✨ابراز علاقه
💠دستان همسرتون رو جلوی بچه هاتون بگیرید و ببوسید. به همسرتون ابراز علاقه کنید اجازه بدید بچه ها ابراز محبت و مهرورزی را از شما بشنوند.
🔹بذارید بچه ها عشق رو اول توی خانواده تجربه کنند و ببینند. بذارید بدونن عشق و محبت فقط توی فیلمها نیست.
🌾با ابراز علاقه و محبت به همسرتون هم به امنیت و آرامش خانواده کمک میکنید هم الگوی فرزندانتان در مهرورزی میشوید.
#ایستگاه_فکر
🆔 @masare_ir
✨ آیا ما "لااله الاالله" را به دلهایمان آموختهایم؟
🔹 شیخی بود که به شاگردانش عقیده میآموخت، "لااله الاالله" یادشان میداد، آن را برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیتشان میکرد.
🔸روزی یکی از شاگردانش طوطیای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست میداشت.
🔹شیخ همواره طوطی را محبت میکرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: "لااله الا الله"
🔸طوطی شب و روز "لااله الا الله" میگفت.
🔹یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه میکند. وقتی از او علت را پرسیدند، گفت:
طوطی به دست گربه کشته شد.
🔸گفتند:
برای این گریه میکنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه میکنیم.
🔹شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمیکنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
🔸با آن همه "لااله الاالله" که میگفت، وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و فقط فریاد میزد. زیرا او تنها با زبانش میگفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود.
🔹سپس شیخ گفت:
میترسم من هم مثل این طوطی باشم! تمام عمر با زبانمان "لااله الاالله" بگوییم و وقتی که مرگ فرا رسد، فراموشش کنیم و آن را ذکر نکنیم، زیرا قلوب ما هنور آن را نشناخته است.
#داستانک
🆔 @masare_ir
✨رنگ
🔹زندگی را رنگ بزن، رنگ شادی ...نگذار او رنگت کند! به رنگ غم ..
💠Colour life with hot colours before it colours you with sad ones!
#تلنگر
عکس نوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨مسئول مردمی
💠یکبار با شهید رجایی می رفتیم برای نماز. تا رسیدیم اتاق ارباب رجوع نخست وزیری، پیرمردی با دیدن ایشان بلند شد و یقه شان را محکم گرفت. یکی از محافظان تا آمد پیرمرد را از او جدا کند، ایشان در حالی که هنوز یقه شان دست پیرمرد بود، مانعش شد و گفت کاری به او نداشته باشید، بگذارید حرفش را بزند."
🔹پیرمرد گفت:«شما که این همه پشت تلویزیون مردم مردم میکنید، مردم همین است؟».
🔺 آقای رجایی پرسید:«حالا چه شده».
گفت: «من بیست و پنج روز است نامهای به نخستوزیر نوشتم، ولی هنوز جوابم را ندادهاید».
🔹آقای رجایی گفت:«اگر واقعاً در این مدت به تو جواب ندادهاند، حق داری این کار را با من بکنی».
🌾بعد به مسئول دبیرخانه گفت دفترتان را بیاورید و بررسی کنید. وقتی بررسی سد معلوم شد نامه رسیده، اما چون ایشان آدرس خود را پشت نامه ننوشته بود، نمی دانستند جواب را به چه آدرسی ارسال کنند.
آقای رجایی هم با لبخند گفت: «پدر جان! شنیدید که گفتند به نامه شما رسیدگی شده. باید به اداره مربوطه بروید و کارتان را پیگیری کنید». بعد با مهربانی ادامه داد: «حالا میشود یقه مرا رها کنید تا بروم؟». سپس بوسهای به پیشانی پیرمرد زد و با هم حرکت کردیم.
🔺راوی: هرمز طاووسی
📚کتاب بادیه فروش ؛ برگ هایی از زندگی شهید رجایی؛ نوشته غلام علی رجایی، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: ۱۴۳۰، ص ۷۷_۷۶
#سیره_شهدا
#شهید_رجایی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨ هیزمهای اطراف
🔹سرخپوستان از رئيس جديد میپرسند:
آيا زمستان سختی در پيش است؟
🔸رئيس جوان قبيله که نمیدانست چه جوابی بدهد، میگوید:
برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد.
🔹سپس به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزند و میپرسد:
آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟
🔸و پاسخ میشنود:
اينطور به نظر میآید.
🔹رئيس دستور میدهد که بيشتر هيزم جمع کنند و يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ میزند و میپرسد:
شما نظر قبلیتان را تأييد میکنيد؟
🔸پاسخ شنید:
صد در صد!
🔹رئيس دستور میدهد که افراد تمام توانشان را برای جمعآوری هيزم بيشتر بهکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزند و میپرسد:
آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟
🔸و پاسخ میشنود:
بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!!!
🔹رئيس پرسید:
از کجا میدانيد؟
🔸و پاسخ شنید:
چون سرخپوستها ديوانهوار دارند هيزم جمع میکنند.
🔹خيلی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم!
#داستانک
🆔 @masare_ir
✨گره
🔹 گره از کار دیگران بگشای، شاید خداوند تمام گرههای زندگیات را با دست خودش باز کرد.
💠Help somebody out of a problem, and in return for it, maybe God will stretch His hand and help you out of your entire problems!
#تلنگر
عکس نوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨وضعت خلبانان در روزهای ابتدایی دفاع مقدس
🌾خلبان شهید عباس دوران در روزهای اول جنگ در نامه های به همسرش وضعیت خود را در جنگ تشریح می کند:
«خیلی فرصت كم می كنم به خونه سر بزنم ، علی هم همین طور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش كه پیشكش، پوتین هایم را هم دو سه روز یكبار هم وقت نمی كنم از پایم خارج كنم . علی كه اون همه خوش تیپ بود، رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی كه هر وقت می رفتیم چهارراه زند، آنجا نشسته بود
🔹بچه های گردان یك شب وقتی من و علی داشت كم كم خوابمون می برد، دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام، آب را هم رویمان بازكردند . اولش كلی بد و بی راه حواله شان كردیم؛ اما بعد فكر كردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتین هایمان را كه در آوردیم، دیدیم لای انگشت هایمان كپك زده است.
💠از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است، پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی كردیم و خوش بخت بودیم. به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است. اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاكمان می آید . بگذریم
… درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم. اگر كسی را هم دیدم، دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .
راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید
📚کتاب آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق. نشر روایت فتح؛ نوبت چاپ: نهم-۱۳۹۱؛ ص۳۸
#سیره_شهدا
#شهید_عباس_دوران
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨یک شاخه گل
🔹گاهی وقت ها یک شاخه گل🌹
معجزه میکند، محبت را هر چقدر کم باشد
دست کم نگیرید...
🌾هر از گاهی بدون بهانه به همسرتان، پدر و مادرتان یا دیگر اعضای خانواده گل هدیه دهید
#ایستگاه_فکر
🆔 @masare_ir
🍃🌸به روز سیزده امسال باید
گره زد سبزه چشم انتظاری را
فقط و فقط،
بر جامه سبز تو آقا
🍃🌸تا بیایی و سبز شود
روزگار زردمان،
وشڪوفه باران شود بهارمان
آقا بیا تا بهار دلهایمان سبز شود🍃🍃
#ایستگاه_فکر
🆔 @masare_ir
✨خیر خواهی خدا
💠پيامبر صلى الله عليه و آله :«مَن اَرادَ اللّه بِهِ خَيرا رَزَقَهُ اللّه خَليلاً صالحِا؛
هر كس كه خداوند براى او خير بخواهد، دوستى شايسته نصيب وى خواهد نمود.»
📚نهج الفصاحه، ص۷۷۶ ، ح ۳۰۶۴
#تلنگر
عکس نوشته حسنا
🆔 @masare_ir
✨فقط یک ماه
🔹سید رحمان هاشمی دوست صمیمی محمدرضا بود. وقتی شهید شد خیلی به هم ریخت. بلند بلند گریه می کرد و می گفت:«بی انصاف! مگر قرار نبود باهم بریم».
🔸یک شب جمعه ای داشت دعای کمیل می خواند. تا گفت بسم الله الرحمان، بغضش ترکید. آنقدر گریه کرد که نتوانست دعا را بخواند. یک شب خواب رحمان را دیده بود و بعد از آن خیلی بانشاط شده بود. می گفت توی خواب یقه اش را گرفتم و گفتم مگر قرار نبود باهم بریم.
🌾یقه اش را از دستانم رها کرد و گفت: «محمد! رفاقتهای این طرف با دنیا فرق می کند. تو باید بیشتر تلاش کنی». بقیه اش را تعریف نکرد اما بعد از او با کسی رفیق نشد. می گفت دیگر طاقت دوری کسی را ندارم.
🍁اواخر یک بار رفتیم گلزار شهدا. سر قبر سید رحمان و دو تا از دوستانش گریه نمی کرد، اما حال خاصی داشت. موقع رفتن به مسئول گلستان شهدا و درخواست کرد که کنار رحمان کسی را دفن نکند.
☄️ایشان گفت که نمی شود. اگر کسی خواست شهیدش را اینجا دفن کند من نمی توانم مانع شوم.
▪️گفت:«تو فقط یک ماه برای من نگهش دار».
💢وقتی محمد شهید شد، آمدم گلستان شهدا، دیدم کنار قبر رحمان، قبری برای محمد آماده شده، با دیدن قبر یاد آن روز افتادم. درست از آن مهلت محمد یک ماه گذشته بود.
📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، آذر ۱۳۸۹؛ ص ۱۴۶-۱۴۵ و ۱۶۸-۱۶۷ و ۱۸۲
#سیره_شهدا
#شهید_عباس_دوران
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir