هدایت شده از DELETED
#تبادلات_لیستی
💥لطفا صبور باشید...
#اولین_تبادلات_لیستی_ایتا
1⃣کانال کوروش کبیر🇮🇷
#سیاسی
#اخبار_سیاسی_ایران
#روشنگری
http://eitaa.com/joinchat/1185087488C7ac9c43058
2⃣ #مدافعان_حرم
✅اولین کانال مدافعان حرم ایتا
✅پست های متنوع و جذاب مذهبی
@modafeaneharam↩️↩️
3⃣ #شمارش_معکوس_ظهور
✅ بزرگترین کانال مهدویت 🙏
💠مهدویت
💠اخرالزمان
💠اخبار ظهور
@shomareshmakooszohor↩️
4⃣ #افلاکیان_خاکی
🌷ایـن کـانـال وقـــــــف شــــهـــــداســـت🌷
💌ایـن جـــاســـنگـــــــــ🌷رشــــهــــداسـت💌
@aflakiankhaki↩️↩️
5⃣ #پیش_به_سوی_ظهور🇮🇷
✅داستان های پندآموز
✅مطالب ویژه مهدویت
@yamahdi313z↩️↩️
6⃣ #مسیر_الهی
✅دلنوشته های مذهبی
✅آرامش الهی
@maseralahe1↩️↩️
7⃣#امام_زمان_عج
✅احادیث مهدوی
✅عکس های جذاب مذهبی
✅دستورالعمل از مراجع بزرگ
@emamzamana↩️↩️
8⃣ #شهر_لینک
✅لیست تمام کانال ها و گروه ها
✅بروزرسانی کانالها
✅هرروز کانال و گروه های جدید
@Citylink↩️↩️
9⃣مجله دانستنیهای هوش برتر👌💯
🆑 @TOP_IQ 👈💯
0⃣1⃣#کانال_طب_اسلامی
🍎معارف فراموش شده اهلبیت برای سلامت
@tebeslami_ir
1⃣1⃣ #لینکدونی_فعال_ایتا
✅لینک تمام گروه ها و کانال ها
🆕کانال های جدید و متنوع
@linkdoni↩️↩️
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_هـفـدهــم
حـس عجیب برادرے
رابطه #برادری من با #محمودرضا دو جور بود،یکنوع رابطه به لحاظ #خونی با هم داشتیم🙂،یک نوع برادری هم به اعتبار اینکه #بسیجی و #پاسدار بود با او داشتم.☺️👌
این #دومی به مراتب پررنگ تر از از ارتباط خونی بین من و او بود.🙂✌️
این ارتباط دوم خیلی خاص بود.من به برادری با #محمودرضا به هر لحظه اش #افتخار کرده ام.☺️
شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد.🙂
من هر وقت با #محمودرضا روبرو می شدم حس عجیبی درونم را پر می کرد.حسی بود که وقتی#محمودرضا نبود،نداشتمش.💔
اما با آمدنش در من ایجاد می شد☺️،از بچگی خیلی #دوستش داشتم.اما بعد از اینکه #پاسدار شد و به نیروی #قدس سپاه پیوست #علاقه ام به او توصیف نشدنی بود.😍👌
با اینکه سن و سالش از من کمتر بود،انگار برادر بزرگم بود.حریمی داشت،برای خودش که من زیاد نمی توانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم.🙂
گاهی از او خجالت می کشیدم.#ادبش چیز دیگری بود برای خودش، این اواخر وقتی #روبوسی می کردیم😊 شانه ام را به عادت بچه های #بسیجی می بوسید،آب می شدم از این حرکتش.😞
🍂 #قسمت_هـجـدهـم
تـحـلـیـل مےکـرد
روزنامه خوان بود و کیهان راهرروز می خواند.🍃
#تبریز هم که می آمد اگر از خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت.🗞
در تهران هرروز یک کیهان #عربی و #انگلیسی هم می گرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند👌.با کیهان مانوس بود.سال 85با86بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل #حاج حسین شریعتمداری می رود🍃.از من هم دعوت کرد که بااو به این جلسات بروم.من آن روزها در #تهران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم.🍃😒
#محمودرضا به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود❤️ یادم هست که #سادگی_اتاقی که جلسات درآن تشکیل می شد #کتابخانه ایشان،وسعت مطالعه و زبان تند و تیز خاصی می کرد🍃.#محمودرضا یادداشت ها و تحلیل های حسین شریعتمداری و #سعدالله زارعی و چند نفر دیگر را دنبال می کرد.به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر را بخوانم .🙂
به پایگاه #جهانی نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب می کرد👌.گاهی پیامک می داد که مطالب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسیش به روز بود.☺️
این طور هم نبود
که فقط برای خودش بخواند.درباره خبر یا #تحلیلی که می خواند با دیگران هم حرف می زد🙂.یکی از هم سنگرهایش می گفت:وقتی به #محمودرضا از مسائل #سیاسی حرف می زد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل،برای بچه ها بازگو می کردم.☺️❤️
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا اگر #سیاسی نباشیم، یه قطره اشک هم برای حضرت زهرا (س) قبول نیست‼️
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ استاد رائفیپور
«آفتهای انقلاب»
#سیاسی
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_دوم 💠 از ترس همه بدنم رعشه گرفته بود و با همین دستان رعشه گرفته، تلاش می کرد
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_سوم
💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش...
.
.
.
💠 چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که دیگر از این چادر سر کردن هم متنفر شده بودم. وقتی همین #چادری ها و #مذهبی ها، با روزی هزاران دروغ، فریب مان می دهند و حق مان را جلوی چشم همه دنیا غصب می کنند، دیگر از هر چه مذهب و چادر است، متنفرم!
من که از کودکی مادرم با #مذهب و #حجاب پرورشم داده بود، حالا در سن 23 سالگی بلایی بر سر اعتقاداتم آورده بودند که انگار حتی خودم را گم کرده بودم!
💠 نگاهم همچنان روی نشریه ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی شد همه چیز به همین راحتی تمام شد که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم.
به قدری پریشان به نظر می رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه اش بیرون بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سرم می کردم، انگار نمی خواستیم یا نمی توانستیم بپذیریم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان #میرحسین_موسوی از دست رفته است.
💠 خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد :«تا تونستن #تقلب کردن! رأی مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!»
چندنفر دیگر از بچه ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه همچنان در بهت این تقلب بزرگ، ماتم زده بودیم.
💠 هر چند آن ها همه از دانشجوهای کم حجاب دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع شان بودم، اما به راه مبارزه شان ایمان آورده و یقین داشتم نظام رأی ما را دزدیده است.
همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد و با خشمی آتشین خروشید :«ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید.
💠 مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت مان می آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پایش را پس می کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که دیدم دخترها فاصله گرفتند و رفتند.
چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها در اردوگاه #دروغ و فریب، برای #نظام مزدوری می کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می گرفت!
💠 قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلواری کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین عصبانی ترم می کرد. می دید من در چه وضعیتی هستم و بی توجه به همه چیز، تنها به خیال خودش خوش بود.
نزدیکم که رسید با لبخندی ظاهری سلام کرد و به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می نشست، امروز به شدت به شک افتاده بود.
💠 خوب می دانستم در همین چند ماه نامزدی مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل های سیاسی بر سر انتخابات، هر روز رابطه مان سردتر می شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ تر بود.
با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما همچون همیشه باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و سر به زیر انداخت.
💠 خودم فهمیدم، با یک دست موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که دوباره سرش را بالا آورد و با دلخوری پرسید :«حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول مون؟»
و آنچنان از عصبانیت شعله کشیدم که از نگاه خیره ام فهمید و خواست آرامم کند اما اجازه نداده و به تلخی توبیخش کردم :«خونه اول؟؟؟ کدوم خونه؟؟؟ دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟؟؟ برگردیم سر خونه اول مون؟؟؟»
💠 از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت #سیاسی را نداشتم.
صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین #تقلب شده، چرا آقایون رسماً به #شورای_نگهبان شکایت نمی کنن؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفیپور
📝 «امام تحریف شده»
#سیاسی
@Modafeaneharaam