🔸انسانِ درختی و انسانِ بوتهای!🔸
یکی از مشکلات بشر بخصوص در آخرالزمان، و در دوران غیبت حجت خدا،
این است که انسانها کمریشه و سطحی باشند
ریشهدار شدن انسان خیلی مهم است.
اینکه کسی به فضای مجازی میرود و کافر برمیگردد، به این دلیل است که بیریشه بوده یا ریشهاش کم بوده و باد ریشهاش را کنده است.
این آیه را نگاه کنید: {أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ}.
اعتقاد محکم به خدا مثل درختی است که در برابر بادهای شدید مقاومت میکند.
{وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ}. شجرۀ خبیثه از بالای زمین ریشه زده و قراری ندارد. لذا یک باد تند، این بوته را از زمین میکَند.
اینکه بعضیها به فضای مجازی میروند و ضایع میشوند، به خاطر قدرت فضای مجازی نیست؛ بلکه به خاطر این است که اعتقاداتِ بوته ای و سطحی دارند، نه اعتقادات عمیق.
چگونه اعتقادات انسان درختی و ریشهدار میشود؟ در موجودات عالَم فکر کن. وقتی خدا را در این موجودات دیدی، اعتقاداتت درختی میشود.
چرا میگویند قرآن بخوانید؟ برای اینکه درخت بشوید.
چرا میگویند برای امام حسین (ع) گریه کنید؟ برای اینکه گریه بر حضرت، به اعتقاداتتان آب میدهد و ریشۀ این درخت، قوی و پایدار میشود. قدیمها هفتهای یک بار روضهخوان محله میآمد در خانهها روضه میخواند و مردم گریه میکردند. این مثل درختی است که هفتهای یک بار به ریشۀ آن آب میدهی.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
با اعتقاد راسخ و خالصانه در #انتظار امام زمان باشیم
به خود مطمئن نباشیم که اول مسیر انحرافی است
و در این وادی رهزن فراوان است
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
🔴خانواده ها حتما ببینید🔴
گاهی یک کلام انسانی را میکشد😭
#تاثیر_کلام C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔زن دایی بدجنس ⛔
⛔آخر قصه عجیبه ⛔
🤔بنظرتون برای #حال_خوب چکار باید کرد؟
☝️این قصه رو حتما بشنوید حرف های مهمی دارم براتون
#قصه
#عروسی #دکترداودی_نژاد #طلاق
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت62 ببخشید آقای فراهانی میشه لطف کنید به آژانس زنگ بزنید منم زحمت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت63
یک روز کاری دیگه شروع شد بعضی موقعه ها اصلا حوصله سر کار رفتن رو ندارم ولی چه باید کرد مجبورم که برم خوبیش اینه که وقتی برگردم تنها نیستم و عزیز جون اومده
بعد ظهر خسته از یک روز پرکار به خونه برگشتم ، جدیدا روزای که امیر علی بیمارستان نیست خسته کننده تر میشه و دیرتر میگذره امروزم که آقا نبود
عزیز اومده بود و من خوشحال از اومدنش کلی براش از بیمارای بخش و پرستارای تازه کار و زهرای ور پریده گفتم و خندیدم
بعد کلی حرف زدن دعوت بی بی رو بهش گفتم که در کمال ناباوری گفت:
-باشه بریم خودمم این مراسمات رو دوست دارم
- واقعا عزیز یعنی میای ؟
-آره چرا که نه راستش بدم نمیاد این جناب امیر علی رو ببینم ،ببینم این شازده چی داره که اینطور دل دختر من و برده
-بی خیال عزیز چه فرقی داره وقتی سرنوشت دخترت و شازده یکی نیست
-حالا هرچی دیدنش ضرری که نداره ، داره ؟
شانه ای بالا انداختم و گفتم:
-نه نداره بریم منم بدم نمیاد برم به خاطر شما میخواستم نرم
-پس یه کم استراحت کنیم بعد بریم
با این حرف عزیز تازه فهمیدم چقدر خسته ام و به استراحت نیاز دارم
بعد از یه خواب یک ساعته با عزیز راهی خونه بی بی شدیم از همیشه زودتر اومده بودیم البته به خواست عزیز که می خواست بیشتر با بی بی آشنا بشه
با دید امیر علی و محمد جلوی در آروم به عزیز گفتم :
-عزیز این امیر علیه
عینکش رو کمی بالا داد گفت:
- کدومشون ؟
-سمت راستیه
اوه چه پسری ، به به ظاهرش که خوبه پسر با ایمانی به نظر میاد باید دید باتنش چطوره
-اونم خوبه اگه شکستن دل من رو ازش فاکتور بگیریم
-خوب حالا نمیخواد تو فاز غم برداری بیا بریم
نزدیکتر که شدیم امیر علی برای استقبال جلو اومد ، مثل همیشه سر به زیر سلام داد :
-سلام خوش اومدید
-سلام
عزیز:سلام پسرم
بیخیال بی تابی دلم مشغول معرفی شدم:
-عزیز ایشون آقای فراهانی هستند همکارم
رو به امیر علی گفتم:
- ایشونم مادر بزرگم هستن
امیر علی خیلی گرم و صمیمی عزیز رو تحویل گرفت و با ابراز خوشبختی مارو به داخل دعوت کرد دهنم باز مونده بود ،
- اه..اه .. پسره سه نقطه فقط با من خشک برخورد می کنه
کنار در به محمد هم سلام کوتاهی دادیم و وارد شدیم ، بی بی و رقیه خانم وشهین خانم حسابی عزیز رو تحویل گرفتن به طوری که چند لحظه بعد انگار سالها ست که با هم دوست هستن منم خوشحال از اینکه عزیز همدمی داره برای کمک پیش سحر رفتم
این چند جلسه تا حدودی با سحر دوست شده بودم برای همین گرم تر از همیشه احوال پرسی کردم :
-سلام سحر جون خسته نباشی اجرت با امام حسین
-سلام عزیزم ممنون همچنین
-کمک نمیخوای
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت64
اگه پیاز ریختن اذیتت نمیکنه چرا به شدت کمک میخوام
-نه بابا چه اذیتی ؟
-پس بدو بیا که کلی دیر شده
مشغول ریختن پیاز شدم و هر از گاهی آب دماغم رو که حاصل اشک ریختن از دود پیاز بود بالا می کشیدم که باعث خنده سحر شد:
-که نه بابا چه اذیتی؟ها ؟
-ای بابا خوبه خودت از من بدتری حالا دیگه کاری نبود ورداری اومدی پیاز خورد کردن؟
با خنده گفت:
-چه کنم مامان شهین گفت
-ای مادر شوهر ذلیل تو هم سریع قبول کردی ها؟
با خنده دندوناشو نشون داد و گفت:
-آره دیگه میخوای عروسی نکرده پسم بدن
-والا این آقا محمدی که من دیدم همش چشمش به تواه هیچ وقت تورو پس نمیده معلومه حسابی دل ازش بردی
بعد تموم شدن حرفم چشمکی بهش زدم که با شرم خندید
-خوبه خوبه دختره شوهر ذلیل چه ذوقم میکنه
- ذوقم داره دیگه
پشت چشمی براش نازک کردم و پرسیدم :
- چیش ذوق داره اونوقت ؟
-خوب اینکه کسی رو دوس داشته باشی اونم دوست داشته باشه
خودم رو جلو کشیدم و گفتم:
-ای شیطون یعنی از قبل عاشقش بودی
با شرم لبی گزید و با تکون دادن سرش تایید کرد
زود تند سریع بگو جریان چی بود که من کشته موضعات عشقیم
از حرفم خندید و شروع کرد به تعریف:
-محمد همسایه رو به روی ماست ، از وقتی دبیرستانی بودم عاشقش شدم ولی می ترسیدم بهش بگم ، کلا کارم فقط دعا کردن بود تا خدا دعا هام رو شنید و بعد مدت ی اومدن خواستگاری بعد از عقد برام تعریف کرد که اونم از همون سالها عاشق من بوده ولی چون سنم کم بوده پا جلو نذاشته
-ای بابا همین ؟ اینقد ر کوتاه یه کمی لاو می ترکوندید یه نامه ای ، پیامی ، زنگی چیزی
-وا خدا مرگم بده محمد اهل این کارا نبود
- آها یعنی تو می خواستی اون اهلش نبود
دوباره بلند خندید:
-خدا نکشتت نه بابا من اصلا...
-آره جون خودت تو گفتی منم باور کردم حالا بگو بینم الان این آقا محمد این همه مذهبیه تریپ لاو هم بلده ؟
دستی به صورتش زد:
- هییییی ، وای چی میگی تو ؟
از شرم قرمز شده بود به صورت گل انداختش خندیدم گفتم:
-خوب حالا نمیخواد قرمز بشی خودم فهمیدم بلده
پیازی سمتم پرت کردو گفت:
-دخترم اینقدر منحرف ؟
-ما اینیم دیگه
-حالا خانم این شما چی نامزدی چیزی نداری؟
-بی ادب چرا به همسر آینده من میگی چیز؟
-وای یعنی توهم نامزد داری؟
-نه بابا شوهر کجا بود مگه گیر میاد؟
خنده ای کرد و گفت:
-والا به این همه زیبای نمیاد که کشته مرده نداشته باشه تو همین چند شب دل بعضیا رو بردی
-اوه جریان جنای شد دل از کی بردم که خودم خبر ندارم ؟
-حالا به وقتش میفهمی
-وا پس دردت چی بود گفتی من رو کنجکاو کنی زود بگو بینم؟
-حالا بعدا بهت میگم بی خیال
خیلی ناشیانه سعی کرد بحث رو عوض کنه:
-راستی میدونستی از امشب هییت تو خیابون سینه زنی دارن
-اه واقعا ؟
-آره تازه علم هم می گردونن
-وای چه خوب خیلی علم گردونی رو دوس دارم حالا کی می گردونه
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت65
محمد گفت امشب آقا امیر میخوان بگردونن
هری قلبم ریخت :
-یعنی همین آقا امیر علی خودمون
-آره دیگه مگه چندتا آقا امیر داریم؟
-سنگین نیست اذیت نشه ؟
اوه سوتی دادم این چه حرفی بود گفتم ،سحر مشکوک نگاهی بهم کرد و گفت:
-نه هرسال این کار رو میکنن
- آها خوبه
-تو هم میای بریم ؟
-اگه عزیز حرفی نداشته باشه میام
-خدا کنه راضی باشه دوس دارم تو هم بیای
لبخندی به روش زدم و دوباره مشغول کار شدم ذهنم مشغول علم گردونی امیر علی بود خودمم دوس دارم ببینم ، باید حتما عزیز رو راضی کنم
اینبار بی بی برای کشیدن غذا من رو صدا نزد و این حسابی ذهنم رو مشغول کرده بود ، اصلا از مزه غذا چیزی نفهمیدم همش به اینکه کی جای من به امیر علی کمک میکنه فکر می کردم
- پووووف خدا کنه حداقل دختر نباشه
از زبان امیر علی
وقتی به همراه محمد برای کشیدن غذا وارد حیاط پشتی شدم با دیدن علی یاد دیشب و نگاهای خیره ای که به مجد داشت ا فتادم ابروهام خود به خود توی هم کشیده شد ،دیشب هم حسابی عصبی شدم و با هزار بدبختی تونستم خودم رو کنترل کنم اما امشب دیگه هیچ تضمینی نیست اگه بازم اون نگاهای عاشقانه به مجد رو ببینم نزنم فکش رو بیارم پایین
با این فکر چنگنی به موهام زدم از کی تا حالا من به خاطر کسی فک میارم پایین و خودم خبر ندارم نمیدونم چه مرگم شده
نگاهی دوباره به علی کردم که چیزی رو آروم در گوش مادرش می گفت دوباره همون حس که بی شباهت به غیرت و حسادت نبود توی دلم زنده شد
با خودم زمزمه کردم:
با خودم زمزمه کردم:
-اه لعنتی چیزی نیست من از اولم غیرتی بودم چیزه تازه ای نیست آره همینه
ندای از درونم شنیدم:
ولی قبلا که غیرتی میشدی تذکر میدادی دوس نداشتی فک بیاری پایین
-خوب الانم که نیاوردم فقط حسش رو داشتم
بله پس این حس حسادت چی میگه این وسط؟
-اصلا هرچی آره تو راس میگی الان حسادت میکنم و دلم میخواد بزنم دندونای این پسر رو خورد کنم حالا تو میگی چکار کنم
برو بگو بی بی امشب صداش نکنه برای کمک اینطور چشم علی هم بهش نمی افته
لبخندی به بحث کردن با خودم زدم و سراغ بی بی رفتم با تته پته گفتم:
-بی بی میشه امشب خانم مجد رو برای کمک صدا نزنی؟
با تعجب پرسید :
-چرا مادر چیزی شده؟
-نه چیزی نیست گفتم مادر بزرگش همراهشه یه وقت تنها نباشه
خدایا منو به خاطر این دروغ ببخش
-ولی خودش خواست کمک کنه
-حالا امشب رو بچه ها هستن تا شبای دیگه
-باشه مادر نمیگم
نفس آسوده ای کشیدم و سمت بچه ها رفتم البته بماند چقد از چشمهای منتظر علی که به در دوخته شده بود عصبی شدم
**
از زبان دریا
بعد از خوردن شام سراغ عزیز رفتم و ازش اجازه خواستم تا همراه سحر برای دیدن علم گردونی بیرون برم :
-عزیز من با سحر برم بیرون ؟
-بیرون چرا
- قراره علم بگردونن
باشه بریم منم میام
همراه عزیز و سحر گوشه ای مونده بودم و با نگاهم دنبال امیر علی می گشتم که بین جمعیت پیداش کردم ، کنار علم بزرگی که چهلتا چراغ داشت مونده بود و در گوش محمد چیزی می گفت علی هم داشت کمربندی رو به کمرش می بست
نویسنده : آذر_دالوند
#ادامه_دارد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 اجازه ندهید‼️
⛔️ اجازه ندهید که یه عده ای با تکیه به نام آزادی منکرات را، فحشا را، بی بند و باری را در جامعه رایج کنند‼️
🛑همه ی مسوولین بخش های مختلف کشور در این زمینه مسوولند!!
#اجازه_ندهید_عده_ای_معدود_به_اسم_ازادی ...
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شایدبعضےمتناتڪرارےباشہولےباتڪرارش
انگارتازهشنیدهباشےوبہدلتبشینہ🙃مثلهمینمتن👇🏻
{مثلابرےتوبینالحرمینوایسےوبگے:
آمدمتڪہبنگرم!
گریہنمےدهدامان . . .!😭💔}
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
عاشقآننیستکههردمطلبیارکند..
عاشقآناستکهدلراحرمیارکند . . ♥️
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
ســلام امام زمانم...!
سلام مهربان تـر از پـدر...
مولاۍغريب مــن!
※ تا کی غریبانہ در این کنعان بمانـم؟
در انتظار دیدنت گریان بمانم...
تا کی منِ قحطی زدہ بیـن بیابان
محروم از باریـدن باران بمانـم..؟!
العجل دلیل زنــدگیم...
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
تعجیل در فــرج و رفع مــوانع ظــهور مولامون ✨
※ اللهمـــ صل عـلی مـحمد وآل مــحمد وعجل فرجهم ※
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
از دیدگاه اسلام برای ازدواج یک جوان به دو قسم ملاک و معیار دسته بندی کرد
📜3. شرافت خانوادگي: منظور از شرافت خانوادگي، شهرت و ثروت و موقعيت اجتماعي نيست؛ بلكه منظور نجابت و پاكي و تدين خانوادگي طرفين است؛ زيرا ازدواج با يك فرد مساوي است با پيوند با يك خانواده و فاميل ايجاد و يك نسل. در ازدواج و انتخاب همسر، معقول نيست كه انسان بگويد: من ميخواهم با خود اين فرد زندگي كنم و كاري به كار خانوادهاش ندارم. پيامبر(ص) فرمود: «انظر في أي شي تضع ولدك فان العرق دساس»؛ «نيك بنگر كه فرزندت را در كجا قرار ميدهي؛ زيرا نطفه و ژنها و خصوصيات ارثي، خواه ناخواه منتقل ميشود و تأثير ميگذارد».
پيامبر(ص) فرمود: «بنگريد چه كسي را به همسري بر ميگزينيد؛ زيرا فرزندان، شبيه و مانند دايي هايشان ميشوند».
باز حضرت فرمود: «اياكم و خضراء الدمن قيل يا رسول الله: و ما خضراء الدمن؟ قال: المرءة الحسناء في منبت السوء»؛ «از سبزههاي قشنگي كه روي مزبلهها سبز مي شود، پرهيز كنيد. پرسيدند: مقصودتان چيست؟ فرمود: زن (یا پسری) زيبايي كه در خانواده پليدي رشد كرده باشد».
#ادامه_دلرد
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج آرایش نیست !
ازدواج درمان نواقص شخصیتی نیست !!
#دکتر_انوشه
#کلیپ_تصویری
⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰
𝐉𝗼𝗶𝗻,♥️💍
@mojaradan
♥️🍃🍃♥️💫
🍀
♥️
#هنر_زندگی_کردن
گیرهای الکی
💕گاهی وقت ها پیش میاد که شوهرها سر یه مسائلی ،( بی دلیل و یا با دلیل)
حساس میشن
مثلا شوهرتون به اینکه شما برین خونه ی خواهرتون حساس میشه و میگه :
👈"دلم نمیخواد بری اونجا" و ...
💕اینجاست که سیاست زنانه به درد میخوره ،وقتی اینجوری برخورد میکنن اگه واقعا میدونین دلیل رفتارشون چیه و دلیل شون منطقیه، سعی کنین باهاشون حرف بزنین اگه احیانا دیدین قانع نمیشه و حرف حرفه خودشونه، بیش تر از یبار صحبت نکنین و بگین :
👈"باشه اگه شما نیای که من هیچ جا نمیرمممم ..."
خودتون رو به این قضیه حساس نشون ندین ،اگر هم دلیلش رو نمیدونین و یا میدونین که دلیل درست و حسابی ندارن
بازم حساسیت نشون ندین و دائم نگین :
👈"چرا ؟ دلیلت چیه؟ مگه خواهرم چیکار کرده؟ اصلا منم خونه خواهرت نمیام!" ⛔️
💕یکم صبر کنین و همون جمله بالا رو اگه موقعیت مناسب بود به کار ببرین . کم کم با گذشت زمان از خر شیطون میان پایین به شرط اینکه شما "حساسیت" نشون ندین و نخواین مقابله به مثل کنین. گاهی بزرگواری نشون دادن هم خیلی خوبه و جواب میده.
👌البته کلا این نکات به شرایط و روابط قبلی خیلی بستگی داره.
راستی توی این موقعیت اصلا وقت به رخ کشیدن کارهای بد خواهرش درحق شما نیست ، چون بحث رو بی منطق جلو میبره و درست که نمیشه ،هیچ بدتر هم میشه و به نتیجه نمیرسه.
⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰
𝐉𝗼𝗶𝗻,♥️💍
↝¦@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💧 #بغضی_که_شکست
روایت بغضآلود رهبری از کتاب
📚 «حاج قاسمی که من می شناسم»
#دلتنگتیم_حاج_قاسم
#سردار_دلها
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
منرا در برابر اتفاقاتی که حکمتش را میدونی و من هیچ ازش نمیدانم صبور کن
@mojaradan
رفاقت با امام زمان (عج)
ابراهیم هادی را دیدم، خیلی ناراحت بود، پرسیدم چیزی شده؟ گفت: دیشب با بچهها رفته بودیم شناسایی، هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده.
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد و نیمههای شب برگشت، آنهم خوشحال و سرحال!
مرتب داد میزد امدادگر، امدادگر ... سریع بیا، ماشاالله زنده است!
بچهها خوشحال شدند، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشهای نشست و رفت توی فکر.
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد، آنهم نزدیک سنگر عراقیها
امّا وقتی رفتم آنجا نبود، کمی عقبتر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعدها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم.
عراقیها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم، زیر لب فقط میگفتم یا صاحبالزمان (عج) ادرکنی،
هوا تاریک شده بود، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطهای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد، بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد، خوشا به حالش.
شهید ابراهیم هادی
سلام بر ابراهیم ص١١٧
#عاشقانه_با_شهدا
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
✖️ من شوهرم و دوست ندارم!
✖️ من زنم و دوست ندارم!
نمیتونم بهش محبت کنم! مگه زوره؟
#استاد_شجاعۍ C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🌿🕊|•
چــه مــردی بــود حاج قـاسمــ
ڪاش الگــو قــرارش بــدیم...
@mojaradan