eitaa logo
مسار
345 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
571 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨دقت در حلال و حرام 🍃خیلی مواظب حلال و حرام بود و مرتب برای ما این روایت را می‌خواند: «عبادت دَه قسم است که نُه قسمش در روزی حلال می‌باشد.» 🌾عروسی مصطفی نزدیک بود و قرار شده بود شام عروسی را خودمان بپزیم. به مصطفی گفتم: «تعاونی اداره‌مان برنج ایرانی آورده، قیمتش هم مناسب است. بعد از ظهر رفتم برنج را تحویل بگیرم، فروشنده گفت: «قبل از شما اینجا آمده بود. می پرسید که اگر کسی عضو تعاونی اداره شما نباشد، به او می فروشید؟ اگر کسی زیاد بخواهد به او می‌دهید؟» 💫خلاصه بعد از این که اطمینان دادم این برنج ربطی به اداره ندارد و خودم از شمال آوردمش، خیالش راحت شد و رفت. 📚کتاب مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم، ۱۳۹۴؛ ص ۱۵۵ 🆔 @masare_ir
✍درخت محبت و ایمان بنشان 🌳همان طور که برای زیبایی طبیعت و تنفس هوای پاک و طراوت اطراف نهالی در قلب زمین 🌏می‌کاریم؛ در زمین قلب‌های آدم‌ها نیز باید نهال کاشت. نهالی از جنس دوستی💞 و محبت و ایمان، تا با آن قلب‌های خسته و ناامید رشد و امید بگیرند و در مقابل سیلاب حوادث و ناگواری‌ها مقاوم شوند. ✊ 🆔 @masare_ir
مسار
برای شرکت در قرعه‌کشی یک قواره چادر مشکی، باید یه کتاب پی‌دی‌اف که مجموعه بیانات رهبری در مورد حجاب
سلام همراهان گرامی🌸 ⭕️برای شرکت در تنها یک روز دیگر مهلت دارید. اگر فقط در چالش شرکت کرده باشید در قرعه‌کشی شرکت داده خواهید شد و اگر به سؤالات مطرح شده با مطالعه کتاب پاسخ دهید اسم‌تان وارد قرعه‌کشی پارچه چادر مشکی خواهد شد. تا فرصت هست به @Rookhsar110 پیام دهید و در چالش، همراه دیگران شوید. 🆔 @masare_ir
✍عادت 🍃فاطمه عادت داشت از خوشی و ناخوشی اش فیلم وعکس توی اینستاگرام منتشر کند. یک روز صبح وقتی گوشی‌اش را باز کرد؛ قلبش شروع به تندتند زدن کرد. از خودش پرسید: «کی و کجا چنین عکسی گرفته‌ام؟» ☘هرچه به ذهنش فشار آورد؛ حتی خاطره‌ی دوری هم نداشت. دوباره عکس را با دقت نگاه کرد، کافی نبود. روی آن زوم کرد و تمام دانسته‌هایش در مورد فتوشاپ و افکت های اینستاگرام؛ روی داریه ریخت. گوشه‌ای از گردنش؛ با برش نامنظم؛ حالت معیوب پیدا کرده بود. 🍂دستش دورگردن مردی بود که نمیشناخت و کسی زیر آن عکس نوشته بود: «عجب!!! توصیه میکنم زودتر به این شماره کارت؛ دو میلیون تومن بریز والا خبر کثافت کاریهات رو به شوهرت میدم.» 🌾با خواندن نوشته‌ی زیر عکس؛ چشمهایش دوباره به عکس نگاه کرد. هرچه با خودش فکر کرد؛ یادش نیامد چه کس می‌توانست از او اخاذی کند. شماره کارت را هم که وارد کرد؛ اسم آشنایی ندید. 💫دوباره به آیدی فرستنده نگاه کرد. اکانت حذف شده نوشته بود. در همین لحظه پیامکی برایش آمد که شبیه همین عبارات برایش ارسال شده بود. 🍃می‌دانست کاری نکرده است؛ اما به هرحال چنین تصویری می‌توانست نظر خوشبین‌ترین مردها را هم تغییر بدهد. 💫خواست بلند شود و به کارهای خانه رسیدگی کند اما ذهنش مشوش بود.بالاخره فکری به ذهنش رسید؛ نام پلیس فتا را در ذره‌بین جستجو کرد. شماره و آدرس منطقه‌هایش را پیدا کرد. سراغ مانتو و روسریش رفت و دقایقی بعد سروان اداره‌ی پلیس؛ با توضیحاتی؛ اورا متوجه اشتباهش کرد. همانجا نشست. اکانت اینستاگرامش را حذف کرد. به خودش قول داد؛ هرگز عکسهایش را منتشر نکند و خدا را بابت خطری که از بیخ گوشش رد شد؛ شکر کرد. 🆔 @masare_ir
بسم‌الله الرحمن الرحیم 💠پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «دو سال راه برو به پدر و مادرت نیکی کن، یکسال راه برو و صله رحم انجام بده.»۱ 🍃🌺🍃🍃 ☘آقای امیررضا نصرالله‌زاده نوشته: «وقتی که بچه بودم، پدرم برام دوچرخه خرید و من بسیار ذوق زده شدم... دست پدرمو بی‌اختیار و با خوشحالی زیاد بوسیدم. دستاش از کار زیاد و سرمای زیاد هوا، خیلی زمخت و سرد بود؛ ولی به من آرامشی داد که هنوز در ذهنم هست. من به دستان پرتلاش و چروکیده از سختی، افتخار می‌کنم. گاهی به بهانه‌ای کوچک نه بزرگ... سعی می‌کنم بر دستانش بوسه بزنم و به آرامش برسم؛ چون مطمینم که این کار، هم پدرم را خوشحال می‌کند و هم خداوند متعال را. هر کسی که خدا از او راضی باشد، ان‌شاءالله رستگار خواهد شد.» 🌺خدایا! کار ناپسندی از سوی من نسبت به آن‌ها رخ داده، یا حقّی که از آنان بر عهدۀ من ضایع شده، همه را موجب ریختن گناهانشان قرار ده، ای تبدیل‌کنندۀ بدی‌ها به چندین برابرش به خوبی‌ها.۲ ۱.بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۸۳ ۲.صحیفه سجادیه، دعای ۲۴ 😍 🆔 @masare_ir
°بسم_الله° ✍️خدا بزرگ‌تره یا گناه من و تو اگه بگی دیگه آب🌊 از سرم گذشت چه یه وجب چه صد وجب، یعنی خدا رو دست بسته می‌بینی که نمی‌تونه کمکت کنه. اگه بدونی خدا عاشقانه 💕انتظار تو رو می‌کشه و از ناامید شدنت ناراحت می‌شه یه ثانیه هم معطل نمی‌کردی! ✨لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ ؛ هرگز از رحمت (نامنتهای) خدا ناامید مباشید. 📖سوره زمر، آیه۵۳. 🆔 @masare_ir
✨ انقلابی درس خوان 🍃درس نمی‌خواندیم. به خیال خودمان فکر می‌کردیم مبارزه کردن واجب‌تر است. محمد نصیحتمان می‌کرد؛ می‌گفت: «این چه حرفی است که افتاده در دهان شماها؟ یعنی چه که درس خواندن وقت مان را تلف می‌کند؟ باید هم درس بخوانید، هم مبارزه‌تان را ادامه دهید. آدم بی‌سواد که به درد انقلاب نمی‌خورد.» 📚کتاب یادگاران؛ جلد ۱۶؛ کتاب رهنمون، نویسنده: محمد رضا پور، ناشر: روایت فتح،تاریخ چاپ: چهارم- ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۱۸ 🆔 @masare_ir
هدایت شده از آرشیو عکس خام
🔸مرحوم فرمود: شب سه بار سوره یاسین یکی به نیّت طول عمر و یکی به نیّت وسعت رزق و یک بار به نیّت صحت جسمانی خوانده شود. امشب ما رو هم مشمول دعاهای خیرتون بفرمایید🌸 @Rawphoto
✍آرزوی لذت‌بخش 📣همسران! در زندگی مشترک نسبت به هم بی تفاوت نباشید و باهم سخن بگویید. خیلی راحت و به سادگی احساستان را به شریک زندگی خود بگویید: ✅من به توجه تو نیاز دارم... احساس کردم به من توجه نداری! ✅من به محبت 💞بیشتر تو نیاز دارم! ✅من به این که بگویی: "دوستم داری" علاقمندم!☺️ ✅دلم می‌خواهد با من این طوری صحبت کنی! ✅من دوست دارم با من این جوری رفتار کنی! ❌با این لحن با همسر خود صحبت نکنید: تو نسبت به من بی توجه شدی! تو دیگر مرا دوست نداری! و... 💡زندگی شاد و موفق، یک آرزوی لذت‌بخش دست یافتنی است. 🆔 @masare_ir
سلاااام! دنبال یه تجربه ی جدید میگردی🤔 تا حالا احیای شب نیمه شعبان رو تجربه کردی؟ *در یک شب مهم و سرنوشت ساز قراره باز هم کنار هم جمع بشیم* 😍🌙 به محفل دخترونه ما دعوتی! (ویژه دختران متوسطه اول) نمایش و سرود 🎭 نقد فیلم 🎥 و....💎 در سه‌شنبه *شبِ ۱۵ شعبان* از ساعت ۲۱ تا ۷ صبح هرچه سریعتر نام و نام خانوادگی ات رو بفرست💌👇 09059415410 @haft_aseman7 *🔹خانه مهارت هفت آسمان🔹*
✍فضای ویرانگر اشک در چشمان نیلوفر جوشید. دیشب از فکر و خیال اصلا خوابش نبرده بود. سر درد داشت. صفحه گوشی‌اش روشن شد و اسم دوستش نهال روی صفحه نمایان. 💫نیلوفر دست در دست دخترش لیلا وارد کافی شاپ شد. نهال صندلی را جلو کشید. لیلا سریع نشست. _ نیلوفر! چی می‌خوری، سفارش بدم؟ همانطور که سرش تو گوشی بود بدون این که به نهال نگاه کند، جواب داد: «هر چی برا خودت سفارش میدی، برا منم سفارش بده.» نهال لیست کافه را زیر و رو کرد و گفت: «چطوره دو تا کاپوچینو با کاپ کیک سفارش بدیم.» نیلوفر همانطور که سرش پایین بود، ابروهایش را خم کرد و دستش را روی پیشانی‌اش گذاشت. 👧نهال به لیلا، دختر نیلوفر که روی صندلی بغل دستش نشسته بود نگاهی انداخت که آرام با عروسکش بازی می‌کرد. لیلا زیر لب برای خودش چیزی می‌گفت و گاهی صدایش را کمی بالا می‌برد. مادرش هراز گاهی به او تشر می‌زد که آرام باشد! 🌱نهال دستی بر سر لیلا کشید و لبخندی زد:«نیلوفر! دخترت بازی می‌کنه، چه کارش داری؟!» نیلوفر با خشم به نهال نگاهی انداخت. می‌خواست چیزی بگوید که پیشخدمت رسید. نهال سفارش را به او گفت. پیشخدمت که رفت به نیلوفر گفت: «عزیزم! گوشی رو بذار کنار. یکم با هم صحبت کنیم تا حالمون عوض بشه. گوشی رو بعدا هم تو خونه می‌تونی چک کنی.» 📱این بار نیلوفر حرفش را گوش داد، صفحه گوشی‌ را خاموش کرد و آن را در کیفش گذاشت با چشمانی پر از غصه نگاهی به نهال انداخت. نهال سر صحبت را باز کرد: «یادته اون موقع که دانشجو بودیم هفته‌ای یه بار می‌اومدیم اینجا. فقط قهوه‌های این کافه می‌چسبید.» نیلوفر با چشمانی که دیگر شادی در آن برق نمی‌زد، لبخندی کمرنگ روی لبش نمایان شد. 🥮پیشخدمت سر میزشان آمد و سفارش‌ها را روی میز چید. لیلا با خوشحالی فریاد زد: «آخ جون! کیک‌ شکلاتی» لیلا دستش را طرف تکه‌های شکلات‌ روی کیک برد که نیلوفر تشر زد: «اگه می‌خوای با دست بخوری باید اول دستاتو بشوری. می‌خوای مریض بشی؟!» نهال نگذاشت حرفش را ادامه بدهد: «من الان می‌برمش تا دستاشو بشوره.» _ولش کن! بذار خودش میره دستاشو می‌شوره. نیلوفر آرام به نهال گفت: «کارت دارم.» لیلا با اخم‌های درهم کشیده به سمت دستشویی کافی‌شاپ رفت. نهال کمی سرش را جلو برد: «خُب بگو عزیزم... چی شده؟» _حمید... تصمیم گرفته ازم جدا بشه. اونم به خاطر بی‌توجهی‌های من و مدام تو فضای مجازی بودنم. بغض نیلوفر ترکید و اشکش جاری شد. 🆔 @masare_ir
بسم‌الله الرحمن الرحیم 💠پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «پدرانتان را گرامی بدارید تا فرزندانتان شما را گرامی بدارند.»۱ 🍃🌺🍃🍃 ☘خانم آسیه ثانوی نوشته: «متأسفانه من چیز زیادی از اولین بوسه یادم نیست؛ ولی هر سال روز پدر، برام رسم شده که صورت و دست پدرم رو ببوسم. حس می‌کنم که با بوسیدن در واقع دارم ازش قدردانی می‌کنم. به پدر عزیزم میگم به اندازه تمام دنیا دوستت دارم❤️ و ازت بخاطر تمام زحماتت در طی این سالها ممنونم.» 🌺خدایا! آنچه را پدر و مادرم، در سخن گفتن با من، اگر از اندازه بیرون رفتند، همه را به آنان بخشیدم و همۀ آن‌ها را به هر دو نثار کردم و از تو می‌خواهم که وزر و وبال آن را از دوش آنان برداری.۲ ۱.ترازوی حکمت، محمدی ری شهری،ص ۵۳۳ ۲.صحیفه سجادیه، دعای ۲۴ 😍 🆔 @masare_ir