🌱با این ذکرها
خودت رو ایمن کن 😍
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@masirsaadatee
╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 #استغفاری که به فرموده امام صادق(علیه السلام) شما را به گنج مال یا علم می رساند...
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@masirsaadatee
╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻یک شبهه رایج
مگه خدا نمیگه لااکراه فی الدین، پس چرا این همه احکام اجباری داره اسلام، مثلا حجاب یا چیزای دیگه‼️
پاسخ دکتر غلامی را بشنوید
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
دعای برای ظهور امام زمان(عجل الله) در قنوت نماز
#صحیفه_مهدیه
#دعا
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_و_بیست_و_دوم 🔻 #نبوغ_عیسی_علیه_السلام 🔹هنگامی که عیسی #هفت_ساله
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_وبیست_وسوم
🔻 #مناظره_عیسی_با_کاهنان
🔹عیسی به حلقه درس دانشمندان🧐 #بیت_المقدس وارد می شد و به سخنان آنها گوش فرا می داد و در آنها دقت و تأمل و تفکر 🤔می کرد، او می دید 👀که مردم به راحتی به هر سخن اعتقاد پیدا می کنند و آن را #تصدیق✅ می نمایند.
🔸عیسی نتوانست❌ خود را اینگونه با #مستمعین (گوش کنندگان) هماهنگ سازد وبی اختیار 😌از میان مردم به ارائه #افکار و #آراء_خود🤔 می پرداخت و با بیان حق 📜به مجادله و بحث با آنها پرداخت،
☝️🏻 به حدی که بعضی #کاهنان از برخورد او #عصبانی😡 شده و سؤالات او را #نادیده 😒می گرفتند،
👈🏻اما بتدریج کار به جایی رسید که هرگاه #عیسی لب به سخن🗣 می گشود، همگی سراپا گوش می دادند و عرصه بر آنانی که بر عقیده باطل خود استوار💪🏻 بودند تنگ شد و او را در #سرزنش خود فرو می بردند.
⬅️زیرا تا آن لحظه #سابقه_نداشت کسی در برابر☝️🏻 عقاید باطلشان به مباحثه با آنان بپردازد و یا سخنان شنونده ای بر گفتارشان مقدم بیفتد.
☝️🏻اما عیسی به اعتراض آنها #اعتنایی_نکرد 😒و خشم و کینه آنان، عیسی را از روش خود باز نداشت.
🔸بلکه #سؤالات_خود را چون دانه های باران💧 بر سر آنان فرود می آورد و با #استدلال_های_قاطع💪🏻 خود عرصه گفتار و بیان را بر آنان تنگ می ساخت.
🔹یک روز بحث و مناظره عیسی با #دانشمندان_بنی_اسرائیل آن چنان او را مشغول🤔 ساخت،
که او #خوردن و #آشامیدن را فراموش کرد، مادر عیسی🧕🏻 که به انتظار بازگشت او نشسته بود، ناامید شد،
👈🏻لذا برخاست و به هر جایی که #گمان_میبرد او رفته باشد، سر زد و از هر انجمنی👥 که احتمال حضور او را می داد پرسید،⁉️ ولی چون از جستجو نتیجه ای نگرفت، #آزرده و #خسته به سوی شهر خود بازگشت.
🔹چون مریم از جستجوی در شهر خسته شد😪، فکر کرد که ممکن است عیسی به همراه نزدیکان 👥و یا با بعضی از همشهریان خویش به دهکده بازگشته باشد.
⏪پس در پی او به #دهکده رفت و به جستجوی🧐 او پرداخت ولی چون خبر و اثری از او نیافت،😢 ناچار دوباره به سوی #بیت_المقدس بازگشت و در آنجا به تفحّص فرزند خود پرداخت ولی اثری از او نیافت.❌
☝️🏻 او بار دیگر با دقت بیشتر 🧐در شهر به جستجوی فرزند خود پرداخت و این بار به هر #مکان و #منزلی🏡 که حدس می زد که عیسی به آنجا رفته، سر زد.
👈🏻و در همین حال ناگهان عیسی را دید👀 که در جمع #علما و #بزرگان و در دریای🌊 بحث و استدلال و مناظره غوطه ور است، و قوم را مغلوب #بیان_حق و #استدلال محکم 💪🏻خود کرده است.
✨ مریم از آنچه می دید متعجب شد😲 و با ناراحتی و نگرانی عیسی را نزد خود خواند و پرسید، چرا از من روی گردان شده ای؟!😔
🔹سپس او را مورد #سرزنش قرار داد و به خاطر غیبتش با او درشتی کرد و گفت؛ من در جستجوی تو #سختی ها کشیدم و برای یافتن تو چه #رنجها که تحمل نکردم.😠
🌿عیسی در پاسخ گفت؛ #بحث علمی با علما و مناظره با دانشمندان مرا آنچنان در خود فرو برد 🧐که دیگر نتوانستم به موقع به دیدار شما نایل گردم.😔
☝️🏻 سپس با عرض #پوزش به همراه مادر خود به شهر ناصره بازگشت.
ادامه دارد.....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 قضاوت کردن کسی که میخواد برای امام زمان کار کنه😔
👤 #استاد_رائفی_پور 🎤
💥حتما ببینید👌🏻
#یازینب
____☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ ___
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
▪️ آیا میدانید شباهت امیرالمؤمنین علے(علیه السلام)
و سورہ توحید در چیست ؟⁉️🤔
🌷رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)فرمودند:
✨یا علے ! همانا در تو مثالے است مانند سورہ
🌸قل هو اللـہ احد !❗️
👤هر ڪس آن را #یڪبار بخواند یڪ سوم قرآن را خواندہ است🤗
👤 و هرڪس #دوبار آن را بخواند دو سوم قرآن را خواندہ است😍
👤و هر ڪس آن را #سـہ_بار بخواند ڪلّ قرآن را خواندہ است.🤩
🌷یا علے
👤 هر ڪس تو را در قلبش❤️ دوست داشتـہ باشد ثواب یڪ سوم امّت(مسلمانان)را دارد،✔️
👤و هر ڪس در قلبش❤️ تو را دوست داشتـہ باشد و با زبانش تو را یارے ڪند اجر دو سوم این امّت را دارد ✔️
👤و هر ڪس تو را در قلبش❤️ دوست داشتـہ باشد و با زبانش تو را یارے ڪند و با شمشیرش تو را ڪمڪ ڪند ثواب(ڪلّ)این امّت را دارد🤩✔️
📗(البرهان فے تفسیر القرآن ج5 ص797)
#یامهدی_العجل
_☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت سی ام رفتم سمت در ورودی ،درو باز کردم - سلام خیلی خوش اومدین عز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی ویکم
چند دقیقه ای سکوت بینمون حاکم بود
- نمیخواین حرفی بزنین؟
آقارضا: چرا ،اول از همه میخواستم بگم ،گذشته اتون برام هیچ اهمیتی نداره ، مهم الانه شماست که منو به اینجا کشوند
من تو سپاه کار میکنم،درآمد آنچنانی ندارم،ولی شکر راضی ام
حالا من درخدمتم ،هرچی خواستین بپرسین!
( من آرزوی داشتن تو رو داشتم ،چه سوالی میتونم بپرسم بهتر از این که مال من میشی؟)
آقارضا: رها خانم ،رها خانم
- بله
آقا رضا: من منتظر حرفاتون هستم
- من حرفی ندارم ،بریم
آقا رضا: یعنی هیچ خواسته یا حرفی ندارین!!
- نه
آقا رضا: باشه بفرمایید بریم !
با آقا رضا رفتیم پایین و سر جاهامون نشستیم
عزیز جون با دیدن چهره هامون رو به بابا کرد: آقای صالحی،اگه شما موافق باشین ،هر چه زودتر این دوتا جوون و به هم محرم بشن
بابا: هر موقع خودتون صلاح میدونین ،فقط ما هیچ دعوتی نداریم...
عزیز جون: باشه چشم، پس از فردا بچه برن دنبال کارهای عقد
بابا: باشه
شب خواستگاری تمام شد و من گلایی که آقا رضا خریده بود و گذاشتم داخل یه گلدون ،یه کم آب ریختم داخلش ،بردمش اتاقم
نصفه شب بود که نرگس پیام داد:
زنداداش صبح زود آماده باش بریم آزمایشگاه
- چشم خواهر شوهر عزیزم
زنداداش: خانداداشمون میگه بهت بگم ،شب خوب بخوابی،تو پیامی نداری براش، بهش بگم
-یعنی باور کنم الان خودش گفته اینو؟
نرگس: نه به زبون نیاورده،ولی تو دلش حتمن گفته من همه چیز میفهمم...
- دیونه ،بگیر بخواب
نرگس: چشم،تو هم بخواب که زود بیدار شی
- چشم
نرگس: چشمت بی بلا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
قسمت سی و دوم
بعد از نماز صبح دیگه خوابم نبرد نزدیکای ساعت ۸ بود که نرگس پیام داد نزدیک خونتون هستیم بیا پایین
لباسمو پوشیدم ،چادرمو سرم کردم رفتم پایین
مامان تو آشپز خونه بود
- سلام
مامان: سلام ،صبح بخیر
- مامان جان ،نرگس جون و آقا رضا دارن میان دنبالم بریم واسه آزمایش...
مامان: باشه گلم ،فقط رها جان ،روی میز یه کارته بابات گذاشته گفت شاید به پول نیاز داشته باشی..
- الهی قربون جفتتون بشم ،دستش درد نکنه،فعلن خدا نگهدار
مامان: به سلامت
از خونه بیرون رفتم،ماشین اقا رضا دم در خونه بود ،نرگس هم جلو نشسته بود سوار ماشین شدم - سلام
آقا رضا: سلام
نرگس: سلام عروس خانم ،( برگشت به سمتم ) ببخش رها جون ،طبق دستور آقا داداش ،تا محرم نشدین جلو نیای بهتره...
خندم گرفت
آقارضا: عع نرگس جان
نرگس: جان دلم ،ببخش داداشی از همین اولین روز بین خواهر شوهر و زنداداش تفرقه ننداز
همه خندیدیم و حرکت کردیم سمت آزمایشگاه
بعد از آزمایش دادن ،یه کم رفتیم دور زدیم تا جواب آماده بشه ...
دلشوره داشتم ،میترسیدم جواب مثبت نباشه ،۱۰۰۰ تا صلوات نذر کردم ،خودم از این کارم خندم گرفته بود...
ولی دلم نمیخواست آقا رضا رو از دست بدم
بعد از دوساعت برگشتیم آزمایشگاه، من و نرگس داخل ماشین منتظر شدیم تا آقا رضا بره جواب و بگیره بیاد
نرگس: از قیافه ات مشخصه که میترسی بری داخل جا ترشی...
- دیونه
نرگس: ولا یه لحظه تو آینه خودتو نگاه کن ،چته تو !
نترس بابا ،این داداشمون کمپلت مال خودته - زشته نرگسی الان میاد
،کی میشه منم بیام یه روز این حالتو ببینم
نرگس: فعلن که عزیز جون دبه ترشیمو آماده کرده
- ععع،،،پس آقا مرتضی چی میشه این وسط
( نرگس سرخ شد و چیزی نگفت)
- ای شیطون ،
نرگس: بفرما ،داداش رضا هم داره میاد ،ولی قیافه اش چرا اینجوریه ؟
- نمیدونم ،یعنی.....
قلبم داشت میاومد تو دهنم ،آقا رضا سوار ماشین شد
منو نرگس: خووووب !
اول یه کم ناراحت بود بعد خندید و گفت مبارکه
یعنی دلم میخواست اون لحظه بزنمش
نرگس: ( با برگه آزمایش زد تو سرش ) یکی از طرف من ،دوتا هم از طرف رها جان که داشت سکته میکرد
- دستت دردنکنه نرگس جون
نرگس: فدات بشم،اگه بخوای بیشتر بزنمشااا
- دیگه نمیخواد دق و دلی بچگی تا الانتو رو کنی
آقا رضا ،رو کرد سمت من:
شرمندم
- خواهش میکنم ،لطفا دیگه تکرار نشه ..
آقا رضا: چشم
نرگس: ای زن زلیل از همین اول بسم الله شروع کردی؟
همه خندیدیم و رفتیم سمت بازار...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸