✍دستگیری یا مچگیری؟!
🌱بچهها دوست دارن پدر و مادر رو در نقش حامی خود ببینن!
اونها از سرزنش شدن بیزارن.😒
💡وقتی کار اشتباهی از فرزندتون سر میزنه، بیایین بهش کمک کنین تا دست روی زانو بذاره از جاش بلند شه، نه اینکه با مچگیری حالشو بگیرین!
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍ستونِ فروریخته
🥺جلوی در حیاط منتظربود. گاهی تا سر کوچه میرفت. از همسایهها و هر که رد میشد، سراغ پدر را میگرفت و با دیدن بیخبری آنها، با دلی بیتاب برمیگشت.
😔یاد حرفهای تندی میافتاد که به پدر زده بود و از شرمندگی، دست و دلش میلرزید. توبه میکرد و قول میداد دیگر نداری او را به رخش نکشد و قلبش💔 را نشکند. به شرطی که اتفاقی برای او نیفتاده باشد.
👩عاطفه گوشی تلفن در دست، مرتب شمارهی پدر را میگرفت. اما بینتیجه بود.
مادر که از درد زانوها به خود میپیچید😩و مدام آنها را میمالید، میگفت:
«دخترم، بابات خیلی دیرکرده، من با این پاها که نمیتونم برم دنبالش. یه سر تا پارک سر کوچه برو، نکنه دوباره قلبش بگیره.»
⚡️عاطفه بدون اینکه زبانش به حرفی بچرخد، دستپاچه به طرف پارک به راه افتاد. چکیدن دانههای ریز باران🌨 بر روی دست و صورتش او را متوجه آسمان بالای سرش کرد. ابرهای تیره خبر خوبی برایش نداشتند. هر چه قطرههای بیشتری سرازیر میشدند، عاطفه قدمهایش را تندتر میکرد.
🚑در چند قدمی پارک صدای آژیر آمبولانس میآمد. تعدادی مرد و زن و بچه در زیر سایبانها و آلاچیقهای پارک🏞 جمع شده بودند، تا خیس نشوند. دو نفر در حال انتقال برانکارد به داخل آمبولانس بودند.
😧عاطفه با دیدن این صحنه دیگر چیزی نمیشنید. فقط مردی را میدید که با سر تا پای خیس، به عاطفه اشاره و او را به مددکار معرفی میکرد: «جناب، ایشون دختر علیآقاست ...» عاطفه پاهایش 👣سنگین شد و نتوانست قدم از قدم بردارد.
👨⚕با شنیدن صدای پرستار که میگفت: «خانوم حال مریض خوب نیست باید سریع برسه بیمارستان ...» هر طوری که بود خود را به آمبولانس رساند. کنار پدر نشست. دستانش را گرفت🤝 و تندتند آنها را بوسید: «بابا دیگه هیچی نمیخوام. فقط شما حالت خوب بشه. چشماتو بازکن. مامان تو خونه منتظرمونه ...»
💦قطرههای اشک با دانههای بارانِ جا خوشکرده بر صورتش، به هم آمیختهبود و او به التماسهایش ادامه میداد که پرستار گفت: «خانوم پدرتون سابقهی بیماری قلبی🫀 داشت؟! متأسفانه ...» زبان عاطفه دیگر از حرکت ایستاد. به چشمان بستهی پدر زلزده، منتظر بازشدنشان ماند.
پرستار ادامهداد: «متاسفم، نفسش رفته.»
😭پدر دیگر صدای التماسهای عاطفه را نمیشنید و دیگر بیمارستان و دکتر و شوک و ... فایدهای نداشت. خیلیزود دیرشدهبود، برای شرمندگی و فهمیدن اینکه عزت پدر به پر بودن جیبش نیست که وقتی خالیبود، بیحرمت شود، بلکه پدر✨ ستونیست که اگر نباشد پشتت خالی میشود و به راحتی زمین میخوری.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
✍امنترینها
گاهی در اوج حالخوب، رفاه و سلامتی، حال غریبی بهمون دست میده.🍃
بغض به گلومون چنگ میزنه و بیقرار میشیم.💔
مثل یه نوزاد میمونیم که بیعلت جیغ میزنه و گریه میکنه؛ نه تشنه و گرسنهس، نه جاییش درد میکنه؛ فقط و فقط آغوش مادر میخواد.⚡️
🫂ما هم دنبال چنین آغوش امنی میگردیم تا آروم بشیم!
آغوشی از جنس دلسوزترین پدر دنیا
آغوشی به پهنای غُربت و تنهایی امام.🌿
#تلنگر
#مهدوی
#به_قلم_ماهتاب
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط صداش رو گوش بده، دهنت آب میفته😋
بچهها خیلی آلوچه(گوجه سبز)دوست دارن.😍
کاش وقتی اسم #امام_زمان رو میشنیدیم، مثل شنیدن این صدا که باعث میشه دلمون آلوچه ترش رو طلب کنه، دلمون قنج میرفت و فقط از خدا ظهور آقا رو میخواستیم.😔
#خانواده
#روزمرگی_حسنا
🆔 @masare_ir
به نظر شما دلنوازترین صدای دنیا چی میتونه باشه؟!!
با ما در میون بزارین😊
خوشحال میشیم😊
@hosssna64
✨خمس مالت رو میدی یا نه؟!
🌼جلال با اینکه از مال دنیا چیزی نداشت، اما به پرداخت خمس پای بند بود، حتی اگر یک ریال باشد.
🌻بعد از پرداخت خمس، گویا بار سنگینی از دوشش برداشته است. آرام و خوشحال میشد.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
هدایت شده از آرشیو عکس خام
28.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️میدونید عامل فاصله طبقاتی، بانکهای خصوصیاند؟
⭕️چه نیازی به وجود اینهمه بانکه؟
چرا نباید فقط یه بانک برا تمام امور کشور کافی باشه؟
🔻چرا ما باید پیرو تز اقتصاددانهای نظام سرمایهداری باشیم؟
چرا اقتصاد کشور رو به دست لیبرالا دادیم؟
⁉️چرا نباید با اجرای #اقتصاد_اسلامی، نظام اقتصادی بیمار کشور رو نجات بدیم؟
حتما باید #امام_زمان این اقتصاد رو درست کنه؟
📹پرفسور مسعود درخشان استاد تمام اقتصاد ایران
امروز #جمعه 💫
________
@Rawphoto
✍غریزه جنسی، نیاز متقابل
🔺غریزه جنسی یکی از پشتوانههای خانواده است.
زن و مرد عفیف نیاز خود را در خانواده برآورده می کنند. و این باعث میشود که در باتلاق 🕳گناه جنسی سقوط نکنند.
💡پس هر یک زوجین در عین توجه به نیاز جنسی خود باید به نیاز جنسی طرف مقابل هم اهمیت بدهند.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_گلنرجس
🆔 @masare_ir
مسار
به نظر شما دلنوازترین صدای دنیا چی میتونه باشه؟!! با ما در میون بزارین😊 خوشحال میشیم😊 @hosssna64
نظر یکی از مخاطبان عزیز کانال😊
ممنون که احساسات زیبای خودتون رو با ما درمیون میزارین🌷
همه ما آرزوی شنیدن این صدای زیبا و آرامش بخش و امیدآفرین را داریم❤️
🆔@masare_ir
✍لباس نو
👟مثل هرهفته تند تند کفشهایش را میپوشد تا همراه مادر به جمعه بازار برود. هر دفعه بازار را چندبار بالا و پایین میروند، تا جنس مناسب پیدا شود.
😍در همین بالا و پایین رفتنها، همینکه لباس صورتی چیندار به چشمش میخورد، بدون اختیار دست مادر را رها میکند و مانند مسخ شدهها به طرفش حرکت میکند: «عمو این چنده؟»
🍃فروشنده در میان آنهمه مشتری دست به نقد بزرگسال، صدای آرام مرضیه را نشنید. مرضیه سرش را میچرخاند تا مادر را پیدا کند.
👣با دیدن مادر قدمهایش را بلندتر میکند: «مامان! بیا از این آقاهه بپرس اون پیرهن صورتیه چنده؟»
با دیدن شوقش، از صرافت دعوا کردن مرضیه میافتد و این بار دستش را محکمتر میگیرد تا باز هم مانند ماهی از دستش لیز نخورد.
✨به بساط فروشنده نزدیک میشوند: «آقا ببخشید این پیرهنا چندن؟»
🍀_۵۰تومن خانم، مفته ها، زیر قیمت بازار.
💵با شنیدن قیمت، تصمیم میگیرد که دو سهتا پیرهن در رنگهای مختلف برای مرضیه بخرد. بعد از خریدن پیرهنها، پلاستیک لباسها را طوری در دست میگیرد که انگار بهجای سه پیراهن دو وجبی چیندار، مالکیت کرهی زمین را به او دادهاند!
✨پلاستیک لباسها را تاب میداد که دختری هم سن و سالش در قاب نگاهش آمد. پیرهن قدیمی و رنگ و رو رفتهی دخترک، خبر از جیبهای خالیاش میداد.
👚دست مادر را تکان داد و گفت: «مامان، اون لباسها اونقدری ارزون بودن که همه بتونن بخرن؟»
_آره مامان. تقریبا همه با اون قیمت میتونن یه لباس نو و خوشگل تنشون کنن.
مرضیه به سه پیرهنی که خریده بود نگاهی میاندازد و واگویه میکند: «سهتا پیرهن، یعنی سه تا آدم با لباس نو.»🤔
🌺دوباره دست مادر را تکان میدهد: «مامان! بیا اون دوتا رو پس بدیم. اگه یکم قیمت بالاتر باشه، بازم ما میتونیم از یهجای دیگه بخریم، اما شاید بعضیا فقط همینقدر پول داشته باشن برای یه لباس نو.»
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_شفیره
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماهگرفتگی امشب نماز دارد؟
🔸️ماه گرفتگی که از حدود ساعت ۱۹ امروز آغاز شده تا ساعت ۲۳ ادامه دارد.
🔸️این ماه گرفتگی از نوع نیم سایهای و در ایران قابل مشاهده است.
🔸️اوج این ماه گرفتگی حدود ساعت ۲۱ خواهد بود و نماز آیات واجب نیست.
🆔 @masare_ir
✨ اجازه داری؟
🧕مدیر: «عزیزم فردا بگو مادرت بیاد جلسه اولیاء.»
🙋♀دانشآموز: «اجازه خانم پس میشه ما فردا نیایم؟»
⁉️چرا دخترم؟
👟👟چون کفشامو باید بدم مامانم!😔
#تلنگر
#به_قلم_باجو
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir