eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
557 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️یعنی باور کنم دل شوهر دیگری رو می‌بری تا دل شوهرت رو ببرن؟ 📹 حجت‌الاسلام و المسلمین قرائتی 🆔 @masare_ir
✍جمع نبند! ❌کار بد فرزندتون رو نباید با شخصیتش جمع ببندید. 😵‍💫مثلا اگه چیزی رو زد شکوند، نگید: «چرا حواست رو جمع نمیکنی؟!» بگید: «آروم بازی کن تا آسیبی به چیزی یا کسی نرسه.»😌 💡باید متوجه بشه که کار درستی انجام نداده اما هنوز هم پیش شما عزیزه. 🆔 @masare_ir
مسار
✍زندگی من قسمت دوم 💡زندگی آدم‌ها مثل بازی بالا بلندی می‌‌ماند؛ جوری که گاهی روی سکوی بلند می‌ایستی
✍زندگی من قسمت سوم 🛏همان طور که روی تخت دراز کشیده، صدای در می‌آید. بابا وارد خانه می‌شود، می‌گوید: «کسی نمیخواد بیاد استقبال من؟باشه دیگه‌...» 🌱لیلا و مامان همیشه بعد از این حرف انگار یادشان می آید بروند به استقبال. لیلا از اتاقش بیرون می‌آید و مامان از آشپزخانه. وسایل را از دست بابا می‌گیرند. مامان خسته نباشیدی می‌گوید و دختر سلامی پر از انرژی می‌دهد و بابا دوبرابرش را برمی‌گرداند. ⚡️ناگهان ذهن لیلا گریزی می‌زند به گذشته. یادش می‌آید وقتی بچه‌تر بود، قبل از سلام، پرشی در بغل بابایش داشت و حالا انگار هر سال از سنش، یک سال به فاصله او و بابایش اضافه کرده است. ⏳بابا به اتاق می‌رود و بعد از مدت کوتاهی برمی‌گردد. لیلا و مامان را منتظر، کنار سفره می‌بیند. تا دست هایش را بشوید مثل همیشه دقیقا ده دقیقه طول می‌کشد گاهی به خاطر تلفن یا گاهی ... هرچقدر که می‌گویند زود بیا ناهار سرد می‌شود، انگاری که سرعت بابا از این بیشتر نمی‌شود و آخرش مامان به لیلا نگاه می‌کند و می‌گوید: «شروع کن.»🍃 یکم از غذا را ناخنک می‌زنند. بابا وقتی سر سفره می‌آید غذاهای توی بشقاب کشیده شده را می بیند و بشقاب خالی خودش. بشقابی که مامان منتظر بود تا بیاید و برایش بکشد. 📺شکایتی نمی‌کند و وقتی می‌نشیند تلویزیون را روی اخبار۱۴:۰۰ تنظیم می‌کند و همانطور که غذا می‌خورد، می‌گوید: «مردم گرفتارن هیچی ندارن بخرن.» 🍃مامان در جواب می‌گوید: «پس اینایی که صف فروشگاه‌ها و پاساژهای شلوغ رو درست میکنن کیان؟» بابا می‌گوید: «همینا هم به زور خرید میکنن.مجبورن. اگه نخرن که نمیشه زندگی رو گذروند.الحمدلله که ما دستمون به دهنمون میرسه و میتونیم از پس خودمون بربیایم.» 🏠مامان گفت: «اگه دستمون میرسه پس این خونه ۹۰ متری رو ده متر بالا ببری هیچی نمیشه! بعد ۱۲ سال چطور داداشت میتونه با وام بگیره توام بگیر دیگه یه ذره ریسک کن.» 💥لیلا کاملا حس کرد که انگار روی بابا یه دفعه باروت و آتیش ریختند. ادامه دارد... 🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍مواظبت ڪن 🌾از ڪسی ڪه توے سختی‌ها بهت امید می‌ده مواظبت ڪن!🫂 🍀او ڪسی خواهد بود ڪه در آینده‌ے موفق تو، نقش مهمی ایفا خواهد ڪرد.💪 💠او همان ڪسی هست ڪه با حرف‌هایش تو را به جلو هُل داده است تا آینده درخشانی خلق ڪنی.✨ 🆔 @masare_ir
✨می دانی چطور با مخاطبت حرف بزنی؟ 💠روحانی قبلی گردان به خاطر عدم توجه رزمنده ها به سخنانش و صحبت در حین سخنرانی، ناراحت شده و رفت. علی شد امام جماعت و سخنران. 🌾بعد از نماز وقتی صحبتهایش شروع شد، باز بچه ها در حال صحبت بودند. گفت: «نمی خواهم حرف های تکراری بزنم. می‌خواهم حرف‌هایی بزنم که وقتی دچار شک و تردید شدید و شیطان در فراموشاندن شهادت می کوشد، به دادتان برسد. بعد از سخنرانی برای تجدید وضو وقت هست، اگر کسی هم حرف مهمی دارد بیرون صحبت کند و برای نماز دوم بیاید.» در آخر هم روضه حضرت رقیه (س) را خواند. فردا شب دیگر جایی در سالن نبود و عدهّ ای هم بیرون نشسته بودند. 📚کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵،ص ۱۱۴ و ۱۱۳ 🆔 @masare_ir
✍جزو کدوم دسته‌ای؟ از اون دسته والدینی هستی که دم به دقیقه زنگ می‌زنی به فرزندتون، کجایی و چکار می‌کنی؟🥴 🙇‍♂متأسفانه فرزندتون دچار خودکم‌بینی می‌شه و آرزو می‌کنه زودتر از این زندگی راحت بشه! 💡اگه از اون دسته والدینی هستی که دورادور زیر نظرش داری، زیاد امر و نهیش نمی‌کنی و هر از گاهی زنگ می‌زنی و حالشو می‌پرسی، اینجاست که شما رو به دیگران ترجیح میده و همنشینی با شما براش لذت‌بخش می‌شه.😇 🆔 @masare_ir
مسار
✍زندگی من قسمت سوم 🛏همان طور که روی تخت دراز کشیده، صدای در می‌آید. بابا وارد خانه می‌شود، می‌گوید
✍زندگی من قسمت چهارم ⚡️بابا سعی کرد خودش را کنترل کند. گفت:«نمیشه خانم واقعا وضع خونه خرابه متوجه نمیشی؟ چند بار باید بحثش رو کنیم؟ مامان گفت:« بابا من چیز زیادی میخوام؟ ۱۸ ساله این خونه‌ایم بدون یه ذره تغییر و تحول... خسته شدم انقدر جام کوچیکه مهمون میاد تو آشپزخونه کوچیک خجالت میکشم تو مردی نمیفهمی این چیزا رو.» 👨بابا گفت:«وقتی میگم شم اقتصادی نداری یعنی همین در حد جلو پات رو می‌بینی. همینی که هست رو شاکر باش خیلیا همینم ندارن اول سلامتی...» 💥مامان نمیگذارد حرف‌هایش تمام شود:« تا کی باید هی بگی سلامتی سلامتی و اینجوری توی هال کوچیک مهمون به زور و سختی بشینه؟» 🤷‍♂بابا شانه بالا می‌اندازد:«خوب کمتر دعوت کن مگه مجبورت کردن؟ مامان کم‌ نمی‌آورد و میگوید:«خوبه حالا فامیلای تو ماشالا زیادن و دوشب میخوابن مشکل داریم. همیشه خونه بزرگتر مشکل رو حل میکنه.» 😏بابا پوزخندی میزند:«خوبه حالا تو از پس ۹۰ متر هم برنمیای و جاروبرقی همیشه با خودمه. دو روز ریه‌هات خوب میشن باز شروع میکنی رو مخ رفتن.» چشمان مامان وقتی برق برقی می‌شود یعنی بغضی دم در منتظر است. سکوت می‌کند. 🍃 🎞لیلا نگاهشان می‌کند و واگویه می‌کند: «کاش این بحث ها را می‌شد مثل فیلم سینمایی روی دور ۳ایکس زد و رد شد. اگر این قسمتی از زندگیست اگر جزئی از درام داستان من و خانواده‌ام است پس چرا انقدر درام این سینمایی طولانی‌ست؟!» ✨آرزو می‌کرد کاش می‌شد نشنید حرفایشان را، کاش می‌شد همه چیز را ساکت کرد. بی‌حوصله نگاهشان می‌کند که هر جمله ولوم صدایش از جمله دیگریشان بلند‌تر می‌شود. ♨️خیلی وقت پیش وقتی برای اولین بار جلویش بحث کردند و معنی حرف هایشان را فهمید، تا مدت‌ها هربار بحث می‌شد یا دخالت می‌کرد یا گریه که تمام کنند. اما بعد از مدت کوتاهی فهمید که دخالت او کار را بدتر می‌کند. همیشه هربار کار بدتر می‌شد و بابا عصبانی‌تر از اینکه چرا لیلا دخالت ‌می‌کرد. شاید تا یک هفته موقع دیدن لیلا روزه سکوت میگرفت و حرف نمی‌زد. 💡لیلا دیگر تصمیم گرفت سکوت کند. دنبال راهی برای فرار از این جنگ مسخره می‌گشت. به اتاقش نگاه می‌کند و چشمانش روی اتاق قفل می‌شود. لبخند کجی میزند و انگار چیزی درونش می‌گوید: «همیشه راه فرار‌ها نزدیک ما هستن. فقط باید بهشون توجه کنیم.»🌿 🆔 @masare_ir
✍آدم زبل 📝یه شهیدی بود که می‌گفت اخلاص یعنی از کسی توقع تشکر نداشته باشی حتی از خودت! اما شیطون هم خیلی زبله😈 بهت میگه این کار خوب رو انجام نده چون ممکنه ازت تقدیر بشه و دیگه کارت خالصانه نباشه. آدم زبل‌تر اینجا میگه: من کار خوبم رو انجام میدم. توقع ندارم ازم تشکر بشه اما اگه شد، بزرگواری اون شخص رو میرسونه.☺️ 🆔 @masare_ir
✨چطور فرهنگ کتابخوانی را ترویج دهیم؟ 🍃یک گوشه‌ی هنرستان کتابخانه راه انداخته بود؛ کتابخانه که نه ! یک جایی که بشود کتاب رد و بدل کرد، بیشتر هم کتاب های انقلابی و مذهبی. 🌾بعد هم نماز جماعت راه انداخت، گاهی هم بین نمازها حرف می‌زد. خبرش بعد مدتی به ساواک هم رسید. 📚کتاب یادگاران، جلد هشت؛ کتاب ردانی پور، نویسنده: نفیسه ثبات، صفحه ۸ 🆔 @masare_ir
✍محیطی صمیمی و امن 💡تربیت موفق فرزند در گرو ایجاد فضای صمیمی و جذاب در خانواده است. ⚡️فرزندی که در خانواده و در میان کشمکش های پدر و مادر احساس آرامش نکند، جذب محیط خارج از خانه می شود و محیط بیرون تربیت او را بر عهده می‌گیرد. در میان خطراتی که در محیط خارج از خانه وجود دارد مسلما او‌ خوب تربیت نخواهد شد. 🌱 یکی از مهم‌ترین گام‌ها در تربیت خوب فرزندان، ایجاد محیطی صمیمی و امن در خانه است. 🆔 @masare_ir