eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.8هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
546 ویدیو
112 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر اگر یتیم شود پیر می شود از زندگی بدون پدر سیر میشود هم سن و سال ها همه او را نشان دهند دل نازک است دختر و دل گیر می شود باشد شبیه مادر خود نافذ الکلام این شهر با صدایش چه تسخیر می شود فریادهای یا ابتایش چو فاطمه در سرزمین کفر چو تکبیر می شود وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد هر تاب آن چو حلقه زنجیر می شود اصلاً رقیه نه، به خدا مَرد بی هوا با یک شتاب ضربه زمین گیر می شود هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد این جاست روضه صاحب تصویر می شود دشمن به او نگاه خریدار می کند خوب شاه زاده بوده و تحقیر می شود فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست بیهوده نیست این همه تکفیر می شود دادند جای غسل، تیمم تنش... چرا؟ خون از شکاف زخم سرازیر می شود 😭😭😭😭😭 شاعر:قاسم نعمتی
بیداری؟
حواستون هست دارین چیکار میکنین؟ دارین مردم را به تجمع و اعتراض دعوت میکنین؟ آقا شما واکسن نزن! باشه، اصلا هر جور راحتی! دیگه چرا اتوبوس اتوبوس جمع و جور می‌کنی می‌فرستی تهرون و این ور و اون ور؟! درسته بنظرت؟ نمی‌خوام بگم خوراک دشمن و رادیوهای بیگانه و ... هر چند کلا رو شبکه ای حواست نیست اما گزارشگرش بغلت ایستاده و داره با گوشیش دقیقه به دقیقه انعکاس میده اما به خدا تو خواب هم نمیدیدیم حاج آقا ها و حاج خانم ها سر این موضوعات بشن سوژه! بالاخره اطلاع داریم که داره فتنه ها توسط انگلیس به سمت افراد موجه جامعه هدایت میشه اما عزیزدلم تو شکل فتنه گرا نیستی به خدا نیستی حضرت عباسی نیستی! چرا اون مدلی حرف میزنی؟ چرا با عکس سردار دلها و سلام و صلوات و تکبیر، پاشدی دعواتو میاری کف خیابون؟ آخه بعیده کسی شیرت کرده باشه و بگم مثلا داری هدایت میشی! نه، رفتار و حرفاتون کاملا شنیدم و فیلم و عکس ثانیه به ثانیه دیدم خودتی حاج آقا و حاج خانوم چادری و باحیا و حتی امام زمانی! اما دور سرتون بگردم این راهش نیست. فورا سوار اتوبوس نشو و شعار بده و تند تند حرف بزن! فورا نگو تکلیفه! فورا نگو میخوان همه را نابود میکنن! خب تو نزن! خانوادت نزنه! کی تفنگ گرفته پشت گردنت که اگه واکسن نزنی شلیک میکنم؟! هیچ کس! حتی دغدغه محرومیت از خدمات دولتی و کلی ادعایی که داری، خودتم می‌دونی نه مصوب شده و نه کسی کاری به این کارا داره! وقتی آقای رییسی که همین چند ماه پیش هممون براش تبلیغ میکردیم، حتی خودتم تبلیغ میکردی، داره اینجوری با یه تماس تلفنی واکسن برای مردم وارد می‌کنه، مطمئنه و می‌دونه داره چیکار می‌کنه! بابا والله می‌دونه از همه ما بهتر می‌دونه کشور در چه شرایط بحران زده ای هست و ملت خداوکیلی واکسن میخواد عادله، رییس جمهوره، بدون امر حضرت آقا آب نمیخوره بعد تو اومدی اینجوری تو فجازی تو دل مردم خالی می‌کنی تو فضای حقیقی هم اتوبوس اتوبوس پامیشی از قم میری تهرون و ...؟ نمیخوای یه کم بیشتر فکر کنی کف خیابون جای مطالبه نیستا اینو کسی داره بهت میگه که دوستت داره و می‌دونه آدم با دغدغه ای هستی ولی داری اشتباه میکنی یه چیز دیگه هم بهت بگم؟ طولانی شد ببخشید اما شاید جذاب تر باشه که بدونی ادمین هایی که قبلاً بعضیاشون طرفدار حرفهای من در آوردی و اشتباه بودند و یا مثلا بارها بخاطر افراط از سوی دستگاه های قضایی بهشون تذکر داده شده بود، و یا مثلا طرفدار تخت بودن زمین و کروی نبودنش بودند و با حرفهای عجیب غریب، مایه مسخره دوست و دشمن شده بودیم، الان با همون فرمون، علمدار فتنه واکسن هراسی و انداختن تردید به جان مردم شدند. اون زمان، مردم آنها را پس زدند و یواش یواش غلاف کردند الان هم باز داره همان اتفاق براشون میفته اما درس عبرت نمیگیرند. سابقه فکری بعضی از اینا را عرض کردم تا یادمون نره با کیا مواجهیم! اون موقع اومدن پی‌وی و هر چی دلشون خواست گفتند امروز هم باز تشریف آوردند و در و گهر افشانی کردند. خیره انشاءالله😐 دوس ندارم اینو بگم و حتی از این جمله بدم میاد ولی باید بگم: از ما گفتن بود.
بیداری؟
خدا رحمت کنه حاج آقای مصطفی دخت پیرمرد نورانی و باصفا و بسیار با تقوا یادم نمیره دبیرستان بودم و به غایت لاغر و استخوانی با تب و عطش مطالعه و کتاب به میزان بسیار زیاد حاج آقا مصطفی دخت مغازه داشت که چند قفسه هم کتاب داشت وقتی دبیرستان تمام می‌شد و از میدان جهاد پایین میومدم تا چهارراه بهارستان، به مغازه حاج آقا که می‌رسیدم، پشت ویترین مغازه شان قفل میشدم و می‌ایستادم و کتابها را دید میزدم‌. ی روز دعوتم کرد داخل. 🔺پسر کی هستی پسر جان؟ 🔺حاج عبدالرسول حدادپور 🔺می‌شناسمش، سلامش برسون 🔺بزرگیتون می‌رسونن. 🔺تو به کتاب علاقه داری؟ 🔺 بله، خیلی. 🔺می‌خونی؟ چیا میخونی؟ 🔺هر چی بیاد دم دستم. از مطهری و شریعتی تا صالحی و جعفری و سهراب و... 🔺حواسم بهت هست که میایی کتاب ها را میبینی و میری. خونتون کتاب هم داری؟ 🔺کم. از دوستام و اینا میگیرم. 🔺میفهمم. خانواده ها همین که از پس خرج و مخارج درس و مدرسه و یومیه بربیان، خیلیه. چه برسه کتاب و ... کی بیشتر تشویقت می‌کنه که کتاب بخونی؟ 🔺مادرم. 🔺بله، دختر عموجهانگیر. خدا رحمتش کنه. شما یادت نیست. خیلی قدیم ها، یادمه وقتی قصه های امیرارسلان نامدار پخش میشد، مردم خونه عمو جهانگیر جمع می‌شدند. 🔺 بله، از مادرم شنیده بودم. 🔺خب گفتی کتاب نداری اما قرض میگیری. بیا اینجا هر کتابی خواستی ببر. بهت قرض میدم. 🔺واقعا؟! ینی اشکال نداره نخرم؟ 🔺برای تو نه، نمی‌خواد بخری. اما هر از سه چهار روز باید برگردونی. 🔺حتما. خاطر جمع. 🔺الان هم هر کدوم میخوای انتخاب کن و ببر. 🔺حاج آقا شرمنده واقعا، دستتون درد نکنه. 🔺انتخاب کن. بردار. 🌷روحش شاد🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز، بنا به نقلی، روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام است. اولین مواجهه بسیار دردناک بنده با مقوله زندگانی و دوران سیاسی امام حسن، که یادمه دو سه روز حالم بد بود، به مطالعه این جمله برمیگرده که یاران و خواص حضرت به معاویه(قطب استکبار جهانی در طول سی سال) نوشتند: «بگو مجتبی را زنده میخواهی یا مرده؟!» منو میگین؟ خدا شاهده یادم نمیره تا چند روز حالم بد بود از این جمله. فکر کنم پایه دو یا سه حوزه بودم. سالها ماه صفر با همین یک خط، روضه می‌گرفتم برای خودم و حتی وقتی نیمه ماه رمضان میشد و مجلس جشن بود و کلی باید خوش میگذشت، یهو وسط جلسه یاد این جمله میفتادم و حالم پیش خودم دگرگون میشد. این دگرگونی که میگم، یه چیز صرفا احساسی نبودا. یه چیزی مثل خرد شدن از درون، و یا وحشت از تکرار تاریخ و یا یه چیزی تو این مایه ها که خیلی نمیشه درباره اش پیش کسی حرف زد. خلاصه سالها گذشت. تا اینکه کم‌کم پایه ده تموم شد و رفتم درس خارج و ارشد حوزه هم دفاع کردم و فضای زندگیم به سمت تدریس و تبلیغ رفت و دیدم باید درباره بعضی مقولات بنویسم و ... تا سال ۹۸ سال ۹۸ دیدم نمیتونم دیگه تحلیلی که از زندگانی و شرایط اجتماعی زندگی امام حسن دارم تحمل کنم. بارها با اساتید و علما مطرح کرده بودم. منابع را شخم زده بودم. بالغ از نود درصد حرفایی که درباره امام حسن داشتم، جاش روی منبرها نبود. اگرم میگفتی، متهم می‌شدی و خیلی ها منظور بد برمی‌داشتند و دردسر میشد. تا اینکه تصمیم گرفتم دقیقا همان چیزی که در ذهنم بالغ بر ۱۵ سال کار سالانه شکل گرفته، در لباس یک سناریو و داستان بنویسم. شاید تنها مستند داستانی که سه بار طرحش بزرگ و بزرگتر نوشتم همین موضوع امام حسن بود که الان به اسم کتاب چاپ شده. این کتاب، پازل اول از پازل سه تکه ای هست که تو ذهنمه و از امام حسن خواستم زنده بمونم و توفیق پیدا کنم دو جلد بعدش را هم بنویسم. اما همین کتاب خب اگر یادتون باشه، متنی که در کانالم منتشر کردم، برای عده ای جای نگرانی داشت. منم به نگرانی مخاطبم مخصوصا اگر بدونم آدمای فرهیخته و اساتید هستند خداییش احترام میگذارم و گارد بسته ندارم. بالاخره قراره برای اسلام و انقلاب بنویسیم. برای هوای نفس و دنیا که نیست. تصمیم گرفتم نگرانی ها را برطرف کنم و بعد از اینکه با سه چهار نفر از اساتید بسیار کاربلد و مهربان صحبت کردم، شد همین متنی که الان چاپ شده و بحمدلله الان هم رفته برای چاپ ششم یا هفتم. دقیق یادم نیست. برگردیم به اصل حرفم. به محض نوشتن این کتاب، و حتی یه مدت هم گذشت و باهاش زندگی کردم و توقع داشتم بهم آرامش بده و بار سنگین اون جمله ای که پدرمو در آورده بود از قلبم برداره، که دیدم زهی خیال باطل! اون جمله باعث شد پانزده سال بعدش کتاب چرا تو بنویسم اما از بعد از نوشتن اون کتاب، دیگه با یه جمله مواجه نبودم. بلکه یه کتاب نسبتا قطور از مفصل شده اون روضه افتاده تو زندگیم که داره صفحه به صفحه اش اعصابمو خرد می‌کنه و آه میکشم. نمیدونم چرا اینو براتون گفتم ولی دوست داشتم بدونین گاهی یه جمله میشه یه کتاب و همون کتاب میشه بهانه روضه کل عمر آدم برای یکی از جذاب ترین و مظلوم ترین و بسیار کریم و مهربان ترین امامی که ... آه یا حسن 😭😭
بیداری؟
ما همان بچه ای هستیم که همه هستند اما او سر سفره نیست. مادرها معمولا حواسشان به بچه ای که سر سفره نباشد بیشتر است. هم سهم او را برایش نگه میدارند و هم مدام از حال آن بچه سوال میکند که آیا نیامد؟ کجا مانده؟ چرا دیر کرد؟ پس کی می آید؟ حتی مادرها اگر خیلی نگران شوند، چادر به سر کرده و از خانه بیرون میروند و دنبال بچه شان میگردند. به این طرف و آن طرف میروند. به اینجا و آنجا. تا اینکه بالاخره بچه ای که سرش به دنیا گرم شده را پیدا میکنند. همان لحظه جلو نمیروند. ابتدا از دور ایستاده و کمی به قد و بالای بچه شان که خیلی‌ ادعایش میشود و مثلا فکر میکند بزرگ شده نگاه میکنند و ذوق و دعایش میکنند. مادر است و نمیخواهند بچه اش جلوی رفقا و دوستانش کم بیاورد. به خاطر همین، میگذارد وقتی دور بچه خلوت شد و اندکی طعم تنهایی را چشید، آنگاه قدم به قدم جلو رفته و از دور «پسرم! ... دخترم! اینجایی؟ کجا موندی مادر؟» مادر! 😭😭 مادر جان😭😭 اربعین لازمیم و دلمان دارد میترکد دلمان به شما خوش است. به شما بهترین مادر دنیا. فاطمه زهراسلام الله علیها😭 بهترین مادر دنیا و سفره اربعین و کربلای حسینش. مادر! بیا و مرا از بین شلوغی هایی که دور خودم ایجاد کرده ام نجات بده. اصلا ... سائلم آب و دانه می خواهم رحمت مادرانه می خواهد آی بی بی! گدا نمی خواهی؟ پسر بی وفا نمی خواهی؟ کاش میشد ز من سوال کنی؟ پسرم کربلا نمی خواهی؟ 😭😭😭😭😭
بیداری؟
عده ای از عزیزان هم صنف، به خاطر ضعف و کوتاهی علمی و مشکل معیشتی، یاد گرفتند که چطور میشه بدون درس خوندن، هم مشکل معیشتیشون حل بشه و هم بعد از یک دوره کوتاه چند ماهه، شخصیت اجتماعی در حد پزشک!!! به دست بیارند! البته در اینصورت، وظیفه تخریب کور پزشکان و سایر مکاتب پزشکی رو هم باید بخوبی انجام می دادند تا نقاط ضعف خودشون دیده نشه! این پیاده نظام ها بخاطر منافعشون، هر بار، یک محقق محترم رو هم با حاشیه ای نقل مجالس میکنند تا خوراک برای حفظ پامنبری های ساده دل شان تامین کنند. البته چون بخوبی پشت سپر دین و خوشنامی طب سنتی قایم شدند توانستند مردم زخم خورده از طب مدرن رو بخوبی شارژ و همراه کنند. و میدونید از کی اوضاع را خطرناک دیدند؟ از وقتی که رهبر فرزانه انقلاب، واکسن زدند و از تحقیقات و زحمات محققان طب مدرن حمایت کردند. اینجا بود که تازه به دوران رسیده ها در موقعیت جدید و غریبی قرار گرفتند! و البته باید بین اعتقادشون و اعتبارشون یکی رو انتخاب می کردند. در صورتی که راه های بهتری هم وجود داشت. البته این خطر عُظمی، فقط مربوط به صنف مبارک روحانیت نیست. و متاسفانه سالهاست (قریب دو دهه است) نسلی از انقلابیون در حال شکل گیری هستند که به کلی فاقد مبنا و فونداسیون محکم اعتقادی و سیاسی هستند و تنها هنرشان شرکت در جلسات سخنرانی شلوغ و گاها با حاشیه بوده! بگذریم. چقدر شخصیت و سیره آنها مرا یاد یکی از جذاب ترین سخنرانی های استاد شهید مرتضی مطهری می‌اندازد. موضوعی که اگر خاطر شریفتان باشد، در بخشی از سه جلسه سخنرانی لیالی قدر امسال درباره اش با هم گفتگو کردیم. و آن خطرِ بود. چرا که سخت معتقدم👈 «خطر نیمچه‌عالمان از خطر جاهلان بیشتر است» استاد مطهری می‌فرمود؛ من خیلی اوقات فکر کرده‌‏ام مقاله‏‌ای تحت عنوان «نیم‏‌ها» بنویسم که خیلی چیزها وجود ناقصش خطرش بیشتر از عدم محض است. می‌‏گویند غزالی راجع به علم این حرف را زده و گفته است: هر چیزی وجود ناقصش به از عدم محض است مگر علم که وجود ناقصش بدتر از عدم محض است. و ریشه این حرف معلوم است. آدمی که هیچ عالم نیست، چون می‌‏داند عالم نیست لااقل در مقابل عالم تسلیم است. مثل کسی که طبیب نیست و می‏‌داند که طبیب نیست، دیگر لااقل در مقابل طبیب تسلیم است و در نتیجه از وجود طبیب بهره می‏‌برد. ولی نیمچه طبیب چون خودش را طبیب می‏‌داند تسلیم یک طبیب نیست، می‏‌خواهد از همان علم ناقصش استفاده کند، در نتیجه به جای سود زیان می‌‏برد. از همین جا بروید سراغ نیمچه مجتهدها و نیمچه روشنفکرها و نیم‏های دیگر، اینهایی که یک چیزکی می ‏دانند...ُ چیزکی می‌دانند و چیزها نمی‏‌دانند! اتفاقاً اینها خطرشان بیشتر است. چهارتا شعار و جمله می‏‌شنوند، بدون اینکه متعمق بشوند و درست فکر کنند و دریابند؛ می‏‌بینید این چهار تا شعار، اینها را از جا حرکت‏ می ‏دهد. 🔺 خدا اسلام و انقلاب و ملت را از خطر این نیم ها محفوظ بدارد.