eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
•••: . . روضه میخوانم ولی مستور در لفّافه‌ها از مدینه دلخورم،از کوچه‌هایش بیشتر @modafehh
بسم رب المهدی ...🌿 اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
💚 بی هرگز عددی صد نشود بر هر که نظر کنی دگر نشود تو دعا کن که بيايد زيرا اگر دعــا کنی رد نشود ... 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 @modafehh
[ کوفیان امام ِ زمانشان را خواستن و گفتن بیا ، ولی آخرش...! تاریخ را دوباره تکرار نکنیم، واقعی باشیم! ] @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شهادت ببر مرا ! إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ باورم نمیشه منو آرزو به دل بذاری . . . 🌸 دلم یک گوشه دنج میخواهد شبیه همینجا ، که بنشینم رو به روی شما و چشم هایم خیره شود به چشم هایی که آرامش از آنها می‌بارد و گوش هایم پر شود از صدای موسیقیِ روایت فتح و پرواز کنم در خیالم در کنار شما ؛ در آسمان ! . . @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6046355225873221096.mp3
7.45M
🍃 چرا آواره کوه و بیابانم، نمی‌دانم 🎤 کربلایی میثم_مطیعی 🌸اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صدرا: یه عده ی دیگه هستن که جزء دسته ی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دسته ی اول! رها: شاید اینجوری باشه اما زنهای زیادی تو کشور ما هستن که با بی پولی و بدیها وتمام مشکالت همسرشون،باز هم‌خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن! صدرا: تو جزء کدوم دسته ای؟ رها: من در اون شرایط زندگی نمیکنم! صدرا: تو الان همسر منی، جزء کدوم دسته ای؟ رها دهانش تلخ شد: _من خدمتکارم، اومدم تو خونه ی شما که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه، همسری این نیست، فراتر ازاین‌حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دسته ست. تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود! صدرا: یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره! خودت تلخ شدی بانو! خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی! رها که چشم باز کرد، نزدیک خانه ی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود. رها: اینجا چه خبر بوده؟ صدرا: رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ این حرفو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛البته نگران نشو، من جا خالی دادم! رها سری به افسوس برایش تکان داد و بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به رویا و کارهایش برای او خوب نبود! کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده بود. شام را آماده کرد. خانم زند که پشت میز نشست رها را خطاب قرار داد: _چرا اینقدر دیر برگشتی؟ اینجا خونه‌ی بابات نیست که هر وقت میخوای میری و میای! صدرا وارد آشپزخانه شد: _من که بهتون گفتم، اونجا شرایط خوب نبود، من گذاشتم باشه. خانم زند: اینجا هم شرایط خوب نبود! صدرا: مادر جان، تمومش کن! اون با اجازه ی من رفته، اگه کسی رو میخواید که سرزنشش کنید، اون منم، چون هر بار از من خودم بهش گفتم بمونه اونجا،رها بشین با ما شام بخور! خانم زند اعتراضی کرد: _صدرا! چی میگی؟ من با قاتل پسرم سر یه سفره؟! صدرا توضیح داد: _برادر رها باعث مرگ سینا شده، رها قربانی تصمیم اشتباهه عموئه، از معصومه چه خبر؟ نمیخواد برگرده خونه؟ رها هنوز ایستاده بود. خانم زند: نزدیک وضع حملشه، پیش مادرش باشه بهتره! صدرا: آره خب! حاال کی برمیگرده؟ تصمیمش چیه؟ همینجا زندگی میکنه؟ رها... تو چرا هنوز ننشستی؟ خانم زند: اون سر میز نمیشینه! هنوز تصمیم نگرفته کجا زندگی کنه، میگه اینجا پر از خاطراته و نمیتونه تحمل کنه، حالش بد میشه! ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
هر نفسی که فـرو می رود ، با نام حسین مُمِد حیات است و چون بر می آید، با نام حسین مُفرح ذات ... پس بر هر نفسی دو روضه نهفته است و بر هر روضه، اشکی واجب ... نفس بی یاد تو ننگ است يااباعبدالله❤️ 🌙 @modafehh
بسم الله الرحمن الرحیم...🌿 اللهم صل علی محمدو آل محمد و عجل فرجهم
❤️ گفتـند عــطا نمےشود… اما شد بخشیده خطا نمےشود… اما شد گفتند بہ این حسین حسین گفتنها درد تو دوا نمےشود… اما شد 🌤 🦋 @modafehh
بـاید بـدانـی هیـچ چـیز در ایـن دنـیا اتـفاقـی نـیسـت... هـمه چـیز تحـت فـرمـان خـداسـت... مـثـلا چـادری بـودݩ تــــو... 🍃°•|حجاب فاطمی|°•🍃 @modafehh
خاطره ای از حمیدآقا❣ آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹🌹🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم .... بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹 @modafehh
سردار_سلیمانی: با‍‍شهدا بودن سخت نیست🍁 با‍‍شهدا ماندن سخته  شهدا بودن سخت نیست  شهدا ماندن سخته راه ‌‍‍شهدا یعنی... آتش در دستانت @modafehh
♥️ در سینه بغض حسرت در چشم اشک ماتم بی تو درون قلبم جمعند بی قراران...💔 @modafehh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ در ذهن صدرا و رها نام آیه نقش بست. آیه که همه جا دنبال خاطرهای مردش بود و این خاطرات آرامش می کردند! صدرا بلند شد و بشقابی برای رها روی میز گذاشت. صندلی برایش عقب کشید و منتظر نشستنش شد. رها که نشست، خانم زند قاشقش را در بشقاب رها کرد و اعتراض آمیز گفت: _صدرا؟! صدرا روی صندلی اش نشست: _عمو تصمیم گرفت خونبس بگیره و شما قبول کردید، حاال من تصمیم گرفتم اون اینجوری زندگی کنه شما هم لطفا قبولش کنید، بهتره عادت کنید، رها عضو این خونه است! **************************** صبح که رها به کلینیک رسید، دلش هوای آیه را کرد. زن تنها شده ی این روزها... زن همیشه ایستاده ی شکست خوردهی این روزها! روز سختی بود، شاید توانش کم شده که این ساعت از روز خسته است! ساعت 2 بعدازظهر بود. پایش را که بیرون از کلنیک گذاشت، دو صدا همزمان خطابش کرد: -رها! -رها! چقدر حس این صداها متفاوت بود. یکی با دلتنگی و دیگری... حس دیگری را نفهمید.هر دو صدا را شناخت، هر دو به او نزدیک شدند... نگاهشان به رها نبود. دوئلی بود بین نگاه ها! صدرا: شما؟ -نامزد رها، من باید از شما بپرسم، شما؟ صدرا: شوهر رها! _پس حقیقته؟ حقیقته که زن یه بچه پولدار شدی؟ ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها هیچ نمیگفت چه داشت بگویدبه این مرد که از نامردی روزگاربسیار چشیده بود. صدرا: هر جور دوست داری فکر کن،فقط فکر زن منو از سرت بیرون کن. _این رسمش نبود رها، رسمش نبود منو تنها بذاری! اونم بعد از اینهمه سال که رفتم و اومدم تا پدرت راضی شد، حاال که شرایط رو آماده کردم و اومدم قرار عقد بذارم!رها تنش سنگین شده بود. قدمهایش سنگین شده بود و پاهایش برخالف آرزوهایش میرفت. ِدلش را افسار زد و قدم به سمت مرد غیرتی این روز هایش برداشت... با او غذا میخورد، به دنبالش میآمد، شاید عاشق نبودند اما تعهد را که بلد بودند! احسان: کجا میری رها؟ تو هم مثل اسمتی، رهایی از هر قید و بند، از چی رهایی رها؟ از عشق؟ تعهد؟ از چی؟ تو هم بهش دل نبند آقا، تو رو هم ول میکنه و میره! رها که رها نبود! رها که تعهد میدانست. رها که پایبند تعهد بود! رها که افسار بر دلش زده بود که پا دررکاب عشق نگذارد! از چه رها بود این رهای در بند؟ _حرفاتو زدی پسر جون، دیگه برو! دیگه نبینم سر راه زنم قرار بگیری! سایه ت هم از کنار سایه ی رها رد بشه با من طرفی؛ بریم رها! دست رها را گرفت و به سمت ماشین کشاند. با خودش غرغر میکرد. رهابا این دستها غریبه بود. دست مردش مردی که قریب به دو ماه همسرش بود. َ ِ اگه بازم سرراهت قرار گرفت، به من زنگ میزنی. _ فهمیدی؟ رها سر تکان داد. صدرا عصبی بود، حس بدی بود که کسی زنت را با عشق نگاه کند... با عشق صدا کند. کاری که تو یکبار هم انجامش نداده ای؛ کنار آمدن بارقیبی که حق رقابت ندارد سخت است. گوشه ای از ذهنش نجوا کرد "همون رقابتی که رویا با رها میکنه! رویایی که حقی برای رقابت ندارد؛ شاید هر دو عاشق بودند؛ شاید زندگیهایشان فرق داشت ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
اللّهُمَّ رُدّ َکُلَّ غَریبٍ ... خـدایـا ، مـا همه غـریبیم دست ما را به حسین(علیه السلام) برسان ... شبتون حسینی✨ @modafehh
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
سلام امام زمانم🌸🍃 تو خودت صبح دل‌انگیز جهانی به خدا پس تو ای صبح دل انگیز جهان، صبح بخیر... اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃 تعجیل درفرج امام‌زمان(عج)صلوات🌸🍃 @modafehh
یک شنبہ: ناهار: مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد ) شـام : غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد ) ┅═══✼ @modafehh ✼═══┅