eitaa logo
مسار
358 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
565 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠رفتارهای گاهی به گاهی ✅همیشه بد رفتاری به حرفهای زشت و زننده نیست. 🔘بلکه بد رفتاری می‌تواند سوء مدیریت و رفتارهای گاهی به گاهی و فاقد قاطعیت باشد. 🔘رفتارهای فاقد قاطعیت باعث می‌شود فرزند دچار رفتارهای دوگانه وضد ونقیض شود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️عشق پنهانی ☘️کسی از دلش خبر نداشت. عاشق پدر و مادرش بود. هیچکس باور نمی‌کرد حتی یک لحظه تصور جداشدن از آنها سعید را نابود کند. 🍁امروز هم مثل هر روز سر موضوعی کوچک، اول سر مادر داد و فریاد زد ؛وقتی پدر توبیخش کرد جواب او را هم به تندی داد. ❌ عباس، همسایه کناری‌شان‌، صدای او را شنید. همان روز محمد را داخل کوچه دید. نگاهی از روی ترحم و دلسوزی به او کرد و گفت: «من جای تو بودم دیگه تو خونه راش نمی‌دادم. هم‌سن‌وسالاش زن و بچه دارند، ولی او چی؟ » 🌸‌محمد خجالت کشید سرش را پایین انداخت. تنها حرفی که زد، گفت: «عباس آقا دعاش کن. » 🌺سعید توی کوچه پشت دیواری ایستاده بود. بغض گلویش را می‌فشرد. غرور مانع ریختن اشک‌های حلقه شده در چشمان بادامی و قهوه‌ای روشنش می‌شد. صدای همسایه را که شنید آتش گرفت. دست‌هایش را مشت کرد تا برود او را بزند و دلش خنک شود. سرک کشید. صورت سرخ و عرق پیشانی پدر را که دید، پشیمان شد. 💦اشک‌هایش به روی گونه‌هایش غلطیدند. دلش آغوش گرم پدر را می‌خواست. همان آغوشی که فقط در بچگی‌هایش چشیده بود. صدای راه رفتن پدر را می‌شناخت. در حال نزدیک شدن به او بود. طاقت نیاورد به جای فرار خود را جلوی پدر انداخت. 🌼نگاه پدر به نگاهش گره خورد. ناباورانه اشک‌های سعید را نگاه می‌کرد. سعید خود را در آغوش پدر انداخت. دست پدر موهای او را نوازش ‌کرد. دست او را گرفت بر آن بوسه زد با صدای بغض‌آلود گفت: «بابا منو ببخش غلط کردم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
♨️ذهنی آشفته ❌فلانی شلخته‌س! ❌دختر همسایه‌مون مغروره! ❌خواهر‌شوهرم بداخلاقه! ❌پسر برادرشوهرم قیافه نداره! ‼️ایراد پشت ایراد. تمامی ندارد. در سوره مبارکه "همزه" خداوند می فرماید: ✨وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ وای بر کسانی که بسیار عیبجویی می‌کنند و مدام دنبال عیبهای دیگران می‌گردند.* 💯عیبجوییِ زیاد، نشانه‌ی روحیه‌ی منفی‌نگری‌ست. چنین فردی به خوبی‌ها و نکات مثبت دیگران توجه ندارد. 🔻کسی که به دنبال عیب دیگران است، خودش را بی‌عیب و نقص می‌بیند. رفتارش سبب دوری دیگران و تنها ماندن او می‌شود. 🔺دین اسلام به مثبت‌نگری توصیه می‌کند. خدا چنین شخصی را دوست دارد. مردم هم آدم مثبت‌اندیش را تنها نمی‌گذارند. ⭕️تصمیم یهویی: همین لحظه هر چه منفی‌ست دور بریزیم. فکر، ذهن و قلب‌‌مان را پُر از مثبت‌ کنیم. 📖*سوره‌همزه،‌آیه۱. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آمادگی در پذیرش شهادت فرزند 🍃دوران انقلاب و حتی دوران جنگ زیاد به بهشت زهرا (س) و قطعه شهدا می‌رفتم. از این که مادر شهید نبودم، احساس شرمندگی داشتم. همیشه وقتی با پدر و مادر شهدا رو به رو می شدم، می‌ماندم به آنها چه بگویم. وقتی حسن شهید شد کمی از شرمندگی بیرون آمدم و خدا را شاکر هستم. 🌸وقتی محمد زنگ زد تا خبر شهادت برادرش را بدهد، همین که گوشی را از پدرش گرفتم و خبر مصدومیتش را شنیدم، احساس کردم نیرویی وارد سینه‌ام شد. لطف خدا بود که صبری در من ایجاد شد. گفتم: «شهادت مبارکش باشد. » ☘وقتی خبر شهادتش پخش شد، مشکی نپوشیدم و اجازه ندادم کسی به من تسلیت بگوید. حسن که نمرده بود؛ شهید شده بود. زنده بود. تازه او خودش شهادت را خواسته بود. البته گاهی از اینکه چرا با این شرایط که پدر و مادرش پیرند و همسر جوان و کودکی در دست دارد، شهادت را انتخاب کرده، متعجب می‌شدم، اما وقتی می‌دیدم که همه رفتنی هستیم، چه بهتر که سعادت مند برویم، آرام می‌شدم. راوی: مادر شهید 📚 ملاقات در فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان،صفحه ۳۰۷-۳۰۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
♨️دار مکافات ⭕️ با خود بلند بلند فکر می‌کرد: مردم شانس دارند، ما هم شانس داریم! مردم بچه دارند، ما هم بچه داریم! 🍁توی کوچه آمد در را پشت سرش قفل کرد. صدایش به گوش محمود آقا همسایه کناری‌شان رسید. محمود آقا می‌خواست برود میوه‌فروشی سر کوچه، تا چشمش به حسن آقا افتاد، فهمید حسابی پکر است. 🍃- حسن‌آقا چه خبر؟ آه و ناله می‌کنی؟ 🍃- دست روی دلم نذار از دست این بچه‌ها می‌خوام برم گم‌وگور بشم. ❌محمود باورش نمی‌شد این حرف‌ها را از او بشنود. پارک کنار خانه را که دید، دست روی شانه‌ حسن‌آقا گذاشت: - بیا بریم چند لحظه روی اون نیمکت بشینیم. سکوت بین آن‌ها را تنها صدای جیک‌جیک گنجشکان برهم می‌زد. ❌بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، حسن‌آقا به حرف آمد: آقا محمود هرچی می‌کشم تقصیر خودمه. همون رفتاریی که با پدر و مادر خدابیامرزم داشتم الان بچه‌هام با من دارند. 💥نکته طلایی: دنیا دار مکافات است. به قول دیگر هر عملی، عکس‌العملی به همراه دارد. رفتار خوب با پدر ومادر باعث نیکی فرزندان‌ در آینده به خودمان می شود. 🔹امام صادق علیه السلام می فرماید: برّوا أبائکم یبرّ کم أبناؤکم؛ به پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان به شما نیکی کنند. 📚بحارالأنوار، ج ۷۱، ص۶۵. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حسرت نگاه ☘میترا، دستهایش را روی خاک مچاله کرد. ذرات ریز خاک مرطوب به تمام گوشه وکنار انگشتش چسبیدند. روزهایی یادش آمد که شیرین‌ترین روزهای زندگیش محسوب می‌شد. محبت مادرش، نشستن او پشت چرخ خیاطی و صدای خسته‌ی چرخ، مهربانی او، حسرت روی دلش چنگ انداخت. اشکهایش بی صدا بارید. 🍃سوره ی حمد را خواند: «مادر فقط یکبار دیگر بلند شو تا ببینمت. فقط یکبار... » 🌾اشک امانش نداد. هق هق گریه، نفسش رابرید. مهین و سینا، زیر بغلهایش را گرفتند و او را کمی آنسوتر، زیر درخت نشاندند. صدای مادرش توی گوشش پیچید: « من همیشگی نیستم، تا هستم، بهم سر بزنید... » 🍂حسرت نگاه به چهره مادر و بوسیدن دستهایش حالا تا ابد بر دلش سایه می انداخت. تمام دوران تحصیل، خارج درس خوانده و حالا بعد سه سال مادرش را زیر خروارها خاک دفن کرده بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔺زبان هنر 🔆 شهید سید محمد حسینی بهشتی می‌فرمودند: اسلام زیباست و هنر برای بیان زیبایی. چرا دشمنان خدا از این حربه استفاده می کنند؛ ولی دوستان خدا برای ارائه مفاهیم اسلامی از زبان هنر استفاده نمی کنند؟ ✅با اندکی دقت در دین اسلام، به این واقعیت خواهیم رسید که دینی زیباتر و کامل‌تر از آن نیست. دینی که برای همه مسائل روزمره زندگی برنامه دارد. برای آباد کردن دنیا و ساختن آخرتی آبادتر راهنما دارد. 💯آینده‌نگری و ژرف‌اندیشی شهید بهشتی را از همین یک سخن می‌شود دریافت. ⭕️بدرستی اگر زیبایی‌های کلام اهل‌بیت‌علیهم‌السلام و قرآن را در قالب هنر به کودک، نوجوان، جوان و حتی بزرگسال‌مان بیان کنیم، خیلی‌ها با روی باز و سرشتی پاک به آن روی می‌آورند. هیچ لجاجت و خصومتی با دین ندارند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نگاه توحیدی به طبیعت 🍃در عملیات والفجر هشت با حمید رضا آشنا شدم. مردی جذاب، شوخ طبع و شجاع بود. ☘مدتی بود که حمید رضا دنبال ذره بین می‌گشت. در چند روز مرخصی هم نتوانسته بود پیدا کند. یک بار که چادرمان آتش گرفت، همه وسایل از جمله دوربین های مان سوخت. ذره بین دوربین های سوخته را با اجازه برداشت. متوجه شدم با ذره بین لانه مورچه ها را نگاه می کند و آیات سوره نمل را می خواند و گریه می کند. 🌸یک روز بغلش کردم و بوسیدم. گفتم: «اگر شهید شدی شفاعتم می کنی؟ » گفت: «حتما. » وقتی از هم جدا شدیم، خیلی از او دور نشده بودم که صدای گلوله‌ای آمد. بر گشتم. حمید رضا پر کشیده بود. راوی: حمید شفیعی 📚 رندان جرعه نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،صص ۱۵۳-۱۵۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
♨️ راز اعصاب آروم 🍁آقایان محترم! 🔺خانوم‌ها لطف می‌کنند و فضای خانه را مرتب و آرام نگهدار می ‌دارند. 🔺اما برای این کار احتیاج دارند که شما به آرامش اعصابش کمک کنید و با برعهده گرفتن کارهای کوچیکی مثل: در جمع و پخش کردن سفره یا بچه داری کمکش کنید تا بتواند با اعصابی آرام و مطمئن در خدمت‌ خانواده باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روزی‌رسان 🍃آفتاب به درون اتاق پذیرایی قدم گذاشت. مریم با چشمان سیاهش پشتی های قرمز و پتو های سفید زیر آنها را دنبال کرد. ظرف خالی میوه در قاب نگاهش جا گرفت. بر پشت دستش کوبید و به ساعت نگاه کرد. نیم ساعت دیگر مهمان ها می آمدند و هنوز محمد ، میوه نیاورده بود. ✨ده روز به آخر ماه مانده، پول هایشان تمام شده بود. محمد بدون اینکه حواسش به وسایل پذیرایی و پول تمام شده شان باشد، دائی اش را به همراه خانواده دعوت کرده بود. 🎋مریم به یاد دیشب افتاد، وقتی خبر مهمانی را از زبان محمد شنید، مثل مجسمه خشکش زد و گفت :«مرد! مگه نمیدونی هیچی تو خونه نداریم؟! مهمونی رو به هم بزن.» محمد ابروهای کوتاه و نازکش را بالا انداخت و گفت:«زشته، زنگ بزنم بگم ببخشید نیاید؟!» 🍀مریم با چشم هایش برای محمد خط ونشان کشید؛ ولی فقط گفت:« از دوستات قرض بگیر... » با دیدن دهان آماده ی باز شدن محمد گفت:«نگو از قرض گرفتن بدم میاد که الان دیگه جاش نیس.» 🌾 محمد خیره در چشم های مشکی مریم لبخند زد و گفت :«خدا روزی رسونه، نگران نباش خانم.» 🍃 صدای زنگ در او را از اتفاقات شب گذشته جدا کرد و تپش قلبش را تند کرد . به سمت چادرش پرید. همین که دستش را روی دستگیره گذاشت، ایستاد. نمی دانست چه کند. به خودش تشر زد: «پشت در موندن مهمونام به بدی نبودن پذیراییه.» ⚡️دستگیره را فشرد. در با صدای تیکی باز شد. بسم الله گفت و سعی کرد، لبخند بزند. دیدن دستان پر از کیسه میوه محمد، تپش قلبش را آرام کرد. به محمد گفت: «خدا از کجا رسوند؟» 🌸_ به یکی قرض داده بودم. قبل اینکه زنگش بزنم، خودش زنگم زد و گفت پولم رو به حسابم واریز کرده. ☘ لبخند بر روی لب های مریم نشست و گفت: «خدا رو شکر.» صدای زنگ خانه خبر از رسیدن مهمان ها داد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
☀️وصال یعقوب 🔺اگر با شهرام ازدواج می‌کرد شاید ماریا لئون دوم می‌شد! شهرام فرد درستکاری نبود. پ.ن: ماریا لئون یکی از مشهورترین و البته خطرناک‌ترین زنان تبهکار در دنیا محسوب می‌شود. 🔺پایش شکست تا به اردو نرود و سوار اتوبوس خراب نشود؛ اتوبوس خرابی که تصادف کرد و در آن دوستش مرد. 💯چه بسا امرى كه مكروه شمرده مى شود؛ ولى براى همه خير است، چنان كه قحطى ناخوشايند بود، ولى موجب آزادى بى گناهى چون يوسف و حاكميّت او، وصال يعقوب و كنترل قحطى شد. ✨فلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ پس چون (آن برادرى كه حامل پيراهن يوسف بود) مژده رسان آمد، پيراهن را روى صورت يعقوب انداخت. پس يعقوب بينا گشت و گفت: آيا به شما نگفتم: همانا من از (عنايت) خداوند چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. 📖سوره یوسف، آیه ٩۶. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨جاروکش جبهه 🍃رفته بودم تهران. گفتم سری هم به خانواده حسن بزنم. پدر حسن پرسید: «عذرخواهی می کنم! شما در جبهه با حسن همکارید؟ » ☘گفتم: «بله معاون ایشان هستم. » 🌸گفت: «مگر آنجا چه کاره هست که معاون دارد؟ ما که هر وقت ازش می پرسیم در جبهه چه کاره ای؟ می گوید: جارو می کشم. » 🌾بعد پرسید: «شما چه کاره ای؟ » ✨گفتم: «راست می گوید. ایشان جارو می کشند و من هم پشت سرشان تی می کشم. » خیلی خندیدیم. راوی: علی ناصری به نقل از حمید معینیان 📚ملاقات در فکه ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان،ص۱۲۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte