💢↶ نـمـاز شـ🌙ـب عیـد فطـر ↷💢
⤵️ هر کس در شب عید فطر
◽️۲ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️رکعت اول
🔹⇦ سوره «حمد» یک مرتبه
🔹⇦ سوره «توحید» هزار مرتبه
◽️رکعت دوم
🔹⇦ سوره «حمد» یک مرتبه
🔹⇦ سوره «توحید» یک مرتبه
◽️و پس از سلام سر به سجده گذارد
و صد مرتبه بگويد: «اَتُوبُ اِلَی اللهِ»
آنگاه بگويد:
【يا ذَاالْمَنِّ وَالْجُودِ يَا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ
يَا مُصْطَفِیَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَافْعَلْ بِی كَذَا وَ كَذَا】
و بجاى «كذاو كذا» حاجات خود را بخواهد
و روايت است که اميرالمؤمنين علیهالسلام
اين دو رکعت را به اين كيفيت بجا میآوردند
سپس سر از سجده برداشته و میفرمودند:
به حق آن خداوندی که جانم به دست
قدرت اوست هر که اين نماز را بخواند
هر حاجتی از خدا بطلبد البته عطا كند
و اگر به عدد ريگهای بيابان گناه داشته باشد
خدا بيامرزد
↫◄ در روايت ديگرى به جاى هزار مرتبه
سوره توحيد صد مرتبه وارد شده
ليكن اين نماز را بايد پس از
نماز مغرب و نافله آن بجا آورد
و شيخ طوسى و سيد ابن طاووس
پس از پايان نماز اين دعا را نقل كردهاند:
【يا اللهُ يَا اللهُ يَا اللهُ يَا رَحْمَانُ
يَا اللهُ يَا رَحِيمُ يَا اللهُ يَا مَلِکُ
يَا اللهُ يَا قُدُّوسُ يَا اللهُ يَا سَلامُ يَا اللهُ يَا... 】
✍ برای مطالعه دعای کامل
به مفاتیح الجنان مراجعه فرمائید
⤵️ چهارده رکعت نماز بجاى آورد
◽️در هر رکعت:
🔹⇦ سوره «حمد» و «آية الكرسی»
🔹⇦ و سه مرتبه سوره «توحيد»
تا در برابر هر رکعتى ثواب چهل سال
عبادت و ثواب عبادت هر که در آن ماه
روزه گرفته و نماز خوانده براى او باشد
⬅️ ده رکعت نمازى که در شب آخر
ماه رمضان گذشت بجا آورد
شيخ طوسى در كتاب مصباح فرموده
که در آخر شب غسل بجاى آر
و تا طلوع فجر در جاى نماز خود بنشين
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🍂دعــــــای جـــوشن کبیــ4⃣2⃣ـــر🍂🍃 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸✨یا
🍃🍂دعـــــای
جــوشن کبیــ7⃣2⃣ــر🍂🍃
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸✨یا أَحْکَـمَ الْحَاکِمِیـنَ
یَا أَعْـدَلَ الْعَادِلِیـنَ
یَا أَصْـدَقَ الصَّادِقِیـنَ
یَا أَطْهَـرَ الطَّاهِرِیـنَ
یَا أَحْسَـنَ الْخَالِقِیـنَ
یَا أَسْـرَعَ الْحَاسِبِینَ
یَا أَسْمَـعَ السَّامِعِیـنَ
یَا أَبْصَـرَ النَّاظِرِیـنَ
یَا أَشْفَـعَ الشَّافِعِیـنَ
یَا أَکْـرَمَ الْأَکْرَمِیـنَ
《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》
🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃
🌸✨اى قاطـع ترين داوران
اى دادگرتريـن دادگـران
اى راستگوترين راستگويـان
اى پاكتـرين پاكیزگان
اى بهتـرين آفريننـدگان
اى سریعتـرین حسابگـران
اى شنـواترين شنونـدگان
اى بينـاترين بيننـدگان
اى يـاورترين يـاوران
اى گرامیتـرين گراميـان
《پاک و منـزهی تـو
ای که جز تـو معبـودی نیست
فریـاد رس فریـاد رس
ما را از آتش برهان اى پروردگارم》
〰⚜️خــواص این بنــد⚜️〰
◀️ برای آسان شدن کارها ▶️
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃🍂دعــــــــــــای
جــــــــوشن کبیــ8⃣2⃣ــــر🍂🍃
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸✨اَللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِـکَ
یَا عَاصِـمُ یَا قَائِـمُ
یَا دَائِـمُ یَا رَاحِـمُ
یَا سَالِـمُ یَا حَاکِـمُ
یَا عَالِـمُ یَا قَاسِـمُ
یَا قَابِـضُ یَا بَاسِـطُ
《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》
🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃
🌸✨خدايا از تو میخواهم به نامت
اى نگهـدار، اى پايـدار
اى پاينده، اى مهـرورز
اى سلامتی بخش، اى داور
اى دانـا، اى قسمـت کننده
ای بازگيرنـده، اى گشایـش دهنـده
《پاک و منـزهی تـو
ای آنکه جز تـو معبـودی نیست
فریـاد رس فریـاد رس
ما را از آتش برهان اى پروردگارم》
〰⚜️خــواص این بنــد⚜️〰
◀️برای بستن زبان دشمن و بی دین▶️
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃🍂دعـــــــای
جــــوشن کبیــ9⃣2⃣ـــر🍂🍃
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸✨یا عِمَـادَ مَـنْ لا عِمَـادَ لَهُ
یَا سَنَـدَ مَـنْ لا سَنَـدَ لَهُ
یَا ذُخْـرَ مَـنْ لا ذُخْـرَ لَهُ
یَا حِـرْزَ مَـنْ لا حِـرْزَ لَهُ
یَا غِیَـاثَ مَـنْ لا غِیَـاثَ لَهُ
یَا فَخْـرَ مَـنْ لا فَخْـرَ لَهُ
یَا عِـزَّ مَـنْ لا عِـزَّ لَهُ
یَا مُعِیـنَ مَـنْ لا مُعِیـنَ لَهُ
یَا أَنِیـسَ مَـنْ لا أَنِیـسَ لَهُ
یَا أَمَـانَ مَـنْ لا أَمَـانَ لَه
《سُبْحانَکَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَب》
🍃بنام خداوند بخشنده بخشایشگر🍃
🌸✨اى تكیهگاه کسی که تكیهگاهی ندارد
اى پشتيبـان آنكه پشتيبانى ندارد
اى اندوختـه آنكه اندوختـهاى ندارد
اى پنـاه آنكه پنـاهى ندارد
اى فريـادرس آنكه فريـادرسى ندارد
اى افتـخار آنكه افتـخارى ندارد
اى عـزّت آنكه عـزّتى ندارد
اى مـددرسان آنكه مـددرسانى ندارد
اى همـدم آنكه همـدمى ندارد
اى ايمنی بخش آنكه ايمنى بخشی ندارد
《پاک و منـزهی تـو
ای آنکه جز تـو معبـودی نیست
فریـاد رس فریـاد رس
ما را از آتش برهان اى پروردگارم》
〰⚜️خــواص این بنــد⚜️〰
◀️برای مؤفقیت در تحصیل و کسب علم▶️
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وسی_وسوم 🔻 #تواضع_عیسی_علیه_السلام 🔹روزی عیسی بن مریم رو به #حوا
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖
📝 #پارت_دویست_وسی_وچهارم
🔻 #عیسی_در_جستجوی_گنج
🔹روزی عیسی به اتفاق #حواریون از کنار شهری می گذشتند، در بیرون از شهر #گنجی💰 را یافتند
☝️🏻و از عیسی خواستند تا زمانی را در مورد گنج جستجو و تحقیق🔍 کنند.
🌿 #عیسی_گفت؛ شما به کار خود بپردازید.✅
✋🏻من هم در جستجوی گنج داخل این شهر میروم.
🔸عیسی به منزل پیرزنی👵🏻 آمد که با پسرش در نهایت #فقر و #تنگدستی😪 زندگی میکردند
🌿عیسی در چهره پسر آثار #رنج و #استعداد_رشد را دید👀 از او علّت غصه اش را پرسید؟🤔
👱🏻♂ #جوان_گفت؛ مدتهاست به دختر پادشاه علاقمندم💓، اما به علّت #فقر جرأات ابراز آن را ندارم.😞
🌿 #عیسی_به_او_گفت؛ فردا نزد درباریان برو و به آنها بگو که برای خواستگاری💍 دختر پادشاه آمدهام.
👱🏻♂ جوان هم چنین کرد و درباریان او را مسخره کردند😏
تا اینکه پادشاه از جریان مطلع گشت.
☝️🏻هنگامی که جوان را نزد پادشاه بردند
🤴🏻 #پادشاه_گفت؛ به شرطی دخترم را به تو میدهم که این مقداری را که میگویم #یاقوت و #مروارید برایم تهیه کنی.
👱🏻♂جوان جریان را به عیسی گفت و حضرت عیسی او را با #سنگهای_قیمتی نزد پادشاه فرستاد.
🔹 پادشاه که میدانست این جوان #فقیر است با او صحبت کرد و چون فهیمد🤔 عیسی بن مریم این جوان را یاری کرده، دخترش🧕🏻 را به #عقد او در آورد.✅
🔸پادشاه #ولایتعهدی را به دامادش بخشید 😊و پس از چند روز از دنیا رفت⚰ و جوان بر تخت پادشاهی رسید.
⬅️چون عیسی خواست از جوان جدا شود، جوان از او پرسید؛
👱🏻♂ تو با این همه #قدرت💪🏻، چرا اینگونه #فقیرانه زندگی میکنی؟🤔
🌿 #عیسی_فرمود؛ عابد و مومن 🤲🏻خدا و کسی که پستی دنیا🌏 و فنایی آن را میداند هرگز به این چیزها فکر نمیکند.❌
☝️🏻 من در مقام #تقرب_خدا به لذتی معنوی 😍رسیدهام که لذت دنیوی در برابرش ارزشی ندارد.
🔸بعد از آن جوان تخت پادشاهی را #ترک_کرد و از یاران و اصحاب👥 آن حضرت درآمد.
🌿 عیسی با جوان نزد یاران خود بازگشت و گفت: این جوان همان #گنجی است که گفتم در پی آن به شهر می روم.😊
ادامه دارد ....
_☀️ 🌤 🌥 ☁️ _
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا تو رو دوست داره 💓
چطوری میشه اینو فهمید🤔
👤 #استاد_پناهیان🎤
شنیدنی👌🏻
#یازینب
_ ☀️ 🌤 ⛅️ ☁️_
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷
─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
‹✰📙›↫ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۲۵) 🔵کوثر برزخی 🌈پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کننده ای رسی
‹✰›↫ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۲۶)
📙ظهور
💚دنیای مادی همچنان برقرار بود و ما در جوار رحمت الهی همواره غوطه ور بودیم..
🔷غیر از دروازه امام و پیامبران همه ی دروازه های وادی السلام پذیرای سعادتمندان عالم برزخ بود.
🔻اما اخباری که از برهوت به ما میرسید حاکی از این بود که عده ی زیادی از مردم گرفتارند و تعداد اهالی دشت عذاب🌑رو به افزایش بود.
🔥همه ی اینها نشانگر دنیایی پر از ظلم و ستم بود که از یک سو دروازه ی شهادت💠 و از سوی دیگر دشت عذاب🍀 را پررونق تر از همیشه کرده بود...
✅اما مدت زیادی نگذشته بود که با رفت و آمد مکرر فرشتگان ،فضای عجیبی بر وادی السلام حاکم شد.
🔥وقتی علت را از نیک سوال کردم گفت: هرچی هست مربوط به دنیاست،احتمالا قرار است اتفاق بسیار بزرگی بیفتد.
🔅هنگامی از این خبر بسیار مهم باخبر شدم که در جمع بسیار صمیمی و دوستانه ای در میان دوستان نشسته بودم.
در آن لحظه فرشته ای✨ بعد از سلام به ما ،خطاب به یکی از مومنین گفت:
🌀 امامت ظهور کرده،اگر بخواهی میتوانی به دنیا برگردی و در رکاب او باشی و اگر نخواستی میتوانی همینجا در جوار رحمت الهی بمانی.
💫آن مومن با لیاقت،رفتن را ترجیح داده و از پیش ما رفت.
🌹برای همگان مشخص شد که قائم آل محمد (صلی الله علیه و اله) ظهور کرده تا دنیا را از جور و ستم نجات دهد.
مدتها بر دنیای مادی گذشت که البته از نظر ما زمان اندکی بود، ما در این فاصله از تازه واردها اخبار دنیا را میپرسیدیم،
🍃یکی از تازه واردها گفت: جهان در ظلم و ستم میسوخت که ناگهان از مکه خبرهایی رسید که 313 نفر از بهترین و صالحترین افراد زمین گرد هم آمده اند تا با حضرت قائم علیه السلام بیعت کنند.
🌴در روز جمعه ای که مصادف با روز عاشورا بود ناگهان صدای رسا و دلنشینی بلند شد که در تمام عالم پیچید:
🌸بقیت الله خیرُ لَکُم اِن کُنتم مومنین
و ناگهان فریاد زد:
💥انا بقیت الله فی ارضه...
❄️و بعد از آن ندایی از آسمان فرود آمد که حق را در پیروی از قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) می دانست.
⚠️ظالم و مظلوم،کوچک و بزرگ همه در بهتی عظیم فرو رفته بودند.
⛔️در آن حال صدای شیطنت آمیزی از گوشه دیگر دنیا بلند شد که حق را در پیروی کردن از سفیانی می دانست.
❎عده ی زیادی بعد از شنیدن این صدای شیطانی در تشخیص حق دچار شک و تردید شدند.
🌟پس از ظهور حضرت با تعداد یاران اندک خود عازم مدینه می شود،مردم که شنیده بودند این شخص منجی عالم بشریت است از کمی تعداد او سخت در تعجب بودند و باور نمیکردند چنین کسی بتواند بشر را نجات بدهد.
🔆وقتی حضرت به مدینه رسید با خبر شد که سفیانی یک لشکر مجهز را برای قتل او روانه مدینه کرده است..
🌺حضرت از مکه به مدینه می آید اما لشکر سفیانی که در تعقیب او بود در نزدیکیهای مکه در سرزمین بیدائ ناگهان با شنیدن یک ندای آسمانی،در زمین فرو می روند...
🌼یکی دیگر از آگاهان دیگر نیز ادامه داد:
بعد از آنکه تمام جهانیان از ظهور حضرت اگاه شدند،گروه گروه از شیعیان خالص برای بیعت وارد مکه شدند.
🍀تا اینکه یک روز ولوله افتاد که حضرت امروز قیامش را آغاز خواهد کرد و به مقصد مدینه حرکت خواهد کرد.
امام از مکه به مدینه و از آنجا به کوفه آمد و بعد از مدتی آنجا را به قصد عذرا ترک کرد. در عذرا عده ی زیادی به حضرت پیوستند و لشکر با عظمتی را تشکیل دادند.
🌴در همین نقطه حضرت با سفیانی و باقی مانده لشکرش رو در رو شد.
در این صف آرایی حق و باطل،هر کدام از دو گروه قصد براندازی نیروهای طرف مقابل را داشتند..
✅در سپاه امام افرادی مثل: مالک اشتر، مقداد، سلمان، عبدالله ابن شریک عامری،داود رقی و گروه دیگری از بزرگان به چشم میخوردند که از عالم برزخ برگشته بودند تا افتخار یابند و در در رکاب آن حضرت به جهاد بپردازند.
❇️اندک زمانی بعد نبرد سختی انجام شد که به پیروزی سپاه حضرت مهدی علیه السلام🔴منجر شد.
🌹حضرت پس از آن به جنگ دجال حیله گر به تل آفیق(و شاید هم تل آویو) میرود و پس از یک نبرد جانانه در روز جمعه دجال و همراهانش را به نابودی وادار میسازد...
✍ #ادامه_دارد...
┈───╌❆ - ❆╌───┈
💥"~•ʝσɨŋ
✰🍀›
ڪلیڪ ↩️
↶به مابپـــ🦋ــــیوندید↷
─➤💕⊱•❁•─ 🌿─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🥀⃟ٖٜٖٜٖٜ🦋════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت میآوردند سؤال میكرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗بنده نفس تا بنده شهدا 💗
قسمت21
صفحه های گوگول تمام شد و من اشکام
پشت سر هم میبارید
حاج ابراهیم همت مردی بود که واقعا کل
زندگیمو عوض کرد
یاد قدیما تداعی شد،
پارتی
گناه
هوس
قهقهه های مستانه
حالا به کمک یه شهید از همه چی بریدم
باید آدرس مزارش پیدا کنم
گوشی تلفن برداشتم و شماره خونه زینب گرفتم
-الو سلام زینب جان
خوبی؟
زینب: ممنون تو خوبی ؟
چرا صدات میلرزه ؟
چی شده ؟
-میای بریم مزار شهدا ؟
زینب : مزارشهدا رفتن مگه گریه داره ؟
خوب میام میریم
-تند و زود بیا بریم
زینب:باشه
باشه
من تاکسی میگیرم میام گریه نکن
تا زينب بیاد حاضر شدم
روسریمو لبنانی بستم
مانتوی بلندی پوشیدم
چادرمو سرم گذاشتم
کیف پولم گذاشتم تو کیفم
صدای زنگ در بلندشد
در که باز کردم نذاشتم زینب بیاد تو
زینب: توروخدا چای ،شربتی نیاریا
- زینب شوخی نکن حالم خوب نیست بریم
زینب :باشه بیا بریم
من با ماشین داداش اومدم بیا بریم
بازم مثل همیشه رفتیم قطعه سرداران بی پلاک
خیلی بی تاب بودم
زینب:حنانه چته ؟
باهق هق گفتم :میخام برم حاج ابراهیم ببینم
زینب: یعنی چی؟
-آدرس مزارش میخام
برام پیداش کن
زینب:باشه باشه
آروم باش
زینب بعداز یک ساعت گفت :بیا پیدا کردم
امامزاده شهرضا ، قطعه ۲۴
ردیف۷۷،شماره۲۷
-پاشو پاشو زینب
زینب:إه کجا دیونه شدی
-میخام برم شهرضا
زینب:ای خدا این دختر جنی شد چرا یهویی؟
تو اصلا میدونی شهرضا کجاست؟
-خب میرم پیدا میکنم
زینب:الله اکبر
حنانه جان سخته اینهمه راه طولانی را دوتایی
بریم بذار زنگ بزنم داداشم
منو زینب باهم رفتیم خونم
داداش زینب یه ساعته خودش رسوند
زینب پشت ماشین، پیش من نشست سرمو به بغل گرفت
اشکام میومدن
بعداز ۷-۸ساعت رسیدیم ورودی اصفهان
حسین آقا ورودی شهر از یه نفر آدرس جاده شهرضا را گرفت
یک ساعتی با سرعت متوسط طول کشید برسیم
تو حیاط امامزاده شهرضا مزار شهدا بود
بخاطر بدبودن حالم سرم گیج میرفت
ک یهو پیداش کردم
دویدم سمت مزار
خودم انداختم رو مزار.....
🍁 نویسنده: بانو ش🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗بنده نفس تا بنده شهدا💗
قسمت22
خودمو انداختم رو مزار باهاش حرف میزدم یه نیم یا چهل پنج دقیقه بعدش زینب اومد بلندم کرد پاشو بسه حنانه همون جا کنار مزارش نشستم گریه کردم
دختری که شهید را مرده می نامید و اونا را چهارتا استخوان میدونست و همش تمسخر میکردحالا کاملا دیدگاهش عوض شده و شهید دستشو گرفته
-میخام بمونم پیشش زینب
زینب: حنانه میزنمتا
-زینب از تنهایی خسته شدم ۲ ساله مامان و بابام ندیدم
دلم تنگه آغوش بابامه
ززززینب دلم میخاد مامان و بابام همقدمم باشن
زینب :درست میشه عزیزم غصه نخور
حسین آقا زینب رو صداش کرد
زینب رفت و برگشت
حنانه بهتره برگردیم تهران
توکل بخدا و شهدا کن
-باشه
زینب همیشه همه جا توی ۲سال کنارم بود
اما جای خالی خانواده کنارم معلوم بود
برگشتیم خونه زینب رفت خونشون
تا کلید در انداختم وارد خونه شدم بازم دلم گرفت و اشکام جاری شد
رفتم تو اتاقم همون جوری با گریه خوابم برد
با صدای اذان از خواب پاشدم
تواین یک سال بعد از اون که تو خواب شهید
همت بهم نماز را یاد داد
به لطف خودش تمام نمازامو اول وقت میخونم
نمازم ک تموم شد سلامو دادم بازم اشکام جاری شد
خیلی شدید دلتنگ خانواده ام بودم
بغل دست سجاده دراز کشیدم و پاهام تو شکم جمع کردم
اشکام جاری شد نفهمیدم کی خوابم برد با صدای زنگ در از خواب پریدم
حتما زینبه تنها کسی ک تو این دوسال بهم سر میزد همونجوری خواب آلود به سمت در رفتم
اما از دیدن آدم پشت در خشکم زده بود
اشکام دوباره صورتمو شست
خدایا یعنی چیزی ک دارم میبینم واقعیت داره
یا دارم خواب میبینم
واقعا بابام بود
بابا: نکنه جن دیدی نمیخای بذاری بیام تو
-نه نه باورم نمیشه اینجایی
بابا :اومدم دنبالت برگردی خونه
با تمام اختلاف نظرهامون
دیگه نمیخام ترلانم ازم دور باشه
باصدای آرومی گفتم :من حنانه ام
بابا:سرکار خانم حنانه معروفی برو وسایلتو جمع کن بریم خونه ...
🍁 نویسنده: بانو ش🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗بنده نفس تا بنده شهدا 💗
قسمت23
برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم
خانوادمو فقط سر میز ناهار شام میدیدم
اوناهم اصلا باهم حرف نمیزدن
هرزمان دلم میگرفت میرفتم مزارشهدا
باهاشون حرف میزدم دلم باز میشد
بعداز حادثه چشمم کلا کاراته گذاشتم کنار
دوساله محجبه شدم
واقعا خیلی وقتها حس میکنم تو آغوش خدا هستم
بهمن ماه ۹۰ بود کم کم زمستون داشت جاش به بهار ۹۱میداد
تو اتاقم روسریمو لبنانی بستم چادرمشکیمو سرم کردم از خونه خارج شدم به پایگاه رسیدم درش باز کردم دیدم بچه ها دور زینب جمع شدن ازش میخان دعاشون کنه و زینب حلالیت میخاد
من در حال تعجب : کجا ان شاالله زینب
زینب:دارم میرم جنوب خادمی و برگزاری نمایشگاه
زینب خیلی حرفا زد ولی من فقط همین یه جمله را شنیدم
دلم میخاست جای زینب بودم
از پایگاه مستقیم رفتم مزار شهدا و این بار مزاری که به یاد شهید همت بود تا رسیدم اشکام جاری شد و گفتم و.......
🍁 نویسنده: بانو ش🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸