⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖 📝 #پارت_نود_و_هفتم 🔻 #فروش_یوسف_علیه_السلام 🔸یوسف را به #بازار_مصر برده و به
📘 #از_آدم_تا_خاتم 📖
📝 #پارت_نودو_هشتم
🔻 #انتقام_زلیخا_از_یوسف
🌸چنان عشق یوسف عنانش برید
🍃 که جز او دگر هیچ کس را ندید
🌸طلب کرد آنگه ز یوسف وصال
🍃 به عشوه به غمزه به ناز و به حال
🌸از او خواست او را اجابت کند
🍃 به امری که خواهد اطاعت کند
🔹چون #زلیخا دید که نمیتواند🤷🏻♀️ یوسف را به سمت خود کشیده و او را به خود نزدیک کند #غضبناک_شد.😡
👸🏻زلیخا با آن جلال و عظمت یکی از خادمین خود را #به_کامیابی_میخواند، ولی او #امتناع_میکند ✋🏻
🔸در صورتی که این زن #بانوی_کاخ است.
👸🏻 #خانمی_که خدمتگذاران با افتخار😌 دستورش را اجرا می کنند.✔️
☝🏻 لذا #نافرمانی_یوسف برای او بسیار گران و ذلّت و خواری آن برای او ناگوار و #غیرقابل_تحمل است.😤🤦🏻♀️
🔹 لذا #زلیخا_خشمگین_شد و شکست و #ناکامی_وی در میدان عشق💘 او را به انتقام وا داشت
↩️ و #تصمیم_گرفت به خاطر عزت بر باد رفتهاش از او #انتقام_بگیرد.✔️
🧔🏻 #یوسف که در تمام آن چند سال در منزل عزیز مصر زندگی میکرد، #نگاهش همواره به #زمین دوخته شده بود و #هرگز بر چهره زلیخا👸🏻 #نگاه_نکرد.❌
🔸 روزی #زلیخا به او گفت؛
👸🏻: سرت را بالا بیاور به من نگاه کن.
🧔🏻 #یوسف_گفت؛
🍃 #میترسم که بیناییام را از دست بدهم.
👸🏻 #زلیخا_گفت؛ چشمانت بسیار زیبا هستند.
🧔🏻 #یوسف_گفت؛
🍃اول چیزی که در قبر بر چهرهام خواهد افتاد چشمانم می باشد،
👸🏻 #زلیخا_گفت؛
رایحهای بسیار مطبوع داری،
🧔🏻 #یوسف_گفت؛
🍃 سه روز پس از مرگم این بو از بین خواهد رفت و بوی بدی میگیرم.
👸🏻 #زلیخا_گفت؛
چرا به من نزدیک نمیشوی؟ ⁉️
🧔🏻 #یوسف_گفت؛
🍃 به خدا پناه می برم و به او تقّرب میجویم.
👸🏻 #زلیخا_گفت؛
زنی زیبا و بستری از حریر را از دست میدهی.
🧔🏻 #یوسف نگاهش👀 به گوشهای از اتاق افتاد و #یعقوب_را_دید که خطاب به او میگفت؛
🍃 #ای_یوسف تو در آسمانها⛅️ و زمین🌍 #در_زمره_پیامبران_الهی هستی، چگونه میخواهی در زمین جزء گنهکاران باشی❓
👸🏻 #زلیخا به طرف بتی🗿 که در اطاق بود رفت و با پارچهای روی او را پوشاند.
🧔🏻 #یوسف_گفت؛
🍃 تو از بتی که نه میبیند و نه میشنود #حیاء میکنی، پس #چگونه من از خدای یگانه حیاء نکنم⁉️
👸🏻 #زلیخا_به_طرف_یوسف_آمد تا از او کام گیرد
☝🏻 #اما یوسف به طرف درب خروجی🚪 دوید،
👸🏻همسر عزیز، #به_دنبال_او_دوید و پیراهن یوسف👕 را از پشت #پاره_کرد،
🔹در این هنگام #عزیز_مصر🤴🏻 وارد اتاق شد و با دیدن حالت آنها سخت #متعجب😳 و #اندوهگین😟 شد و زن با دیدن شوهرش گفت؛
👸🏻« #کیفر کسی که #قصد_بد به خانواده تو کرده چیست❓ جز اینکه زندانی یا دچار عذاب دردناک شود.»🤷🏻♀️
🧔🏻«یوسف گفت؛
🍃 او از من کام خواست.
↩️در این میان #پسر_عموی_زلیخا که مردی زیرک و #باهوش و #دانا بود وارد شد و از تبادل کلمات داستان را فهمید و گفت؛↘️
👤:☝🏻« #اگر_پیراهن_یوسف👕 از جلو چاک خورده بود زن راست می گوید و یوسف از دروغگویان است.
☝🏻 و #اگر_پیراهن از پشت دریده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از راستگویان است.»✔️
🤴🏻 #عزیز_مصر چون دید👀 پیراهن یوسف از پشت سر پاره شده به حقیقت امر واقف شد ✅
و بیگناهی یوسف آشکار گردید و گفت؛
🤴🏻«بی شک این #نیرنگ از شما #زنان است، که نیرنگ شما زنان بزرگ است.🤦🏻♂️
#ای_یوسف از این پیشامد روی بگردان
و تو #ای_زن برای گناه خود آمرزش بخواه که #تو_از_خطاکاران_بودهای.»
🤴🏻عزیز رو به یوسف کرد و گفت؛
زبانت را از بحث درباره این ماجرا کنترل کن و بترس که این قضیه فاش گردد و بر سر زبانها جاری شود.⚠️
ادامه دارد...
_☀️ 🌤️ 🌥️ ☁️ _
┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═ೋ✿࿐
⛥ @masirsaadatee
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐