چندی پیش، میهمان اهالی هنردوست و صاحب فرهنگ "الیگودرز" بودم. شرکت در جشنواره ی منطقه ای شعر آزاد، بهانه ای بود تا با هنرمندان خون گرم و صمیمی آن دیارِ همیشه پایدار، وقت خوشی بگذرانم. خوش روزی بود آن روز... . آن مراسم خوب را به منظور تجلیل از هنرمند جوانی برپا کرده بودند که همه دوستش داشتند، همه... #علی_شاه_علی هنرمند جوانی که خورشید عمر با برکتش خوش درخشیده بود و زود به غروب نشسته بود. اهالی الیگودرز عزیز، ثابت کردند که هنر و هنرمند، چه جایگاه والایی در قلب آنان دارد! سالن همایش های اداره ی ارشاد شهر، پر شده بود از مردمانی که سپاسگزار هنرمند فقیدشان بودند؛ سپاسگزار پدرش که خود نیز دست به قلم بود و بسیار محترم. به چشم خود دیدم که بعد از گذشت حدود یک سال از پرواز آن پرنده ی جوان، چگونه رفیقانش هنوز در فراقش آه می کشیدند و نم نم می سوختند. خدایش بیامرزد. من هرگز او را ندیده بودم و نشناخته بودم اما آن روز، جایگاه او را در بین هم شهریان مهربانش به چشم کم توانم دیدم. مبارک روزی بود... . درود بر روان آن هنرمند فقید و خانواده ی اهل فرهنگش، و درود دو چندان بر مردم عزیز شهر الیگودرز...شهری که ثابت کرد قدر ستارگانش را می داند. هم اکنون، نیماییِ کوتاهی را که برای #علی_شاه_علی سروده ام به او و همشهریانش تقدیم می کنم:
تو را نشناختم ای شاعر تنها،
ولی، امّا...
تو را بر صفحه ی «گودال اسماعیل*»،
تو را در چشمه ی اشک رفیقانت،
تو را پشتِ سکوتِ مادری دلتنگ،
تو در آسمان برفیِ موی پدر دیدم؛
تو را سهرابِ فردوسی،
تو را شهنامه خوان دیدم؛
تو را ای شاعر تنها نه بر روی زمین سرد،
که در هفت آسمان دیدم...
*نام کتابی داستانی از این هنرمند!
#نیمایی
#علی_شاه_علی
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
به بهانه ی یک شعر سپید:
نقدی بر شعر کوتاه "انتقام" اثر #گروس_عبدالملکیان به قلم علی مؤیدی در رسانیوز:
http://rasanews.ir/fa/news/597158
البته دوستان هیأت تحریریه زحمت کشیده اند و برخی کلمات را به فارسی دری! برگردانده اند که من از آنها بی خبر بوده ام...برای مثال: من در متن از سر آگاهی از واژه ی «مدرن» استفاده کرده ام که اشاره ای داشته به مدرنیزم؛ امّا عزیزان آن را به «پیشرفته» برگردانده اند که کلّاً بار معنایی مدرن را ندارد...البته چندان مهم نیست... می توان گذشت. در جایی دیگر، به صلاحدیدشان، تعبیر به «وحدت وجود» را به «وحدت» برگردانده اند که کلام را نیمه جان کرده است...این نیز قابل اغماض است...
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
بوی بهار می رسد:
ای شهر متروکه ی من، عید است عیدت مبارک
فصل بهاران رسیده، فصل جدیدت مبارک
در اوج این بی کسی ها، گل داده اند اطلسی ها
ای شهر دلواپسی ها، نور امیدت مبارک
ای سیب نو برگ و بالم، مثل تو شد ماه و سالم
ای پر شکوفه نهالم، رخت سپیدت مبارک
هم شیطنت های شبدر، هم عطر یاس فسونگر
هم ضرب قلب صنوبر، هم رقص بیدت مبارک...
شهر از صدایم برآشفت، تنهایی ام باز بشکفت
ناگاه با من کسی گفت، از دور عیدت مبارک
#غزل
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
یک قطعه ی دو بیتی:
شب فراق چه خوش بودم ای که آمدی اکنون
امیدِ برگ و برم رفت و بیمِ بهمنت آمد
شب فراق، سراسر امیدِ آمدنت بود
شب وصال تو امّا هراسِ رفتنت آمد...
#قطعه
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
چارپاره ای دیگر:
(شعر برگزیده ی سومین جشنواره ی شعر وحدت اسلامی)
هرچند که از توضیح و تشریح شعرهایم و حاشیه نویسی بر آنها بیزارم امّا تذکار این نکته خالی از فایده نیست که این شعر، روایتگر داستای دو جوی است و در قالب گفتگوی آن دو تکوین و تدوین یافته است:
-هی برادر جان، خدا قوت سلام
آشنایی، آشنایی، کیستی؟
کول بارِ بسته می گوید که تو
مثل مایی اهل اینجا نیستی
-جاری ام از کوهسار پشت سر
سوی دریا می روم امیدوار
زخمی از زخم زبان سنگلاخ
آشنا با گریه های آبشار
-هان برادر، از کدامین چشمه ای؟
-چشمه ی زاینده ی بالای کوه
چشمه ی با ابرها آمیخته
هم نفس با آسمان باشکوه
-ما هم از آن کوه و از آن چشمه ایم
دردمند از زخم های بی شمار
با گذار از دشت های سبز و زرد
سوی دریا می رویم امیدوار
آری از یک تیره ایم آری بیا
آسمان مِهر را باید گشود
ای برادر، راه را تنها مرو
می توان صد جوی نه، یک رود بود
(جوی های قصه مان امیدوار
هم صدا، هم داستان، هم پا شدند
دست ها در دست و دل ها یک دله
عاقبت یک رود نه، دریا شدند)...
داستان این است آری ای رفیق
من روان از کوهسارانم تو نیز
دشت در آغوش و دریا روبروست
ای برادر من مسلمانم تو نیز...
#چهارپاره
#علی_مؤیدی
#وحدت_اسلامی
@moayedialiqom
غزلی به یاد مرغان مهاجر روستای کودکی ام:
صدای سنگ مهاجم، فرار چلچله ها...
دوباره آمده فصل شکار چلچله ها
دوباره مرگ به اردویشان شبیخون زد
دوباره زخم زمانه، دوباره چلچله ها...
به اتّهام رهایی به جرم بی رنگی
به خون کشیده شد اینسان بهار چلچله ها
چه طعنه می زنی ای مرغِ در قفس آرام
به زخم بال و دل بی قرار چلچله ها!؟
بر آن قرار و بر آن آب و دانه ات نفرین!
سلام پاک خدا بر مزار چلچله ها...
#غزل
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
یک قطعه ی دیگر:
کودکی گمشده ام دست تو را می خواهم
من هراسیده ام از بازی این گردونه
من پر از یأسم و تو دشتِ پر از عطر امید
من بیابانم و تو مزرعه ی بابونه
همچو خورشیدی و من شب پره ای در غارم
آه بیزارم ازین زندگیِ وارونه
سینه از آتش نمرود به تنگ آمده است
به کجا می روی ای اشک روان بر گونه...
در شگفتم که مرا همچو سروری ای غم
از کجا آمده ای ای غمِ دیگرگونه؟!
#قطعه
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
معرفی سه کتاب از سه رفیق شاعرمان! سه کتابی که در نمایشگاه امسال حضور دارند:
1. کتاب "هیاهو" از برادر عزیز و گرامی ام جناب محمد مهدی خانمحمدی...این کتاب، که بتازگی از چاپ خارج شده، برگزیده ی یازدهمین جشنواره ی بین المللی "شعر و داستان انقلاب" است. "هیاهو" را انتشارات "شهرستان ادب" به چاپ رسانده است.
2. کتاب "از دوشنبه تا جمعه" از رفیق عزیزمان جناب حسن بیاتانی...این کتاب در انتشارات "پنج دری" به چاپ رسیده است.
3. کتاب "مرز ما عشق است" از رفیق عزیزمان جناب سید محمدمهدی شفیعی...این کتاب، در جشنواره ی شعر انقلاب برگزیده شد. از دیگر افتخارات این کتاب پر افتخار، راهیابی اش به مرحله ی نهایی "جایزه ی قیصر امین پور" و نامزدی جایزه ی "قلم زرّین" است. برای خرید "مرز ما عشق است" نیز می توانید به غرفه ی "شهرستان ادب" در نمایشگاه تهران مراجعه کنید.
یک شعر از "هیاهو" را بخوانید:
تویی پیداتر از پیدا نمی یابیم پیدا را
چرا مانند ماهی ها نمی بینیم دریا را
نشانت می دهد جنگل، بیابان، رود، کوهستان
گمانم یک نفر آیینه کاری کرده دنیا را
نسیمی می وزد وقت اذان از دورهای دور
به آرامی نوازش می کند پلک سحرها را
تجلّی می کند حتی همین بید حیاط ما
اگر من هم بلد باشم تکلّم های موسی را
تویی روشن ترین مضمونِ بکرِ دفترِ هستی
ولی از زودیابی ها نفهمیدیم معنا را
#نمایشگاه_کتاب_تهران
#هیاهو
#از_دوشنبه_تا_جمعه
#مرز_ما_عشق_است
#علی_مؤیدی
#محمدمهدی_خانمحمدی
#حسن_بیاتانی
#محمدمهدی_شفیعی
#معرفی_کتاب
@moayedialiqom
رمضان در راه است:
چنان گنگ غریب افتاده من تنهای خاموشم
به غاری می خَزَم، دل کنده از فردای خاموشم
نه تن پوشی نه چایی آه از این کولاک در رنجم
نه شب تابی نه شمعی وای از این شب های خاموشم
براین دیوارها نامی نشانی یادگاری نیست
نه از ابنای معدومم نه از آبای خاموشم
در این دخمه، درون قلب سنگین و سیاه کوه
کسی گویا خبر دارد از این نجوای خاموشم
کسی از ماورای کوه می خواند مرا چون عشق
رسولش -اشک- می آید به این دنیای خاموشم
بیا شب را بتاران، چشم را چون صبح روشن کن
بباران آتشت را اشک بر صحرای خاموشم...
#علی_مؤیدی
#غزل
@moayedialiqom
غزلی دیگر:
مسیر خاکی دِه در غبار گم شده است
پناه چلچله ها، بیشه زار گم شده است
صدای زنگ دبستانمان نمی آید
کلاس، میز پر از یادگار گم شده است
اذان مسجد دِه، یاکریم، گلدسته
قنات، لانه ی روی چنار گم شده است
کجاست حاصل رنجی که باغبان می برد؟
شبیه دهکده باغ انار گم شده است
مزار دهکده است این «بزرگراه» و منم
کسی که بین هزاران مزار گم شده است
کسی که با چمدانش نشسته سردرگم
کسی که دار و ندارش هزار گمشده است
26 خرداد 1398
#غزل
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom