eitaa logo
مسار
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یک خانه برای چهار خانواده 🏠آخوند خراسانی همراه سه فرزند كه همگى آن‌ها متأهل بودند، در یك خانه زندگى مى‌كرد. این چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى یكى از پسرانش از تنگى جا به پدر شكایت كرد. پدر گفت: «اگر قرار باشد كه خانه‌هاى این شهر را بین نیازمندان بخش كنند، به ما بیش از این نمى‌رسد.» 📚مرگی در نور، ص۱۰۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 حقوق والدین ✅ اسلام تنها به جنبه های عاطفی بین فرزندان و پدر و مادر توصیه نکرده است؛ بلکه از نظر حقوقی نیز مواردی را برشمرده است. 🔘 تاجایی که در روایات آمده است که اگر پدر و مادری از فرزندش راضی باشند، موجب خیر و برکت و سعادت فرزند می شود و اگر آنان در حق فرزندان خود دعا کنند، خداوند به این دعا، توجه خاصی می نماید.(۱) 🔘 همچنین اگر پدر و مادر، از فرزندان خود ناراضی باشند و آنها را نفرین کنند، ممکن است خداوند بر چنین فرزندانی - که موجب ناراحتی پدر و مادر می شوند - قهر و غضب نماید. (۲) ☘☘☘☘☘ 🔹۱- رسول اللّه صلى الله عليه و آله :دُعاءُ الوالِدِ لِوَلَدِهِ كَدُعاءِ النَّبِيِّ لاُِمَّتِهِ. پيامبر صلى الله عليه و آله: دعاى پدر و مادر براى فرزند ، مانند دعاى پيامبر براى امّت خويش است. 📚مشكاة الأنوار، ص۲۸۲، ح۸۵۳ 🔸۲- عنه صلى الله عليه و آله :يُقالُ لِلعاقِّ : اِعمَل ما شِئتَ مِنَ الطّاعَةِ فَإِنّي لا أغفِرُ لَكَ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به آزارنده پدر و مادر گفته مى‌شود: «از طاعت، هر آنچه مى‌خواهى، انجام بده؛ امّا من تو را نمى‌آمرزم» 📚 بحار الأنوار، ج۷۴، ص۸۰، ح۸۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پتوی دوست داشتنی 🌺مادر پتو را وسط اتاق انداخت. مشغول دوختن دور آن شد. مادر بزرگ عینک ته استکانی‌اش را روی بینی پهن و پر دست‌اندازش جابه جا کرد: « قربون دستت، سوزنو نخ کردی بهم بده، این طرفشو من می‌دوزم.» مادر سوزن را نخ کرد و به مادربزرگ داد. 🌸محمد و حنانه وسط پتو دراز کشیدند. حنانه تشر زد: «محمد پاهاتو جمع کن زدی تو دماغم.» 🍃مادر گوشه پتو را گرفت: «بلند شید ،یالله میخوام جمعش کنم.» سر پتو را بلند کرد. 🌸ریحانه روی پتو پرید، گفت: «می‌خوام بپرم مامانی. بزار باشه. یک، دو، سه، پنج.» 🍃پریدن ریحانه و بلند کردن پتو توسط مادر همزمان شد. رگ کمر مادر گرفت. دست به کمر شد. لبش را گزید. 🌺ریحانه صورت درهم مادر را دید. سرش را پایین انداخت، اشک در چشم‌هایش جمع شد و بغض کرد. محمد اخم کرد. ‌پتو را از زیر پای ریحانه بیرون کشید: « مامان خودم پتو رو جمع می‌کنم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مطالب روزانه مسار
💌شما بِسم الله الرَحمٰن الرحیم از: چاری پور به: یگانه منجی سلام من به مهدی و        به قلب آسمانیش     سلام من به پاکی و         به لطف و مهربانیش سلام من به لحظه­‌ای       که می‌رسد ظهور او سلام من به لحظه­‌ای       که می­‌رسد عبور او سلام من به بوسه­‌ای       که می­‌رسد به دست او سلام من به حضرتی       که داده مهر و آبرو سلام من به قد او           سلام من به قامتش سلام من به دست او      به قدرت امامتش آقا جانم سلام دلم گرفته است دلم تو را می‌خواهد اقا جان. آقا جان، پدر آسمانیم تا وقتی زنده‌ام برای ظهورت دعا می‌کنم. خداوندا ظهور آقا امام زمان را نزدیک بفرما🤲 🙂خدانگهدار پدر آسمانیم🙂 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
☘ صبح به خیر، زندگی صبح به خیر، همدلان و همراهان همیشگی 🕊 پرندگان، با آواز عاشقانه برایتان ترنم شادی می‌خوانند. خورشید، بال های نور و روشنایی را بر سر شما پهن می‌کند. آسمان، سقف بلند و وسیعی ست؛ تا در سایه آن دل بزرگ و دریایی شما آرامش یابد. 🌺 به زندگی لبخند بزن و حرکت کن. حرکت به سوی دنیایی آباد برای آخرتی آبادتر. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مادر مریض‌تان به من نیاز دارد 🌹زمانی همسرشان کسالتی پیدا می‌کنند و ایشان از آن زمان هیچ دعوت و میهمانی را نمی پذیرفتند؛ حتی زمانی که حضرت آیت الله خامنه ای از ایشان می خواهد به حج بروند و در بعثه رهبری حضور داشته باشند. آیت الله میانجی ابتدای امر می‌پذیرند؛ اما بعد منصرف می‌شوند. 🌹 وقتی فرزندش علت را جویا می شود، ایشان در پاسخ می گویند: مادرتان مریض است و به من نیاز دارد. 🌱فرزند در پاسخ پدر اعلام می کند: ما در خدمتشان خواهیم بود. اما آیت الله میانجی در پاسخ می‌فرمایند: درست است؛ ولی با این همه، شاید ایشان احساس ذلت کند از این که از شما درخواستی نماید و من به این امر راضی نیستم. 📚 اسوه پارسایان، ص۵۵-۵۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨توصیه‌هایی برای همسران ✅بهترین راه برای درک متقابل زوجین، صحبت کردن است. 💞 این نکته را به خصوص درونگراها مدنظر داشته باشند. شما تا زمانی که افکارتان را بر زبان نیاورید، نمی‌توانید همسرتان را از خواسته‌هایتان مطلع کنید. 💞 اگر با حرف زدن رابطه خوبی ندارید، می‌توانید همه را روی کاغذ بیاورید و از همسرتان بخواهید که آن را مطالعه‌ کند. 💞 برونگراها هم بهتر است، بین تند تند حرف زدنشان نفسی چاق کنند و به واکنش‌ها یا صحبت‌های همسر درون‌گرایشان توجه کنند، چرا که یکی در این بین انرژی کسب کرده و دیگری بالعکس! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عهد 🍃کلید را در قفل چرخاند وارد حیاط شد. نگاهی به اطراف حیاط انداخت. خبری نبود نه از آب‌ و جارو، نه از گل‌های باطراوت گلدان. فقط برگ‌های خشک، روی زمین همراه باد پاییزی می‌رقصیدند. 🌸کنار حوض نشست. سرش را بالا گرفت. آسمان آبی نیلگون با ابرهای پراکنده زیبا بود. اما بهروز حال خوبی نداشت. ☘همیشه عصر وقتی از سرکار به خانه برمی‌گشت. نیلوفر با سینی که نبات و توت خشک کنار استکان چای خودنمایی می‌کرد، با لبخند به استقبالش می‌آمد؛ اما حالا، بیش از یک ماه بود که نیلوفر در بیمارستان به‌خاطر بیماری کرونا بستری شدن بود. 🌺اشک در چشمانش حلقه زد؛ یاد روزی افتاد که بدون ماسک جهت خرید لوازم ماشین رفته بود نمایندگی خودرو، بعد مستقیم به خانه آمده بود. نیلوفر اسپری به دست کنار نرده ی ایوان ایستاده و با لبخند گفت: «بهروز جان اول دست هایت، بعد برو داخل اتاق.» 🌺ولی او نگاهی به نیلوفر انداخت. با بی تفاوتی گفت: «هر چی در مورد کرونا می گند شایعست، ببین، اصلا شنیدی از قوم و خویش، اطرافیان کسی کرونا گرفته باشه؟» ☘_این ها که گفتی دلیل نمی شه. 🍃_ای بابا ... کرونا دروغ قرنه. 🌸_شرط عقل رعایت کردن دستورات بهداشتیه. من این همه مراعات می کنم، چرا شما رعایت نمی کنی؟ 🌺_سخت نگیر، تو چرا این حرف ها را باور می کنی. حالا بذار، برم. ☘_واقعا که، همه زحمت های مرا هدر می دی، همه دستگیره ها این جوری آلوده می شند. 🌺_خیالت تخت، هیچی نمی شه. 🍃صدای گوشی او را به خود آورد. با دیدن اسم خواهر نیلوفر با صدای لرزان گفت: « تو را به خدا مهسا خانم اتفاق بدی افتاده؟» 🌸_نه، خدا را هزار مرتبه شکر از مراقبت‌های ویژه آوردند داخل بخش. 🍃بهروز خداحافظی کرد. به سمت آشپزخانه رفت با اشک و لبخند وضو گرفت. از کشوی میز سجاده را برداشت به سجده افتاد و زمزمه کرد: «ان ربی لسمیع الدعا... خدایا! شکرت، کمکم کن تا پای عهدم بمانم و لبخند را بر لب نیلوفر بنشانم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: نازنین زهرا به: امام مهربان شرمسارم آقا (عج) از دعای فرج‌هایم که می‌خواستم بیایید تا عدالت برقرار شود و فقیر و غنی برابر، معیشت مردم بهبودی یابد و کبر و حسد و حرص ریشه کن شود. اما اکنون فهمیدم که نباید شما را برای این چیزها بخواهم! بیایید فقط برای آن چیزی که قرار است برایش بیایید؛ بیایید فقط برای پایان دادن به مظلومیت «علی علیه السلام» و تحقق ولایت علوی. بیایید تا تربیتم کنید که «شیعه واقعی» باشم. آن وقت است که کوچک‌ترین ثمره ظهورت، چیزهایی است که بزرگ می‌پنداشتم. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
خورشید طلوع می‌کند، گرمای مطبوعش را برای همه به ارمغان می‌آورد. گنبد زیبای سلطان خراسان در نور خورشید می‌درخشد. مردم دسته دسته پشت پنجره فولاد ایستاده‌اند، حاجت می‌خواهند و او مهربانانه سلام می‌دهد و خوش آمد می‌گوید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چقدر به فکر بچه هاتی!؟ پدر [آیت الله محمدجواد انصاری همدانی] ما خیلی مهربان بود. مادر ما که در سن 25 سالگی فوت کردند و به رحمت خدا رفتند، ایشان خودشان در کارهای خانه کمک می کردند. روزهایی که روزه می گرفتیم خودشان برای ما افطار درست می کردند و ما هم برای این که ایشان افطاری درست می کردند، با شوق روزه می گرفتیم. ایشان حتی شب ها ما را بیدار نگه می داشتند و می گفتند میوه بخورید تا روزها بخوابیم و روزه برایمان سخت نشود. به زندگی خیلی می رسیدند. در مورد تهیه لوازم منزل، خودشان وسایل و لوازم خانه را خرید می کردند. مواظب بودند ما کمبودی نداشته باشیم. با آن همه مشغولیتی که داشتند، شبی 10 دقیقه ما را جمع می کردند و برای ما صحبت می کردند. ... خیلی به فکر ما بودند چی می خوریم، کجا می رویم. شب ها تا صبح به نماز و ذکر می گذراندند و روزها در کارهای خانه خیلی کمک می کردند. 📚سوخته، ص165، به نقل از خانم فاطمه انصاری، دختر آیت الله انصاری. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠قبول مسئولیت 🍃«من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود.» مثلی زیبا در شرح حال آدم هایی که برای فرار از مسئولیت کارهای خود، آن ها را به اموری فرای اختیارشان نسبت می دهند؛ مثل اینکه می‌گویند که زمان نداشتم. شوهرم نگذاشت، برف بارید و... تمام این بهانه تراشی ها و فرار از مسئولیت‌ها را در دوران کودکی می آموزیم؛ مواقعی که کودک کار اشتباهی انجام می دهد و پدر ومادر می گویند: «بچه است نمی فهمه .» به او یاد می دهند که راهی برای نپذیرفتن مسئولیت کارها وجود دارد. ❇️پدرو مادرها در مقابل رفتار اشتباه کودک دو گونه رفتار می کنند یا کنترل خود را ازدست می دهند و شخصیت بچه را لگدمال می کنند یا به دفاع و توجیه رفتار او می پردازند. هردو رفتار مطرح شده اشتباه است. ✅در حقیقت کودک باید یاد بگیرد که عواقب و مسئولیت سهل انگاری یا اشتباهش را بپذیرد. به عنوان مثال اگر لیوان شیر را می ریزد، به او دستمالی برای تمیز کردن داده شود یا اگر به خاطر اتلاف وقت سرویس را از دست می دهد، با اتوبوس به مدرسه فرستاده شود. 🆔@tanha_rahe_naradte
✍️ازدحام 🍃صدای همهمه و شلوغی بازار، معصومه را گیج کرده بود. جلوی یک اسباب بازی فروشی با عروسکهای نقلی وخمیری ایستاده و در خیالش عروسک را می خواباند. ناگهان به پشت سرش نگاه میکند. انگار هرگز مادری نداشته و تا ابد هم کسی سراغش نخواهد آمد. 🌸 معصومه آرام و بی‌صدا اشک ریخت ودنبال مادرش گشت. 🌺ملیحه میان مردم با قدم‌های تند رد می‌شد و به اطرافش عقابگونه سرک می‌کشید تا معصومه را بیابد، یکدفعه در اثر بخورد با چیزی روی زمین افتاد. صدای گریه‌‌ی آشنایی درد پا و زوق زوق دستش را از یادش برد و به صاحب صدا نگاه کرد. ☘️با دیدن معصومه، ضربه ای محکم بر کمر معصومه کوبید و صدای گریه اش را بلند تر کرد. 🌺_کجایی دخترک سر به هوا، چقدر گفتم تکون نخور از پیشم؟ ☘️ با گوشی‌اش تماس گرفت: « زهره! پیداش شد. امان از دست این بچه ها. به خدا یکیش هم زیاده. نری باز جوگیر شی یکی دیگه بیاری ها. » 🌸دست معصومه را در میان دستهایش گرفت و با خود کشید. معصومه همچون بادبادکی به راست و چپ رفته و به دیگران می‌خورد. 🍃 اشکهایش روی صورتش رگباری می‌بارید؛ اما ملیحه در پی منصرف کردن زهره از آوردن بچه دوم رگباری حرف می‌زد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: افراگل به: قطب عالم امکان ✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌺 سلام و صلوات خدا بر تو ای امام زمان ارواحنافداه ☘ آقاجان دنیا بی تو را نمی‌خواهیم، زندگی‌مان با بودن در کنار شما خاندان رسالت معنا پیدا می‌کند. 💫 شیرینی لذت با خودتان را نصیبمان گردان. این شیرینی با معرفت داشتن به دست می‌آید. مولاجان می‌شود کمکمان کنی و معرفتتان را نصیبمان گردانی؟! توفیق نصیبمان گردان تا به سخن جدّبزرگوارتان امام صادق(علیه السلام)هر روز و هر لحظه دعای معرفت را با خود زمزمه کنیم. چنانکه جدّتان؛ 🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔸بامداومت بر اين دعا معرفت امام عصر را از خداوند طلب نماييد: 💠 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 📚 اصول کافی جلد ۱ ص ۳۳۷ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🕐دنیا منتظرِ هیچ کس نمی‌ماند 🕠همان‌طور که شب و روز در گردش و رفت و آمد است، اتفاقاتِ دنیا هم با گذرِ زمان می‌گذرند. نباید به تلخی‌های دنیا دامن زد. ماندن و گریه‌ کردن بر سرِ سنگِ قبرهای بدون مرده بی‌فایده است. 🌿باید با طبیعتِ دنیا که گذرا بودن است، گذشت و رفت و فرصت سوزی نکرد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تذکر با لطف و مهربانی دختر مرحوم سیدهاشم حداد درباره اخلاق ایشان در مواجهه با خطای فرزندان چنین می‌گوید: «در برابر خطای بچه ها می‌خندید و با صحبت کردن، خطای آن‌ها را گوشزد می‌کرد.» سیدقاسم حداد نیز می‌گوید: «خطا را با نصیحت و لطف تذکر می‌داد و هیچ وقت با خشونت رفتار نمی‌کرد.» 📚دلشده، ص۱۲۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠طول عمر ❇️راه رسیدن به خواسته‌ها از یک گذرگاه نمی‌گذرد؛ البته برخی راه‌ها طولانی و برخی راه‌ها کوتاه و میانبر هستند. طول عمر یکی از خواسته‌های همیشگی بشر است که برای رسیدن به آن باید نکات بسیاری را رعایت کرد از جمله: ورزش کردن، تغذیه مناسب، خواب کافی دوری از اضطراب و ... اما خداوند در احادیث راه میان بر برای رسیدن به این خواسته را بیان نموده است، نیکی به پدر و مادر به فرموده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله باعث طولانی شدن عمر و افزایش روزی می‌شود. 🌹 قالَ رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله : «مَن سَرَّهُ أن يُمَدَّ لَهُ فِي عُمرِهِ و يُزادَ في رِزقِهِ فَليَبَرَّ والِدَيهِ.» 🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «هركه خوش دارد عمرش دراز و روزى‌اش بسيار شود، به پدر ومادرش نيكى كند.» 📚میزان الحکمة، ج۱۳، ص۴۸۹، ح٢٢٦٤٣ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️مشک خونی ❄️صبح زمستان بود؛ برف تا یک متر باریده بود. از خانه های کاهلگلی روستا دود بخاری ها خارج می شد. ☘️بچه ها می خواستند به مدرسه بروند؛ کبری از آب ذخیره شده روزهای قبل، برای شوهرش مشهدی علی و بچه ها صبحانه آماده کرد. بعد از خوردن صبحانه بچه ها را راهی مدرسه کرد و شوهرش مشهدی علی به سرکارش رفت. بعد به سراغ مرغ ها رفت به آنها غذا داد، یونجه جلوی دام ها ریخت. اتاق ها را مرتب کرد و در همین حین به فکر ناهار افتاد؛ اما آبی در ظرف ها باقی نمانده بود. 🌺 گرمپوشش را بروی لباس هایش پوشید، گوشه ای از چارقدش را در جلوی دهانش بست. مشک را بر روی دوشش گذاشت و به سمت رودخانه به راه افتاد. 🌸کوچه های روستا پر از برف بود؛ پاهایش تا زانو در برف فرو می رفت و سرما در مغز استخوانش رسوخ می کرد. هر بار تصمیم داشت به خانه برگردد؛ اما فکر ناهار و آب خانواده و لب های خشکیده بچه ها او را مصصم تر می کرد که به حرکتش ادامه دهد. او سرا شیبی ها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت تا به رودخانه رسید؛ به سختی آب داخل مشک ریخت؛ آن را بر روی دوشش گذاشت. هنگام بازگشت کمی هوا مه آلود بود و صدای زوزه گرگ ها می آمد ، ترس از حمله گرگ ها و گم شدن در جنگل وجودش را فرا گرفته بود. مسیر دو راه داشت؛ اما اشتباهی از راهی رفت که به سمت جنگل و دره بود. هر چه قدر پیش می رفت، بیشتر سردرگم می شد؛ سرما لزره بر اندامش انداخته بود و دندان هایش تکان می خورد، خستگی خواب را مهمان چشمانش کرده بود؛ در گوشه ای نشست تا خستگی از تن بیرون کند. 🍃نزدیکی ها غروب شد؛ اما شوهر و بچه هایش هر چه قدر منتظر ماندند؛ خبری از کبری نبود. دلواپس شدند، مشهدی علی به خانه‌ی همسایه اش مشهدی رضا رفت و از مریم زن مشهدی رضا سراغ کبری خانم را گرفت؛ او هم خبری نداشت. در فکر فرو رفت، ناگهان یادش به ظر های خالی آب افتاد و با خودش گفت: «احتمالا رفته است از رودخانه آب بیاره.» 🌺بچه ها را به همسایه اش مریم سپرد؛ لباسهایش را تند تند پوشید. با پتو و فانوس و با مشهدی رضا به سمت رودخانه به راه افتادند. مسیر سخت بود؛ برف دوباره باریدن گرفته بود؛ هر چه قدر می خواستند قدمهایشان را تندتر بردارند؛ اما به زمین می خوردند تا این که بالاخره با هر سختی که بود به رودخانه رسیدند، این طرف و آن طرف رودخانه را گشتند؛ اما خبری از کبری نبود. تصمیم گرفتند از همدیگر جدا شوند و هر کدام مسیری را بروند و دوباره در همان جایی که بار اول بودند؛ به همدیگر برسند. 🌸مشهدی رضا از گوشه سمت چپ رودخانه و مشهدی علی از گوشه سمت راست رودخانه رفت. مشهدی علی صدا می زد: «کبری خانم کجایی ؟ جواب بده!» اما صدایی شنیده نمی‌شد. برفی انباشته و مشکی خونی کمی آن سو تر زمین را رنگی کرده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از: آلاله به: منجی عالم سلام مولای من! نمی‌دانم از کدامین موضوع باید سخن گفت، گفتنی‌های تاریخ بسیار و پندها بیشمار ؛ اما گوش جان و قلب در پرده خاموشی و غفلت است و زر و زیور کاخ کذایی زمانه ما را در برهوت ندانم و جهل سرگردان نموده است و عطشمان را زر زیورها و خیالات خام خاموش کرده‌اند. مولای من! ما را عطشناک حقیقت نما و عطشمان را با نزدیکی به خودت فرو گذار. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
تجدید بیعت امروز زیر سایه‌ی عنایت ولی، زیر سایه‌ی مولای‌مان مهدی، بیعتت را تجدید کرده‌ای؟ به امام زمانت با گفتار، رفتار و عمل گفته‌ای: سلام، صبح بخیر 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 دور دیدن ظهور ممنوع 🔺 امام صادق علیه السلام فرمودند: به آنچه نااُمیدی، امیدوارتر باش تا آن چیزی که امید داری محقق شود؛ زیرا موسی بن عمران، رفت تا برای خانواده اش شعله ای آتش بیاورد ولی هنگامی که بازگشت، رسول و پیامبر بود، و خداوند کار بنده و پیامبرش موسی را در یک شب اصلاح نمود. و خدا با قائم یعنی دوازدهمین نفر از امامان نیز چنین خواهد کرد و در یک شب کارش را اصلاح خواهد فرمود... او را از حیرت و غیبت بیرون آورده و به نور فرج و ظهور داخل خواهد کرد. 📚 کمال الدین، ج۱، باب۶، ص۳۰۲ 🌕 این هم نتیجه نزدیک دانستنِ ظهور؛ 🔹امام صادق علیه السلام در جایی دیگر فرمودند: آنان که فرج را نزدیک میشمارند، نجات یافتند. 📚غیبت نعمانی، باب۱۱،ص۲۸۰ 🌺 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌺 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺وقتی او بیاید 🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: هر گاه قائم برخیزد، به دادگری حکم راند و ستم در روزگارت به سر آید و راه‌ها امن شود و زمین برکت‌های خود را بیرون ریزد و هر حقی به صاحبش داده شود. 📚بحار الانوار، ج۵۲، ص۴۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لبیک 🌸کش چادر را روی سرش محکم کرد و مشغول پوشیدن کفش هایش بود که دخترکش گفت: « مامان منم امروز میام، قول می دم ماسک بزنم و از ماشین پیاده نشم. » 🌺دل فهیمه زیر‌ و رو شد، گفت: « اشکالی نداره تا من وسایل را جاسازی میکنم شما لباس هات را بپوش.» ☘ آخرین بسته و کیف را در صندوق عقب ماشین گذاشت تا بعد از بازدید کلاس‌هایش به متربیان نیازمند هدیه دهد. دل هر کودکی را که شاد می کرد می گفت دعای فرج بخوانید و از امام زمان بابت هدیه تشکر کنید. 🍃طبق قول و قرارش با امام زمان متربیان را در صف اول نماز جمعه گرد هم می‌آورد؛ ولی در شهرشان ویروس کرونا بهانه ای شده بود برای ترک نماز جمعه. ساعتها فکر کرد و به نتیجه‌ای رسید. 🌸شب برای اجرای فکرش به روضه رفت. چای روضه که تمام شد از همه زنان خواهش کرد دو دقیقه وقتشان را در اختیار او بگذارند. ابتدا برخی مخالفت کردند وقتی صحبت از کارت دعوت شد همه گوش دادند: « من فقط میخوام شما را به شرکت در نماز جمعه برای شادی دل امام زمان و ناراحتی دشمنان دعوت کنم. آیا کسی هست که لبیک بگه کسی که پای روضه ابا عبدالله ۴۰ روز نشسته و خوب میدونه که سرورمان چقدر برای نماز جنگیدند.» 🌺 همه به یک باره صوت لبیک یا حسین سر دادند به امید اینکه فردا صف باشکوه نماز را به پا دارند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
از:افراگل به:قطب عالم امکان ✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌺 سلام و صلوات خدا بر تو ای نور عالمین آقاجان ببخش بر ما بقیه غیبتتان را مولاجان دیگر صبری برایمان نمانده 📖عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری سخت است همه را دیدن و عزیز فاطمه را ندیدن😭 🔆 فرازی از 📖 اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ خدايا بنمايان به من آن جمال ارجمند... 🔆 فرازی از سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الْـفَـرَج 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 ارواحناله الفداء ارتباط با ادمین: @taghatoae ادمین تبادل: @tajil0313 🆔 @parvanehaye_ashegh
💐 آمدن بهار نزدیک است ✨می‌توان همه گل‌ها را از ته چید، اما نمی‌توان جلوی آمدن بهار را گرفت. 🆔 @tanha_rahe_narafte