🍃مادر شهید:
شهید محمدحسین علیخانی متولد کرمانشاه است. از دوران کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به #ائمه_اطهار(ع) و انجام واجبات و ترک محرمات داشت؛ از شش سالگی #نماز را به طور مداوم و اول وقت میخواند و هر جایی که صدای #اذان میشنید حتی در مسافرت و در بین راه برای #نماز_اول_وقت میایستاد و میگفت باید با امام زمان(عج) نماز اول وقت بخوانیم و اگر نماز ما اشکالی داشته باشد به برکت نماز امام زمان نماز ما هم بالا میرود. اهل ایمان و تقوا بود و در تمام دوران زندگی یک لقمه حرام نخورد و از همان دوران همه پولهایش را صرف #خرید_کتاب میکرد و بسیار اهل مطالعه بود.
3⃣
🍃مادر شهید:
یک شب قبل از تولد حسین خواب دیدم یک هدیه برای من از سقف به پایین آمد، در آن لحظه متوجه حضور یک آقایی روی پله شدم که هدیه را با دستان خود به من داد. وقتی نام او را پرسیدم گفت من امام زمان شما هستم گفت و آقایی هم که هدیه را از بالا تحویل داد امیرالمومنین علی(ع) است؛ این هدیه به شما امانت داده میشود، خیلی خوب از او مراقبت کن و سپس او را از تو پس میگیریم.
از آن شب به بعد هر زمانی که پسرم به جبهه میرفت همهاش دلهره داشتم و میگفتم این هدیه را به زودی از من میگیرند و فکر میکردم دیگر هیچ وقت برنمیگردد تا اینکه بالاخره در راه دفاع از حرم آل الله به فیض عظیم شهادت نائل شد و خدا را بابت این پیروزی بزرگ شکر میکنم.
4⃣
🌷محمدحسین علیخانی متولد ۱/۱/ ۵۰ کرمانشاه بود. از همان بچگی اهل مطالعه و درس و کتاب بود. وقتی ۱۵ سالش بود به عنوان بسیجی به جبهه رفت و از آنجا که خیلی #شجاع و #زیرک بود در قسمت اطلاعات عملیات و شناسایی مشغول شد. در سال ۶۷ در عملیات مرصاد آرپیجیزن بود. آنقدر آرپیجی زد که از گوشهایش خون میآمد. بعد از پایان جنگ تحمیلی هم وارد #سپاه شد. او از #فرماندهان ایرانی لشکر ((زینبیون ))پاکستانیهای مدافع حرم بود و در ۱۵ شهریور سال ۹۵ به شهادت رسید. 🌷
5⃣
🔹❓آشنایی و ازدواج شما چگونه رقم خورد؟
ما سنتی آشنا شدیم و ازدواج کردیم. من دانشجو بودم که مادر و خواهر محمدحسین از امور دانشجویی دانشکده شماره تماس مرا گرفته بودند. اول خانوادهها با هم آشنا شدند و بعد من و همسرم با هم آشنا شدیم. سال ۷۸ هم ازدواج کردیم. سه فرزند، یک پسر و دو دختر دارم. پسرم علیاکبر متولد ۸۰، فاطمه متولد بهمن ۸۳ و دخترکوچکم هم متولد فروردین ۹۴ است.
🔹❓با سه فرزند برای شما سخت نبود که رضایت دهید همسرتان به عنوان مدافع حرم آن هم داوطلبانه به سوریه برود؟
ما از روز اول نقطه اشتراکی که داشتیم روی #مسائل#اعتقادی و ولایی بود. یکسری تفاوتها بین خانوادهها و افراد طبیعی است، ولی آن چیزی که برای ما در درجه اول مهم بود بحث #اعتقادات و #ولایت_پذیری بود. ما در این مورد مشکلی با هم نداشتیم، لذا برای رفتن به سوریه هیچ مخالفتی نکردم اگرچه دوری همسرم برای ما خیلی سخت بود. محمدحسین آرزوی #شهادت داشت و از من میخواست تا دعا کنم به مرگ طبیعی از دنیا نرود.
6⃣
♦️همسر شهید:
علاقه ویژه به #فلسفه و #عرفان_دینی داشت و در #تهذیب_نفس فوقالعاده همت داشت. در تمام مسائل جلب #رضایت_الهی برایش مهم بود، این نبود که اهل حرف و شعار باشد. شاید باورتان نشود ما زمانی که میخواستیم جهیزیه تهیه کنیم، سال ۷۸ و ۷۹ گفت که کالا باید #کالای_ایرانی باشد، آن موقع اصلاً بحث مسائل اقتصادی و تحریم نبود، ولی بصیرت و معرفت فوقالعادهای داشت.
#کم_میخوابید و خیلی اهل #مطالعه بود، بنیه اعتقادی فوق العادهای داشت و از طریق معرفت دینی، معرفت سیاسی هم پیدا کرده بود. #تقوا باعث میشود معرفت سیاسی در وجود فرد شکل بگیرد، وقتی به من گفت: میخواهد سوریه برود من احساس کردم که او این رفتن را نوعی تکلیف برای خود میداند، بنابراین گفتم نباید مانع او شوم و مخالفتی نکردم، اما گفتم فکر این نباش که شهید شوی، مواظب خودت باش .
7⃣
🔶چند بار به سوریه رفتند؟
اولین اعزامش به سوریه در اسفند سال ۹۴ مصادف با #ایام_شهادت_حضرت_زهرا (س) بود که دقیقاً ۶۷ روز طول کشید. دفعه دوم که اعزام شد مصادف با #نیمه_شعبان سالروز ولادت صاحبالزمان حضرت مهدی (عج) بود. دفعه سوم مصادف با #ایام_تولد_امام_رضا (ع) بود. آن روز وقتی داشت میرفت از من پرسید چه روزهایی اعزام شدم؟ وقتی من روزهای اعزام را گفتم گفت: فکر کنم خدا برای من برنامهای دارد. گفتم انشاءالله هر چه هست خیر باشد و اگر خدا بخواهد شما میروی و به سلامت برمیگردی و رفت و بعد از ۱۹ روز به شهادت رسید.
8⃣
متأسفانه ایشان مدت ۹ سال کرمانشاه نبود، در تهران خدمت میکرد و از همانجا به سوریه اعزام شد. ما تهران زندگی میکردیم و موقتاً به کرمانشاه آمدیم، چون خانواده من کرمانشاه هستند. بعد از شهادت همسرم ما خیلی اذیت شدیم، تهران برای ما قابل تحمل نبود و دوستان همسرم هم اصرار داشتند پیکر همسرم در کرمانشاه ,,دفن,, شود، بهخاطر همین بود که ما به کرمانشاه آمدیم.
9⃣
🍂بعد از شهادتش کسانی آمدند و گفتند که شهید سرپرست ما بوده و یتیمداری میکرده و من اصلاً از این موضوع اطلاعی نداشتم. همسرم خیلی مظلوم بود، حالا که شهید شد بیشتر او را شناختیم🍂
1⃣0⃣
✨ قسمت #بیست_و_پنجم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
من چی فکر میکردم😐و چی شده بود 😔از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم🏃♀توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن😭
ای کاش میموندم اونروز
تا ادامه حرفشو بزنه... 😭💔
رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم
دلم نمیومد بخونمش😔بغضم نمیزاشت نفس بکشم😢سرم درد میکرد😢
.
نامه📩 رو باز کردم 😢
#به_نام_خدای_مهدی
سلام ریحانه خانم😊🌹
ــ (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد...
چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭)
این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم... اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید ... بلکه من هم عاشقتون بودم😶
از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بیخبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پیبردم😔
حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔❤️وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞
من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😔✋راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم... حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم😔چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔
ریحانه خانم!😊🌹
اگر من و امثال من برای دفاع نرویم و تکه تکه نشیم فردا معلوم نیست چی میشه... همه اینهایی که رفتن و برنگشتن عشق یه نفری بودن😢همه یه چشمی منتظرشون بود😔همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید😔
نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم💔😔
آروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما..........
اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید🙏و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید.👌
سرتون رودرد نمیارم
مواظب خودتون باشید
حلالم کنید...
یاعلی😞✋
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
✨ قسمت #بیست_و_ششم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید😢احساس میکردم کاملا یخ زدم 😢احساس میکردم هیچ خونی توی رگ هام نیست😢اشکام بند نمیومد...😭
.
خدایا چرا؟!😢
خدایا مگه من چیکار کردم؟!😢
خدایا ازت خواهش میکنم زنده باشه🙏
خدایا خواهش میکنم سالم باشه🙏
((از حسادت دل من میسوزد✨از حسادت به کسانی که تو را میبینند!
از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست🍃مثل ماه و خورشید که تو را مینگرند🌤
مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست✨مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تو همه سرشارند🍃از حسادت دل من میسوزد ... یاد آن دوره به خیر که تو را میدیدم))
کارم شده بود شب و روز
دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن😢🙏
یهو به ذهنم اومد که به🕊امام رضا🕊متوسل بشم😢
خاطرات سفر مشهد دلم رو آتیش میزد.
ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم😢ولی اگه سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطوری بود😔شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر خونه زندگیم بود😐
ولی عشق چی؟!😔
آقا جان...😭🙏
این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما...حالا این رسمشه تنهایی ولم کنی؟!
آقاجون من سید رو از تو میخوامااا😢
🌙یک ماه بعد... :
یه روز صبح دیدم زهرا پیام فرستاده :
ــ (ریحانه میتونی ساعت 9
بیای مزار شهدای گمنام؟! کارت دارم)
اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد...😢😢سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار
ــ چی شده زهرا؟😯
ــ بشین کارت دارم😕
ــ بگو تا سکته نکردم😯😨
ــ ریحانه این شهدایگمنامو میبینی؟!😔
ــ اره...خب؟؟😞
ــ اینا هم همه پدر و مادر داشتن...
همه شاید خواهر داشتن✨همه کسی رو داشتن که منتظرشون بود... همه شاید یه معشوق زمینی داشتن ولی الان تک و تنها اینجا به خاطر من و تو هستن.😢
گریم گرفت😭
ــ پس به سید حق میدی؟!😔
ــ حرفات مشکوکه زهرا😯😢
ــ روراست باشم باهات؟؟😒
ــ اره تنها خواهش منم همینه😕
ــ ریحانه تو چرا عاشق سید بودی؟!😢
سرمو پایین انداختم و گفتم :
ــ خب اول خاطر غرور و مردونگیش و به خاطر حیاش🍃به خاطر ایمانش... به خاطر فرقی که با پسرای دور و برم داشت😔
ــ الانم هستی؟؟😢
سرمو پایین انداختم ...😔
ــ قربون قلبت برم...😢
این چیزهایی رو که گفتی الحمدلله هنوز هم داره😔
ــ یعنی چی این حرفت؟!😯
یعنی ...
ــ بیا با هم یه سر
بریم خونهی سید اینا...😢
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
عشقنـد
آن عاشقانی که
پلاکشان را از گردنشان کندند ...
تا گمنام بمانند
امّـا
عکس امامشان را از سینه نکندند ...
نثار ارواح مطهرشان #صلوات
#سلام ✋🏻😊
#صبحتون 💐
#شـهـدایـی 🌷😇
@moarefi_shohada
الگو برداری از شهداء📣
#شهید_امنیت_جواد_زند🌹
شهید همیشه چهره خندان داشت😊 و وقتی ناراحت میشد اصلا به رو نمیاورد.
همیشه نمازش رو اول وقت میخواند و بعد نماز صبح زیارت عاشورا میخواند❤️ .
عاشق رهبر بود،هر چند وقت یکبار از کار چندعکس زیبا از رهبر میاورد وبه خانواده میداد.✅
خیلی خانواده دوست بود همیشه همه خواهر برادرها رو جمع و هماهنگ میکرد وبیرون میبرد همیشه به فقرا وهر کی میامد در خونه کمک میکرد و میگفت نباید دست خالی بره چون به یه امیدی اومده در خانه.😊
اصلا از دروغ خوشش نمیومد❌ وتو جایی که صحبت از کسی وغیبت بود یا میرفت بیرون یا تذکر میداد☝️
#شهید_امنیت_جواد_زند🌹
#ولادت۱۵بهمن۶۳
#شهادت: #۲تیر۹۳
#محل_شهادت: کردستان، کامیاران، #توسط_گروهک_پژاک
#مزار_مطهر _باغ_بهشت_همدان
@moarefi_shohada
شهید مهدی صابری : زیباست وقتی ارباب میآیند بالای سرم تن تکهتکهام برایشان آشنا باشد و با دیدن شباهتهای بدن من و شهزاده علی اکبر(ع)کمی از آن غم و غصه بدن ارباً ارباً تسلی پیدا کند.
@moarefi_shohada
#کلام_شهید
مےنویسم...
هر آنڪس کہ میخوانـد یا میشنود بدانـد...
شرمنـده ام ازینـکه یک جـٰان بیشتر ندارم تا در راه ولےعصر(عج) و نائب بر حقش امام خامنـہاے(مدظله) فدا کنـم :))...
بخشے از وصیت نامه ی شهید #_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷یادش با ذکر #صلوات
وقتی حس میکنی دیگر جایِ تو نیست
خداحافظی کن..
#فهد_العوده
@moarefi_shohada
Alireza Ghorbani - Khiale Khosh (320).mp3
9.73M
خیال خوش...
#علیرضا_قربانی
❤️💚
🥀🍂
شهید...
چشم #تفحص_تاریخ است؛🌷
چشمی که تا ابدیت،
امتداد دارد و تا قیامت، #دوام.
شهید،
مقامی است که معادلش،
در قاموس هیچ #عالمی نیامده است؛
اما رسالت او در تمام ذرات عالم،
#انتشار یافتنی است•••
2⃣
#زندگینامه✨
طلبه شهیده زهرا دقیقی
دراواخر سال 1349 در خانواده مذهبی ودر روستای خداشهر فومن دیده به جهان گشود.🍁
ایشان دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان جا و دوران دبیرستان و تحصیلات حوزوی را به صورت حضوری در شهر رشت و به صورت غیر حضوری در قم گذراند.
وی از همان ابتدای دوران حیات خویش که خود را شناخت
دارای اعتقاد و #ایمانی_قوی بود و #عاشق_اهل_بیت علیهم السلام و #شهادت درراه خدا بود🥀
4⃣
•°•🌷🌷•°•
او همه ی زندگی اش را به پای یک جانباز #شیمیایی ریخت و با او ازدواج کرد
وقتی علت این کار را از او سوال نمودند گفت:
مگر دوست نداری که با یک #شهید گفتگو کنی⁉️
با یک شهید زندگی کنی⁉️
من در هر لحظه از زندگی با همسرم به سرزمین #شهادت می روم،
به دشت های سبز #ایمان می روم،
به انبوه کارزار می روم، به کوه های بلند #انسانیت می روم،
به سرخی شفق می روم،
به قله #توحید می روم.🍂
ما با هم از چشمه های وحدت می نوشیم ،
من با او به #جهاد می روم،
من با او به نبرد اهریمن #نفس
می روم..🌼
5⃣
#به_نقل_از_همسر✨
در سال ۷۶
با خانم زهرا دقیقی #ازدواج کردم. ایشان نذر کرده بود که با یک جانباز ۷۰% ازدواج کند.🌸
حاصل این ازدواج دو فرزند فاطمه خانوم و آقا محمدجواد است•••
6⃣
🌸🍁•••✨
شاخصه یا خصوصیت #اخلاقی خاص ایشان،
شیوه ی #همسرداری بود.🌱
همش دنبال #آشتی بین افراد بود،
دنبال انس و الفت بود.
#احترام فوق العاده ای برای
پدرومادر قائل بود.
پدر و مادر من را بسیار احترام می کرد.🍂
با توجه به شرایط جسمی من که منجر به این می شد که چندین بار در بیمارستان بستری شوم؛
همواره #همراه من بود.
ایشان طلبه بود، حوزه درس خوانده بود؛ اما بعد از آغاز زندگی مشترک حاضر نبود که غیر از بحث #شوهرداری به امورات دیگر برسد.
هم به خاطر وضعیت جسمی من و هم تأکید بر #تربیت و هدایت بچه ها و #مادری_کردن.🌷
7⃣