توبهنامه:
هرچند کم است ارزشِ توبهٔ پیر
بر پای شکستهام ببخشا تقصیر
ای دوست، میان آن همه گوهرِ ناب
این چینیِ بندخورده را هم بپذیر
#رباعی
#توبه
#شعر_توبه
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
May 11
به بهانهٔ بهار:
آی، ای دانهی کوچک! پُری از هستی و عشق
در تو خورشید و هزار آینه پنهان شده است
میگذارم تنِ خاموش تو را در دل خاک
که بهار است و زمین مسجدِ باران شده است
دستِ من روی زمین است و نگاهم به خداست
تشنهای در برهوتم، پُرم از بیم و امید
پیرِ بی عائلهام، گریهکنان، در شبِ مرگ
کودکم، خندهکنان، در تب و تابِ شبِ عید
آی، ای دانه در آن خلوتِ تاریک و نمور
خواب خوش را بتکان از سر و بیدار بمان
یار خونینجگرت را مبر از خاطر خویش
خاک را چنگ بزن، تشنهی دیدار بمان
وای بر من! اگر آسوده در آن خلوتِ سرد
چشم افروخته را، یک سره، خاموش کنی
دانهی کوچک من؛ خواب تو در بسترِ خاک
همچو مرگ است مبادا که فراموش کنی
#علی_مؤیدی
#عید_نوروز
#بهار
#چهارپاره
May 11
تاوان عشقی قدیم است، این روزگاری که دارم
در خون دل ریشه دارد، باغِ اناری که دارم
شاید به سوی زمین است، چشمانِ ماهی که داری
هر شب به لبخند ماه است، چشمان تاری که دارم
لبتشنهام در بیابان، در جستجوی تو حیران
سوغاتِ راهِ کویر است، گرد و غباری که دارم
با دستِ یاران خونی، تنهاییام برملا شد
آری به خاکم سپردند، ایل و تباری که دارم
امروز اگر بازگردی، آیا مرا میشناسی؟
افسوس، نامی ندارد، سنگِ مزاری که دارم
#علی_مؤیدی
#شعر_عاشقانه
#غزل
@moayedialiqom
ای «من»:
با اشک میشویَم نگاهِ خاکیام را
شاید ببینم نیمهٔ افلاکیام را
در خویش میجویم نشان از بینشانه
باید بیابم بیکران را در کرانه
در میزنم این خانه را، آیا کسی هست؟
در خانهٔ من، این منِ تنها، کسی هست؟
ای «من» کجایی؟ آی، در بگشای بر من
لبخندِ روی ماه را بنمای بر من
افسوس شاید سیلْ او را بُرده باشد
ای «من» کجایی؟ آه شاید مرده باشد
۱۲ شهریورماه ۱۴۰۱
#مثنوی
#علی_مؤیدی
#شعر
@moayedialiqom
آهای علی مؤیدی! در کجا سیر میکنی؟ چه میکنی؟ زندهای یا مردهای؟ چندی پیش، در جمع میدیدمت! هنگامهٔ مباحث اقتصادی بود. نان را در تنور مغزهای سنگی میگذاشتند و بازار را آزار میدادند و چوب حراج به داشته و نداشتهٔ آبا و اجدادی میزدند. آتشی بر پا بود امّا تو در آن هنگامه چه میکردی؟ به یاد گلی که در باغچه داشتی بودی؟ میدانم؛ این روزها همه جا سخن از جنگ و نان و خون است؛ کسی از شبنم روی گلبرگها نمینوشد؛ کسی مشتاقانه به تماشای ماهِ کامل نمیرود؛ کسی به ستارهٔ دنبالهدار لبخند نمیزند. میدانم؛ امّا حق به جانب آنان است. وقت تنگ است و شکمها وسیع! چه باید کرد؟ مؤیدی، عجالتاً دنیا دنیای تو نیست...
#علی_مؤیدی
#یادداشت
@moayedialiqom
زمین لرزید و ناگه خانهام مُرد
تمامِ هیبتِ مـــردانهام مُرد
تنم سرد است، همچون خاکم ای مَرد
دگر خاکسترِ نمناکم ای مرد
امید شعله در من نیست، بدرود
دگر جانی در این تن نیست، بدرود
چه باک از مرگ؟ آری، ای خوشا مرگ
اگر این است دنیا، مرحــبا مرگ
در این ویرانه میمیرم که شاید
ز خاکم دانهٔ سبزی برآید...
#علی_مؤیدی
#زلزله
@moayedialiqom
اگرچه در شب میلاد ماه، مسرورم
ولی نهان شده در من غمی که زندهتر است
شبی که ماه بتابد مجال مرثیه نیست
بگو بگو، چه بگویم؟ فرات باخبر است
#میلاد_امام_حسین
#میلاد_حضرت_عباس
تو را آشفته میبینم
سراپا گریه در خنده
شبیه خاطراتی دور
نه در حالی نه آینده
کجایی؟ آی... میدانم
که ما همکیش و همدردیم
بیا از حال و آینده
هزاران سال برگردیم
هزاران سال برگشتیم
هزاران چشمه میجوشد
نگا کن پیرمردی را
که نم نم آب مینوشد
صدای باد و برگ است این
که با هم شاد میرقصند
تمام سبزههای دشت
کنار باد میرقصند
به راه افتاده کوهستان
شقایق خفته بر دوشش
زمین بیدار و خوابیده
گلستانی در آغوشش
چه دنیایی است! میبینی؟
پر از آواز و لبخند است
نه چون دنیای خاموشان
که سرتاپاش در بند است
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom