرسد و از ايشان تقاضاىِ ذكر و ورد و دستورِ سلوك الى اللَه را مینماید، مرحوم قاضى به او میفرمايند:
🔹«شما مردِ عالم و درسخواندهای هستيد و از مطالب اخلاقى و انجامِ امور مستحبّه در روايات و اخبار اطلاع داريد و به نصايحِ ائمّه عليهم السّلام آگاه مىباشيد؛ حال بگوييد: آيا به آنچه از اخبار و احاديث مطّلع شدهاید عمل کردهاید و آنها را انجام دادهاید تا من زياده بر آنها به شما بازگويم و از آنچه آگاه نمىباشيد شما را مطّلع گردانم؟!»
📝 حضرت آیة اللَه حاج سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی قدّساللهسرّه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 #اسرار_ملکوت، ج 3، ص 231.
#سلوک #ذکر #داستان #علم #معرفت #عمل_به_علم #علماء #سلوک_عقلانی #تهذیب_نفس
@maktabe_vahy
🔘..🔘..🔘..🔘