از #شهدا به شما :
الو.........📞
صدامونو میشنوید!؟؟؟...📢
قرارمون این نبود....😔
قرارمون #بی_حجابی نبود...
#بی_غیرتی نبود....
قرار شد بعد از ماها
« #راهمون » رو ادامه بدید...💔
اما دارید « راحت » ادامه میدید...
چفیه هامون #خونی شد 😭
تا #چادرتون خاکی نشه...
عکس ماها رو میبینید...
ولی❌عکس ما عمل میکنید...😞
ما شهید نشدیم که مرغ و میوه ارزان بشه...
ما شهید شدیم که #بی حیایی ارزان نشه...
حرف آخر :
این #رسمش نبود....😓😣😰
😭😭 #شهدا_شرمنده_ایم 😭😭
#شادی_ارواح_مطهر_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
@modafeaneharaam
تو محرم حزن داشت▪️
مهدی_تو_ایام_محرم ، همیشه حزن داشت .
این حزن تو عملشم بود ، فوتبال نگاه نمی کرد و تو این ایام تخمه نمیشکست و ...
تو دسته ها پا برهنه می رفت ؛ صورتش همیشه جای زخم لطمه هایی بود ک بخاطر شنیدن مصیبت های اهل بیت علیهم السلام ، گلگون شده بود .😔
سینه اش هم مثل صورتش زخم بود و مامان لباس #خونی می شست ...😭
" به نقل از خواهر_شهید_مهدی_صابری "🍃
@mosafeaneharaam
29.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_هـفـدهــم
حـس عجیب برادرے
رابطه #برادری من با #محمودرضا دو جور بود،یکنوع رابطه به لحاظ #خونی با هم داشتیم🙂،یک نوع برادری هم به اعتبار اینکه #بسیجی و #پاسدار بود با او داشتم.☺️👌
این #دومی به مراتب پررنگ تر از از ارتباط خونی بین من و او بود.🙂✌️
این ارتباط دوم خیلی خاص بود.من به برادری با #محمودرضا به هر لحظه اش #افتخار کرده ام.☺️
شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد.🙂
من هر وقت با #محمودرضا روبرو می شدم حس عجیبی درونم را پر می کرد.حسی بود که وقتی#محمودرضا نبود،نداشتمش.💔
اما با آمدنش در من ایجاد می شد☺️،از بچگی خیلی #دوستش داشتم.اما بعد از اینکه #پاسدار شد و به نیروی #قدس سپاه پیوست #علاقه ام به او توصیف نشدنی بود.😍👌
با اینکه سن و سالش از من کمتر بود،انگار برادر بزرگم بود.حریمی داشت،برای خودش که من زیاد نمی توانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم.🙂
گاهی از او خجالت می کشیدم.#ادبش چیز دیگری بود برای خودش، این اواخر وقتی #روبوسی می کردیم😊 شانه ام را به عادت بچه های #بسیجی می بوسید،آب می شدم از این حرکتش.😞
🍂 #قسمت_هـجـدهـم
تـحـلـیـل مےکـرد
روزنامه خوان بود و کیهان راهرروز می خواند.🍃
#تبریز هم که می آمد اگر از خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت.🗞
در تهران هرروز یک کیهان #عربی و #انگلیسی هم می گرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند👌.با کیهان مانوس بود.سال 85با86بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل #حاج حسین شریعتمداری می رود🍃.از من هم دعوت کرد که بااو به این جلسات بروم.من آن روزها در #تهران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم.🍃😒
#محمودرضا به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود❤️ یادم هست که #سادگی_اتاقی که جلسات درآن تشکیل می شد #کتابخانه ایشان،وسعت مطالعه و زبان تند و تیز خاصی می کرد🍃.#محمودرضا یادداشت ها و تحلیل های حسین شریعتمداری و #سعدالله زارعی و چند نفر دیگر را دنبال می کرد.به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر را بخوانم .🙂
به پایگاه #جهانی نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب می کرد👌.گاهی پیامک می داد که مطالب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسیش به روز بود.☺️
این طور هم نبود
که فقط برای خودش بخواند.درباره خبر یا #تحلیلی که می خواند با دیگران هم حرف می زد🙂.یکی از هم سنگرهایش می گفت:وقتی به #محمودرضا از مسائل #سیاسی حرف می زد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل،برای بچه ها بازگو می کردم.☺️❤️
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_شـصتوپـنـجم
بـرای عـلی اکـبـر
#محمودرضا قد بلندی داشت.پیکرش توی تابوتی که در #معراج شهدا برای تشییع آماده شده بود #جا نگرفت.💔
رفتند تابوت دیگری بیاورند.رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش.
یکی از بچه ها خواست که #روضه بخواند.💔
#گفت:محمودرضا دهه #محرم گاهی که کارش زیاد بود.همه #ده شب را نمی توانست #هیئت بیاید.😔
اما شب #روضه_علی_اکبر حتما می آمد و دم #علی #علی میگرفت😭.این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر #گریه.😭😭💔
🍂 #قسمت_شـصـتوشـشم
شـکـوه آن پـیـکر
بعد از #شهادتش دوجا عمیقا در مقابلش #بیچاره شدم.😔
#بار_اول وقتی در #معراج #شهدا بالای #پیکرش رفتم و او را در لباس رزم که سرتاپا #خونی بود💔 و در اثر اصابت #ترکش ها پاره پاره شده بود😭،دیدم و #بار_دوم وقتی #تابوتش را در #پرچم_جمهوری_اسلامی پیچیدن و روی دست های #مردم اسلامشهر بالا رفت.😭😭
واقعا #حسادت کردم به او و از عمق وجودم احساس #حقارت کردم.😔
فکرش را نمی کردم #برادری که #سه سال از خودم کوچیکتر بود یک روز کاری کند که این طور در برابرش احساس #حقارت کنم💔 و منظره تابوتش در پرچم #جمهوری اسلامی مرا بشکند.💔
#دوماه قبل از آن در مراسم تشیع پیکر مطهر شهید #محمدحسین مرادی وقتی توی ماشینش به طرف #گلزار_شهدای چیذر می رفتیم گفت :#شهادت شهید مرادی خیلی ها را #خجالت زده کرد.🍃
#نپرسیدم چرا اینطور می گوید و #منظورش چیست.ولی #شهادت خودش حقآ مرا #خجالت زده کرد.😔💔
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
29.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کلیپ استاد رائفی پور راجع به کاشیهای #خونـی حـرم حضرت ابالفضـل(ع) و
#تربت حرم امام حسیـن(ع)😔
خییییلی قشنگه😭😭😭😭😭
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺 ارادت شهید مصطفی صدرزاده به #حضرت_ابوالفضل(ع) و عنایت حضرت ابوالفضل(ع) به شهید 🌺
مادر شهید:
🍃 یکی از این اتفاقات پرت شدن ایشان از طبقه دوم خانه در سن #دو_سالگی بود که هیچ اتفاقی برایش نیفتاد.❗️
🌷تا اینکه در سن حدود #سه_سال_و_نیم بود که من و دیگر فرزندانم به اتفاق هم در خانه پدری طبق روال هر سال در دهه اول #محرم که تکیه عزای امام حسین(ع) برپا می شد 🏴، برای شرکت در روضه پدر حضور داشتیم.
▪️در روز #تاسوعای حسینی پسرم در هنگامه ظهر گفت که می خواهد در کوچه بازی کنند که به ناگاه منجر به تصادف با یک موتور سیکلت می شود.😰
وقتی که خبر این حادثه را برایم آوردند، گفتند که منجز به مرگ او شده است و در همان حین که حالی بد داشتم در حالت نشسته، چشمم به کتیبه ای که یا ابوالفضل العباس(ع) بود،😭😭 افتاد و همین که چشمانم غرق در این نام بود از او خواستم که او را نگه دارد تا سربازش کنم.😭😭
حدود ۱۰ دقیقه به اذان بود این اتفاق افتاد و در همان حین او را در آغوش کشیدم در حالی که سر و روی او #خونی بود😔 و #پهلوی_چپ او هم بر اثر تصادف آسیب دیده بود ناگهان چشمان خود را باز کرد و گفت حالم خوب است. ‼️
🍃وقتی که زمان شهادت ایشان را از دوستانشان سئوال کردم گفتند در همان نزدیکی #اذانظهر #روز_جمعه مصادف با #تاسوعای حسینی و با #زبان_تشنه و در حال #ذکر_یاحیدر و #یا_ابوالفضل به درجه والای شهادت نائل آمدند✨🕊 و خوشحال شدم از اینکه حضرت ابوالفضل(ع) من را قابل دانست و به زیبایی فرزندم را خریداری کرد.😭😭😭
@seyyedebrahim
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_دوم 💠 نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردا
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، #اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
💠 میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن #نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل #حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ #غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو #حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
💠 صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره #درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر #نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما #شیعههاست! به بهانه آزادی و #دموکراسی و اعتراض به حکومت #بشار_اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو #حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! #سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در #انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت #کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی #قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
💠 غبار #غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت #تکفیریها در حق #ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر #سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
💠 و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید #ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام #سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه #آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو #غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_هفتم 💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
💠 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
💠 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزند و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
💠 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
💠 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
💠 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
💠 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
💠 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
💠 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
💠 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
💠 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
💠 #چشم_زخم ؛یکی از علل بیماریها!!!
🍃برخی بیماریها معلول #چشم زخم است و درمانهای معمول در مورد این سنخ بیماریها کارساز #نیست یا کارایی پایین دارد!!!
درمانش #دعا درمانی و #بخور و.. است
🍃یکی از اسباب نا شناخته ی بیماری چشم زخم است،خیلی از بیماری ها مخصوصا بیماری هایی که درمان ندارد معلول چشم زخم است.
🍃اثر چشم زخم #سریع است و شخص #یکدفعه بیمار می شود و مردم می فهمند که به خاطر چشم زخم شخص بیمار شده.
یکی از مشکلات چشم زخم بیماری های #خونی است مثل سرطان خون،کم خونی و...
#لاغری بیش از اندازه و ضعف به خاطر چشم زخم است.
امکان دارد مرگ های #ناگهانی هم به خاطر چشم زخم باشد و بیماری های معلول چشم زخم معمولا #سخت است.
📚روایاتی در اثبات چشم زخم
🔶🔹در روایت آمده: «لو نبش لكم عن القبور لرأيتم ان اكثر مو تاكم بالعين»
یعنی «اگر قبرها باز شود خواهید دید که بیشتر مردهها به خاطر چشمزخم است.»
با توجه به این روایت اثر چشمزخم باقی خواهد ماند حتی در #خاک!!
📚امام صادق (علیه السلام)میفرمایند:
«إن العين لتدخل الرجل القبر ، والجمل القدر.»
یعنی «چشمزخم حق است، مرد را وارد قبر میکند و شتر را وارد دیگ میکند.»!!
📚در روایت دیگر آمده: «إن العين حق تستنزل الحالق.»
یعنی «چشمزخم حق است و قله کوه را میکند!!!»
✍توصیهشده که شخص هرگاه چیزی ببیند نام خدا بر زبان بیاورد و ذکر و دعا بگوید مثل #ماشاءالله گفتن تا چشم او اثر سوء بر دیگری نگذارد!
✍درمان چشمزخم
🔷🔸اولین درمان یک ذکر است،
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
«چشمزخم حق است، ایمن نیستی از چشم خودت بر خودت، و نه از خودت بر دیگری، اگر ترسیدی که کسی (یا خودت) را چشمزخم بزنی، بگو
🍃 ماشاء الله لا قوة إلا بالله العلي العظيم🍃 سه مرتبه!!
از این روایت مشخص می شود که انسان #خودش را هم چشم می زند!
✍چشمزخم مراحلی دارد، اول الطفات ( #توجه) است، دوم #نگاه کردن است و سوم #حرف زدن.
اگر الطفات و توجه به قلب سرایت کند به قلب و شخص آرزو کند که طرف مقابل مثلاً مالش یا سلامتیاش از بین برود، این میشود #حسد، ولی اگر نگاهش را تیز کند میشود چشم و وقتی تأثیر میکند که حرف بزند.
🔷🔸درمان #دوم: در روایتی آمده: : «وسأله رجل عن العين؟ فقال : حق ، فإذا أصابك ذلك فارفع كفيك حذاء وجهك واقرأ ( الحمد لله ) و ( قل هو الله أحد ) والمعوذتين ، وامسحهما على نواصيك فإنه نافع بإذن الله.»
یعنی «مردی درباره چشمزخم از امام رضا (علیه سلام) پرسید و ایشان فرمودند حق است و باور کن، اگر چشمزخمی به تو رسید دو دست خود را بالا ببر مقابل صورت خود و سوره #حمد و #توحید و #معوذتین(فلق و ناس) را بخوان و روی پیشانی خود مسح کن، همانا نافع است به اذن خدای متعال.»
👌 #اسپند و #کندر دود کردن هم مفید است
#بخور #چشم_زخم
@Modafeaneharaam