بسم رب الشهداء
🌷درمحضرشهدا🕊
🌷🕊🌹
پهلوان ۱۵ساله جبهـهها ...
ڪسی ڪہ در هفت سالگی بازوبند پهلوانـی ڪشور را از آن خود ڪرد، رکوردار چرخ ورزش باستانے بود،۳۰۰ دور در سه دقیقه ...
🌷🕊🌹
فقط تا قبل از انقلاب هفت مدال طلا و سکه گرفته بود، و با آن سن ڪم مربـی شده بود و صد نفر زیر دستش آموزش مے دیدند...
🌷🕊🌹
به خاطر اسلام و انقلاب به تمام افتخارات و شهرتش پشت پا زد و شد یڪ بسیجی ساده که درعملیات بدر با اصابت گلوله توشکا به شکمش به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
🌷🕊🌹
و پیکرش بعد از سیزده سال درڪنار برادر شهیدش در ورزشگاه شهدای طوقانی کاشان به خاک سپرده شد.
🌷🕊🌹
#شهیدپهلوان🌷
سعیدطوقانے🕊
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🔸 " در محضـــر شهیـــــدا "...
💢کوچه پره دختره ...
رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می رفته مدرسه و علی از کوچه ای دیگر.
دوستش به او می گفته: چرا از آنجا می روی؟ بیا از این کوچه برویم؛ پر از دختر است!
علی می گفته: «شما می خواهی بروی، برو. به سلامت. من نمی آیم.»
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🕊
📚 یادگاران۱۱، کتاب #صیادشیرازی، ص۸
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
💕 #زندگی_به_سبک_شهدا 💕
#یا_انیس_القلوبــــــ
💟 هرچے درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ!😅
✍ اولین غذایے ڪہ بعدازعروسیمان درست ڪردم استانبولے بود.
از مادرم تلفنے پرسیدم .شد سوپ..🍲
آبش زیاد شدہ بود ... 😐
منوچهر میخورد و بہ بہ و چہ چہ میڪرد. 😋
روز دوم گوشت قلقلے درست ڪردم .. شدہ بود عین قلوہ سنگ🙆
تا من سفرہ را آمادہ ڪنم منوچهر چیدہ بودشان روے میز و با آنها تیلہ بازے میڪرد قاہ قاہ میخندید 😂
و میگفت : چشمم ڪور دندم نرم تا خانم آشپزے یاد بگیرن هر چہ درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ 😌😆
📚 بہ روایت #همسر_شهید منوچهر مدق
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
✨﷽✨
🌸شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت🌸
💟⇦•مجروح که شد، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد، هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه محمدرضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده، سالمِ سالم...
✳️⇦•صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل ایرانی ها داده بشه. اونو سه ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند، اما تفاوتی نکرد، رو پیکرش آهک و اسید پاشیدند ولی باز هم بی تأثیر بود..
✴️⇦•مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟
👈گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه:
🔸اهتمام جدی به نماز شب داشت
🔸دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت
🔸هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی شد
🔸هر وقت برای امام حسین (ع) گریه می کرد، اشک هایش رو به بدنش می مالید
✅⇦•مادرش هم میگفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می اومد، رفتن به جمکران را ترک نمی کرد..
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
•| #عشق_به_سبک_شهدا
بهم میگفـت:ملیحه...!
ما یه نگاه ڪردن داریم یه دیدن..!
من توی خیابون
شاید ببینم اما نگاه نمیڪنم..؛
•| #شهید_عباس_بابایی
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#عاشقانه_شهدا
🔺پشت چراغ قرمز
خیابان شریعتی ایستاده بودیم
و منوچهر هم صحبت می کرد🙂
کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود؛
در گالری بزرگے گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت💐😍
ولے سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود
و من احساس مے کردم این مرد از آسمان آمده است😇
اصلا حواسم به منوچهر نبود
که یک لحظه حجم سنگین و خیسے روی پاهایم حس کردم😮💦
یڪ آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم،😬
پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد😍😌
منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر مے داشت و
روی پاهای من مےریخت؛
دو بار چراغ سبز و قرمز شد
ولے همه در خیابان به ما نگاه مےکردند👀
و سوت و کف می زدند👏😍
حتے یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود،
برگشت و به همسرش گفت:
مے بینی؟؟😒
بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند😑😏
آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت و من نمیدانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است.😍💞
غیر از اینکه بگویم
بی نهایت #دوستت_دارم 😌💓
🕊
#همسر_شهیدمنوچهر_مدق
#همسفرانبهشتے
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍همیشه به بچه ها می گفت شما دو تا مثل دوطفلان مسلم هستید . عاشقانه و خالصانه بچه ها را دوست داشت .از وقتی بچه ها کوچکتر بودند حفظ حریم و غیرت را به بچه ها آموزش می داد و صحبت های مردانه با آنها می کرد .میگفت میخواهم تا وقتی که خودم هستم اینها را به فرزندانم آموزش دهم .
به نماز بچه ها خیلی اهمیت می داد .
روز آخر که می خواست برود به بچه ها گفت که بعد از این شما مرد خانواده هستید و تاکید بسیاری بر روی نمازخواندنشان کرد. هنوز حضور شهیدرا احساس می کنم و در انجام کارها و در سختی ها از او کمک می خواهم .
راوے :همسرشهید
#شهید_مجتبی_ذوالفقارنسب
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#عشق_به_سبک_شهدا ♥️
زُل زدم توی چشماشـــ
گفتم: آقا معلم!
برا همسرتون درسے ، پیشنهادے ، بحثے نداری؟
گفتــ: حالا دیگه خونه هم شده مدرسه!
گفتم : استاد استاده
چه توی خانه و چه توی مدرسه!
گفتــ: هر وقت خواستی
توے زندگیتــ نذر کنے ، نذر کن
ده شب نماز شبـــ بخونی!
یکی دیگه هم اینڪه سحرخیز باش...
بچه ها رو هم از همین الان عادت بده به سحرخیزی و نماز شبـــ...
| #شهید_مجتبی_کلاهدوزان |
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#همسفر_تا_بہشٺ🍃❤️
تازه از سربازے برگشته بود و حدود20 سالش بود
که اومدن خواستگاریم ...💕
هنوز کارے هم پیدا نکرده بود
یادمه مراسم خواستگارے بابام ازش او پرسید...
" درآمدت از کجاست ؟ "
گفت:" من روے پاے خودم هستم و
از هر جا که باشه نونمو در میارم "
حالت مردونهش خیلے به دلم نشست😍 💕
وقتے میدیدم که چطور با خونوادم در مورد
ازدواج صحبت میکنه ...
با هم که صحبت میکردیم گفت:
" حجاب شما از هر چیزے واسم مهمتره ... "
واسه عـــــقد که رفتیم ...💕
دست خطے نوشت و خواست که امضاش کنم
نوشته بود ...
" دلم نمے خواهد یک تار موے شما را نامحرمے ببیند…❤ "
منم امـــــضاش کردم ...
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت
این پسر خیلے سخت گیره ؛
ولے من ناراحت نشدم
چون میدونستم که میخواد زندگے کنه ...💕
واقعاً هم زندگے باهاش بهم مزه میداد💚
#شهیدمهدےقاضےخانے🌸
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#یادی_از_شهدا
🌷بهش می گفتند: حسن سرطلا(موهای طلایی رنگ و چهره زیبایی داشت)
شب عملیات گفت: من تیر می خورم، خونم رو بمالید به موهام؛ زیاد باهاشون پُز دادم🌷
شهید #حسن_فتاحی
#پاسدار_انقلاب
🌷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
" حسین پسر غلامحسین "
عنوانے ڪه طے ماه هاے اخیر، آن را بسیار شنیده ایم..
اما به راستے او چه ڪسیست؟!
او ڪیست ڪه سردار #اسلام و #مقاومت ، "حاج قاسم سلیمانے" وصیت میڪند در ڪنار او خوابے ابدے داشته باشد ؟!!
او ڪیست ڪه روز شهادتش،
سیل اشڪ هاے بے امان و بغض آشڪارِ گلوے فرمانده اش، قاسم سلیمانی،
چشمها را به شگفتے وامیدارد ؟؟
او ڪیست ڪه پس از سے و اندے سال تدفین در #گلزار_شهدای_کرمان ، بوے گلابِ مزارش و ڪفنِ سالمش، همگان را به این ڪلام خداوند مؤمن و معتقد میڪند :
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ"؟!
به راســــــتے او ڪــیســت ؟؟
دو ڪتاب «نخل سوخته» و «حسین پسر غلامحسین» ڪوشیده اند بخشے از زندگینامه و خاطرات این #عارف_شهید را به رشته تحریر درآورند..
حال با ڪسب اجازه از محضر امام زمان(ارواحنا له الفدا) و سربازان رادمردِ ایشان،
#سردار_شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی و #سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی ،
همراه میشویم با شرح زندگےِ عزتمندانه و مجاهدانه شهید یوسف الهے به روایت ڪتاب "حسین پسر غلامحسین"..
باشد ڪه با عنایت شهدا بتوانیم اندڪے از شرمسارےمان در برابر جانفشانے این بزرگواران را جبران نماییم!
انشاءالله
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
" حسین پسر غلامحسین " عنوانے ڪه طے ماه هاے اخیر، آن را بسیار شنیده ایم.. اما به راستے او چ
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
#قسمت_اول
🔸تولــد (به روایت مادر)
صفحات ۱۹_۱۷
#پارت_اول 🦋
خانه ما در یکی از کوچه های قدیمی شهر #کرمان بود که به آن "کوچه جیهون" میگفتند.
همسرم معلّم بود و خدا را شکر وضع مالی خوبی داشتیم.
خانه مان بزرگ و با صفا بود...با ورودی هایی مزیّن شده با داربست های انگور و باغچه ای بزرگ🌿
که در آن دو درخت کاج و انواع میوه های سیب، انار، به، گلابی و انجیر خودنمایی میکردند.
بوی گل های پیچ، رز، یاس و محمّدی، فضای این خانه را عطرآگین میکرد.💐
آنچه بر زیبایی این خانه می افزود،صوت زیبای قرآن و اذان صبحگاهی غلامحسین بود.
یادم می آید نذر شله زرد هر ساله ای که او به مناسبت رحلت رسول اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) در ماه صفر در این خانه برگزار می کرد، حال و هوای خاصّی به همه می بخشید.
دقت غلامحسین در به دست آوردن #لقمه_حلال برای فرزندان،
آن هم از راه گچی که پای تخته سیاه می خورد، زبانزد خاص و عام بود!!
او همسری مهربان و پدری دلسوز بود؛
همچنین مشاوری با تدبیر و مدیری توانا برای دانش آموزان.👌
علیرغم اینکه ما در دوران طاغوت زندگی می کردیم،امّا عشق به اهل بیت(ع)،
توجه به قرآن و سخنان ائمه،
به ویژه حضرت علی(ع) مهم ترین سرمایه زندگی ما بود..؛
به همین دلایل ، روز به روز عنایت حق را به وضوح درک میکردیم و درهای رحمت خداوند به سوی ما باز می شد.✨
همسرم به شغل معلّمی عشق می ورزید و چون به کشاورزی علاقه داشت، زمینی بایر در حوالی خانه خرید و اوقات فراغت به همراه بچّه ها در آن کار میکرد.
چیزی نگذشت که این زمین خشک به باغی بزرگ، مملوّ از یونجه و درختان پسته تبدیل شد.🌳
فاصله سنّی بچه ها کم بود و تعدادشان زیاد...!
امّا من سعی می کردم هیچ وقت از زندگی نَنالم که مبادا آرامش همسرم را بر هم بزنم.
برای اینکه بار زندگی بر دوشم سنگینی نکند،بچه های بزرگ تر را در مسئولیت های خانواده شریک میکردم..؛ این شد که توانستم با سعه صدر و احترام به همسرم، به او در اداره امور بیرون و داخل منزل کمک کنم.
رفتار و گفتار غلامحسین برای من الگو بود تا بتوانم فرزندانم را مطابق با #معیارهای_دینی که دوست داست، تربیت کنم.
با اینکه پسرانم در مدارسی درس می خواندند که پدر،مدیر مدرسه آن ها بود (پرورشگاه صنعتی،یغماو ارباب زاده) امّا این از حسّاسیت من در تربیت شان ذرّه ای کم نمی کرد تا در ارتباط با خدا بیشتر دقّت کنم.
در یکی از روز های تابستان۱۳۳۹ متوجّه شدم....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸تولــد (به روایت مادر)
صفحات 21_19
#پارت_دوم 🦋
در یکی از روز های تابستان۱۳۳۹ متوجّه شدم که نهمین فرزندم را باردار هستم
خواب و بیداری های شبانه و دوران سخت بارداری خسته ام کرده بود،
تصمیم گرفته بودم به همین هشت فرزند قناعت کنم،امّا یادآوری جمله همسرم که:
((برگی از درخت نمی افتد مگر به خواست خدا))
خستگی را از تنم ربود.به #حکمت_خدا راضی شدم و از سویی آموخته بودم در برابر نعمت های خدا،#شکرگزار باشم.
در همین حال و هوا بودم که در خانه🏡
به صدا در آمد.
سعی کردم از این بارداری فعلاً با کسی حرف نزنم و خیلی تلاش کردم طبیعی جلوه بدهم...همسرم بود.من تا کنون هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بودم و از طرفی مطمئن بودم اگر بفهمد باردار هستم،خوشحال😊میشود،
زیرا اون معتقد بود اولاد صالح هر چه باشد،کم است و همیشه در دعاهایش🤲
این را از خداوند می خواست و به خاطر همین در به دست آوردن نان#حلال تلاش می کرد.
بعد از نماز مغرب قرار بود جلسه دوره ای قرآن در منزل ما برگزار شود.با اینکه من همیشه با رویی گشاده و آغوشی باز از این جلسات استقبال میکردم،امّا نمیدانم چطور شد،غلامحسین صدا زد:((حاج خانم! مشکلی پیش آمده؟ می بینم خیلی تو فکری.))
گفتم:((مشکلی که نه،امّا...))
هنوز حرفم تمام نشده بود،پرسید:((بچّه ها اذیّت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟))
گفتم:((نه تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟))
گفت:((نه...امّا مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان می کنی.))
برای اینکه نگران نشود، گفتم:((اتفاق که نه امّا خبری برایت دارم.))
و بعد اوگفتم که باردارم☺️
ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز#شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد.به شوخی گفت:((هنوز تا دوازده فرزند راه داری.))
بعد مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد.
روزهای بارداری در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیّا کرده بود،به تلاوت سوره های قرآن می پرداختم.
در ماه های آخر که سنگین بودم،بیشتر کاراهارا دختر های بزرگ تر(نرجس،اقدس،انیس و ناهید)انجام می دادند.من سعی می کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا🤲 بپردازم.
ماه اسفند فرا رسید،آخرین روز های بارداری ام سپری می شد. این ماه مصادف بود با ماه پربرکت و رحمت خدا🍃🌾
یعنی #ماه_رمضان📿📖
یادم می آید یکی از شب های احیا بود مردم برای مناجات با خدا به مساجد و تکیه ها می رفتند،با اینکه دلم به همراه آن ها می رفت،می بایست در خانه بمانم و منتظر تولد نوزادم باشم،چون بچّه ها کوچک بودند،همسرم من را تنها
نمی گذاشت و در خانه به احیّا و شب زنده داری می پرداخت.
شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر🌥
همه جا تاریک و ظلمانی بود و هوا هم از همان سر شب بارانی.
غلامحسین سجّاده اش را کنار پنجره اتاق پهن کرد و مشغول راز و نیاز با خدا شد.
باران🌧کم کم شروع به باریدن کرد و من ساعتی نماز و دعا خواندم و رفتم که بخوابم.
مدّتی در رختخواب،فراز های دعای جوشن کبیر همسرم را که بلند بلند می خواند گوش می کردم.
ناگهان تمام خانه با نور سفید خیره کننده ای روشن شد😳
مو بر تنم راست شد. بسیار ترسیدم.با همان حالت همسرم را صدا زدم.او بالای سرم حاضر شد و گفت:((اتّفاقی افتاده؟))
گفتم:((ببین بیرون چه خبر است!آیا کسی وارد خانه ما شد؟))
گفت:((چطور مگه؟!....نه این وقت شب کی می آید؟!))
گفتم:((چند لحظه پیش تمام خانه روشن شد....خودم دیدم. روشنایی اش مثل روز بود.))
او به اطراف نگاهی انداخت:((همه جا تاریک است و هیچ خبری نیست🤔
شاید صاعقه زده و من متوجّه نشدم.))
سپس به بیرون اتاق
رفت و برگشت:((باران می بارد💦 امّا آسمان آرام است و خبری از صاعقه نیست.لابد شما خیالاتی شدی.))
از حرفش قانع نشدم معلوم بود او برای آرامش من تلاش می کند. سپس ادامه داد:((تا سحر بیدارم...شما با خیال راحت بخواب.))
بعد با همان صدای بلند شروع کرد به خواندن قرآن.
دقایقی نگذشت که.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🌹یک نکته خیلی خیلی مهم⛑🔴 و قابل تأمل :
بعضی از خانومایی که تو فضای مجازی چت میکنن ، خییییلی به خودشون اعتماد 😳 و اطمینان دارن و فکر میکنن که اصلا کسی نمیتونه دل اونارو بلرزونه و گولشون بزنه .
و لذا جرأت میکنن و با نامحرم چت میکنن و در نهایت بعداز مدتی ، دچار وابستگی میشن که دلتنگی و غم از ثمره های اولیه اش میباشد .
✅مثل این میماند که لشگری در جنگ ، به یک منطقه از کشورش زیادی اطمینان دارد که دشمن نمیتواند از آنجا کاری بکند ، لذا حواس شون به اونجا کمتر منعطف میشود .
و دقیقا دشمن نیز از همانجا حمله میکند و آسیب میزند .
✅ چاره چیست ؟؟؟؟؟
چاره این است که وارد این چت ها و ارتباط ها نشویم
نگوییم که من گرفتار نمیشوم
من گول نمیخورم
من بچه نیستم
من باتجربه ام ...
خطر برای همه هست .
خیلی از تو زرنگ ترهاش گرفتار شدن .😔
پس مراقب باشیم
✿ฺ @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین وداع😔😭
چندساعت قبل از شهادت حاج قاسم،دست نوشتهای از ایشان بهجا مانده است...
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🌱✨
.
•
+گفــت:اصــلبـده!😁
-گفتـم:مـادرم کنیز ربـاب...(:
پدرم هم غلام عبــاس...
برادرم غلامــ علے اکبر...
خواهرم کنیــز زینـــب خودم هم کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها ...(★_★)
مــا اصل و نصبمــون غلامــ در خــونه حسـینهــ...
جــد در جــدموننــوکرشبــودن.
غلامـ خانـه زادشیــم...☺️
+گفــت: تُ دنیــا چے دارے؟😃
-گفتــم:یــه چادر که رنگــش مشکیــه
چــون تا ابد عــزادار حسیـنِ
و یه سَر که اگــه لایق بــاشــه افتاده زیــر پــاشون...🙂
+خندید و گفتــ:روانے خدا شفات بده😅
-گفتــم:بیمارِ حسیــنم شــفا نمیخــوام
و جــــزحسیـ♥️ـــــن و کربـ✨ــــلا و شهادت از خــ😍ـدا چیــزے نمیخوام...
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
عکس تو بالای سرم نصب نمودم
یعنی که سر من به فدای قدم تو....
#امام_خامنه_ای
#جانم_فدای_رهبر
#کپی_با_ذکر_منبع_و_صلوات 📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻🍃✧᪥࿐࿇
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#پروفایل_مشترک🤩💛
از امروز تآ عید بزرگـ غدیر خمـ،😍💚
بزآرید ببینمـ چند نفر حیدرے هستند.😊💚
اعضآے عزیز لطفاً همهـ اینـ عڪسـ رو
رو پروفآیلشونـ بزآرنـ و بهـ جمعـ امیرالمؤمنینے هآ بپیوندند.🤩💚🍃
🖼 بآ تغییر عکسـ پروفآیلـ هآیـ خود به عکسـ فوقـ،
پیآمـ رسآنـ غدیر،
در فضآهآیـ مجآزیـ بآشید.💚🖇
.
👌🏻 پیآمبر خدآ {صَلَےاللهعَلَیهوَآلِه} در انتهآے خطبهـ غدیر چنینـ فرمودند:
💚فَقُولُوا بِأَجْمَعِکُمْ:
«نُبایِعُکَ عَلی ذالِکَ بِقُلوُبِنا وَ أَنْفُسِنا وَ أَلْسِنَتِنا وَ أَیْدینا.
علی ذالِکَ نَحْیی وَ عَلَیْهِ نَموتُ وَ عَلَیْهِ نُبْعَثُ»...💚
💚همهـ بگویید:
مآ بر ولآیتـ علیـ و امآمآنـ از نسلـ او با دلـ هآ و جانـ هآ و دستـ و زبآنمآنـ پیمآن میـ بندیمـ،
بر اینـ عهد زندهـ ایمـ،
با آن میـ میریمـ و بآ همآنـ پیمآنـ سر از قبر بر می دآریمـ...💚
ــــــــ💚🕊ــــــــ
بچهـ شیعهـ هآ؟!
انقـدر دآریمـ وآسهـ محرمـ و صفـر آهـ و نآلهـ مے ڪنیمـ،
حوآسمونـ بهـ عید غـدیــر همـ هستـ؟!😌💚
ــــــــ💚🕊ــــــــ
#پروفایل_مشترک📸💚
#نشر_حداکثری💚
ـــــــــــــــــــــــــــ
|🍃💚|
#کــپے_بـا_ذکــر_صــلـواتــ 📿
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#حرفِـ_قشنگـ 🌸͜͡❥••
[ هیشهدآازاونبالابالاها ] 🙃✈️
واسهماپادرمیونیمیکنن🍃👣
هیماازاینپایینپایینا. °✨
باگناهخرابشمیکنیم🔥..!
بچــہ ها حواســمون باشہ امضاے شهادتے کہ برامون #شهــدا گرفتند با گناه پاکۺ نکنےم...🍀
#شهداشرمندهایمـ🍂🥀
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#حڪمتعلوے
💚✨🍃
•
حضرت امیرالمؤمنین علے علیه السلام فرمودند:
۴-گناه ديگرى را بزرگ مى شمارد، امّا گناهان بزرگ خود را كوچك مى پندارد، طاعت ديگران را كوچك و طاعت خود را بزرگ مى داند مردم را سرزنش مى كند، امّا خود را نكوهش نكرده با خود رياكارانه بر خورد مى كند
خوشگذرانى با سرمايه داران را بيشتر از ياد خدا با مستمندان دوست دارد، به نفع خود بر زيان ديگران حكم مى كند امّا چهرگز به نفع ديگران بر زيان خود حكم نخواهد كرد.
ديگران را هدايت امّا خود را گمراه مى كند، ديگران از او اطاعت مى كنند، و او مخالفت مى ورزد، حق خود را به تمام مى گيرد امّا حق ديگران را به كمال نمى دهد، از غير خدا مى ترسد، امّا از پروردگار خود نمى ترسد.
(سید رضی مى گويد: اگر در نهج البلاغه جز اين حكمت وجود نداشت، همين يك حكمت براى اندرز دادن كافى بود. اين سخن، حكمتى رسا، و عامل بينايى انسان آگاه، و عبرت آموز صاحب انديشه است).
📜 نھج البلاغہ،حڪمت۱۵۰
. @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹