مدافعان حرم 🇮🇷
اینم #یادمان من در گلزار شهدای #بهشت_زهرا
آدرس دقیق #یادمان من👈 قطعه ۲۶، ردیف ۵۲، شماره ۱ ........
دوستان ببخشید وقتتون رو گرفتم......راه #شهدا رو بی رهرو نذارید......
سعی کنید هرکاری میکنید #نیتتون واسه رضای #خدا باشه....
#یـــــا_عـــلــــے_رفــــقــــا✋
مدافعان حرم 🇮🇷
مادر بزرگش میگفت،
پسرم هرسری از #سوریه برمیگشت از در وارد میشد و میگفت:
مامان جون ،#بی لیاقت برگشتم.
اخرین باری که اوردنش؛
بهش میگفت دیدی این سری با #لیاقت برگشتی..
(راوی همرزم شهید)
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سید_محمد_حسینی
ولادت 👈۱۳۷۳/۳/۵
شهادت 👈۱۳۹۶/۳/۶
نام_جهادی👈 #سلمان
مسئول 👈اطلاعات تیپ
تیپ #فاطمه_الزهرا(س)
#لشکر_فاطمیون
نحوه شهادت👈در جریان گشت شناسایی در منطقه «الطنف» مرز اردن و عراق بر اثر انفجار #مین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مزارمطهر👈#قطعه۵۰ ردیف۱۳۸
#بهشت_زهرا(س) #تهران
#شادی روح#شهدا🌺صلوات🌺
#قاب_ماندگار🌱
به دليل حافظه بسيار خوبش #سوره_بقره را در يك روز "حفظ" نمود😳👌و به همين جهت جزو قاريان ممتاز و برنده يك مدال طلا شد🏅و تا زمان #شهادتش موفق به #حفظ_كل_قرآن شد...👌😍
حافظ کل قرآن بود اما به دلیل اینکه همیشه قرآن را از روی مصحف میخواند هیچگاه حافظ بودنش را متوجه نشدند☝️ نمرات او در دوران تحصيل بسيار خوب بود به طوری كه در سال آخر با معدل بالا قبول شد و توانست در رشته مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت پذيرفته شود👌
#شهید_علیاکبر_شاهمرادی🌹
شهادت: ۱۳۶۱ فتح خرمشهر
قطعه ۲۶؛ ردیف ۲۰؛ شماره ۲۴
#بهشت_زهرا🕊
#تهران
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂#قسمت_شـصتوسـوم
خـبـر آمـد...
#محمودرضا حدود ساعت #سه_و_نیم بعد از ظهر ، در روز #میلاد_رسول_اکرم(ص) و#امام_صادق(ع)به #شهادت رسید.🕊🍃
روز #شهادتش روز #عید و #تعطیل بود.من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم.
ساعت هشت و نیم عصر بود که یکی از #همسنگرهای نزدیکش که در سوریه مجروح شده🤕 بود،#تماس گرفت و بعد از خوش و بش خودش را معرفی کرد و گفت:«من همانی هستم که با #محمودرضا آمده بودید عیادتم بیمارستان.»🏥
بعدگفت:«تو در تهران یک کلاسی می رفتی،هنوز هم آن کلاس را میروی. »
منظورش کلاس مکالمه عربی بود که میرفتم و با #محمودرضا قبلا درباره آن صحبت کرده بودم .او از #محمودرضا شنیده بود.تماس آن برادر با من غیر منتظره بود.☝️
#چیزی_دردلم گذشت. یادم افتاد که به #محمودرضا گفته بودم،شماره تماس من را به یکی از بچه های خودشان در تهران بدهد. یقین کردم این همان تماس است📲،اما با این همه حرفی از #محمودرضا نبود. بعد ازگپ کوتاهی قطع کردم ،تلفن را که قطع کردم به #فکر فرو رفتم🤔، اما موضوع را زیاد جدی نگرفتم.
دو ساعت بعد،حدود ساعت ده شب بود، که #برادر خانم #محمودرضا زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. بعد گفت #محمودرضا در سوریه #مجروح شده و او را به #ایران آورده اند🚑.تا گفت مجروح شده، #قضیه را فهمیدم . گفتم #«مجروحیتش چقدر است؟» #گفت: «تو پدر و مادر را فردا بیاور تهران،اینجا میبینی.» این را گفت #مطمن شدم #محمودرضا_شهید شده است🕊💔.منتظر بودم خودش این را بگوید . دیدم نمی گوید یا نمی خواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف می زند، قبل از خداحافظی گفتم: #«صبرکن!تو داری خبر#مجروحیت به من می دهی یا #شهادت؟»🕊 گفت: «حالا شما پدر و مادر را بیاورید»
گفتم:#«حاجی! برای مجروحیت که نمیگویند مادر را بیاورید تهران.»☝️
از او خواستم که اگر خبر#شهادت دارد بگوید چون من از قبل منتظراین خبر بوده ام.😞 گفت:«طاقتش را داری؟» گفتم:«طاقت نمی خواهد #شهید شده؟»🕊😔
تایید کرد و گفت: #«بله #محمودرضا_شهید شده» گفتم: #«مـبـارکـش_بــاشــد»❤️
بعدا دوباره با آن برادری که اول زنگ زده بود تماس گرفتم ،تا شروع به صحبت کرد داخل خانه #صدای_گریه_بلند شد...😭😭
🍂 #قسمت_شـصـتوچـهارم
مجـروح،مـثل حسـین(ع)و زهـرا(س)
در یکی از روزهای بعد از #شهادت #محمدحسین_مرادی، #محمودرضا #لبتاب را آورد 💻و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به #شهید #محمدحسین_مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد.👀
دوتا گلوله به پهلوی چپش خورده😔 بود دوکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش زیر پیراهن سفید را رنگین کرده بود 😭چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود.💔
از #محمودرضا پرسیدم #چیزی_هم_میگفت اینجا؟#گفت تا #«نفس داشت #میگفت_یازینــب..._لبیک_یاحـسـین...»✌️✌️
درست #دو ماه بعد، پیکر خود #محمودرضا آمد.
در #معراج شهدا در حال انتقال به #بهشت_زهرا(س)بود رفتم که ببینمش👀، پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس و دیدمش.لباس های رزمش هنوز #سرتاپا_خون😭.
اما زخم های #پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود، پیدا نبود .💔
پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشیع فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببندند #بازوی_چپ_محمودرضا تقریبا از بدن #جدا شده بود😭😭😭 و به زور بند بود روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و امواج انفجار داغان شده بود،😭😭 #پهلوی چپش هم پر از ترکش های ریز و درشت بود😔😔،بعداشمردم، روی #پیراهنش۲۵تا ترکش خورده بود💔.
#ساق پای چپش شکسته بود.
#شمردم۱۰تا ترکش هم به پایش گرفته بود.😔 اما باهمه این جراحت هایی که بر پیکرش میدیدم،#زیبا بود و #زیباتر از این نمی شد که بشود!👌🌹🍃
عمیقا #غبطه میخوردم به وضعی که پیکرش داشت.
سخت احساس کردم #حقیر شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم:#«ماشاالله برادر! ای ولله حقا که شبیح #حسین(ع)شده ای»👌🕊
اما با آن همه زخم در #پهلو بیشتر #شبیه_زهــرا(س). چه می گویم؟....😭💔
هیچ کس نمی دانست #حرف آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع #شهادت کنارش بودند ، هیچ کدام #ایرانی نبودند اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند می گفتند #نفس های آخرش بود که رسیدیم ، حرفی نمی زد، نمیدانم ، شاید وقتی داخل آن کانال باموج انفجار به #دیوار خورده بود #«یازهرا» گفته باشد.😔
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
🔰شهیدی که سنگ مزارش همیشه معطر است
🔸او #فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز👤 معمولی کار میکرد.
🔹 #خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود🚽 برایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.
🔸او همیشه مشغول #نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند💥 و او #شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و #شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید❗️ وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید🕊 روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
🔸هنگامی که پیکر آن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب میشود🍃
#شهید_احمد_پلارک🌹
#سالروز_شهادت 🕊
@Modafeaneharaam
به برادرش مجید زنگ زده بود📞 گفته بود:
🔸 آقا منو دعوت کرده.
خوب به حرفهام گوش کن!
👈مواظب مامان و بابا باش. به اونا بگو هیچ وقت بی تابی نکنن❌ هر وقت دلشون گرفت؛ برن #بهشت_زهرا(س)، مشکلشون را #حل_میکنم....✨
#شهید_مهدی_عزیزی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@Modafeaneharaam
📖 #برگےازخاطرات_افلاڪیان
خیره شده بودبه آسمان.🎇
حسابی رفته بودتوی لاک خودش.
بهش گفتم:"چی شده محمد!؟"
انگارکه بغض کرده باشه؛
گفت:"بالاخره نفهمیدیم ارباًاربا یعنی چی❓میگن آدم مثل گوشت کوبیده می شه...😔
یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم...
یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم"...🕊
توی #بهشت_زهرا که می خواستند دفنش کنند دیدمش؛
جواب سوالش روگرفته بود.
باگلوله توپی که خورده بود به سنگرش #اربااربا شده بود😭💔
مثل مولایش حسین(ع)...☘
🌷 شهیدسیدمحمدشکری
🌷 #نخبه_پزشکی
@Modafeaneharaam
#خاطره_دانشجویی
🔸برای شروع برنامه های #کنگره_شهدا ی دانشگاه قرار شد برویم #بهشت_زهرا و #مرقد_امام. مصطفی از بچه های کنگره شهدا نبود، ولی هم خودش آمد، هم یکی دو نفر دیگر را هم آورد. رفتیم بهشت زهرا، زیارت عاشورا خواندیم. بعد هم رفتیم مرقد امام. زیارت که کردیم نشستیم یک گوشه. شروع کردیم به شوخی و خنده.
🔸یکی از بچه های #جانباز دانشگاه همراهمان آمده بود. شیمیایی اش تازه عود کرده بود. مصطفی گیر داد بهش «حاج احمد وصیت کن وقتی شهید شدی توی همین دانشگاه خاکت کنیم، هر وقت دلمون تنگ شد بیاییم کنار قبرت سینه بزنیم.»
🔸حاجی خندید، گفت «این حرفا رو نزنید، من تا شماها رو خاک نکنم، شهید نمیشم.» می گفتیم و می خندیدیم. با همین شوخی شروع شد، ولی همین شوخی کم کم جدی شد و چند سال بعد شهدای گمنام را آوردند و توی دانشگاه دفن کردند.
شهید مصطفی احمدی روشن
@Modafeaneharaam
♥️#شهیدبابکنوریهریس♥️
✅ مادرش میگفت: رفته بود عروسی یکی از دوستانش تهران...😇🥳
🎶 ساقدوش داماد بود.ツ 😎
📸 وقتی عکسها رو دیدم گفتم: #بهشت_زهرا چرا رفتی؟ 😳🤔
گفت :👈 #شھــــــــــــــــــــدٵ... 🕊
🔻ڪانال#مدافعان_حرم متعلق بهخود شهداست که خیلی ها اینجا #متحول شدن
𓏲 ๋࣭࿐*https://eitaa.com/joinchat/128385130C686a83d61c
𓏲 ๋࣭࿐*https://eitaa.com/joinchat/128385130C686a83d61c
👈دعوت شهدا رد کردن نداره رفیق🥺