مَرقومه
خواهش میکنم به هرشکلی که میدانید پدربزرگم را دعا کنید از بیمارستان، از بند بیماری، از اینهمه زجر
فاتحهای قرائت بفرمایید.
ممنون از دعاها.
إنّا للّٰه و إنّا إليه راجعون یعنی همین.
یعنی کُلُّ نفسٍ ذائقةُ المَوت.
امام رضا را خیلی دوست میداشت؛ خیلی خیلی زیاد. اگر امام رضا را دیدید، سلام پدربزرگ من را برسانید.
آن روزها که 'واضحات' را داشتم، این عکس را گذاشته بودم و حرفهایش را زیر عکس نوشته بودم. میگفت: شما نبودید، نمیدانید چهها کشیدیم.. خیلی باید قدر بدانید، خیلی..
و هنوز سر تکان دادن و غرور و غم چشمهایش را خاطرم هست. انقلاب را میگفت؛ اسلامی که با لطف خدا و چنگ و دندان نگه داشتهایم را.
خونبهجگر شدهایم تا به اینجا رسیدهایم. پا پس نکشید، کوتاه نیایید، به دفعات با خودتان و همسفرهایتان بگویید: راه زیادی تا قله نمانده...
ممنون میشم اگر منت بذارید و نماز لیلةالدفن برای پدربزرگم بخونید. حضرت سیدالشهداء شفیعتون..
ناصر فرزند علیاکبر
همیشه گفتهایم: رحمتالله به عشّاق اباعبدالله..
چه عاشقانی داری سیّدی، که ماهِ غمهای محترم پر میکشند تا اشکها پای عَلَم تو خرج شوند و فقط «فابكِ علی الحسین»..
حالا یک عاشق دیگر هم حوالیِ اربعین «عِندَ اربابِهم» شدهاست.
برای این مادرِ عزیز و آرامشِ عزیزانِدل ما دعا بفرمایید..
مَرقومه
همیشه گفتهایم: رحمتالله به عشّاق اباعبدالله.. چه عاشقانی داری سیّدی، که ماهِ غمهای محترم پر میکش
نماز لیلةالدفن بخونید لطفا؛ حضرت فاطمه[س] شفیعتون..
برای مریم فرزند محمدحسین
من اربعین عراق نرفتهام. اما دیدهام آنجا چه اتفاقی رخ میدهد. مهمترین حادثهی طریق مشّایه،" از خود بیگانگی" است! یک از خودبیگانگیِ آگاهانه. اربعین که نزدیک میشود، میزبانان "خود"شان را یک گوشهی باغچهی حیاط، کنار نخل و پایین خرماهای آویزان چال میکنند و دو سه تا لگد روی آن میزنند؛ سپس مهیای پذیرایی از زوّارِ ابیعبدالله(ع) میشوند. اصلا این را اسلام به ما آموخت. حضرت رسول صلواتاللهعلیه آمد که بگوید "خود" محور نباشید. از خود بیخود شوید و "خدا" محور شوید. وقتی خدامحور شدی، از مال و منال میگذری، از خانوادهات میگذری، از جانت، از طفل کوچکت میگذری برای "جمع" بودن. برای اینکه یک عالَم را بکشانی پای آبشار محبت خدا. وقتی معیار و محور "یکچیزِ واحد" نباشد، به اندازهی تمامی ذرات عالمْ سلیقه و میل وجود خواهد داشت. وقتی محور همه یکچیز نباشد، همه یکدل و یکرنگ نمیشوند. وقتی من از "خودی"هایم گذشتم، تو نیز گذشتی، او هم گذشت، آنوقت همه دستمان را دور گردن یکدیگر حلقه میکنیم و همهمان پای یک سفره مینشینیم. همه با هم میخندیم، همه با هم میگرییم. یاد میگیریم که درد دیگری درد ما باشد، غم دیگری غم ما باشد، احتیاج دیگری احتیاج ما باشد، خوشی دیگری خوشی ما باشد. آنوقت دیگر نه کینهای هست و نه حسادتی، نه ظلمی هست و نه رقابتی، نه جفایی هست و نه بیعدالتی، نه غمی هست و نه ناراحتی. این همان مدینهی فاضلهی بعد از ظهور است که امامحسینِ ما مانور آن را در کربلا داد. آمد و گفت من از "خود و خودیهایم" میگذرم و پای "خدا" میایستم. تو هم بیا و همرنگِ این "رنگِ واحد" شو.
من تابهحال ایام اربعین عراق نرفتهام. اما میدانم مدینهی فاضلهی وعده داده شده، ادامهی مانور حضرت سیدالشهداء در وجب به وجب مسیر اربعین، از شهرهای مرزی ایران تا موکب به موکبِ خاک عراق در حال اجراست. تمامِ مسیر اربعین، هم برای میزبان و هم برای میهمان -حتی اگر چشم گنبد را نبیند و پا به بینالحرمین نرسد- تمرینِ سرمشق همان مقصودِ اسلام و حقیقتِ حرکت اباعبدالله علیهالسلام است. مسیر اربعین، مسیری است دقیقا برخلاف مسیر بسیاری از آموزشهای کوچینگ، مقالات انگیزشی و توصیههای اینفلوئنسرهای اینستاگرام و یوتیوب برای "خود"محوری و تحقیر اسلوب زندگی اجتماعی. یک حرکت بزرگ برای خنثی کردن تئوریهای روانشناسی و جامعهشناسی با متد غربی.
- ریحانه شناوری
May 11
در بُن هر مو یزید خفتهای داری و باز
آه حسرت میکشی در آرزوی کربلا ...
- کلیم کاشانی
معیار زیبایی و آراسته بودن در عصر حاضر مصداق بارز استعمار به شیوهی نوین است! سرزمین فکر و دل، عرصهی زندگی، سبد خرید، اکسپلور اینستاگرام، گالری تلفنهمراه، گپوگفتها و منظرهی چشمها را اشغال میکند به اسمِ آبادانی و بهروز شدن و به کمال رسیدن! و درحقیقت همهچیزِ انسانها را از آنها میگیرد. دستهای پشتپردهای -که البته مدت زیادی ست دستشان رو شده اما بعضی نمیخواهند ببینند- یک شاخص به عنوان غایتِ نهایی و زیبایی دکوراسیون منزل و چهره و استایل و تمام زندگی افراد معرفی میکنند. آنوقت است که اینفلوئنسرها و مدلینگها به تقلای ارائهی تعرفههای جدید تبلیغاتی میافتند؛ استودیوهای عکاسی و فیلمبرداری میکوبند و از نو به میل کارفرما میسازند؛ و نهایتاً زمین و زمان را به یکدیگر دوخت رفتوبرگشت میزنند تا شما احساس کنید که اگر به رنگِ مُد نیستید نگونبختِ دوعالمید! آقای فوتبالیست از مدل مو تا ساعتمچی، از خط ریش تا دکمهی کت مارک، از سگک کمربند تا نام برند جورابی که تنظیم شده در کادر باشد؛ و از برق دندان هنگام لبخند زدن تا یک کلمهای که بابتش دستمزد گرفتهاست؛ چشم و گوش و دهان شما را اجارهی سالانه کرده تا نتیجتاً محصولات، صاحبخانه شوند.
انسان دستساختهی عصر مدرنیته، حقیقتا و صرفا همان حیوان ناطقیست که جناب ارسطو گفت. چهبسا که از "حَیَوان" بودن هم پایینتر کشیده میشود تا تنها یک "محصولِ سخنگو" باشد. انسان عصر مدرنیته از نوک سر تا ناخن پا محصول است و میان مارک و برندها دست و پا میزند تا یکروز، با پایان تاریخ انقضا، یک گوشه مچاله شود و تمام. محصولی که آگاهانه تقلید میکند و با ارادهای تسخیرشده برای کف و سوت حضار، حرکات نمایشی میزند؛ بیآنکه صدایی از دورافتادهترین سرزمینهای هویت و انسانیت و رشد و تعالی، صدایی به گوشش برسد.
در شرح احوال چنین انسانهایی به قول آقای حافظ باید گفت:
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید..
- ریحانه شناوری
- میگُم حالا به مُرادت رسیدی دختر [عَرَبو]؟ میگُم حالا که به ای نخلا شبیهتر میشی دلت آروم میگیره حبیبتی؟
+ نمیدونُم صفیه نمیدونُم.. همش با خودُم میگُم چرا ایهمه مدت هرکاری کِردُم خودُمه به یه جایی برسونُم نِشد که نِشد.. ولی تا دلت بخواد اَ در و دیوار داره رو سِرُم عربی و لهجهعراقی و نخل و خرما میریزه..
نمیدونُم.. شاید یه روزی قسمتُم شد پای ای نخلا بشینُم، تو چشاش کارونه ببینُم و ای روزا رِه برا دل تنگش حکایت کُنُم.. میخوام بهش بگُم که من همه ای سختیارِه بهخاطر خندهی قشنگش به جون خریدُم.. او خودش اَ دل بیقرارُم، اَ حیرونی که توش ایهمه مدت اسیر بودُم خبر داره.. مُو میدونُم یه روزی وسط ای گریهها خودش میاد و با ما میخنده..
به حافظ که گفتُم همیجور که اشکاشه پاک میکِرد خندید و گفت:
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
- ریحانه شناوری
*١٦ صفر ١٤٤٦
[عکس از حیّانخانم]