عمربنسعد میانهی لشکر میچرخید و شمشیر میرقصاند که:"یا خیل الله! ارکبي و بالجنة ابشري"
چندصدسال بعد، جایی به وسعت سوریه و لبنان و یمن، افغانستان و پاکستان و هندوستان و دیگران، انسانیت هرروز در فاصلهی طلوع تا غروب خورشیدْ هزارباره سر بریده میشد. درحالیکه داعشیان از سردمداران وعدهی سفرهای در بهشت با رسولالله میگرفتند.
و چندین و چند سال است که سرزمینی روزهایی را میگذرانَد که از سر و روی هر لحظهاش خون میچکد و غبار انفجارها و سیاهی گلولهها از خردترین اطفال تا پیران را بینصیب نگذاشته است. درحالیکه عدهای حق به جانب نشسته و اهل فلسطین را به باطل میدانند.
و این یعنی تاریخ، پر است از آدمهایی که باطل را به جای حق عوضی گرفتهاند. رهبرانِ باطل را نمیگویم؛ که آگاهترینند. خیل غافلان را سرگذشت و سرنوشتی چنین است.
مَرقومه
عمربنسعد میانهی لشکر میچرخید و شمشیر میرقصاند که:"یا خیل الله! ارکبي و بالجنة ابشري" چندصدسال بع
و عدهای ثابتقدم در راه حق ماندهاند..
هنیئاً لك يا اسماعيل...
ما سالهاست که خونخواهیم اسماعیل. سالهاست که سیاست کفّار برای ما روشن شده و مقاومت حرف اول و آخرمان است. سالهاست که روزها و نیمهشبها تکرار پرواز مشتاقان لقاء الله است. مسیر ما تا قله است و این محالترینِ محالات است که غمِ از دست دادنها ما را زمینگیر کند. راهی تا قله و زمانزیادی تا نابودی کفر نمانده. اگرچه غیرت رهبران و سرداران ما هرگز نگذاشته خون شهیدی در زیر پای جفاکاران کمرنگ شود. تو مهمان ما بودی اسماعیل. تو را کنار گوشمان...
سالها بود که راحت ننشسته بودی و بیقرار حق مسلّم فلسطین بودی. هنیئاً لك يا هنيه؛ نشهد أنّك شهيدالقدس، شهيدالقدس، شهيدالقدس...
امروز، ششم اوت دوهزاروبیستوچهار میلادی. یازدهمین روز از سیوسومین دورهی بازیهای تابستانی المپیک. نورپردازی برج ایفل، مسابقات باشگاه استددوفرانس، میلیونها گردشگر در پاریس و حواشی المپیک تا اندازهای توانسته توجه رسانهها و مردم را از مهمترین حادثهی اینروزهای تاریخ پرت کند. و این، خیال آمریکا و رژیم صهیونیستی را تاحدی راحت میکند تا با آسودگی بیشتر، راهی برای نجات پیداکردن از پاسخ جبههی مقاومت و ایران در جواب ترور رهبر حماس پیدا کنند. رسانههای جهان، خبرهای کوتاه و صرفا گزارشیِ سیاهوسفید غزه را لابهلای اخبار و تبلیغات پررنگ و لعاب المپیک جا داده و نداده، مدالهای آمریکا را لیست میکنند و -درحالی که ورزش اصلا ارتباطی با سیاست ندارد[!]- اسرائیل، لباس جنگ و چکمه را موقتاً از تن سربازان خود درمیآورد، به تنشان رکابی و شلوارک میپوشانَد و آنان را به میدان جنگ جدیدی میفرستد؛ جنگ برای حضور رسمی در مسابقات رسمی میان کشورهای رسمی برای جاانداختن هرچه بیشتر نام و آوازهی خود بر زبان مردم دنیا. سربازان مقابل دوربینها شادی میکند و برای رژیم هزارپدری -که هنوز بر سر به رسمیت نشناختنش در شورای امنیت، دهها سخنگو پشت تریبون میآیند- "مدال افتخار" میبرند؛ پول هم. پولِ آوارکردن "المعمدانی"هایِ دیگر...
امروز ششم اوت دوهزاروبیستوچهار میلادی. بیش از هفتاد سال از شروع ماجرا میگذرد. سالهاست که فلسطین، روزی تیتر روزنامهها و سرخط اخبار میشود و روز بعد در همهمهی دیگر اتفاقات، فریاد مردان و ضجهی زنان و سکوتِ مرگ کودکانش گم میشود. غزه در هفتم اکتبر دوهزاروبیستوسهی میلادی جنگی را شروع نکرد. او فقط در آن روز، دست خونین مقاومت هفتادواندی سالهاش را در گوش دنیایِ مردگان کوبید. او پیش از این ده ماه هم در بلندترین نقطهی غربت تاریخ، در خون مظلومان ایستاده بود. اما ده ماه است که خون از سر این جهان ظلمتکدهی غفلتزده سررفته و بوی تعفن دروغ و نیرنگ سیاستمداران حیوانصفت همهی سوراخموشها و لانهی زیربرفِ کبکها را هم پُر کرده است. فلسطین بیش از هفتادسال است که عزّتمندانه بر قلهی صبر ایستاده و هرکسی با غزه باشد یا نباشد، راه روشن و تا پیروزی ادامهدار است. غزه از پیِ هفتادسال پیش تاکنون بعد از به آغوش کشیدن جان بیجانِ جگرگوشههایش پرتکرار "حسبی الله" میگوید..
- ریحانه شناوری
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
فریادهای آن دخترک عزیز سرخپوش ایرانی، با آن پرچم مقدس بر بازو، فریاد خفته میلیونها ایرانی وطنپرست بود بر سر کرور کرور بیوطنی و نمکنشناسی که این سالها دیده. فریاد بر قامت حقارت آوارگان خودخواسته بیوطن که رذلانه بسوی وطن لگدپرانی کردند. فریاد بر سر تمام پرچمهای سوخته در وسط خیابانهای تهران در آشوبهای شهری؛ فریاد بر سر همه سلبریتیهای نان وطنخورده و تف بر وطن انداخته؛ فریاد بر سر همه رقصها و سرو شرابهای سرخ بیوطنهای آواره، در شب شهادت سردارهای ایرانی؛ بر سر مزاحمهای وحشی خیابانی پشت در سفارتهای محل اخذ رای در اروپا. بر سر شادی کنندگان از باختهای ورزش ایران در مسابقات جهانی. فریاد بر سر احمقهای «این پرچم ما ایرانیها نیست؛پرچم جمهوری اسلامیه». آری این پرچم شما نیست؛ که بیوطنهای آواره را پرچمی در عالم نیست.این پرچم ماست و فریادهای ناهید فریادهای ما بود. بغض در گلو مانده ما بود بر سر پستیهای ضدوطنها. فریاد بزن ناهید. این فریاد ماست. اینبار در قلب پاریس.
«مهدی مولایی»
با همهی حواشی پیش آمده پیرامون کتابهای شهدا؛ از رشد قابلتوجه چاپ کتاب در این زمینه، غلبهی روح معنوی و فرهنگ شهادت در میان آحاد جامعه، رونق گرفتن بازار کتابهای مذهبی و تقویت پایههای باور مردم؛ تا انتقاداتِ وارده به نقص و خلأها، الگوسازیهای ناقص، بزرگنماییها و دستنیافتنی جلوه دادن شخصیت شهدا و بقیهی رخدادهایی که در دههی نود با شدتگرفتن حوادث سوریه و داعش اوج گرفت؛ بیشک یکی از بزرگترین و مهمترین و پررنگترین وقایع پیشآمده، «ارتباط گرفتنِ نسل جدید و نوجوان با قهرمانهای حقیقی» بود. نسلی که هوش و خلاقیت و روزآمدی و تنوعطلبی و جسارت و پرسشگری و تابوشکنیهایش، او را متهم به عناوین منفی و ذهنیت منفی جامعه نسبت به او میکرد. از تعابیر نسبتاً محترمانهی "نسلz" تا حملهی آشکار ذهنیتِ منفی جامعه با تعابیری مانند "گودزیلا"! نسلی که مکاتب فلسفی و روانشناسی و جامعهشناسی غربی برای شناخت این عنصر نوپدید به تکاپو و تقلا افتادند و همچون ویروسی ناشناخته که ناگهان عرصه را بر همه تنگ میکند، او را برای هرگونه آزمون و خطا به آزمایشگاه بردند و والدینِ این پدیدهی خارقالعاده را با کلاسهای متعدد آموزشی، با سطحیترین مضامین و راهکارها، به صبر و آرامش دعوت نمودند!!
در همین اوضاع دَرهم و آشفتهی برنامهریزان جهان، واقعهای از دل سوریه و به خصوص از پایگاه جمهوری اسلامی ایران به پا خاست و نهضتی را آغاز کرد که چشم تمام دنیا -از کودک و نوجوان تا جوان و میانسال و پیر- را به آن کارزار میخکوب کرد. تصاویر منتشرشده از رزمندگان و اسارت شهیدحججیها روی سرخط خبر، بوی خون و گلبرگهای خیس و عود و اسپند از مشام نرفته، صدای صلوات و نوحه و سنجودمام از یاد نرفته، پیراهن مشکی از تن بیرون نیاورده، سنگقبر آن یکی را نینداخته، یک شهید دیگر از مصاف تمام حق و تمام باطل به وطن بازمیگشت و این مگر از چشم نوجوانِ هزارچشمِ سراپا سؤال دور میمانْد؟!
در عصر سرعت و پیشرفت فناوری، رشتهکوههای اطلاعات و دادهها، درون کشوری زیر حملهی سنگین و یکنفس تحریمها و هجمهها، با برنامهریزیهای کلان و دقیق غرب برای فروپاشی فرهنگی-اجتماعی و به قعر دره کشاندن جوانان ایرانی برای نابودی جمهوری اسلامی؛ شهدای [غالبا دهههفتادیِ] مدافعحرم، الگو و اسطورهی نوجوان دههی هشتادی میشوند. نوجوانانی که تا آخرِ خط الگوبرداری میتازند و "شهید آرمان علیوردی" میشوند...
- ریحانه شناوری
وقتی چیزی از ریشه در وجودت روییده باشد، وقتی اصالت چیزی را سینه به سینه از پدرانت به ارث برده باشی، و وقتی کُشتی برایت هدف نباشد و آموخته باشی که شَرَف و مَردانگی را به فِلِز نفروشی؛ میجنگی، بالِ بزرگمردی بر سر تحقیرها میگشایی و به هوس شُهرت و ثروت، ریشهها را از جا بَرنمیکَنی.
ما عمریست کُشتی را به همین مردانگیها و کشتیگیرهایمان را با همین جوانمردیها میشناسیم. آن روزها پدربزرگهایمان پهلوان تختی را به این آوازه، و این روزها ما یزدانیها و زارعها را به این غیرتمندی..
از قدیم گفتهاند: پهلوانان هرگز نمیمیرند. اما تاریخ، کسانی را که به هر قیمت هرکاری میکنند فراموش میکند.
- ریحانه شناوری
خواهش میکنم به هرشکلی که میدانید پدربزرگم را دعا کنید از بیمارستان، از بند بیماری، از اینهمه زجر راحت شود..
مَرقومه
خواهش میکنم به هرشکلی که میدانید پدربزرگم را دعا کنید از بیمارستان، از بند بیماری، از اینهمه زجر
فاتحهای قرائت بفرمایید.
ممنون از دعاها.
إنّا للّٰه و إنّا إليه راجعون یعنی همین.
یعنی کُلُّ نفسٍ ذائقةُ المَوت.
امام رضا را خیلی دوست میداشت؛ خیلی خیلی زیاد. اگر امام رضا را دیدید، سلام پدربزرگ من را برسانید.
آن روزها که 'واضحات' را داشتم، این عکس را گذاشته بودم و حرفهایش را زیر عکس نوشته بودم. میگفت: شما نبودید، نمیدانید چهها کشیدیم.. خیلی باید قدر بدانید، خیلی..
و هنوز سر تکان دادن و غرور و غم چشمهایش را خاطرم هست. انقلاب را میگفت؛ اسلامی که با لطف خدا و چنگ و دندان نگه داشتهایم را.
خونبهجگر شدهایم تا به اینجا رسیدهایم. پا پس نکشید، کوتاه نیایید، به دفعات با خودتان و همسفرهایتان بگویید: راه زیادی تا قله نمانده...
ممنون میشم اگر منت بذارید و نماز لیلةالدفن برای پدربزرگم بخونید. حضرت سیدالشهداء شفیعتون..
ناصر فرزند علیاکبر
همیشه گفتهایم: رحمتالله به عشّاق اباعبدالله..
چه عاشقانی داری سیّدی، که ماهِ غمهای محترم پر میکشند تا اشکها پای عَلَم تو خرج شوند و فقط «فابكِ علی الحسین»..
حالا یک عاشق دیگر هم حوالیِ اربعین «عِندَ اربابِهم» شدهاست.
برای این مادرِ عزیز و آرامشِ عزیزانِدل ما دعا بفرمایید..
مَرقومه
همیشه گفتهایم: رحمتالله به عشّاق اباعبدالله.. چه عاشقانی داری سیّدی، که ماهِ غمهای محترم پر میکش
نماز لیلةالدفن بخونید لطفا؛ حضرت فاطمه[س] شفیعتون..
برای مریم فرزند محمدحسین
من اربعین عراق نرفتهام. اما دیدهام آنجا چه اتفاقی رخ میدهد. مهمترین حادثهی طریق مشّایه،" از خود بیگانگی" است! یک از خودبیگانگیِ آگاهانه. اربعین که نزدیک میشود، میزبانان "خود"شان را یک گوشهی باغچهی حیاط، کنار نخل و پایین خرماهای آویزان چال میکنند و دو سه تا لگد روی آن میزنند؛ سپس مهیای پذیرایی از زوّارِ ابیعبدالله(ع) میشوند. اصلا این را اسلام به ما آموخت. حضرت رسول صلواتاللهعلیه آمد که بگوید "خود" محور نباشید. از خود بیخود شوید و "خدا" محور شوید. وقتی خدامحور شدی، از مال و منال میگذری، از خانوادهات میگذری، از جانت، از طفل کوچکت میگذری برای "جمع" بودن. برای اینکه یک عالَم را بکشانی پای آبشار محبت خدا. وقتی معیار و محور "یکچیزِ واحد" نباشد، به اندازهی تمامی ذرات عالمْ سلیقه و میل وجود خواهد داشت. وقتی محور همه یکچیز نباشد، همه یکدل و یکرنگ نمیشوند. وقتی من از "خودی"هایم گذشتم، تو نیز گذشتی، او هم گذشت، آنوقت همه دستمان را دور گردن یکدیگر حلقه میکنیم و همهمان پای یک سفره مینشینیم. همه با هم میخندیم، همه با هم میگرییم. یاد میگیریم که درد دیگری درد ما باشد، غم دیگری غم ما باشد، احتیاج دیگری احتیاج ما باشد، خوشی دیگری خوشی ما باشد. آنوقت دیگر نه کینهای هست و نه حسادتی، نه ظلمی هست و نه رقابتی، نه جفایی هست و نه بیعدالتی، نه غمی هست و نه ناراحتی. این همان مدینهی فاضلهی بعد از ظهور است که امامحسینِ ما مانور آن را در کربلا داد. آمد و گفت من از "خود و خودیهایم" میگذرم و پای "خدا" میایستم. تو هم بیا و همرنگِ این "رنگِ واحد" شو.
من تابهحال ایام اربعین عراق نرفتهام. اما میدانم مدینهی فاضلهی وعده داده شده، ادامهی مانور حضرت سیدالشهداء در وجب به وجب مسیر اربعین، از شهرهای مرزی ایران تا موکب به موکبِ خاک عراق در حال اجراست. تمامِ مسیر اربعین، هم برای میزبان و هم برای میهمان -حتی اگر چشم گنبد را نبیند و پا به بینالحرمین نرسد- تمرینِ سرمشق همان مقصودِ اسلام و حقیقتِ حرکت اباعبدالله علیهالسلام است. مسیر اربعین، مسیری است دقیقا برخلاف مسیر بسیاری از آموزشهای کوچینگ، مقالات انگیزشی و توصیههای اینفلوئنسرهای اینستاگرام و یوتیوب برای "خود"محوری و تحقیر اسلوب زندگی اجتماعی. یک حرکت بزرگ برای خنثی کردن تئوریهای روانشناسی و جامعهشناسی با متد غربی.
- ریحانه شناوری
May 11
در بُن هر مو یزید خفتهای داری و باز
آه حسرت میکشی در آرزوی کربلا ...
- کلیم کاشانی
معیار زیبایی و آراسته بودن در عصر حاضر مصداق بارز استعمار به شیوهی نوین است! سرزمین فکر و دل، عرصهی زندگی، سبد خرید، اکسپلور اینستاگرام، گالری تلفنهمراه، گپوگفتها و منظرهی چشمها را اشغال میکند به اسمِ آبادانی و بهروز شدن و به کمال رسیدن! و درحقیقت همهچیزِ انسانها را از آنها میگیرد. دستهای پشتپردهای -که البته مدت زیادی ست دستشان رو شده اما بعضی نمیخواهند ببینند- یک شاخص به عنوان غایتِ نهایی و زیبایی دکوراسیون منزل و چهره و استایل و تمام زندگی افراد معرفی میکنند. آنوقت است که اینفلوئنسرها و مدلینگها به تقلای ارائهی تعرفههای جدید تبلیغاتی میافتند؛ استودیوهای عکاسی و فیلمبرداری میکوبند و از نو به میل کارفرما میسازند؛ و نهایتاً زمین و زمان را به یکدیگر دوخت رفتوبرگشت میزنند تا شما احساس کنید که اگر به رنگِ مُد نیستید نگونبختِ دوعالمید! آقای فوتبالیست از مدل مو تا ساعتمچی، از خط ریش تا دکمهی کت مارک، از سگک کمربند تا نام برند جورابی که تنظیم شده در کادر باشد؛ و از برق دندان هنگام لبخند زدن تا یک کلمهای که بابتش دستمزد گرفتهاست؛ چشم و گوش و دهان شما را اجارهی سالانه کرده تا نتیجتاً محصولات، صاحبخانه شوند.
انسان دستساختهی عصر مدرنیته، حقیقتا و صرفا همان حیوان ناطقیست که جناب ارسطو گفت. چهبسا که از "حَیَوان" بودن هم پایینتر کشیده میشود تا تنها یک "محصولِ سخنگو" باشد. انسان عصر مدرنیته از نوک سر تا ناخن پا محصول است و میان مارک و برندها دست و پا میزند تا یکروز، با پایان تاریخ انقضا، یک گوشه مچاله شود و تمام. محصولی که آگاهانه تقلید میکند و با ارادهای تسخیرشده برای کف و سوت حضار، حرکات نمایشی میزند؛ بیآنکه صدایی از دورافتادهترین سرزمینهای هویت و انسانیت و رشد و تعالی، صدایی به گوشش برسد.
در شرح احوال چنین انسانهایی به قول آقای حافظ باید گفت:
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید..
- ریحانه شناوری
- میگُم حالا به مُرادت رسیدی دختر [عَرَبو]؟ میگُم حالا که به ای نخلا شبیهتر میشی دلت آروم میگیره حبیبتی؟
+ نمیدونُم صفیه نمیدونُم.. همش با خودُم میگُم چرا ایهمه مدت هرکاری کِردُم خودُمه به یه جایی برسونُم نِشد که نِشد.. ولی تا دلت بخواد اَ در و دیوار داره رو سِرُم عربی و لهجهعراقی و نخل و خرما میریزه..
نمیدونُم.. شاید یه روزی قسمتُم شد پای ای نخلا بشینُم، تو چشاش کارونه ببینُم و ای روزا رِه برا دل تنگش حکایت کُنُم.. میخوام بهش بگُم که من همه ای سختیارِه بهخاطر خندهی قشنگش به جون خریدُم.. او خودش اَ دل بیقرارُم، اَ حیرونی که توش ایهمه مدت اسیر بودُم خبر داره.. مُو میدونُم یه روزی وسط ای گریهها خودش میاد و با ما میخنده..
به حافظ که گفتُم همیجور که اشکاشه پاک میکِرد خندید و گفت:
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
- ریحانه شناوری
*١٦ صفر ١٤٤٦
[عکس از حیّانخانم]
چادر کاملترین حجاب است.
از کاملترین، فاصله گرفتن پسرفت است.
= از چادر فاصله گرفتن پسرفت است!
برای بساط جدیدی که ماه محرم و صفر شدت میگیره، هرچقدر درموردش تبیین بشه کافی نیست تا زمانی که چادریهای ما متوجه بشن که دارن به آفت «عادت» دچار میشن.
چادر > عبا > مانتو
با عبا و امثالِ عبا هم حجاب رعایت میشه. اما خیلی فرقه بین کسی که حجابش از مانتو به عبا [البته که منظورم عبای ساده و درست و درمونه و نه تابلوی نقاشی با طرح و ایدههای پیکاسو!] تغییر پیدا میکنه با کسی که از چادر به عبا و کمکم عبا به مانتو و کمکم مانتو به شومیز و الی آخر!
با دوتا علامت بزرگتر و کوچکتر ریاضی دبستان، و یا سادهترین صورت استدلال منطق هم میشه این رو متوجه شد خواهر عزیز من :)
مسئله اینجاست که باوجود اینکه ما نمونههای تدریجاً از چادر به کمحجابی و بیحجابی رسیده رو کم ندیدیم اطرافمون؛ شدت جذابیت و تبلیغات و شگردها جوری وسوسهمون میکنن که یا خودمون رو از تغییر مصون میدونیم و یا توجیه برای خودمون میاریم.
تا چندسال پیش هم نه پاچهی شلوار بالازدن عادی بود، نه شومیز کوتاه به عنوان مانتو پوشیدن. نه چادر نگیندار پوشیدن و نه عبا به جای چادر پوشیدن. ولی ذره ذره عادی شد؛ نشد؟!