مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت بیست و هفتم
بازهم سعی می کند بخندد. این بار به ما شاید که فکر می کنیم می توانیم کمکش کنیم. می گوید:
-فقط دعا کنین بچه ها، باشه؟
و آرامتر زمزمه می کند:
-گرچه فکر کنم دیگه از دعا هم کاری برنیاد...
زینب بی تاب تر می شود:
-چی شده مرضیه؟
مرضیه می زند سر شانه زینب:
-هیچی نیست عزیزم. برین بخوابین.
زینب شانه بالا می اندازد:
-باشه. تو هم بخواب که فردا بتونی اعمال ام داوود رو به جا بیاری.
-چشم. منم یکم وقت دیگه میام میخوابم.
به همین راحتی می فرستدمان پی نخودسیاه. تا سحر خوابم نمی برد از ناراحتی مرضیه که همانجا نشسته و به انگشتر عقیقش خیره است. انگار با یک بغض نفس گیر دست به گریبان است و نمی خواهد گریه کند؛ حتی در خفا. حالا می فهمم غصه هایی بزرگتر از غصه من هم در دنیا وجود دارد. هرکسی فکر می کند مشکل خودش از همه برزگتر است درحالی که همیشه یک حالت بدتر هم می تواند باشد. و حالا من نمی دانم مشکل من و خانواده از هم پاشیده و مادرِ عجیب و ناشناسم بغرنج تر است، یا درگیری زینب با بیماری قلبی اش و یا مشکل مرضیه ای که حتی به خودش اجازه گریه کردن هم نمی دهد. مرضیه خودش روانشناس است. حتما باید بلد باشد چطور با این فشار مقابله کند...
نزدیک سحر می روم که صدایش بزنم و می بینم که پلک هایش روی هم افتاده. آرام در گوشش زمزمه می کنم:
-مرضیه...
سریع چشم باز می کند و لبخند می زند. می گویم:
-بیا سحری بخور، چیزی تا اذان نمونده.
-من خواب بودم؟
-خب آره! چشمات بسته بود!
-ولی انگار بیدار بودم. یه نفر اینجا بود که الان نمیدونم کجا رفت؟
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
#کپیشرعا_اشکالدارد❌
🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
🍃🦋🌼
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت بیست و هشتم
-کی؟
-حاج احمد متوسلیان. نشسته بودن جلوی من... داشتن با من حرف میزدن.
غبطه می خورم به حالش. یاد رویای چندشب پیش در حیاط می افتم که هنوز برای کسی تعریفش نکرده ام. می گویم:
-چه خواب قشنگی دیدی...
خیلی جدی می گوید:
-خواب نبود... عین واقعیت بود.
-خوش بحالت. چی میگفتن بهت؟
انگار می خواهد از زیر سوال در برود که می گوید:
-بیا بریم سحری بخوریم. دیر میشه ها.
تا صبح، حس می کنم آب شدن و پژمردن مرضیه مهربان را زیر بار غمی که نمیدانم چیست. و صبح دیگر به وضوح پیداست که چیزی در مرضیه تغییر کرده است. حرف کم می زند و وقتی چیزی می گوید، بغض صدایش را خش می زند. انگار این بغض همدمش شده است. لطیف تر شده اما محکم تر انگار. نمی دانم دیشب پشت خط به مرضیه چه گفتند؛ اما هرچه بود، شاید کمر مرضیه را خم کرد.
در دعای ام داوود رسیده ام به ارمیا. میان نام پیامبران، ارمیا هم هست. تا چندسال پیش نمی دانستم ارمیا هم نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل است. یاد ارمیا افتاده ام و یقین دارم الان برایم پیام فرستاده. اما به خودم قول داده ام تا آخر امروز سراغ موبایل نروم.
اعمال ام داوود که تمام می شوند و موقع دعا کردن که می رسد، می مانم میان انبوه حاجاتم کدام را بخواهم. اصلا گیج شده ام. کدام را اول بگویم، کدام را بعد... می ترسم یکی از حاجاتم از قلم بیفتد. همه را خلاصه می کنم در خواستن آمدن امامم. می دانم اگر او بیاید همه چیز خوب می شود. می دانم بیشتر از هرچیزی، بیشتر از خانواده، کار، تحصیل و هرچیز خوبی به امام نیاز دارم و اگر او نباشد، نه مدرک، نه پول و نه خانواده نمی توانند آرامم کنند. خیالم آسوده می شود و همه دعاهایم خلاصه می شود در خواستن یک امام مهربان، یک پدر، یک پناه.
در مفاتیح نوشته اشک ریختن – حتی به اندازه بال مگس – بعد از دعای ام داوود، نشانه پذیرفتن دعاست. و مرضیه به پهنای صورت اشک می ریزد. این یعنی حاجتش را گرفته است و من هنوز سوالم سر جایش مانده. وقتی مرضیه اشک هایش را پاک می کند و به من و زینب التماس دعا می گوید می پرسم:
-الان توی این شرایط، چطوری میخوای شهید بشی؟
لبخند می زند:
-چطوری و چه موقعش به من ربط نداره. یکی دیگه تعیین می کنه.
-خودت چی دوست داری؟
انگار دوباره در یک رویای شیرین فرو رفته است:
-دوست دارم توی کربلا باشم. همین.
غم رفتن از مسجد با صدای اذان مغرب جان می گیرد در دلم. دوست ندارم بروم. دلم می خواهد بمانم در آغوشش. دلم برای مهمان نوازی اش تنگ می شود...
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
#کپیشرعا_اشکالدارد❌
🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
🍃🦋🌼
🌹
🌸امروز دست های خود را
🌷به سوی آن بی نیاز
🌷بالا می بریم
🌷و پیوسته دعا می کنیم:
🌸خدایا!
🌷غروب این روز را
🌷با غروب
🌷گناهانمان یکی گردان
🌸خدایا
🌷از تو میخواهم
🌷هرچه امام حسین (ع)
🌷در دعای عارفانه ی
🌷عرفه و عید قربان
🌷طلبیده است را به
🌷دوستان و عزیزانم هدیه دهی
🌸آمیـن
بزنین روی لینک پایین👇عیدتون مبارک
http://goo.gl/l6ZEjI
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت بیست و نهم
*******************
دوم شخص مفرد
اینطور که خانم حسینی و همکاراش درباره دختره تحقیق کردن، فکر کنم بشه بهش اعتماد کرد. ما همه چیزو درباره ش بررسی کردیم. خانم صابری و همکارشون نشستن کامل خطش و پیامرساناشو کنترل کردن. چندوقته اکانت تلگرام و اینستاگرامشو پاک کرده. اینطور که خانم صابری می گفت، خوشبختانه هیچ نشونه ای از رابطه با جنس مخالف پیدا نکردن توی چت ها و پیام هاش. چندبار هم دانشگاهی هاش سعی کردن براش پیام بدن و ارتباط بگیرن ولی حتی جوابشونو نداده. خب این خیلی امیدوار کننده ست. یعنی میتونه خودشو جمع کنه، پاک مونده و از همه مهمتر، آتو دست کسی نداره.
خانم صابری یه چیز جالبی درباره ش میگفت. اینکه خیلی از دخترایی که جذب موسسه مامانش شدن، یا دوستای دانشگاهش و بقیه دوستاش، شبهاتشون رو از دختره می پرسن و توی مسائل مختلف باهاش مشورت می کنن؛ حتی به عنوان یه پشتوانه عاطفی هم برای بعضیاشون محسوب میشه. یه جورایی امینشون هست. شخصیت تاثیرگذاریه. خیلی کارا میتونه بکنه.
نمیدونم قبول میکنه همکاری کنه یا نه. ریسک بزرگیه؛ چون با مادرش طرفه. شاید من اگه بودم قبول نمی کردم. دعا کن قبول کنه. ما یکی رو نیاز داریم توی اون موسسه، که زیر و بمش رو برامون بکشه بیرون. اینکه بخوایم نیروهای خودمونو بفرستیم اونجا خیلی زمان بره و ممکنه خیلی موفق نشه. اما دختره خیلی راحت میتونه نفوذ کنه.
تازه یه مشکل دیگه، اینه که ما حداقل هفته میتونیم ازش کمک بگیریم. چون داره برای یه فرصت مطالعاتی میره آلمان. فعلا مشکلی نبوده و بهش گفتیم عادی رفتار کنه و رفتنش رو لغو نکنه. اما من مشکوکم. باید ببینیم یه وقت تله نباشه که بخوان شکارش کنن و تبدیلش کنن به نیروی خودشون.
نمیدونم اون دختر از اینکه میخواد تنها بره یه کشور دیگه چه حسی داره... اما تو که خیلی خوشحال بودی. یادته؟ وقتی اجازه ش رو از بابا گرفتی، بابا اول اخم کرد. گفت تنهایی داری میری؟ تو هم یه حالت مظلومانه به من نگاه کردی و گفتی: داداشم اونجاست اون مدت. خیالتون راحت.
بابا هم که فهمید منم همونجا ماموریت دارم، خیالش راحت شد. خندید و گفت: حالا یه هفته میخوای منو با این اژدها تنها بذاری؟!
به مرتضی اشاره میکرد! راست می گفت، تو که نبودی خونه رو نمی شد تحمل کرد. تو بلد بودی چطوری فضای خونه رو شاد نگه داری. همه ما خودمونو داده بودیم دست مدیریت تو. اگه تو نبودی ما بلاتکلیف می شدیم...
دست انداختی دور گردن بابا و بوسیدیش. گفتی حتما برای همه مون دعا می کنی. مگه نه؟ خب الان به دعات نیاز دارم... به دعای تو، به دعای مامان...
دیروز که با خانم صابری جلسه داشتیم، بهش گفتم باید یه پرونده جدا برای اون خانم و موسسه ش تشکیل بشه. خانم صابری هم موافق بودن. یکی از همکارای خانم صابری که اسم جهادیش خانم محمودی هست، وقتی گفتم پرونده جدا تشکیل بدیم خیلی جدی گفت: لطفا روشن کردن تکلیف اون موسسه رو به عهده ما بذارین. ماها زبونشونو بهتر می فهمیم. من نمیتونم اسم خودم رو بذارم زن، ولی نتونم از پس امثال ستاره جناب پور بربیام.
خانم صابری هم حرفشو تایید کرد. اینطور که بوش میاد، ما با یه خانه فساد معمولی طرف نیستیم. اصلا انگار هدف جناب پور فساد و فحشا نیست. یا هدف اصلیش نیست. توی باشگاهش، دخترا و خانم ها رو جذب می کنه و می کشونه توی کلاسای موسسه ش. مخصوصا کسایی که یه مشکلی تو زندگی شون دارن و نیاز به حمایت عاطفی دارن. بعد از کلاسای توانمندسازی اقتصادی شروع میشه، کم کم وارد آموزشای عقیدتی میشه و کار می کشه به عرفانای کاذب.
قرار شده فعلا خانم صابری با دختر ستاره جناب پور در ارتباط باشه. منتظریم ببینیم چی جواب میده و حاضره همکاری کنه یا نه...
****************************
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
#کپیشرعا_اشکالدارد❌
🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
🍃🦋🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رهبر انقلاب: توصیه بنده به عزاداران امام حسین(ع) در ماه محرم، گوش کردن به قوانین ستاد ملی کرونا است
🔹در عزاداریها معیار آن چیزی است که کارشناسان بهداشت و ستاد ملی مقابله با کرونا میگویند.
🔹بنده شخصا هر آنچه که آنان بگویند را رعایت میکنم و توصیه من به همه هیئتداران و منبریها این است که به سخنان کادر بهداشتی گوش کنند، کرونا مسئله کوچکی نیست و اگر همین رعایتها هم انجام نشود آن وقت ممکن است به فاجعهای ختم شود که آن سرش ناپیدا باشد.
"ان شاء الله منبری ها گوششون به دهان رهبرمعظم است "
#خودنویس
#هیام
آرزو دارم:
چرخ گردون ، چه بخندد ، چه نخندد ، تو بخندی
مشکلی ، گر تو را ، راه ببندد ، تو بخندی
غصه ها ، فانی و باقی ، همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد ، تو بخندی
روز و روزگاران خوش و ایام به کام...💐🌸🍂🌱🌷🌸
🎊🎉 عید قربان بر شما مبارک 🎉🎊
"ره جو"
*اصلاحیه: افسار دلم دستِ خدا بود چنین شد
ای وای اگر دست خودم بود چه میشد ...
شاعرش هم نمیدونیم کیه؟ اگر کسی میدونه بگه.
حمید مصدق باید باشه
#خوشهیماه