📌پخش برای اولین بار
🔹#توبه_نامه #شهید دلها ....
توبه نامه ای از سر عشق به #فرمانده شهید #حاج_احمد_کاظمی .
و چه خوش گفتند هرچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند ...
دانلود توبه نامه شهید:
yon.ir/lu81j
هدایت شده از یا صاحب الزمان
✅ کانالــ
شهید #مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم )
#فرمانده گردان عمار لشگر #فاطمیون
شما به موقعیت #شهـ_صدرزاده_ید
دعوتــ شده ایـد
⬇️عضویت⬇️
✅ @zxozxo
خاطره ای از همرزم شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خان طومان
چند روز بود برای پانسمان زخم پهلوش پیش ما می اومد، بهش میگفتیم برات کاور دارم درست سایز تنت، گرم و نرم. می خندید و اکثر اوقات از دستم در می رفت خدا میدونست که با دیدنش چه انرژی ما میگرفتیم، تو این گیر و دار چشمم خورد به انگشتر دستش، گفتم مومن تو که می خوای کورنت نوش جان کنی لااقل انگشتر و بده. راضی نمی شد. میگفت نموشه، تو آون مدتی که تا قبل از مرخصی آمدنش همش راجع به انگشترش حرف میزدم، از شهادت و انگشتر و سید ابراهیم، یه روز اومد اصلا بدون اینکه من بهش بگم گفت داداش ... انگشتر مال تو، فکر کردم تو معذوریت قرار گرفته، گفتم نمی خواد، نوش جان، گفت نه جان تو به قول سید ابراهیم. .. از دستش در آورد و انگشتم کرد بقیه بچه ها کر کشیدن فضا عوض شد. من انگشتر فیروزه ای که از مشهد گرفته بودم و متبرک به حرم های مختلف شده بود و تقدیمش کردم، بعد از اینکه رسید ایران بهش تماس میگرفتم و احوال پرسی. یه روز گفت ... انگشتری که به من دادی و دادم به کسی. ...
اصلا بهم بر نخورد چون به هیچ چیز دلبسته نبود
فلسفه مقاومتش برای ندادن انگشتر به خاطر این بود که انگشتر و از حاج قاسم سلیمانی زمان آزاد سازی خان طومان گرفته بود
شهید مرتضی عطایی
#فرمانده ی همیشه زنده
خاطره يكى از دوستان همرزم
اولین روزی که #فرمانده وارد کلاس شد،
اولین جمله ای که بکار برد این بود؛
اساس #تخریب، تخریب #هوای_نفس است
نقل میکرد : لحظه انفجار تله چند متری با اون فاصله داشت
لحظه ای که انفجار صورت گرفت محمد حسین با هیکل ورزیده و درشت را به اندازه شش متر پرت کرد روی خانه های خراب
میگفت : انقدر ترکش به سر و صورت و بدنش اصابت کرد که پاهاش مثل خمیر شده بود . . .
نفس های آخرشو تو بیمارستان حلب کشید
و پر کشید تا عرش خدا تا خستگی های مجاهدت های بی وقفه اش رو با شهدا رفع کنه
و شهر حلب میعادگاهی شد برای پرواز عشاق سینه سوخته و بهترین گل های روزگار...
#فرمانده_تخریب_قرارگاه_نازعات_سوریه
#شهید_مدافع_حرم_محمد_حسین_بشیری
شادی روحش صلوات❤️
#عکس_خانوادگی
همه هستند
#همه
مادر ، پسران و #پدر
#آخرین_عکس_خانوادگی خانواده #شهید #مدافع_حرم #ابراهیم_رشید
بیاییم هر چند وقت یکبار موقع گرفتن عکس خانوادگی
موقع عکس گرفتن با پدر
عکس گرفتن با برادر
زمان عکس با همسر ، یادی کنیم از #شهدا ،
#شهدای_مدافع_حرم ، از #خانواده_شهدا
شاید آن وقت دیگر حتی فکرش را هم نکنیم که #مدافعان_حرم برای مال دنیا به #سوریه رفته اند
شاید آن زمان دیگر این مقدار ساده
از کنار دروغ پراکنی آن جماعت #جاهل
که پیش گوش و چشم ما ، پشت سر #مدافعین_حرم بد بگویند ،
عبور نکنیم و بدون ترس از اخم آنان
#غیرت کافی برای پاسخ را در خود بیابیم
نکته
#شهید_ابراهیم_رشید #محمدابراهیم_رشید
طراح صحنه های انفجاری مسابقات #ضدگلوله و #فرمانده نیز بودند
@modafeaneharaam
کپی بدون ذکر صلوات جایز نیست
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_پـانـزدهــم
مـرد کـار
زیاد درباره #کارش از او سوال نمی کردم.اما می دانستم که پرکاراست.🙂
به قول خودمان توی کار اهل دو درکردن نبود.👌
کارش را واقعا دوست داشت.وقتی تهران باهم بودیم از تماس های تلفنی زیاد،📞از #چشمهایش که اغلب #بی خواب و #سرخ بود از اکتفا کردنش گاه به دوسه ساعت خواب در شبانه روز،ازصبح خیلی زود سرکار رفتن هایش یا گاهی دو سه روز خانه نرفتنش می دیدم🙂 که چطور برای کارش مایه می گذارد.👌
دریکی از جلسات اداری در محل کارش به #فرمانده مستقیمش اصرار کرده بود☹️ که روزهای #جمعه کارش تعطیل نشود.در آن جلسه این موضوع را به #تصویب رسانده بود.😊
در سفری که قبل از سفر آخربه #سوریه داشت به خاطر تخلیه #بار_کمردرد شدیدی پیدا کرده بود🙁 طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت #فرمان بنشیند.🙂
می گفت:آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر،مسکنی بهم زد که گفت این مسکن فیل را از پا می اندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.🙁
سفر آخر راهم باهمین کمردرد رفت و در #عملیاتی که به #شهادت رسید😔 #جلیقه_ضدگلوله را به خاطر وزن آن به تن نکرده بود.🍃
#محمودرضا درحد خودش #حق_مجاهدت و کار برای #انقلاب را ادا کرد و رفت من اعتقاد دارم شهادتش #مزد_پرکاری اش بود.👌
بعد از #شهادتش💔 دوبار به پادگان محل کارش در تهران رفتم.با یکی از همکارانش به اتاقی که کمدوسایل شخصی #محمودرضا در آن بود رفتیم🍃.روی کمدش این #جمله_ازامام_خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود:#درجمهوری_ اسلامی_هرجاکه_قرار گرفته اید همان جا را #مرکز دنیا بدانید👌 و آگاه باشید که همه ی کارها به شما #متوجه است.☝️
🍂 #پانزدهم_شـانـزدهــم
هـمه مـان را رنـگ کـرد و رفت
هیچ وقت #التماس دعا نمی گفت☺️:یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم🙂.
هیچ وقت #قبول باشه هم از او نشنیدم.می دانستم #شهادتش_حتمی است🕊.
برای همین یکی دو باری از او #طلب_شفاعت کردم😔.اما سکوت کردو هیچوقت حتی از سرشکسته نفسی نگفت مثلا ما #لایق نیستیم .یا ما را چه به این حرف ها.🙂
هیچ وقت از #معنویات حرف نمی زد🍃.تا جایی که می توانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجع به #معنویات نکشی.👌
#سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود🍃 و از هرحرف یا هرحرکتی که کوچک ترین حکایتی از #تقوای او داشته باشد.همیشه پرهیز می کرد.👌
#معامله ای را که با خدا کرده بود☝️ تا آخر برای همه #کتمان کرد و #زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه #همه_را_رنگ_کرد و رفت.😔🕊
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_ســیوپـنـجم
آبــروی جـمـهـورے اسـلامے مـیـرود
#خودش تعریف میکردبه سوری هاتوپ۱۰۶داده بودیم💣 مدت هابو نظامی های ارتش #سوریه نقطه ای را باسلاحهای منحنی زن هدف گرفته بودندولی نمی توانستند #بزنند.☹️
روزی که آمدم #توپ رابه آنهاآموزش بدهم بنابوداولین #شلیک راهم #خودم انجام بدهم تا آنها ببینند.🙂
می گفت به #نظامی های #سوری گفتم همان نقطه ای راکه نمیتوانید بزنید همان جا راهدف قرارمی دهیم.😉
می خواستم اجرای آتش بکنم که توی دلم گفتم #خداکندبه #هدف بخورد.🙁
#اگرنخوردآبروی #جمهوری_اسلامی_می رود.😞
برداشت من این است که #محمودرضا آنجا به خودش بعنوان #نماینده_جمهوری_اسلامی نگاه می کرد🙂✌️.می گفت #شلیک_کردم وبه هدف موردنظر#اصابت کردبلافاصله از #بی سیم هاصدای #فریاد_خوشحالی #بلندشد.✌️😍
می گفت #نظامی های ارتش سوریه دورما #حلقه زدنند.چنددقیقه بعد سروکله #فرمانده شان هم پیداشد.😊
آمدازمن #پرسید شما #درجه تان چیست فکرمی کردمن آدم مهمی هستم😐.گفتم من ازنیروهای #مردمی هستم.می گفت بعدازاصابت توپ به هدف توی دلم #گفتم #خدایا_شکرت که #آبروی #جمهوری #اسلامی نرفت.این جمله اش راهیچوقت #فراموش نمی کنم.☺️☝️
🍂 #قسمت_ســیوشـشم
از مـیـدان نـظامـے تا مـیـدان سـیاسـے
درباره وضعیت #سوریه از او سوال می کردم،یک بار بحث کشید به #رفتن یا #ماندن_بشاراسد.🍃
#پرسیدم با این اوضاع به نظرت بشاراسد #رفتنی است یا #می ماند؟🤔 #گفت اگر #تا۲۰۱۴بماند بعد از آن حتما در #انتخابات #رای می آورد⚡️ در #فضای رسانه زده آن روز که #جـو کاملا #علیه_اسد بود و آمریکایی ها و وابستگان منطقه ای اش #شدیدا به #رفتن او اسرار داشتند🍃،انتظار چنین جوابی را نداشتم،گفتم از کجا معلوم تا۲۰۱۴بماند؟🤔
#گفت اگر ارتش #سوریه کاملا به #اسد پشت کند باز هم #حمایت #ارتشش را دارد🙂. می گفت مردم الان متوجه #اهمیت_امنیت شده اند، و در انتخابات #قطعا به بشار اسد #رای خواهند داد.✌️ بیشتر تعجب کردم.
اما او این حرف ها رو خیلی با #اطمینان می زد. این روز ها #تحلیل هایش مدام یادم می افتد.💔
#بصیرت_سیاسی داشت و درباره اوضاع سیاسی در حد خودش آدم مطلعی بود و #تحلیل داشت.👌☺️
#ادامه_دارد
@modafeaneharaam
مجید در یک کلام مرد بود. او باغیرت به شهادت رسید.
ما حدود ۲۱سال در تهران ارتباط دوستانه و تنگا تنگی داشتیم👌. او حتی در سال ۸۸ هم خودش را سپری برای حفظ جمهوری اسلامی کرد. اسم #آقا که می آمد خودبه خود اشک در چشمانش جمع می شد.😔
حتی با این که مجید در چند ناحیه از سپاه سمت داشت، اما اگر کسی وی را نمی شناخت فکر می کرد یک فرد عادی است🍃. او ۹ سال فرمانده من بود؛ اما اگر #فرمانده صدایش می کردم ، ناراحت می شد و می گفت فقط اسم مرا صدا بزن☝️
شهید مدافع حرم مجید نان آور🌹
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam
مداح بود.🎤
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا💔
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»🕊
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_مدافع_حرم
محمدحسین محمدخانی🌺
@Mdafeaneharaam
🔰شهیدی که سنگ مزارش همیشه معطر است
🔸او #فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز👤 معمولی کار میکرد.
🔹 #خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود🚽 برایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.
🔸او همیشه مشغول #نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند💥 و او #شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و #شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید❗️ وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید🕊 روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
🔸هنگامی که پیکر آن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب میشود🍃
#شهید_احمد_پلارک🌹
#سالروز_شهادت 🕊
@Modafeaneharaam
*زنده زنده سوخت....*
*اما آخ نگفت....*
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم🏍 بین راه، به یک #نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت.
*فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد😰 من و #حسین_آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و ناله نمی زد❌ و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️
*خدایا!*
الان سینه ام داره می سوزه😭
این سوزش به سوزش سینه ی #حضرت_زهرا نمی رسه
خدایا!
الان دست هام #سوخت
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم🤲
نمی خوام دست هام #گناه کار باشه!
*خدایا!*
#صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه♥️
برای #ولایته
*اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!*
آتش که به #سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله😭
*خدایا!*
خودت شاهد باش!
خودت #شهادت بده آخ نگفتم😭
آن لحظه که #جمجمه اش ترکید💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد😭 و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه #جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
#شهید_حسین_خرازی 🌺
@Modafeaneharaam
🌷جان امام حسین (ع) دعا کن من به عنوان یک #فرمانده با ترکش شهید نشم تا روز قیامت شرمنده نیروهایی که با توپ #شهید شدهاند باشم، دعا کن من هم گلوله توپ💥 نصیبم شود، اگر میخواهی دعا کنی، دعا کن #بسوزم.
🌷چند روز بعد در ٢۴ سالگی اش، درست چند روز قبل از مراسم #خواستگاری اش، همان شد که خودش میخواست👌
"تکه تکه" و #سوخته، پیکرش را از روی انگشتر هدیه مادر شناسایی کردند😭
🌷تکه ای از #دستش را کمی بعد از شهادت و فرستادن پیکر به تهران یافتند و آن تکه را در همان حوالی شهادتش در یکی از روستاهای سرپل ذهاب به سمت پادگان ابوذر دفنش کردند، کنار همان جادهای که "زائران کربلا" از آن میگذرند و خاک اتوبوس ها بر روی سنگ #مزار_غریبش می نشیند.✨
#شهید_محسن_حاجیبابا🌷
@Modafeaneharaam
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#خاطرات_طنز_جبهه
#شوخ_طبعیها
#طنز
@Modafeaneharaam
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#خاطرات_طنز_جبهه
#شوخ_طبعیها
#طنز
@Modafeaneharaam
🍃 #فرمانده در #تیرماه سال 1361 رفت و هنوز برنگشته است...
🍃فرمانده ای که آرامش این روزها را از تلاش ها و رشادت های او و امثال او داریم.
🍃 چشم های زیادی منتظر حاج احمد متوسلیان هستند و دلهای زیادی از بی خبری اش پیر شدند...
🍃او هم چون اربابش زیر بار ظلم نرفت. نمی دانم سرنوشتش چون اربابش شد یا چون کاروان اسرا اما او نمونه بارز #هیهات_من_الذله است.حال چه اسیر باشد چه #شهید....
🍃منتظران این قصه بلا تکلیفی 39 ساله هنوز هم منتظرند.
#حاج_احمد، برگرد و پایان بده به این غم بی خبری. بیا، این انقلاب و این روزها نیاز دارد به تو....
🍃حاج_احمد، دعا کن. #شرمنده نشویم. شرمنده تلاش های تو، دلتنگی ها و بی قراری های خانواده ات.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #ربوده_شدن #حاج_احمد_متوسلیان.
📅تاریخ تولد: 15 فروردین 1332.تهران
📅تاریخ ربوده شدن: 14 تیر 1361.لبنان
📅تاریخ انتشار: 13 تیر 1400
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدا #طراحی #دل_نوشته
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACGkdg7FitDjy12bSSJBWezIWBeWOcWAAC6QkAAk7LYVNjIDKQRjQMWCAE.m4a
3.32M
#مداحی شهید مدافع حرم قاسم غریب در شب شهادت امام حسن مجتبی ع 🏴😔🌹
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا
#ذاکر_اهل_بیت_ع
#سالروز_شهادت
#فرمانده
@Modafeaneharaam
#مداحی شهید مدافع حرم قاسم غریب در شب شهادت امام حسن مجتبی ع 🏴😔🌹
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا
#ذاکر_اهل_بیت_ع
#خلبان_غریب
#فرمانده
@Modafeaneharaam
#خاطرات_شهید
هميشه پارچه سياه كوچکی
بالای جيب لباس سبز پاسداری اش دوخته شده بود؛ دقيقا روي قلبش...
روی پارچه حک شده بود "السلام عليك يا فاطمة الزهرا".
همه میدانستند حاج محسن ارادت دور از تصوری به حضرت زهرا دارد... هر وقت پارچه سياه كم رنگ ميشد
از تبليغات، پارچه نو ميگرفت و به لباسش مي دوخت....
كل محرم را در اوج گرمای جنوب با پيراهن مشكی ميگذراند.
در گردان تخريب هم هميشه توی عزاداری و خواندن دعا پيشقدم بود.
حاج محسن بين عزاداريها بارها و بارها دم "يا زهرا(س)" ميداد و هميشه عزاداريها رو با ذكر حضرت زهرا(سلام الله عليها) به پايان مي برد.
📎پ.ن: #معبرهای ما فرق میکند
با معبرهای شما!!
نوع ِ#سیم_خاردارهایش ... #مین_هایش ...
#فرمـــانده!
تخریبچی هایت را بفرست ...
اینجـا، گرفتار ِمعبر ِ#نفسیم ...
#گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..
#فرمانده_ی_گردان_تخریب
#شهید_محسن_دین_شعاری 🌷
@Modafeaneharaam
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌹
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #پاسـدارشهیـدسـروانعلیاکبـرعـربی🍃
#فرمانده
تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۰۴/۰۳
محل تولد: خمین
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
محل شهادت: حومه حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۳فرزند
محل مزارشهید: زادگاه شهید
#فرازیازوصیتنامهیشهیـد👇🌹🍃
✍...خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بی خبری نمانیم، خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم. خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو را نرود و جانی عطا کن برای تو برود....
••🍁فرماندهی گردان بیتالمقدس لشکر۱۷ علیبنابیطالب(ع) قم،در زمان شهادت جانشین فرماندهی گردان۳امام حسین(ع)لشکر۱۷...
@Modafeaneharaam