شما الان زهرا زینی وند رو میبینید
من یه دختر بچه روستایی رو میبینم که حتی با دختر بودن خودش مشکل داشت( چون انگار پای پروازشو بسته بود).
و شب های تابستون توی حیاط خونه باباحاجی،وقتی روی تخت چوبی دراز میکشید و به آسمون پر ستاره نگاه میکرد،
یاد آرزوهای بزرگش می افتاد که برای یه بچه روستایی از یه خونواده معمولی سخت، دور و بعید بنظر می اومد...
و وقتی سال۸۵ توی اردو انجمن اسلامی دانش آموزی از زبون یکی از روحانیون مبلغ شنید که نامحرم نامحرمه و فامیل و غریبه و پیر و جوون نداره و نباید باهاشون مصافحه کنی و پوشوندن کف پا واجبه و ...
انگار آب یخ رو سرش ریختند و وقتی برگشت تا به آگاهی جدیدش عمل کنه،
کم تلخی و تمسخر نشنید
و یه روز که کم آورد با اون روحانی تماس گرفت و گفت کارم سخته...
و شنید:«من در شما چیزی میبینم که میتونید دست دل های خیلی ها رو بگیرید»
و تا همین الان بعد قریب به ۱۸سال هر وقت کم آورد یاد اون جمله افتاد
و چطور کلام ما آدمیزاد میتونه سرنوشت ساز یا سرنوشت سوز باشه...
#الحمدالله_علی_کل_حال
#الحمدالله_علی_کل_نعمه
#خداهیچ_وقت_دیرنمیکنه
#کارخوبه_خدادرست_کنه
#ای_عهده_دارمردم_بی_دست_وپاحسین
#پارتی_همه_پاپتی_ها
🍂🍁🍂🍁
✍️#زهرازینی_وند(مشاورکودک و خانواده)
🆔@maman_moshaver
#نشرباذکرلینک