eitaa logo
مسار
362 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
563 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
⛴کشتی که باید سوار شد! ♨️طوفان‌های بلا و فتنه‌های سنگین از همه طرف ما را احاطه کرده‌اند. هرجا توانسته‌اند، حق را با باطل پوشانده‌اند. هرجا که کاری از دستشان برنمی‌آمد، حق را با باطل درهم‌آمیخته‌اند. ⭕️در این فضای غبارآلود، تنها ریسمان نجات‌بخش، توسل به دامان خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام است. 💥همانگونه که در آن هنگامه‌ی عظیم طوفان نوح، که درهای آسمان باز شده و آب فراوان می‌ریخت، و از زمین نیز چشمه‌ها می‌جوشید، فقط کسانی نجات یافتند که بر کشتی ولایت سوار شدند. زیرا تحت فرمان خدای بزرگ در حال حرکت بودند. 🔺 اینچنین است در طوفانهای آخرالزمان، امواج عظیم شبهات و حوادث، از زمین و آسمان می‌بارد، و تنها راه نجات، کشتی ولایت اهل بیت است. 💯چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مَثَل اهل بيت من، مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس كه از آن باز مانْد غرق گشت. 📚إرشاد القلوب، ج2 ، ص233. ✨وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَي الْمَاء عَلَي أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ وَحَمَلْنَاهُ عَلَي ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاء لِّمَن كَانَ كُفِرَ؛ و از زمين چشمه هايى جوشانديم، پس آب (زمين و آسمان) بر اساس امرى كه مقدّر شده بود، به هم پيوستند. و نوح را بر (كشتى اى كه) داراى تخته ها و ميخ ها بود، سوار كرديم. كشتى (حامل نوح و پيروانش) زير نظر ما به حركت در آمد. (اين امر) پاداش پيامبرى بود كه مورد تكذيب و كفر قرار گرفت. 📖سوره قمر، آیات١٢تا١۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مبارزه با نفس 🍃حسین‌علی معاون اطلاعات و عملیات تیپ ویژه شهدا بود. یک شب که از نیمه گذشته بود، رفتم طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضویی کنم. صدای آب به گوشم خورد. دیدم حسین علی مشغول تمیز کردن دستشویی‌هاست. حسابی جا خوردم. ☘گفتم: «حسین آقا! شما چرا؟ این کارها در شأن شما نیست. اینجا این همه سرباز و نیروی عادی دارد. » ✨کمرش را راست کرد و گفت: «برادر موحد! این حرف ها نیست. مگر من کی هستم. نفسم خطا کرده، زیاده خواهی کرده. الان هم دارم تنبیهش می کنم تا سرکش نشود. » 🌾اصرارم فایده ای نداشت. گفت: «برو ولی از این قضیه برای کسی چیزی مگو. » 🌸بیرون که آمدم ناخواسته چشمم به لباس های‌ غواصی شسته شده و آویزان روی بند افتاد. همان لباس هایی که گلی بود و ما از خستگی نای شستنش را نداشتیم. حسابی از خجالت مان در آمده بود. راوی: آقای موحد 📚من شهید می شوم ؛ خاطرات شهید حسین علی نوری. نوشته رضا عنبری ، صفحه ۸۴-۸۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ❌در مقابل دعوای پدر و مادر، اغلب فرزندان فشار روحی و روانی زیادی را تحمل می‌کنند. دوست دارند راه و حلی برای این مشکل پیدا کنند. 💯دعوای والدین اتفاقی‌ طبیعی‌ست‌. چرا که اختلاف نظر و سلیقه‌ در مورد موضوعات کوچک همیشه وجود دارد. 🔺البته بعضی از پدر و مادرها با حرف زدن در محیطی آرام و گوش دادن به حرف یکدیگر، اقدام به حل و فصل مشکل خود می‌کنند. 🔻اما گاهی دعوای والدین شدت می‌گیرد. در چنین شرایطی فرزندان به‌خصوص کودکان نمی‌دانند با دعوای والدین چه کنند؟! ♨️ تا جایی که فرزندان می‌ترسند پدر و مادر طلاق بگیرند یا از یکدیگر متنفر شوند. 🍁ان‌شاءالله طی چند جلسه به این سؤال فرزندان جواب می‌دهیم که چه نقشی می‌توانند برعهده بگیرند تا کمکی باشد در جهت پایان دادن به مشاجره. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نجوای صدیقه 🍃دستش را روی زنگ خانه گذاشت. بعد از صدای زنگ، با کلید در را باز کرد. بهروز وقتی وارد حیاط شد، چشمش به مادرش افتاد که در باغچه علف‌های هرز را می‌کند. ☘بهروز سلامی داد و جعبه شیرینی را روی پله گذاشت. برادرش را صدا زد: «بهرام کجایی؟ بیا ببینمت، تو خونه‌ای، اونوقت مامان تنهایی داره تو باغچه کار می‌کنه.» 💠مریم و بهرام از صدای برادر بزرگترشان آمدند توی ایوان ایستادند. مربم جعبه را باز کرد، با دیدن شیرینی‌تر به آشپزخانه رفت با چند تا چنگال و پیش‌دستی برگشت. ⚡️بهرام شیرینی را در دهانش گذاشت و همانطوری که می‌خورد به مادرش گفت: «مادرجان! شما نمی‌خوری؟ » 🌸_پسر جون، شیرینی ‌تو که خوردی پاشو آستیناتو بده بالا تا باغچه رو آماده کنیم. 🍃بهرام یه گازی به شیرینیش زد و گفت: «خرج داره!» ⚡️صدیقه با خنده گفت: «ماشاءالله! بهروز تو پاشو آستیناتو بده بالا یه دستی به این باغچه بکش.» 🍃بهروز لیوان را پر از آب کرد و برادرش را با اسم صدا زد، تا بهرام صورتش را چرخاند آب را رویش پاشید و گفت: «بفرما! این هم خرجت.» هر دو باهم خندیدند. بهروز آخرین تیکه‌ی شیرینی را توی دهانش گذاشت و بلند شد. 🌾هر دو برادر آستین‌های خود را بالا زدند و زیر نگاه مادر شروع به کار کردند. یک ساعتی طول کشید تا کارشان تمام شد. باغچه‌ را به اندازه‌ی دو متر در یک متر برای کاشت سبزی جدا کردند. ✨مریم از مادرش پرسید: «شام چی بذارم؟» 🍃_خورشت قیمه بار بذار، سیب زمینی‌هارو هم بشور بده من پوست بکنم. ✨مریم چند تا سیب زمینی به همراه چاقو و آبکش توی سینی گذاشت. صدای دلنشین اذان بلند شد. مادر آبکش سیب زمینی‌های شسته شده را به مریم داد. 🌾صدیقه وضو گرفت و داخل اتاق رفت تا نماز بخواند. او بعد از نماز دست‌هایش را بالا برد و نجوا کرد: «خدایا! عافیت و عاقبت بخیری حال خوب و شادی برای فرزندانم مقدر کن.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️مسئولیت خطیر 🍃یه روزی توی این مملکت علمای بزرگ برای اعتراض به ممنوعیت حجاب دست به‌کار شدن. تجمعی توی مسجد گوهر‌شاد شکل گرفت و نیروهای نظامی رضا پهلوی ریختن و اون تجمع رو به خون کشیدند. این خون کشیده شد و توی جریان‌های متعدد برای دفاع از ناموس ریخته شد. تا خون هیچ ناموسی ریخته نشه؛ ولی اتفاقاتی این فکر رو به‌وجود اورد که حجاب و ناموس متحجرانه‌س! ! 🍂هشتگی که رد خون علی خلیلی رو که واضحاً برای دفاع از ناموس شهید شد رو پایمال کرد. رد خون باز هم کشیده شد. احساسی به‌وجود اومد که می‌گفت حجاب، جذاب نیست‌، خوب نیست. بهتره که کسایی با چادر و روسری‌های دلبر، مسئولیت خطیر رو به‌ عهده بگیرن تا تبلیغ حجاب شه!😏 خون همچنان زیر کفش‌های پاشنه‌بلند خودی و غیرخودی جاریه. 🍁غیر خودی صراحتا پایمالش میکنه و خودی در عین حالی که پرچم حجاب و دفاع از حریم زن رو بالا گرفته و احترام زیادی به اون خون قائل هست، پایمالش میکنه! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ حجاب، چشمه‌ جوشان حیا ✨همه ادیان به دنبال بیان یک واقعیت بوده و هستند که اگر آن را فراموش نکنیم، نجات می‌یابیم. 💠آن واقعیت نجات بخش، حی و ناظر بودن خداوند است. حی و ناظر دانستن خدا آب گوارای حیا و شرم از حضور خدا را در وجود آدمی جاری می‌کند و در تمام سکنات و رفتار انسان از جمله ظاهر و حجاب او نمود می‌یابد. در واقع حجاب مثل چشمه‌ای جوشان است که از دل زمین حیا و عفت وجود انسان می‌جوشد و فرد و جامعه را از پاکی خود بهره‌مند می‌کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥معجزه مهارت‌های رفتاری 💯خانم با هنر زنانه‌اش در حین رفتار و متانت در گفتار می‌تواند آرام آرام تغییرات مثبتی در زندگی مشترک ایجاد کند. 🔺همیشه و در همه حال، رعایت ادب و احترام نسبت به شوهر فضای خانه را غرق نشاط و آرامش می‌کند. 🔺زمانی‌که همسر حرف‌ می‌زند، شنونده خوب بودن و درک ایشان در مسائل و مشکلات؛ بهترین راهکار برای تصاحب قلب اوست. 🔺زن با بهره‌گیری از مهارت‌های رفتاری پسندیده، زندگی را به کام خود و خانواده‌اش شیرین می‌کند. 🔹«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ 🔸«و از نشانه های او این‌که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند.»* 📖*سوره روم، آیه ۲۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مشق صبوری 🍃ماشین را در انتهای کوچه پارک کرد. دزدگیر را با عجله زد و دوید تا به موقع برسد. خانم منشی فرم استخدام را به او داد تا پر کند. صدرا جواب سوالات را یک به یک نوشت. سوال کرد: «چقدر طول می‌کشه خبر بدید.» ☘_معمولا یک هفته. 🌸صدرا تشکر کرد و از شرکت گیاه دانه خارج شد. در مسیر خانه صدرا با خودش فکر کرد همسرش به خاطر این که پسرشان نوید را شیر می‌دهد باید تغذیه‌ای خوب داشته باشد. 🍃از خاطرش گذشت پدر آرمان دوستش صاحب فروشگاهی بزرگ است، با او تماس گرفت. او بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «آرمان! میشه از پدرت بخواهی تو فروشگاهش کاری بهم بده.» 💠_باهاش صحبت کنم، بهت خبرت میدم. 🎋صدرا لیسانس مهندسی کشاورزی داشت و رزومه خود را به شرکت‌های مرتبط فرستاده بود؛ اما هیچ کدام با او تماس نگرفتند. 🌾صدرا مسافرکشی می‌کرد. چند ساعتی در شهر چرخید. از میوه فروشی سیب و پرتقال و از بقالی سر کوچه‌شان شیر و پنیر خرید. ⚡️ وقتی وارد شد صدای گریه‌ی نوید توی راهرو می‌پیچید صدرا با صدای بلند گفت:«جانم! پسر بابا.» وارد پذیرایی شد، وسایلی را که خریده بود روی میز آشپزخانه گذاشت. دست و صورتش را شست، نوید را به آغوش کشید و او را بوسید. 🍃ژاله رو به صدرا گفت: « فقط پسرتو تحویل می‌گیری!؟» ✨_خانم گل، زندگی‌مون با دعاهای خیر تو روبراهه، ممنونم ازت. 🍃 _صدرا جان، لابلای مشغله‌های روزمره‌ زندگی باید برای هم وقت بذاریم. 🌸صدای زنگ گوشی صدرا بلند شد. آرمان بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «به عنوان صندوق‌دار می‌تونه از فردا صبح در شعبه شاهین ویلا مشغول به کار بشه.» صدرا از او تشکر و خداحافظی کرد. ☘صدرا در شعبه کم حرف می‌زد. بیشتر سکوت می‌کرد. تلاش کرده بود کارش را دوست داشته باشد؛ ولی نمی‌توانست، او قلبا نمی‌توانست. حساب و کتاب برایش جذاب نبود؛ ولی مشق صبوری می‌کرد، باور داشت با کمک و همدلی همسرش از جاده‌‌ی سخت به مقصد‌ زیبا می‌رسد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔥کینه‌ی شُتری ♨️زنگ که می‌زد، مادر گوشی را برمی‌داشت. بعد از احوالپرسی می‌پرسید: کی اونجاست؟ اگر می‌فهمید برادرش علی خانه مادر است، آن روز دیگر او نمی‌رفت. زخمی کهنه و کینه‌ی چندین‌ساله را گوشه‌ی قلبش جا داده بود. ❌شاید خبر نداشت شیطان همواره در کمین هست، تا بین اعضای خانواده اختلاف بیندازد. ⭕️نکته‌‌ی طلایی: ❌در هنگام برخورد با يكديگر، از تلخى هاى گذشته چيزى نگوييد. ⭕️درسی از تاریخ: 🔺اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود، از تلخى‌های گذشته هرگز چیزی به زبان نیاورد. ✨وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ؛ و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد ولى همه آنان پيش او افتادند و سجده كردند. و (يوسف) گفت: اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آنرا تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان آزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد از بيابان (كنعان به مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهد صاحب لطف است. براستى او داناى حكيم است. 📖 سوره‌یوسف، آیه۱۰۰. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دست به خیری 🍃مجید وقتی گواهی نامه گرفت، حاج رحمت برایش یک رنو گرفت. مجید دوست داشت رنو را بفروشد و برای جبهه بلند گو و چراغ قوه بخرد؛ اما نه بدون رضایت پدرش. ☘می گفت: «هر چه که دارم از خدا و پدرم است تا راضی نباشد این کار را نمی کنم. » آن قدر اصرار کرد که راضی شد و رنو را به نفع جبهه فروخت. راوی: حاج حسین یکتا 📚کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۴۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 بازنگری ✅ خانواده جامعه‌ی کوچکی‌ست که هر کدام از اعضاء در آن مسئولیتی دارند. 🔘 والدین که در رأس کانون خانواده قرار دارند؛ باید حواسشان باشد هر کدام از اعضاء دچار اشتباهاتی شدند، به نحو صحیح آنان را متوجه اشتباه خود نمایند. 🔘 پرخاشگری، توهین، تحقیر، تمسخر و لقب‌های نادرست دادن و ناسزا گفتن؛ نه تنها هیچ مسئله ای را حل نمی کند؛ چه بسا بر شدت آن بیفزاید و در پی آن اعضاء دچار خود‌ کم‌بینی، بی‌ارزشی، اعتماد به نفس پایین و تنفر نسبت به محیط خانه و والدین خواهند شد. ✅ لذا به منظور برطرف شدن چنین مشکلی والدین باید در رفتار خود بازنگری و تجدیدنظر نمایند تا شاهد زندگی آرام و زیبایی باشند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مقصر اصلی 🍃در شعبه، کم حرف می زد. بیشتر سکوت می کرد. تلاش کرده بود کارش را دوست داشته باشد، ولی نمی توانست. قلبا نمی توانست. حساب و کتاب برایش جذاب نبود. ☘برخلاف صفر، که شیفته‌ی شغلش بود؛ اما احمد اصلا حس خوبی نسبت به کارش نداشت. حالا که به این مرحله از زندگیش رسیده بود نمی‌دانست باید چه کسی را مقصر اصلی بداند؟ پدرش را که او را مجبور به خواندن حسابداری کرده بود و برایش پول در آوردن از راه یک شغل ورزشی معنایی نداشت. ✨یا شاید هم مادرش را که مرتب به احمد گوش زد می کرد: «در مقابل خواسته پدرت حرفی نزنیا هر چه او می گوید بگو چشم. » 🌾یا شاید هم خودش مقصر اصلی باشد که نتوانست درست حرفش را بزند که از حساب و کتاب خوشش نمی آید. حالا دیگر چه اهمیتی داشت که مقصر را پیدا کند، چیزی که او را خیلی آزار می‌داد و مدام اذیت می کرد این بود که اصلا شغلش را دوست نداشت. از این که تمام عمرش را بخواهد با بی علاقگی در این شغل سپری کند او را مدام ناراحت می کرد. 🍃وقتی ذوق و شوق صفر را می دید که چطور حساب و کتاب می‌کند از ته دل آهی می‌کشید که کاش او هم مثل صفر علاقه به این کار داشت اما او هیچ وقت نمی توانست مثل صفر قلبا خوش حال باشد چرا که صفر پدرش او را در انتخاب شغلش آزاد گذاشته بود؛ اما احمد نه. 🆔 @tanha_rahe_narafte