🌹
🌸امروز دست های خود را
🌷به سوی آن بی نیاز
🌷بالا می بریم
🌷و پیوسته دعا می کنیم:
🌸خدایا!
🌷غروب این روز را
🌷با غروب
🌷گناهانمان یکی گردان
🌸خدایا
🌷از تو میخواهم
🌷هرچه امام حسین (ع)
🌷در دعای عارفانه ی
🌷عرفه و عید قربان
🌷طلبیده است را به
🌷دوستان و عزیزانم هدیه دهی
🌸آمیـن
بزنین روی لینک پایین👇عیدتون مبارک
http://goo.gl/l6ZEjI
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت بیست و نهم
*******************
دوم شخص مفرد
اینطور که خانم حسینی و همکاراش درباره دختره تحقیق کردن، فکر کنم بشه بهش اعتماد کرد. ما همه چیزو درباره ش بررسی کردیم. خانم صابری و همکارشون نشستن کامل خطش و پیامرساناشو کنترل کردن. چندوقته اکانت تلگرام و اینستاگرامشو پاک کرده. اینطور که خانم صابری می گفت، خوشبختانه هیچ نشونه ای از رابطه با جنس مخالف پیدا نکردن توی چت ها و پیام هاش. چندبار هم دانشگاهی هاش سعی کردن براش پیام بدن و ارتباط بگیرن ولی حتی جوابشونو نداده. خب این خیلی امیدوار کننده ست. یعنی میتونه خودشو جمع کنه، پاک مونده و از همه مهمتر، آتو دست کسی نداره.
خانم صابری یه چیز جالبی درباره ش میگفت. اینکه خیلی از دخترایی که جذب موسسه مامانش شدن، یا دوستای دانشگاهش و بقیه دوستاش، شبهاتشون رو از دختره می پرسن و توی مسائل مختلف باهاش مشورت می کنن؛ حتی به عنوان یه پشتوانه عاطفی هم برای بعضیاشون محسوب میشه. یه جورایی امینشون هست. شخصیت تاثیرگذاریه. خیلی کارا میتونه بکنه.
نمیدونم قبول میکنه همکاری کنه یا نه. ریسک بزرگیه؛ چون با مادرش طرفه. شاید من اگه بودم قبول نمی کردم. دعا کن قبول کنه. ما یکی رو نیاز داریم توی اون موسسه، که زیر و بمش رو برامون بکشه بیرون. اینکه بخوایم نیروهای خودمونو بفرستیم اونجا خیلی زمان بره و ممکنه خیلی موفق نشه. اما دختره خیلی راحت میتونه نفوذ کنه.
تازه یه مشکل دیگه، اینه که ما حداقل هفته میتونیم ازش کمک بگیریم. چون داره برای یه فرصت مطالعاتی میره آلمان. فعلا مشکلی نبوده و بهش گفتیم عادی رفتار کنه و رفتنش رو لغو نکنه. اما من مشکوکم. باید ببینیم یه وقت تله نباشه که بخوان شکارش کنن و تبدیلش کنن به نیروی خودشون.
نمیدونم اون دختر از اینکه میخواد تنها بره یه کشور دیگه چه حسی داره... اما تو که خیلی خوشحال بودی. یادته؟ وقتی اجازه ش رو از بابا گرفتی، بابا اول اخم کرد. گفت تنهایی داری میری؟ تو هم یه حالت مظلومانه به من نگاه کردی و گفتی: داداشم اونجاست اون مدت. خیالتون راحت.
بابا هم که فهمید منم همونجا ماموریت دارم، خیالش راحت شد. خندید و گفت: حالا یه هفته میخوای منو با این اژدها تنها بذاری؟!
به مرتضی اشاره میکرد! راست می گفت، تو که نبودی خونه رو نمی شد تحمل کرد. تو بلد بودی چطوری فضای خونه رو شاد نگه داری. همه ما خودمونو داده بودیم دست مدیریت تو. اگه تو نبودی ما بلاتکلیف می شدیم...
دست انداختی دور گردن بابا و بوسیدیش. گفتی حتما برای همه مون دعا می کنی. مگه نه؟ خب الان به دعات نیاز دارم... به دعای تو، به دعای مامان...
دیروز که با خانم صابری جلسه داشتیم، بهش گفتم باید یه پرونده جدا برای اون خانم و موسسه ش تشکیل بشه. خانم صابری هم موافق بودن. یکی از همکارای خانم صابری که اسم جهادیش خانم محمودی هست، وقتی گفتم پرونده جدا تشکیل بدیم خیلی جدی گفت: لطفا روشن کردن تکلیف اون موسسه رو به عهده ما بذارین. ماها زبونشونو بهتر می فهمیم. من نمیتونم اسم خودم رو بذارم زن، ولی نتونم از پس امثال ستاره جناب پور بربیام.
خانم صابری هم حرفشو تایید کرد. اینطور که بوش میاد، ما با یه خانه فساد معمولی طرف نیستیم. اصلا انگار هدف جناب پور فساد و فحشا نیست. یا هدف اصلیش نیست. توی باشگاهش، دخترا و خانم ها رو جذب می کنه و می کشونه توی کلاسای موسسه ش. مخصوصا کسایی که یه مشکلی تو زندگی شون دارن و نیاز به حمایت عاطفی دارن. بعد از کلاسای توانمندسازی اقتصادی شروع میشه، کم کم وارد آموزشای عقیدتی میشه و کار می کشه به عرفانای کاذب.
قرار شده فعلا خانم صابری با دختر ستاره جناب پور در ارتباط باشه. منتظریم ببینیم چی جواب میده و حاضره همکاری کنه یا نه...
****************************
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
#کپیشرعا_اشکالدارد❌
🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
🍃🦋🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رهبر انقلاب: توصیه بنده به عزاداران امام حسین(ع) در ماه محرم، گوش کردن به قوانین ستاد ملی کرونا است
🔹در عزاداریها معیار آن چیزی است که کارشناسان بهداشت و ستاد ملی مقابله با کرونا میگویند.
🔹بنده شخصا هر آنچه که آنان بگویند را رعایت میکنم و توصیه من به همه هیئتداران و منبریها این است که به سخنان کادر بهداشتی گوش کنند، کرونا مسئله کوچکی نیست و اگر همین رعایتها هم انجام نشود آن وقت ممکن است به فاجعهای ختم شود که آن سرش ناپیدا باشد.
"ان شاء الله منبری ها گوششون به دهان رهبرمعظم است "
#خودنویس
#هیام
آرزو دارم:
چرخ گردون ، چه بخندد ، چه نخندد ، تو بخندی
مشکلی ، گر تو را ، راه ببندد ، تو بخندی
غصه ها ، فانی و باقی ، همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد ، تو بخندی
روز و روزگاران خوش و ایام به کام...💐🌸🍂🌱🌷🌸
🎊🎉 عید قربان بر شما مبارک 🎉🎊
"ره جو"
*اصلاحیه: افسار دلم دستِ خدا بود چنین شد
ای وای اگر دست خودم بود چه میشد ...
شاعرش هم نمیدونیم کیه؟ اگر کسی میدونه بگه.
حمید مصدق باید باشه
#خوشهیماه
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت سی ام
این بار در پارک قرار گذاشته است. نشسته ام تا برود آبمیوه بخرد و بیاید. به این فکر می کنم که اینبار هم جواب سوالاتم را قطره چکانی و نصفه نیمه میدهد یا دقیق تلکیف را روشن می کند؟
با آبمیوه می رسد و تعارف میکند. تشکر می کنم و می گویم:
-تونستین چیز دیگه ای بفهمین؟
بی مقدمه می رود سر اصل مطلب:
-به شما بستگی داره دخترم.
-یعنی چی؟
کامل به طرفم برمی گردد و می گوید:
-مامانت خیلی دوست دارن بهشون توی موسسه کمک کنی، نه؟
سر تکان میدهم:
-آره ولی از وقتی فهمیدم اونجا چه خبره اصلا میلی به اینکار ندارم.
-ولی باید حداقل تا قبل رفتنت بهش کمک کنی! درواقع به ما.
شاخ در می آورم: چرا؟
-ببین... ما باید دقیقا بفهمیم اون موسسه تحت نظر کی اداره میشه، از کجا تامین میشه و اهداف بلندمدت و کوتاه مدتش چیه. برای اینکه بفهمیم، باید یه نفر رو اونجا داشته باشیم. تو بهترین گزینه ای از دید من. اما بازم، هرجور صلاح میدونی. هیچ اجباری نیست.
خون به مغزم هجوم می آورد. یعنی باید بروم جاسوسی کنم، آن هم از مادرم؟! مسخره است! این را بلند می گویم. دستانم را می گیرد:
-ببین عزیزم، اولا گفتم هیچ اجباری نیست. دوما شما از مادرت جاسوسی نمی کنی. مگه خودت نگفتی مامانت هم یکی از اعضای هیئت مدیره ست؟ شاید خودشم نمیدونه چکار میکنه. یه درصد احتمال بده با این کارت، بتونی به مامانت کمک کنی و زودتر از این جریان بکشیش بیرون. تازه این غیر از کمکیه که به دخترا و زن های کشورت می کنی. وقتی یه مشکلی، یه کاستی ای توی جامعه هست، همه ما شرعا مسئولیم اگه کاری ازمون برمیاد انجام بدیم. درسته؟
هیچ نمی گویم و فقط سعی میکنم جلوی سرازیر شدن اشک هایم را بگیرم. ادامه می دهد:
-ببین... این همه دختر و زن دارن می افتن توی منجلاب فساد. میتونی خودت رو جای یکی از اونا بذاری؟ نمیشه بگی به من ربطی نداره. اگه الان جلوی این فسادو نگیریم، دیر یا زود دامن همه مونو می گیره. اریحا... زشته که ما زنها، خودمون نتونیم خودمونو جمع کنیم. غیرت که فقط برای مردا نیست. زشته ما بی غیرت باشیم و وایسیم نگاه کنیم چه بلایی داره سر هم نوع و هم جنسمون میاد.
راست می گوید؛ اما مادرم است. بین دوراهی مانده ام. مادرم، یا کشورم؟ هردو عزیزند. مادر من هرکاری کرده باشد، مادر من است. روی چشمم جا دارد. حتی اگر برایم کم گذاشته باشد، حتی اگر مجرم امنیتی باشد، بازهم دلیل نمی شود حرمتش را بشکنم. می گویم:
-درست میگین، ولی مامانمه! این خیانت نیست بهش؟ این نامردی نیست؟
-نامردی اینه که انحراف مامانت رو ببینی، اما دست رو دست بذاری تا جرمش سنگین تر شه یا اگه جرمی نکرده، بعدا آلوده بشه و نشه کاریش کرد. بهت قول میدم، اگه بی گناه بود مشکلی براش پیش نیاد. و اگه گناهکار بود سعی کنم براش تخفیف بگیرم. این جاسوسی نیست اریحا. خیانت هم نیست. ولی بازم، هرجور راحتی.
سرم را پایین می اندازم. دوست دارم بدانم اگر خودش بود چکار می کرد؟ زمزمه می کنم:
-بذارین یکم فکر کنم.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
#کپیشرعا_اشکالدارد❌
🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
🍃🦋🌼
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسم
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی 🧕
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت سی و یکم
پیشانی ام را می بوسد:
-مطمئنم بهترین تصمیم رو میگیری.
و می رود و من را با یک دوراهی تنها می گذارد. شاید این سختترین امتحان زندگی ام باشد. کاش می شد دردم را به یک نفر بگویم، بلکه مشورت بدهد یا حداقل دلداری ام بدهد. اما این درد خودم است. باید خودم با آن کنار بیایم. بی اختیار زنگ می زنم به عزیز. هنوز بوق نخورده جواب می دهد:
-سلام عزیز دلم.
-سلام عزیز. خوبین؟ زیارت قبول.
-سلامت باشی. خوبی؟ بابا و مامان خوبن؟
کاش می شد همین جا بگویم پدر را نمی دانم اما مادر خوب نیست. اما فقط می گویم:
-الحمدلله.
-دیگه چه خبر؟
-سلامتی... میگم عزیز... میشه اونجایید، خیلی برام دعا کنید؟
-من که همیشه دعات میکنم، اینجا هم دائم به یادتم.
-نه... دعای ویژه میخوام. جلوی پنجره فولاد. دعا کنین خودشون راهنماییم کنن و بندازنم توی مسیر درست.
-ان شالله عزیزم. حتما دعا میکنم.
مکالمه مان که تمام می شود، با خودم فکر می کنم کجا بروم که کمی ذهنم آرام شود. یاد عمو صادق می افتم. امیدوارم از ماموریت برگشته باشد.
سراغ عمو صادق را از زن عمو گرفتم و فهمیدم رفته باغشان. بدون اینکه خبر بدهم، راه افتادم که بروم باغ. باغ عمو در حاشیه شهر است. در واقع یک زمین بزرگ است که قسمتی از آن برای ماست و قسمتی برای عمو صادق و قسمتی برای پدربزرگ. سهم عمو یوسف هم به پدربزرگ رسید. باغ ما خیلی وقت است متروک مانده؛ اما عمو صادق علی رغم مشغله اش، زیاد به باغش سر می زند. در باغش گلخانه دارد و بچه هایش گلدان های زینتی پرورش می دهند. چندنفر را همینطوری برده سر کار.
مقابل در باغ پارک می کنم. ماشین عمو جلوی در است، یک پاترول قدیمی. چندبار به در باغ ضربه می زنم و صبر می کنم. صدایی که تازه دو رگه شده از داخل باغ به گوش می رسد:
-کیه؟
احمد است، کوچکترین فرزند و تنها پسرِ عمو صادق که تازه پشت لبش سبز می شده. می گویم:
-مهمون نمی خواین پسر عمو؟
در باغ باز می شود و احمد با چشمان متعجب نگاهم می کند. سرش را کمی از در بیرون می آورد که ببیند کسی همراهم هست یا نه. می گویم:
-تنها اومدم.
احمد لب می گزد:
-نباید تنها می اومدین... خطرناکه.
-حالا راهم نمی دی؟ برگردم؟
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
#کپیشرعا_اشکالدارد❌
🦋🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
🍃🦋🌼