خیلی از شما مهربونا میگید که داستان مهاجرت مون را پیدا نمیکنید
خواهرای گلم . برای دسترسی راحت تر
به #داستان_تلخ_شیرین_مهاجرت..
بر روی لینک زیر بزنید تا #داستان_تلخ_شیرین_مهاجرت پیدا کنید 👇👇
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/39131142/219
#قسمت_دوم👇
https://eitaa.com/39131142/258
#قسمت_سوم👇
https://eitaa.com/39131142/283
#قسمت_چهارم👇
https://eitaa.com/39131142/324
#قسمت_پنجم👇
https://eitaa.com/39131142/351
#قسمت_ششم👇
https://eitaa.com/39131142/394
#قسمت_هفتم👇
https://eitaa.com/39131142/415
#قسمت_هشتم👇
https://eitaa.com/39131142/459
#قسمت_نهم👇
https://eitaa.com/39131142/507
#قسمت_دهم👇
https://eitaa.com/39131142/554
#قسمت_یازدهم👇
https://eitaa.com/39131142/620
#قسمت_دوازدهم👇
https://eitaa.com/39131142/674
#قسمت_سیزدهم👇
https://eitaa.com/39131142/725
#قسمت_چهاردهم👇
https://eitaa.com/39131142/756
#قسمت_پانزدهم 👇
https://eitaa.com/39131142/788
#قسمت_شانزدهم 👇
https://eitaa.com/39131142/843
#قسمت_هفدهم👇
https://eitaa.com/39131142/872
#قسمت_هیجدهم_قسمت_آخر👇
https://eitaa.com/39131142/937
#قسمت_اول
#تلخ_شیرین_مهاجرت
اول از همه یه سلام و خوش آمد بگم به همه عزیزانی که تازه به جمع ما اضافه شدن.😍
یه معرفی مختصر هم از خودم بنویسم😉
من یک مادر خونه دار هستم که به اتفاق همسرم و چهارتا فرشته زندگیمون آلمان زندگی میکنیم🏠
به درخواست خیلی از شما مهربونا تصمیم گرفتم داستان مهاجرت مون را بنویسم 🥺
میخوام علت مهاجرت و از دغدغه ها و سختی های زندگیم براتون بنویسم🥺
تحت عنوان #تلخ_شیرین_مهاجرت 😢
خوب اول شروع هر کاری با نام و یاد خدا شروع میکنیم 💚
من مامان چهار فرشته هستم و اصالت افغانستانی هستم ☺️
و الان حدود ۱۰ ساله آلمان زندگی میکنم. ۲۱ سال با همسرم تفاوت سنی دارم ۳ تا دختر دارم و یک پسر. دوتا دخترام و پسرم متولد ایران هستن جز دختر کوچیکم که متولد آلمان است 🎀
خوب بریم که داستان #تلخ_شیرین_مهاجرت را شروع کنیم 🥺
من در سن ۱۵ سالگی ازدواج کردم ولی یادم نمیاد از مادرم جدا بوده باشم
وقتی عروسی کردم همسرم گفت میریم تهران برای زندگی ولی من همه خانواده ام ساکن مشهد بودن دوری و دل کندن از عزیزانم برام سخت بود به شدت وابسته به مادرم بودم همش با خودم میگفتم اگر من برم تهران کی به مامان کمک کنه کی براش وقتی از سرکار میاد چایی بذاره مادرم هم همينقدر به من وابسته بود..🌹
وقتی مادرم حالم را فهمید پدرم را بسختی راضی کرد تا اونا هم خونه زندگی شون را جمع کنن و با ما بیان تهران برای زندگی
چقدر خوشحال بودم برای اینکه بعد این هم با مادرم یکجا خونه میگیریم و باهم توی یک حیاط زندگی میکنیم هرجایی که خونه میگرفتیم دو طبقه پیدا میکردیم یک طبقه مادر اینا یک طبقه هم ما... 🧕
خلاصه من توی روزهای خوشی و ناراحتی تنها نبودم مامانم بود با حرفهای مادرانه اش همیشه کمکم میکرد 😍
من خیلی زود بچه دار شدم با سن کم ولی الحمدالله خدارو شکر مادرم همیشه کنار بود تا کمکم کنه توی نگهداری بچه ها🥰
خلاصه سالهایی که با مادرم یکجا زندگی میکردیم خیلی روزهای خوبی بود تا اینکه...
همینطور که بهتون گفتم اصالتا افغانستانی هستم ولی هیچ وقت افغانستان را ندیدم
و متولد مشهد هستم و همون مشهد هم بزرگ شدم قد کشیدم و ازدواج کردم .🍃
یادم میاد کلاس سوم را که میخواستم تموم کنم برم کلاس چهارم بخاطر اینکه مدارکی نداشتم نتونستم برم کلاس بالاتر و مادرم به پدرم خیلی اصرار کرد ک بره و کارت هامون را تمدید کنه ولی پدرم دیگه برای تمديد کارت ها نرفت بخاطر هزینه هاش و این شد که من نتونستم درس بخونم😞
همیشه آرزوم بود دکتر بشم یا اگر هم دکتر نشدم لااقل پرستار بشم ولی آرزوهام آرزو ماندن...😩
وقتی فهمیدم که دیگه نمیتونم درس بخونم انگار دنیا روی سرم آوار شد.
و این شد که در ۱۵ سالگی ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم.
الحمدالله خدارو شکر زندگی خوبی دارم و راضیم به رضای خدا درسته همسرم از من ۲۱ سال بزرگتره ولی آدم با درک و فهمی هست
چطور شد که راهی دیار غربت شدیم🥺
خواهرشوهرم اینقدر به همسر گفت پاشید بیاین آلمان اونجا بدون مدارک براتون سخته و بچه هات نمیتونن درس بخونن و ...
ولی من راضی نبودم گفتم همینجا زندگی میکنیم هرطوری که باشه بالاخره یا درس میخونن یا نمیتونن بخونن خدا درست میکنه برامون ولی گوش شوهرم را پرکرده بودن و راضی شده بود به مهاجرت😢
و این شد که حرکت کردیم سمت ترکیه
و خانواده ام موندن ایران من راهی دیار غربت شدم بخاطر اینکه هیچ مدارکی نداشتیم با پای پیاده به راه زدیم
یادم میاد ایران که بودم خیلی دختر سرحال و شادی بودم و هیچ نوع مریضی نداشتم سالم بودم خدارو شکر کنار خانواده ام عزیزانم بودم🍃
ولی همین که راهی دیار غربت شدیم روز به روز به درد ها و مشکلات مون اضافه میشد. رسیدیم ترکیه همین که رسیدیم نه زبان بلد بودیم نه جایی برای رفتن داشتیم
اونجا طوری بود که باید میگشتیم دنبال خونه ولی چه جوری با کدوم زبان و ...😔
خانواده ما و خانواده پسر خواهرشوهرم باهم بودیم یک دو شبی توی هتل مونده بودیم
پسر خواهرشوهرم خونه پیدا کردن رفتن و ما موندیم شب سوم صاحب هتل گفت تا فرداشب وقت دارید خونه برای خودتون پیدا کنید و برید از اینجا فرداش همسرم رفت دنبال خونه ولی خونه ای پیدا نکرد و ما شب را مجبور شدیم توی پارک بگذرونیم🌾
هوا خیلی سرد بود و پسرم نوزاد بود سه ماهش بود و دخترام کوچک ❣
شب رو تو پارک دلم خیلی گرفته بود و اون شب با آقا امام زمان حرف زدم گفتم آقا ماهم در غربت هستیم و تنها و بی جا و مکان کمک مون کن بخاطر بچه هام و خدارو به حق آقا امام زمان عج قسم دادم و خواستم کمک مون کنن و خلاصه اون شب فقط با آقا حرف زدم اون شب را به صبح رسانیدم
یک شب سخت را پشت سر گذاشتیم اون روز اولین روز ماه مبارک رمضان بود و اولین روز ماه مبارک رمضان ما توی خیابون گشنه و تشنه بودیم🥺
صبح زود بود هنوز که دیدم یک خانم و آقایی دارن میان سمت ما وقتی نزدیک شدن و شروع کردن با ما به صحبت کردن ولی ما...
#ادامه_دارد....