⭕️ #خیابان_شهدا ⭕️
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
🔴از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
🌹 #شهدا گاهی،نگاهی...🌹
🌹🌹🌹
*شهیدمدافعحرمــ سجاد زبرجدی*
با دوتا از بچه ها و شهیدسجادربرجدی سرمزار شهید سیدمصطفی میرنعمتی عهدکردیم برای #شهادت دعاکنیم
وشهیدزبرجدی عرض کردن وقرارگذاشتیم که شب اول قبر هرکسی که شهیدشدش😔 تاصبح بالاسرش بمونیم ودعاکنیم #قرآن بخوانیم وزیارت عاشورا
#شهیدزبرجدی اون شب باسیدمصطفی کلی حرف زدش واشک ریخت😔 واون شب شدش شب نوشته شدن، #شهادتش...
بعدازحدود۳سال اقاسجادزبرجدی درسوریه حلب به #شهادت رسیدند...
#شهید_سجاد_زبرجدی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🍃14🍃
#خیابان_شهدا 💠
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌷🕊اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌷🕊دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌷🕊به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌷🕊به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! #مطالعهکردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌷🕊به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم! #شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌷🕊ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌷🕊هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در#دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌷🕊هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحصمیکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌷🕊پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌷🕊دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد... #تمام
🕊🌷از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا گاهی،نگاهی...🌹
روحشون شاد
✨اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّـدٍ وَّ آلِ مُحَمـَّد وعَجـِلْ فَرَجَهُم
@moarefi_shohada
#نحوه_شهادت_قاسم_غریب⬇️⬇️⬇️
⬅️ماه رمضان سال 1394 درست یه روز قبل از شهادت شهید غریب بودشهید قاسم غریب مداح و در سوریه فرمانده بود
#همرزم شهید غریب میگفت: 👇
⬅️اون شب تازه از عملیات #شهر_تدمر به قرارگاه ارتش سوریه برای استراحت برگشتیم. فردای آن روز #شهادت_امام_علی_ع_بود
⬅️میگفت اصلا شهید غریب خستگی براش مهم نبود 👌
#شهید غریب اون شب بچه ها که خواب بودن همه رو با #طبع_شوخی😊 که داشتن برای #قرآن به سر گرفتن بیدار میکردند...
⬅️واین شهید والا مقام در #شب_شهادت_امام_علی_ع ساعت 12/30 #بامداد شربت شیرین #شهادت را نوشید😔
☘59☘
کمتر پیش میآمد که روحالله بیکار باشد همیشه مشغول بود با برنامه ریزی دقیق و خاص خودش تمام کارهایش را به ترتیب انجام میداد👌
گاهی بین کارهایش، زمانهای کوتاهی پیش میآمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمانهای کوتاه هم برنامهریزی داشت✔️ یک #قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود در زمانهای خالی اش مشغول قرآن خواندن میشد☺️ کتاب زبان انگلیسی و عربی را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند📖
روحالله برای تک تک ثانیههای زندگیاش برنامه داشت...
#شهید_مدافع_حرم
روح الله قربانی
@moarefi_shohada
زینب، دختری که بخاطر #حجابش، منافقین با #چادر_خودش خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔
مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر #خودسازی زینب📖 این گونه روایت میکند:
📒زینب در #دفترخودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن #نمازشب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی، #قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم، دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر #گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
📒دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از #محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی #زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و #نهیفش که چند تکه استخوان بود افتادم.
📒به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شبهای طولانی و #بیصدایش، به یاد گریههای او😭 در سجدههایش و دعاهایی که در حق #امام_خمینی(ره) داشت.
🔰زینب در عمل، تکتک موارد آن جدولِ #خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت میکرد.
#شهیده_زینب_کمایی
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
شادی روحش صلوات
#توضیحات✨
در بروجن ، شهري سنتی و صميمی حدود 60 كيلومتری شهركرد؛
به كتابخانه ای زيبا و پربار ميرسی كه بر سينه آن نوشته اند :
كتابخانه ی #شهیده_معصومه_آرامش
می پرسی معصومه كيست؟
می گويند
دختری كه شهيد عفاف خويش شد و #مشهد او كتابخانه !!!
🍂دختري كه به #قرآن عشق می ورزيد ، شيفته #نهج_البلاغه بود
و فرصت های خويش را پس از كلاس و مدرسه در كتابخانه ميگذارند
و با تأمل هاي ژرف به جست و جوی ناشناخته ها ميپرداخت و شور يافتن و تكاپوي فهميدن
#قانون زندگيش بود.
4⃣
#برشے_از_زندگینامه_شهید🌷
#تولد_یک_شهید
🔰شهیدموسوی نژادزاده خمین بود وبزرگ شده شهر #قم دوشهری که نام شان باتاریخ #معاصر کشورمان گره خورده ویادآور زندگی بزرگمردی چون حضرت امام خمینی (ره)هستندکه درخمین متولد شدندومبارزات شان راازقم آغازکردند حالاعبدالحسین نیزبی آنکه خودبداندهمان مسیری رادرزندگی دنبال می کردکه پیرومرادش حضرت امام خمینی (ره)طی کرده بودهرچندچنین تشابهی هرگزنمی تواندذره ای بر #عشق وارادت #مریدی به #مراد خویش کم یازیادکنداماعاشق همواره سعی می کندخودراشبیه ترین شخص به#معشوق کندو عبدالحسین نیزعاشق به دنیاآمده بود.
🔰پدرباجدیت #رشدتکاملی پسرش عبدالحسین رادنبال می کردوحتی وقتی برای سفرحج رهسپار حجازشدبه آخوندمکتبے روستا سپردبودشب وروزحواسش به او باشدو #قرآن یادشان بدهد سال ۵۵عبدالحسین شناسنامه دار شدمدرسه رفت باچهارنفرازبچه هاے روستا کنارهم جمع می شدندودسته جمعی #اذان می گفتنداذان واقامه شان را،۱۶سال
روستابودیم.
سال۵۷بچه هابه همراه پدرشان که روحانی بودبه خمین وتهران رفتندتهران خانه ارباب روستای مان بودندکه برادر سیدعبدالحسین اورابیدارمی کند اذان بگویدارباب بیدارمی شود ومی گویداین بچه هاازالان چقدر #بدبخت هستندپدرسیدمی گویدتوچقدربدبختی!کمی بعدامام تشریف آوردندوبچه هادر راهپیمایی وشرکت در#تظاهرات مثل پدرشان جدی ومصمم بودند.
#و_اما_شهادت✨
دشمن چند بار طرح قتل ایشان را می ریزد و اقدام به #ترور می کند،
اما ناکام می ماند.
لحظاتی پیش از #عروج،
فرزندشان سید محمد هاشم، نزد ایشان می رود.
او می گوید:
🥀 «حال آقا دگرگون بود و حواس شان سرجا نبود.
گفتم: به خبرنگاری وقت داده ام تا خدمت تان برسد، روزش را مشخص کنید.
ایشان با دست اشاره کردند: نه!
دوباره گفتم: من قول داده ام.
ایشان گفتند: نه!
ایشان بر خلاف هر روز که بعد از نماز، #قرآن می خواندند و #ذکر می گفتند، آن روز پیوسته سر به سوی #آسمان بلند کرده و می گفتند:
🌼«لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ؛ اِنَّا للَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»🌼
در آستانه در ایستادند و شال کمرشان را محکم بستند و دوباره همان کلمات را گفتند.
و دوباره به آسمان نگاه کردند.
شهید جباری گفتند:
«آقا ماشین حاضر است.»
ولی ایشان پیاده راه افتاد و وقتی به پیچ کوچه رسیده بود،
زنی به ایشان نزدیک می شود و یکباره صدایی مهیب برمی خیزد و آتش، کوچه را برمی دارد.
دیوار حیاط خراب شد و من زیر آوار ماندم، وقتی چشم هایم را باز کردم، سر آن #منافق ملعون که قطع شده بود، جلوی پایم یافتم و دیدم پدرم، فرزندم، شهید عبداللهی و دیگر شهدا در خون غلطیده اند.»
و بار دیگر #محراب،
نوای ناله خیز سر می دهد و در سوگ سیدی نورانی مویه می کند؛
سیدی از #تبار اسماعیل (ع) که
محراب #قربان گاه او شد؛
سیدی اهل قلم که برگ های سبز از بوستان اندیشه اش به یادگار مانده؛ سیدی اهل #اخلاق و #عرفان که آموزگاری کامل در پارسایی بود و سومین مسافر #محراب.
مردی از قبیله نور که نگاهی فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن می کرد.
یادش جاودان و نامش چو #آفتاب بلند باد
7⃣
#نوشته_ی_شهید✨
شهدا #زنده_اند در نزد ما،
ما نیز در بهانه نبودنشان، به گلایه می گوییم:
کجایید ای شهیدان خدایی،
گویی تا ما این را گفتیم، می گویند نزد شما، ما شما را رها نکردیم.
شما ما را #رها کرده و در طلب #غیر به سر می برید...🍂
آری دل،
درخواست و تمنایی ندارد؛
به زبان می گوییم.
بعضی از این بچه مذهبی ها شکایت می کنند و می گویند:
کاش شهدا بودند، شهدا #گل هستند و ما خارهای دور و برش...🥀
هیچ تا به حال به خودتان گفته اید
چرا شهدا ، #شهدا هستند⁉️
چرا سر سفره امام حسین جمع هستند، جوابش همین است:
عمل کردن به #قرآن و #عترت
حال شهداء چه توقعی از ما دارند⁉️ عکسشان را بزنیم به دیوار؟
یا اسم خیابان ها را بگذاریم شهید فلانی یا منطقه عملیاتی را در حسینه ها پیاده کنیم؟!!
یا فکر کردی توقع دارن هر هفته بروی سر مزارشان و سنگ قبرشان را جارو بزنی و بشوری!!؟؟•••
من یک تکه از صحبتهای مادر شهید #عبدالحمیدحسینی رو می نویسم
ببین شهدا چه #توقعی از ما دارند..
✔️”شهدا #عاملین به قرآن و عترت بودند؛ آنها جان دادند؛
لبیک گفتند به خواسته ی #پروردگارشان؛
کربلایی ساختند به فرماندهی #حسین و علمداری #عباس….🌹
1⃣3⃣
#زندگینامه✨
شهيد حاج محمد ابراهيم همت
در فروردین سال ۱۳۳۴ در خانوادهاي مذهبي در شهرستان شهرضا چشم به جهان گشود.
شهيد همت در زير سايه پدري وارسته و مادري پاكدامن و مهربان، دوران خردسالی را پشت سر نهاد.
او از همان دوران طفوليت بيش از حد معمول ديگر كودكان به #قران و #تعليمات_اسلامي
ابراز علاقه ميكرد به گونهاي كه در سن هفت سالگي از مادرش ميخواهد قران را به او تعليم دهد.
در دوران تحصیلش از #هوش واستعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.🍂
پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانش سرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت.
پس از دریافت مدرک تحصیلی به #سربازی رفت
به گفته خودش #تلخ_ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود که در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
🌿(نمونه ای از رویداد های سربازیشون این بود که،
در ماه رمضان ایشون به سربازا میگن اگه کل ماه رو روزه بگیرید موقع سحر میتونید بیاید آشپزخونه فرماندشون این ماجرا رو که فهمیدن همه ی سربازا رو وادار کردن که روزشونو باطل کنن)🌿
4⃣
#خصوصیات✨
از خصوصیات بارز #اخلاقی ایشان
🔹تقیّد به #نمازاول_وقت بود
🔹ایشان با خانواده خود و مردم بسیار #خوشرو و خوش اخلاق بودن🌺
🔹در همه حال از همسر خود #اطاعت میکردن و به خوبی از او پرستاری مینمودن
🔹برای #تربیت_فرزندان بسار سخت کوش بودن🌾
🔹کمک به #نیازمندان ، شرکت در مراسمات شهداء ومذهبی و #صله_رحم ایشان زبانزد بود
🔹روزشان را با #دعای_عهد آغاز می نمودن؛ با #قرآن مأنوس بودن
و #زیارت_عاشورا خواندنشان
ترک نمی شد•••🥀
9⃣
#خصوصیات✨
🔹شهید به #حضرت_زهرا(س)
علاقه ی وافری داشتند و در بیشتر مداحی هایشان از مصائب ایشان
می خواندند
همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی
سنگ مزارشان بنویسند:
#یازهرا❤️
🔸به #نماز_اول_وقت اهمیت فراوانی می دادند
🔹 #قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند.
🔸به شهید مظلوم #بهشتی و
#آیت_الله_خامنه_ای💚
علاقه فراوانی داشتند••
🔹به خواندن #نماز_شب
و #احترام به والدین و اعضای خانواده اهمیت میدادن.
🔸 مردمداری و وقت شناسی از بارزترین ویژگی های اخلاقی شهید تورجی زاده بود که بسیار مورد توجه قرار می گرفت•••
6⃣
#خصوصیات✨
از ویژگیهای بارز شهید #خوشرویی و #آراستگی ظاهری و پرداختن به #ورزش بود که همین امر در #تواضع و #اخلاص،
ایشان را محبوب دل جوانان میکرد.
# پرهیز_از_ریا، شاخصه دیگر ایشان بود چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بیاطلاع بودند
...
# ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسیالرضا(ع)،
تداوم ارتباط با #قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد،
زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای #عهد، روح بیکرانهاش را زلالتر میکرد. بسیار کمحرف، ساکت ولی در فضای خانهشور و هیجان خود را داشت.
در نزد همگان به خوشپوشی، شیکپوشی، پاکیزگی شهره، اما اهل اسراف و ولخرجی نبود و تنها با مراقبت و نگهداری درست از چند دست لباسش از آنها به مدت طولانی استفاده میکرد....🌷
#ولایت_محوری در زندگی ایشان نمایان بود.
هیچگاه در ایشان با عنوان استاد سطوح عالی حوزه، تکبر و فخرفروشی دیده نشد...
7⃣
#خصوصیات✨
🔹شهید خرازی با #قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت میکرد.
🔸روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینهزنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز
#زیارت_عاشورا بخواند.
🔹حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف #بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از #اسراف سفارش میکرد
🔸شهید خرازی یک #عارف بود.
همیشه با #وضو بود.
نمازش توام با گریه و شور و حال بود و #نماز شب اش ترک نمیشد.🍃
او معتقد بود که هرسرنوشتی که برایمان رقم میخورد و هرچه که به سرمان میآید از #نافرمانی_خداست
و همه ریشه در عدم رعایت
حلال و حرام خدا دارد.
🔹دقت فوقالعادهای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان میآورد که #سهلانگاری و سستی در اعمال #عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.🌷
🔟
🔻شعری از زبان حمید آقا برای همسر بزرگوارشان😍
🌾حالت چگونه است تو ای #ڪربلای_من ؟
🌿تنها ستاره ی دلــ💖ـم
و دلربای من !
🌾 #دلتنگ خاطراتِ📖 قشنگ
قدیمی ام
🌿هستی تو #عاشقانه ترین
لحظه هاے من 😌
🌾اینجا ڪنار قبرحسینم
ولی بدان
🌿پشت سر شماست همیشه
دعای من
🌾حالا تو را قسم به خدا
لحظه ای #بخند😉
🌿 غمگین نباش ذره ای
ای آشنای من
🌾هرشب ڪنار #سفره_افطار،
همسرم
🌿 #قرآن بخوان به صوت قشنگت برای من♥️
🌾هروقت می روی حرمِ
شازده حسین
🌿بخوان زیارتی زِ ته دل
بجای من
🌾این شعر #عاشقانه_ترین
هدیه ی من است
🌿 لطفا قبول ڪن همه را #ڪربلای_من
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@moarefi_shohada
💚❤️
مهدی✨
از دوران کودکی شورِ دینی خاصی داشت و علاقه اش به یادگیری #قرآن و #احکام در میان خانواده وخویشاوندان مشهود بود.🌹
#جسارت و بی باکی مهدی او را در میان همسن و سالهایش متمایز می کرد به همین خاطر کودکی و نوجوانی اش با حوادث بسیار ی همراه بود.🍃
روزهای انقلاب، با روزهای نوجوانی او همزمان شد و آنچه را که مهدی آموخته بود در این روزهای پرتلاطم به کار گرفت.🍂
وقتی درخت انقلاب به پیروزی نشست مهدی هنوز از مرز ۲۰سالگی عبور نکرده بود.
اما #تدبیرهای اوبه عنوان یکی از مسئولین سپاه کرمان بسیاری از توطئه های منافقین و اشرار منطقه کویری را خنثی کرد.🌺
در بیست و یک سالگی از مسئولین سپاه کردستان ( مهاباد ) بود. درایت او در فرماندهی باعث شد تا در شهرهایی که پای مهدی به آنجا می رسید #صلح و #آرامش برقرار شود.🌈
4⃣
🚫این داستان واقعی است🚫:
.
قسمت دوم
#ترک_تحصیل 🔻
بالاخره اون روز از راه رسید
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت:
#هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری #مدرسه!
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم
#وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم
بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز #نفسم جا نیومده بود ،به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم:
ولی من هنوز #دبیرستان...
خوابوند توی گوشم
برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد
همین که من میگم ، دهنت رو می بندی میگی چشم...
.
درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت
اشک توی چشم هام #حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم #ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ... از خونه که رفت بیرون
منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه
مادرم دنبالم دوید توی خیابون
_هانیه جان، مادر ... تو رو #قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
.
.
#ادامه_دارد
📚 📖 📖
#تلنگر
معلم گفت: وقتی #قرآن هست؛
دیگه #ولایت_فقیه نمیخواد..! 😑
شاگرد گفت: وقتی کتاب هسٺ ؛
دیگہ معلم نمیخواد..!😁
🍃"پشت ولی و ولایٺ هستیم"🍃
#با_ولایت_تا_شهادت
#شهید محمد حسن خلیلی 🍃⚘🍃
چون روز میلاد امام حسن عسگری بدنیا آمد اسمش را محمد حسن گذاشتند.ولی رسول صدایش می کردند.
20آذر 65 در خانواده ی مذهبی درتهران متولد شد ،توبحبوحه ی جنگ. پدرومادرش، ایشان و برادرش را جوری بزرگ کردندکه کلا اهل مسجدومنبر وهیئت بودند.
🍃⚘🍃
یه برادر بزرگتراز خود دارد،م برعکس برادرش خیلی اهل شیطنت نبود وسرش به کار خودش گرم بود،کلا بچه آرومی بود
🍃⚘🍃
#13سالش بود که رفت تو بسیج ثبت نام کند،اوایل چون سنش کم بود قبول نمیکردند،اما ایشان آنقدر اصرار وپافشاری کرد تا قبولش کردند.
🍃⚘🍃
#فعال بود ویه جابند نمیشد، عاشق #ورزش بود #وراپل و#کوهنوردی را بصورت جدی ادامه میداد.
دنبال #درس عربی و#نقاشی و #قرآن هم بود و به #زبان عربی هم تسلط داشت.
🍃⚘🍃
روی نماز #اول وقت خیلی حساس بود.
#شبای جمعه پاتوقش بهشت زهرا⚘و شاه عبدالعظیم⚘ بود،هیئت های زیادی هم میرفت،
اما #هیئت ریحانة النبی چیز دیگر برایش بود.
🍃⚘🍃
وتقریبا از سال 85پای ثابت آنجا بود تومسجد گیاهی. تو دانشگاه رشته ی مدیریت رو انتخاب کرد وخواند.
🍃⚘🍃
#سردار شهید دفاع مقدس،
حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیتهایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی های علیه رژیم ، همیشه کفن پوش در صحنه حاضر می شد.
🍃⚘🍃
متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد
۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر
وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد.
🍃⚘🍃
یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و میگفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. »
🍃⚘🍃
تو نامه هایی که از #جبهه می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با #وضو به بچهها شیر بدهید و مال #شبهه دار نخورید و#قرآن زیاد بخوانید. »
🍃⚘🍃
خیلیها ایشان را میشناختند و بهواسطه ارتباط با افراد و اقشار مختلف و تواناییهای فراوانی که در #قرآن و #ورزش جودو داشت و همچنین بهعنوان #فرمانده گردان آموزشی در دانشگاه تربیت پاسداری امام حسین(ع)⚘ تهران مشغول بود. نقش #معلمی در این عرصه، از ایشان انسانی با #اراده ساخته بود که با تربیت شاگردان مختلف در استانهای مازندران، اصفهان، قم و تهران، افراد زیادی را از کودک تا بزرگسال به خود جذب کرده بود.
🍃⚘🍃
#استواری، #صلابت و #آگاهی در مسائل مختلف داشت دارای #توانمندیهای مختلفی بود که قدرت و آگاهی پشت آن بود، در صحبتهایش مقتدارانه صحبت میکرد و این مسأله یکی از نکاتی بود که در کنار نقاط برجسته دیگر زندگی اش؛ از #شهید فردی خاص ساخته بود.
🍃⚘🍃
نمازش #همیشه اول وقت بود
در سیل سال 78 نکا که آسیب فراوانی به شهرستان وارد شده بود، منزل پدری شان نیز دچار خسارت شد و آنها برای ترمیم و بازسازی منزل در کنار پدر کمککار استادکار برای تعمیرات بودند که در آن شرایط سخت و بحرانزده روزی نبود که صدای مؤذن بلند شود یا موقع اذان باشد و ایشان دست از کار نکشد، در هر شرایطی #نماز اول وقت اولویت در کار و برنامههای مختلفش بود.
🍃⚘🍃
#شهیداحمد خطيبي، فرزند مصطفي و ملك ابن يمين، دربيست و پنجم تير ماه سال 1342 در اصفهان به دنيا آمد.
مصطفي خطيبي، پدرش، مي گويد:« در دوران خردسالي احمد،گرفتار و بي كار بودم و به همراه همسرم جاي فردي كه تفأل باقرآن مي زد رفتيم، ايشان گفتند: خداوند هفت فرزند به شمامي.» اولين فرزند خانواده بود. از همان كودكي به #قرآن علاقه داشت،
🍃⚘🍃
با اينكه خيلي بازيگوش بود ولي گاهي در جلسات قرآن حضور پيدا مي كرد.
مادرش بسيار عفيف و با حيا بود و #احمد اين خصلت را ازمادرش آموخته بود. با خواهر و برادرهايش #مهربان بود. با آنكه فعال و پرجنب و جوش بود اما هنگام صبحت كردن با ديگران #آرام و# مودب به سخنان آن ها گوش مي داد.
🍃⚘🍃
به پدر و مادر بسيار #احترام مي گذاشت. مخصوصاً مادر رابسيار دوست داشت و در انجام كارها او را ياري مي كرد .وضعيت اقتصادي خانواده مطلوب نبود و #احمد از همان ابتدا بامحروميت و كمبودها آشنا گش. علاقه زيادي به. درس داشت و درسش خوب بود.
كسي را از خودش نمي رنجاند، معمولاً جاذبه اش خيلي بيشتراز دافعه اش بود و به همه علاقه داشت.
🍃⚘🍃