eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بهترین عملی که میتواند ما را به امام زمان ارواحنا فداه نزدیک کند ؟ 🎙 📹 ⇩⇩⇩ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرگز نباید بپرسیم:چرا خداوند این را بر من نازل کرده است. اما می توانیم بپرسیم:خداوند از من میخواهد با این چه کنم… . 💌گزیده‌ای از دعای زیبای کمیل 👇👇👇👇 اى پروردگارم، اى پروردگارم، اى پروردگارم اعضايم را در راه خدمتت نيرو بخش و دلم را بر عزم و همّت محكم كن، و كوشش در راستاى پروايت و دوام در پيوستن به خدمتت را به من ارزانى دار. ⇩⇩⇩ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ بسیار شگفت انگیز از اعماق دریا 🔖فرمول های ریاضی که این ماهی به اذن و اراده خدا در اعماق دریا برای ساخت خانه خود به کار میبرد بسیار شگفت انگیز است 👌 ⇩⇩⇩ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وسی‌وششم 🔻 #حضرت_الیاس_علیه‌السلام .......⬅️ در همسایگی قصر پادشاه
📘 📖 📝 🔻 ♥️خداوند از الیاس پیامبر خواست تا از او 🙏🏻 کند، 🍃الیاس از خداوند خواست تا به پدران و ملحق شود✅. ☝️🏻 زیرا که از 😒و 😏قومش خسته شده بود.😔😩 ♥️ : ✨ثبات و زندگی این مردم 👥 و☝🏻 اگر تو نباشی، بودن آنها هیچ سودی نخواهد داشت❌. ↩️ آنگاه از پروردگار خواست تا بر مردمش 💧 نبارد.❌ 🔸 شروع شد و آنقدر و بر مردم فشار آورد تا در نهایت 🙌🏻خواسته‌های پیامبر شدند.✅ 👈🏻 آنگاه به اتفاق الیسع به میان قوم 👥خود بازگشت و نزد پادشاه 🤴🏻رفت و به او گفت⬇️ 🍃«گمراه شدن مردم توسط تو☝️🏻 باعث این و گردید.»🍃 🌌تاریکی شب همه جا فرا گرفت. 🔸 ؛ 🍃نگاه کن👀 ببین در آسمان ؟ 👤 ؛ ابرایی ☁️ می‌بینم که به ما نزدیک می شود. 🍃 ؛ به مردم 😍که باران ⛈ رحمت الهی در شرف باریدن است. 👈🏻 و به آنها که اموال خویش را از خطر غرق‌شدن حفظ کنند. ✅ ⏳مدتی گذشت و به اذن پروردگار زمین بار دیگر سرسبز🌳 شد و مردم از تنگدستی😩 و رنج .😌 ☝️🏻اما بار دیگر مردم ناسپاس😒 مجددا به و روی آوردند. 🤦🏻‍♂️ ⬅️ تا جایی که خداوند پادشاهی🤴🏻 از پادشاه قبلی را بر آنان . *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 ☝️🏻در این میان 👸🏻 چون دید که الیاس مردم را به 📿 دعوت میکند، 👈🏻 لذا تا از پیروی الیاس کند و به مخالفت با او ⚔ کند. 🤴🏻پادشاه نیز چنین کرد و به تحریک همسرش از پیروی الیاس دست کشید و او را کرد و در صدد 🗡 آن حضرت برآمد. 🌿الیاس نیز به ⛰و 🏜گریخت. ☝️🏻 چون دیدکه دیگر ✖️در میان مردم باقی بماند لذا او السیع را و خود قرار داد☑️ ⬅️و که در حوزه مأموریت او بود و خود در جامه‌ای از نور به سوی آسمان پر کشید🕊 ♦️او از نظرها غایب شد ✅ و ☝️🏻تا زمان↙️ ❤️☀️ ظهور حضرت حجت بن الحسن‌العسکری.❤️ ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت چهل وپنج امروز۱۸ذلقعده است.علی سه روز پیش به سوریه برگشت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت چهل وشش چندروز ازآمدن خواستگار هامیگڋرد.آقامحمدوعاطفه خانم طاهارا تایید کرده اند اما عالیه راضی نمیشود. تلفن خانه زنگ خورد.عالیه آنرا برداشت:بله؟ _سلام آجی خوشگلم. عالیه باڋوق گفت:سلام داداش.خوبی؟ _شکرخدابدنیستم توچطوری؟ =منم خوبم!ملالی نیست،بجز دوری شما. _چقد خوب شدخودت برداشتی گوشیو.میخواستم باهات صحبت کنم. =جانم؟ _جانت بی بلا.میخواستم باهات درمورد طاها حرف بزنم. =توازکجامیدونی؟مامان آمار داد؟ _نخیر.سمیه بهم گفت.گفت ماماینا راضی ان،خودت ناراضی ای. =آره. _ببین عالیه...من مث بقیه داداشا نیسم که تا برای آجیم خواستگار اومد،غیرتی بشمو یقه پاره کنم و بابای بدبخت خواستگارم درآرم.الانم زیاد وقت ندارم،پس حرفامو خلاصه میکنم.من طاهارو دورادور میشناسمش.پسر بدی به نظر نمیاد.سمیه ام که میگه باباینا تاییدش کردن.این حرفاروکه مابهت میزنیم،صرفا بخاطر این نیست که توفشار قرار بگیریو جواب مثبت بدی!اینا رو میگیم که باعقلت تصمیم بگیری.نه اینکه بگی درس دارم و قصد ازدواج ندارم.یهودیدی اینوردش کردیوبعدم کسی که میخوای نیومد.اونوقت باید تاآخر عمرت بدون همدم بمونی.نه اینکه بگم اون حتما خوشبختت میکنه.میگم که تحقیق کنی.درموردش تحقیق کن،باهاش حرف بزن،ببین باهم تفاهم دارین؟معیار هاتوداره؟بعداگه مورد خوبی بود،جواب مثبت بده.منم دورادور حواسم هست.... به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت چهل و هفت عالیه کنار سمیه نشست:میدونی سمیه...باهاش حرف زدم..بنظرم مردزندگیم نیست. +خب اگه اینطوری فکرمیکنی،جواب منفی بده.ماکه اون حرف هارو میزدیم بخاطر این بودکه خوب فکرکنیو ازرو احساسات جواب ندی. =دقیقاحرفای علیو میزنی. سمیه خندید:خب قطعاهمینطوره که همه میگن. =پس جواب منفی میدم. +میل خودته.فقط ازروی عقل تصمیم بگیر. =باشه....راسی...باعلی صحبت کردی؟ +دیروز حرف زدم. =کِی میاد مرخصی؟ +تازه رفته حالاکه. =دلم خیلی براش تنگ شده.اونروز که زنگ زدباهام درمورد طاها حرف زد،خیلی دلم گرم شد.خیلی حس قشنگی بود.احساس کردم پشتم گرمه.داداش داشتن خیلی خوبه. +خیلی.خیلی خوبه. =اون موقعی که ما اومدیم خواستگاریت،داداش تو ناراحت شده بود؟ +خب بالاخره هم یکمی زورداره،هم استرس.مطمئن باش تاتو جواب منفی ندی علی ام همش استرس داره. =آره حب. +تودوس داری عروس شی؟ینی خوشال شدی اومدن خاستگاری؟ عالیه کمی فکرکرد:نه...مهم نیس برام.بیشتر درسم برام مهمه.توچی؟قبل اینکه مابیایم دوس داشتی؟ +راستشو بخوای،آره. =اَی شیطون. سمیه خندید:خب هردختری آرزوشه عروس شه و لباس عروس بپوشه. =آره واقعا.خودمنم دوس دارم. +تودختری پیداکن که دوس نداشته باشه. =واقعا... به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت چهل وهشت یک ماهی میگڋرد.امروز اول محرم است.درطول این یک ماه،علی یک هفته ای به مرخصی آمدودوباره برگشت.ده شب اول محرم را،خانواده مهدویان مراسم دارند.سمیه از صبح به خانه شان آمد تاکمک کند. =مامان علی نمیاد برا این چن شب؟ ±نه..گف خیلی دوس داشتم بیام ولی مث اینکه دهم محرم عملیات دارن،برای اون آماده میشن. سمیه آهی کشید:ده روزه رفته...ولی خیلی دلتنگشم. عاطفه خانم درآغوشش کشید:فدای دلت بشم من.گفتش برا دوازدهم محرم مرخصی گرفته.میادان شاالله. +ان شاالله. ±این چندشبو بجای علیم عذاداری کن.خیلی این مراسمات رو دوست داره.تاپارسال خیلی ڋوق داشت برای این ده شب.انقدردوست داشت که من واقعا متعجب میموندم...مگه میشه آخه...مطمئنم دلش خیلی گرفته که نیست امسال.... 🌷🌷🌷 ده شب به خوبی برگزارشد.امشب شب آخر بودکه مراسم داشتند. فردایازدهم بود.آخر شب بعداز اینکه مهمانها رفتند،خانواده سمیه هم حاضر میشدند تابروند.حانمهادرآشپز خانه مشغول جمع کردن بودند،بجز سمیه که درحال پیش آقایون روی مبل نشسته بودودر اینستاگرام چرخ میزد. سمانه خانم ازآشپز خانه نگاهی به سمیه انداخت:دخترپاشو برو حاضرشو.دیر وقته. +چشم چشم.میرم الان. ±بذارید امشب بمونه اینجاسمیه. *ان شاالله وقتی علی آقا برگشت تندتند میاد سرمیزنه.الان بریم. ±باشه..من اصرار نمیکنم.ولی دوست داشتیم که.... باجیغ بلندی که سمیه کشید،حرف عاطفه خانم نصفه ماندوهمگی ترسیده به طرف سمیه رفتند.... به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت چهل ونه امروز دهم محرم است.ازصبح عملیات راآغاز کرده بودند.عملیات خیلی سختی بود،ولی علی باقدرت میجنگید. پشت سنگر پناه گرفته بودکه حسین به طرفش آمدوکنارش نشست:علی...ف..فرمانده...فرمانده میگه برو عقب..کارت داره... _این وسط کار چی آخه؟ +نمیدونم...نگفت چیزی به من..بروزودبیا. _باشه. بلندشدوبه سختی به عقب برگشت وپیش فرمانده رفت. =اومدی علی؟ _بله...چیشده؟ =سردار زنگ زده،باید بری تهران. _چی؟چرا؟ =گفت یه کاریه که فقط ازدست خودت برمیاد. _الان باید برم؟ =آره. _ولی فرمانده... =ولی نداره. _من ازکِیه منتظراین عملیاتم. =باید بری _یعنی هیچ راهی نداره؟ =....صب کن به سردار زنگ بزنم. تلفن رابرداشت و به سردار زنگ زد.بعدازچنددقیقه قطع کرد:خیلی اصرار کرد.گفتم که میخوای توعملیات باشی،گفت باشهـ.بعدعملیات بیاد.بعدعملیات بروحتما. _چشم. 🌷🌷🌷 علی چندداعشی را به هلاکت رساند.وضعیت بدی بود.فقط چندنفری مانده بودند وصدها داعشی. علی تیری به سویشان پرتاپ کردکه متوجه شدمحسن زخمی شده. _محسن...خوبی؟ =آره....چی...زی...نیس... _صب کن.الان میبرمت عقب. =نه...چطوری...می...بری؟ درهمین لحظه حسین به طرفشان آمد:بچه ها...برگردیم عقب...نمیتونیم کاری کنیم.. _باشه. کمک کردند محسن بلندشود وبه سختی به طرف مَقَر رفتند.کمی که جلورفتند،ناگهان تیری به پای علی خوردکه موحب شد روی زمین بیفتد. +علی.... _برید شما...فکرمنو..نکنید..دارن میان.. فریادزد:برید دِ. لحظه ای گذشت که داعشی هارسیدندوعلی رابلند کردند.علی سعی کرد ازدستشان بیرون بیاید..اما نتوانست..داعشی بالگد به شکم علی زدوباخودشان بردنش.... به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت پنجاه باجیغ بلندی که سمیه کشید،حرف عاطفه خانم نصفه ماندوهمگی ترسیده به طرف سمیه رفتند.سمیه گوشی اش را روی مبل پرتاپ کردوشروع کردبه هق هق کردن. سمانه خانم:سمیه...چیشدی؟....ها؟.. سمیه همانطور که هق هق میکردبه گوشی اش اشاره کرد:ع...ع...عل...علی... عاطفه خانم:علی چی؟ سیناگوشی سمیه رابرداشت وطوری گرفت که همه ببینند.فیلمی بود:[دوداعشی دور علی ایستاده بودندوعلی هم بادستان بسته وصورت زخمی میانشان ایستاده بود.یکی از داعشی هابازانو محکم پشت پای علی زدکه موجب شدزانوهایش خم بشودوروی زمین بیفتد.داعشی چیزی به عربی گفت که علی سرش رابالا گرفت ومحکم گفت:اربابم...ممنون که گذاشتی توراهت باشم ومثل خودت وتوماه شهادتت وروز شهادتت شهید شم...بعدسرش راپایین انداخت.داعشی هم دوباره چیزی گفت و بی رحمانه شروع به بریدن سرعلی کرد😭💔....] عالیه جیغ زد:نه....این واقعیت نداره...دروغه...الکیه...وشروع کرد به هق هق کردن.سینا بهت زده گوشی را روی میزگڋاشت و بادستانش صورتش راپوشاند.نگاه همه به عاطفه خانم بودکه چیزی نمیگفت وبه گوشه ای خیره شده بودوآرام اشک میریخت. میترسیدندازاینکه گریه نمیکند. اقامحمدبغضش راقورت دادوبه طرفش رفت:عاطفه جان... عاطفه خانم بی حال گفت:دروغ نبود...الکی نبود....علیِ خودم بود...همینطور که همیشه عاشق امام حسینه...اینجام گفت...خودش بود...به خداخودش بود...روی زمین افتاد وبلند بلندگریه کرد:به خداخودش بود.....💔😭💔😭 پ.ن:آنکس که تورا شناخت،جان راچه کند؟.. فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟.. دیوانه کنی هر دوجهانش بخشی... دیوانه تو هردوجهان راچه کند؟ ..💔 به قلم🖊️:خادم الرضا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم رب الشهدا🌷 به شرط عاشقی پارت پنجاه و یک(آخر) تقریبا یک ساعتی بودکه پیکر بی جان علی را آورده بودند.همه فامیل و آشناها خانه اقا محمدجمع شده اند.خانواده علی،دراتاقش کنار پیکرش نشسته بودندـعاطفه خانم اشک میریخت و ارام لالایی میخواند:پسرم،آروم بخواب..آروم بخواب... آقامحمدنمی گڋاشت که تابوت را باز کنند،سرنداشت...سمیه باگریه به طرف اقا محمد برگشت:بابا... ±جان بابا؟ _میخوام باهاش تنها باشم...لطفا...میشه؟ ±آره عزیزم. به،طرف عاطفه خانم و عالیه وعطیه رفت:عاطفه جان...پاشین بریم بیرون...سمیه میخواد باهاش تنها باشه. به سختی بلندشدندوازاتاق خارج شدندودررابستند.به طرف تابوتش رفت.درکاری که می خواست بکند،تردید داشت.اشکهایش راپاک کردوارام تابوتش را بازکردوپارچه سفیدرنگ را ازروی صورتش کنار زد.بادیدن صحنه روبرو،هق هق کردو سرش راروی تابوت گذاشت:خدایاچرا...چراباید زندگی بدون علی رو تحمل کنم؟ اصلا اگه نمیخواسی بمونه برام،چراآوردیش توی زندگیم؟...نه...نه...همون بهترکه اومد...من دوسش داشتم...الانم دارم...فقط فرقش اینکه...الان بیشتر دوسش دارم...علی خیلی دوست دارم.....سرش رااز روی تابوت برداشت وگفت:علیـ نامردی کردی این اول راه رفتی...البته ازاولم قرارمون همین بود...من فقط یوسیله بودم...وسیله ای برای عروجت...علی خیلی دلم گرفته...خیلی...کاش...کاش...هق هق کرد:کاش سری آخرکه زنگ زدی،باهات حزف میزدم...کاش صداتو میشنیدم.کاش....علی بی تو زندگی برام معنایی نداره...قرار نبودانقد وابستت شم که طاقت دوریتو نداشته باشم...نمیدونم چیشدکه اینطوری شد...ولی هرجی بود...حس شیرینی بود دوست داشتنت...علی...دلتنگتم...دلتنگ اون روزایی که بودی...دلتنگ روزایی که معنای خدافظ گفتنامون تافردابود...اشکهایش را پاک کرد:قبل اینکه بری دلتنگت بودم...آخه میدونی...دلتنگی ینی کنار کسی که دوسش داری باشی اما...اما بدونی رفتنیه...علی من ازاولم میدونستم رفتنی ای...ولی نمیخواستم باور کنم این حقیقت تلخو...علی حواست خیلی بهم باشه...خیلی...آها...راسی...حالادیگه میتونم وصییت نامه تو بخونم...من به قولم عمل کردم علی...توام به قولت عمل کن..شفاعتمو بکن پیش بی بی...وصییت نامه راازجیبش درآوردوبوسه ای روی آن زد.بازش کرد،روی خطش دست کشید و باگریه خواند:به نام تک نوازنده گیتار هستی...که مهربان ترین نوازنده است. سلام عشق دلم❤️ مطمئنم الان که اینو میخونی دیگه من نیستم کنارت و به قولت عمل کردی وامانت دار خوبی بودی..امیدوارم حالت خیلی خوب باشه...میدونم سخته برات ازدست دادنم...ولی ازت میخوام زیاد بی تابی نکنی،آخه من طاقت دیدن اشکات رو ندارم..میدونی که میبینمت!پس گریه نکن..چون عڋاب میکشم..سمیه شهادت آرامش من بود..چیزی که ازخدا سالهامیخواستمش..پس خوشحال باش که به آرزوم رسیدم...حالاکه من نیستم خیلی مراقب عالیه باش..خیلی نگران آیندشم..کمکش کن خوشبخت شه..ازهمه ام برام حلالیت بگیر.طاقت عڋاب حق الناس ندارم...به ماماینا بگو خیلی دوسشون دارم...خیلی دوستت دارم سمیه...خیلی...برات ارزوی سعادت و خوشبختی و شهادت دارم...راسی...ناراحت میشم اگه مورد خوبی باشه و ازدواج نکنی..دلخور میشم ازت...همه گیتون رو دوست دارم و به خدا میسپارمتون... ارادتمند شما:علی❤️😔 وخط پایینش نوشته بود:دوستت دارم آیه عشق من♥️.... روی آیه عشق،قطره اشکی به یادگار از علی ریخته شده بود... برگه را به لب هایش چسپاندو هق هق کرد :اروم بخواب عزیزم... 🌷🌷🌷 رویش خاک میریختند..روی تمام خاطراتش...تمام عشقش...تمام رویاهایش...باچشم های گریان خیره بود... آرام زمزمه کرد:دلتنگی یعنی تو...وتو یعنی تمام دنیا...💔 من بادوچشم خویشتن دیدم که جانم میرود.... 💖پایان 💖 به قلم🖊️:خادم الرضا ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐